eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ اولِ عشق خودت هستی و آخر،حرمت نرود عمر هدر قَطعِ یقین در حرمت فیضِ دستان شما دانه برایم پاشید تا کبوتر شدم و داد مرا پَر حرمت محشری هست حریمت که خدا میداند آسمان را اُفُقِ چَشمِ تو میچرخاند هرکسی را گرهٔ کور به کار افتاده گذرش بر حَرَمِ تو دو سه بار افتاده تو دعا کردی و افتاد دل ما یادت یک سحر پَر زد و شد زائرِ گوهرشادت 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💚 مثل خورشید که‌از روی‌تو رخصت‌گیرد با سـلامـی به شـما روز خـود آغاز کنـم الســلام ای پســـر فاطمـه عادت کـردم صبحـها چشـم دلـم رو به شمـا باز کنم 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 قسمت صد و یک ✨امینه این بار با امیدواری به رشید و قنواء نگاه کرد. رشید طوری حرف می زد که انگار خودش هم حرفش را باور ندارد. 🍁به او گفتم: قرار نیست من و قنواء با هم ازدواج کنیم. من هم دلم جای دیگری است. _پس رفت و آمد شما به دارالحکومه چه معنایی دارد؟ _من زرگرم. قنواء از من دعوت کرد به اینجا بیایم تا جواهرات و زینت آلات را جرم گیری و تعمیر کنم؛ اما در واقع، می خواسته وانمود کند که قرار است با هم ازدواج کنیم. _برای چی؟ _تا شما و وزیر دست از سرش بردارید. من او را راضی کردم تا با پدرش حرف بزند و این موضوع به شکلی درست و عاقلانه، حل و فصل شود. رشید به من نزدیک شد و گفت: پدرم دوست دارد مثل او باشم. او برای آنکه هم چنان مورد اطمینان حاکم باشد، از هیچ کاری روی گردان نیست. قاضی هم برای آنکه موقعیت و مقامش را از دست ندهد، هر حکم و فتوایی که پدرم بخواهد می دهد. ساعتی پیش، جمعی از شیعیان را به اینجا آورده اند. آنها در انتظار محاکمه اند و خبر ندارند که پیش از محاکمه، مجرم شناخته شده اند و یک سره راهی سیاه چال خواهند شد. _همان گروه که با زنجیر به هم بسته شده اند؟ _بله. _چه کرده اند که باید به سیاه چال بروند؟ _در مجلس مشکوکی شرکت کرده اند. یکی خبر آورده که در آن مجلس، برای سرنگونی حاکم و وزیر دعا کرده اند و پیرمردی که شیخ آنهاست گفته همه با هم از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) بخواهیم که شرّ این دو نفر را از سر شیعیان حله کم کند! پدرم می گوید که چون امام زمانی(عجل الله تعالی فرجه) وجود ندارد، لابد منظور پیرمرد، رهبر آنهاست که جایی پنهان شده و قرار است با کمک شیعیان حله، علیه مرجان صغیر قیام کند. حرف های ابوراجح به یادم آمد. به رشید گفتم: متاسفانه پدرت آخرتش را به این دنیا و مقام وزارت دو روزه اش فروخته. از هر جنایتی علیه شیعیان ابا ندارد، چون می داند مرجان صغیر از آزار و اذیت شیعیان خوشش می آید. _به من هم می گوید شیعیان پله های ترقی ما هستند. آنها را قربانی می کنیم تا به مقام و ثروتمان افزوده شود. _تو سعی کن مثل پدرت نباشی. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸امید وصال حکایاتی از تشرف‌یافتگان به محضر امام عصر علیه‌السلام 🔘 اینجا خانه‌ی اوست... 📚شیفتگان حضرت مهدی علیه‌السّلام، ج۱، ص۲۶۸. @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ_مهدوی 🎙استاد شجاعی 🌼 تنها راه عاقبت به‌خیری امام زمان عجّل الله و یاری ایشان است . ‼️معلوم نیست ما تا ظهور حضرت زنده باشيم ، اکنون را دریاب و امام زمانت را یاری کن . 💯☘کوتاه و شنیدنی .👌 @shohada_vamahdawiat                      
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️امام زمان(عج) ما را مےبیند! 👌 بسیار شنیدنی 🎙آیت الله 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. #@shohada_vamahdawiat                      
❤️ اولِ عشق خودت هستی و آخر،حرمت نرود عمر هدر قَطعِ یقین در حرمت فیضِ دستان شما دانه برایم پاشید تا کبوتر شدم و داد مرا پَر حرمت محشری هست حریمت که خدا میداند آسمان را اُفُقِ چَشمِ تو میچرخاند هرکسی را گرهٔ کور به کار افتاده گذرش بر حَرَمِ تو دو سه بار افتاده تو دعا کردی و افتاد دل ما یادت یک سحر پَر زد و شد زائرِ گوهرشادت 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
✋ ای منتقم آل علـــی کعبه مهیّاست بردار ز رخ پرده که با تو ظفــر آید داریم امیـد به تـو امیـد دل ارباب دانیم که هجران تو آخر به‌ سرآید این‌مژده‌فقط‌سهم‌دل‌منتظران‌است آید خبــر ای اهـل ولا منتَظَـــر آید 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 قسمت صد و دو ✨رشید روی دیواره حوض نشست. دست در آب زد و گفت: پدرم در حومه شهر، مزرعه بزرگ و آبادی دارد که از پدرش به او ارث رسیده. گاهی دلم می خواهد دارالحکومه را رها کنم، دست امینه را بگیرم و به آنجا بروم و هرگز برنگردم! 🍁امینه با افسوس به من گفت: مزرعه زیبا و بزرگی است. من آنجا به دنیا آمده ام. رشید ادامه داد: پدرم قبل از وزارت، چنین آرزویی داشت، اما قدرت و مقام، شیرین است. وقتی انسان مزه اش را چشید و به آن عادت کرد، نمی تواند رهایش کند. به او گفتم: زندگی در مزرعه ای زیبا با زنی که دوستت دارد و دوستش داری، هزار بار بهتر است از مقامی که برای حفظ آن باید آخرتِ خودت را به پایش قربانی کنی و آخرش هم آن مقام را با ذلت و سرافکندگی از دست بدهی! رشید برخاست. بازویم را فشار داد و گفت: تو انسان شریفی هستی. برایم عجیب است که می بینم به خاطر ریحانه، حاضر نیستی با قنواء ازدواج کنی و در دارالحکومه به مقام و موقعیتی برسی! تعجب کردیم که نام ریحانه را می داند. _حق دارید تعجب کنید. نه تنها می دانم ریحانه کیست، بلکه پدرش ابوراجح را هم می شناسم. این بار قنواء بهت زده، به من نگاه کرد و گفت: پس ریحانه، دختر ابوراجح است. باید حدس می زدم. حالا می فهمم چرا آنچه به ابوراجح مربوط می شود، برایت مهم است. به همین دلیل، آمدن مسرور به دارالحکومه، باعث کنجکاوی و نگرانی ات شده. نوبت رشید بود که تعجب کند. _پس شما هم خبر دارید که مسرور به اینجا آمده؟ گفتم: بله، خبر داریم و می دانیم که ساعتی پیش با وزیر صحبت کرده. برای همین خواستیم تو را ببینیم. رشید سری به تاسف تکان داد و به من گفت: همین قدر بگویم که ابوراجح و ریحانه و تو در خطر جدی قرار گرفته اید. نمی دانستم چطور این را بگویم. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌿 📺 داستانی زیبا از شهید شاهرخ ضرغام فراموش نمی‌کنم یک‌بار زمستان بسیار سردی بود. با‌هم در حال بازگشت به خانه بودیم.پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما می‌لرزید. فورا کاپشن گران قیمت خودش را درآورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته‌ای اسکناس از جیبش، به آن مرد داد و حرکت کرد. پیرمرد که از خوشحالی نمی‌دانست چه بگوید، مرتب می‌گفت: جوون، خدا عاقبت به خیرت کنه. برگرفته از کتاب حر انقلاب @shohada_vamahdawiat                      
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به ۱۴ معصوم،امام رضا علیه‌السلام و حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
17.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃یه شب از این شبا میام 🍃مثل همیشه بی سر و صدا میام 🎙 🌷 🌙 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🤍✨السلام علیک یا اباصالح مهدی 💚✨ جمعه یعنی روی مه سیمای تو 🤍✨حس خوب عاشقی هم پای تو 💚✨ جمعه ها دل را هوایی می کند 🤍✨ یاد ناز چشمت و آوای تو 💚✨روز جمعه بر نمیخیزم به جز 🤍✨ از برای خنده ی لب های تو 💚✨ چشم از این دنیا ببندم تا دمی 🤍✨ هم نفس با من شود رویای تو 💚✨ جمعه یعنی دل ز دنیا شستن و 🤍✨جان گرفتن در رخ زیبای تو 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 قسمت صد و سه ✨همه مبهوت ماندیم و من سراپا داغ شدم. قنواء پرسید: منظورت چیست؟ چه خطری؟ 🍁رشید باز بازویم را فشرد تا از بهت و ناباوری بیرون بیایم. پس از چند لحظه که در سکوت گذشت، گفت: داستانش مفصل است. پدربزرگ مسرور، ناصبی است. او آرزو داشته که مسرور، پس از ازدواج با ریحانه، صاحب حمام ابوراجح شود. نقشه آنها این بوده که با توطئه ای ابوراجح را به سیاه چال بیندازند و دارایی اش را در اختیار بگیرند. قرار بود اینکار چنان انجام شود که ریحانه متوجه ماجرا نشود. باور کردنی نبود. پرسیدم: ابوراجح هنوز نمی داند که پدربزرگ مسرور، ناصبی است. تو چطور این ها را فهمیدی؟ _چند دقیقه ای تنها با مسرور حرف زدم. آنقدر احمق است که زود سفره دلش را برایم باز کرد. _می دانستم می خواهد به خاطر حمام، با ریحانه ازدواج کند، اما فکر نمی کردم اینقدر پلید باشد که بخواهد کلک ابوراجح را بکند؛ ابوراجحی که به جای پدرش است. حیف از آن همه محبت و کمکی که ابوراجح به او و پدربزرگش کرده! _مسرور به پدرم خبر داد که ابوراجح در حمام، از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بدگویی می کند و دشمن سرسخت او و حاکم است. به این هم اشاره کرد که ریحانه، دختر باسوادی است و در خانه شان، زن ها را علیه حکومت تحریک می کند. _لعنت بر این دروغگوی خیانت کار! _و اما آنچه درباره تو گفت. _درباره من؟ _بله، از رفت و آمدت به دارالحکومه باخبر بود. گفت که به خواست ابوراجح به اینجا می آیی تا برایش جاسوسی کنی. البته پدرم به او القا کرد تا این حرف ها را بزند. پدرم فهمیده که تو و قنواء، دو نفر از شیعیان را از سیاه چال به زندان عادی انتقال داده اید. وقتی این را به مسرور گفت، مسرور هم ادعا کرد که ابوراجح چنین چیزی را از تو خواسته؛ یعنی تو با گول زدن قنواء، آن کار را کرده ای تا ابوراجح حاضر شود دخترش را به تو بدهد. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🔰 سخنان جالب شهیدآوینی در مورد موسیقی 🎼 @shohada_vamahdawiat                      
12.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 ضررهای موسیقی از زبان یک بازیگر سینما بازیگر نقش چمران= استاد طب ایرانی اسلامی☝️🏻 🚨سبک زندگی غربی ذره ذره همه چیزت را میکشد ... @shohada_vamahdawiat                      
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خورشید من ٺویے وبے حضورٺو صبحم بخیرنمےشود اے آفٺاب من گرچهره رابرون نڪنے ازنقاب خود صبحے دمیده نگردد بہ خواب من 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 قسمت صد و چهار ✨به قنواء گفتم: اینها همه دروغ است. عجب توطئه خطرناکی! ابوراجح اصلا خبر ندارد که من به ریحانه علاقه دارم. فقط به او گفته ام دختری شیعه را دوست دارم. او هم گفت که از فکر چنین ازدواجی بیرون بیایم. 🍁_ولی مسرور گفت که قرار است این جمعه، تو و پدربزرگ، به خانه ابوراجح بروید و ریحانه را خواستگاری کنید. _این هم یک دروغ دیگر! حقیقت این است که ابوراجح از من خواست سری به سیاه چال بزنم و از صفوان و پسرش حماد خبری بگیرم. هیچ کس نمی دانست که آنها زنده اند یا مرده. من هم چنین کردم و با قنواء به آنجا رفتیم. با دیدن زندانی ها متاثر شدم و از صفوان و پسرش تعریف کردم. قنواء هم دستور داد آن دو را به زندان عادی منتقل کنند. وقتی ابوراجح از نجات یافتن آنها از سیاه چال باخبر شد، برای قدردانی، از من و پدربزرگم دعوت کرد که جمعه، مهمان آنها باشیم. همین. رشید گفت: اطمینان دارم راست می گویی، اما جُرمی کمتر از این هم کافی است تا یکی به جاسوسی، سوء استفاده از خانواده حاکم برای کسب خبر و تلاش برای نجات دادن شیعیان از سیاه چال متهم شود. پدرم بلافاصله بعد از این اتهام، ادعا خواهد کرد که تو قصد داشته ای در فرصتی مناسب، حاکم را به قتل برسانی. به این ترتیب، تو را از میان برمی دارد تا موضوع ازدواجت با قنواء منتفی شود. از طرفی چون کینه ابوراجح را به دل دارد، او را هم نابود می کند و ریحانه و مادرش را به سیاه چال می اندازد. حاکم هم به خاطر کشف این توطئه و نجات جانش، پدرم را بیش از پیش به خودش نزدیک می کند و قنواء را که شریک جرم است و ندانسته در این توطئه شرکت کرده، به ازدواج با من مجبور خواهد کرد. دیگر توان ایستادن نداشتم. این بار من روی دیواره حوض نشستم. وزیر، شیطانی واقعی بود. با آلت دست قرار دادن مسرور، کاری کرده بود که همه چیز به نفع خودش تمام شود. شک نداشتم که چنین آدم دسیسه گری به فکر آن بود که عاقبت حاکم را هم از میان بردارد و خودش به جای او بنشیند. رشید قبل از رفتن، خطاب به من گفت: توصیه می کنم قبل از آنکه دستور دستگیری ات صادر شود، از این شهر بروی و جایی پنهان شوی. پرسیدم: پدرت درباره ابوراجح چه تصمیمی گرفته؟ چند قدم دور شد و گفت: متاسفم! کارش تمام است. مطمئنم با داستانی که پدرم ساخته، حاکم بلافاصله دستور قتلش را خواهد داد. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️کرامت شهداء! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @shohada_vamahdawiat                      
سلام دوستان عزیز دلنوشته و کليپ صورتی و تصویری برای ما ارسال کنید و ارسالی های خودتون رو در کانال عاشقانِ امام رضا علیه السلام مشاهده کنید🌺🌺🌺 منتظر ارسالی های شما عزیزان هستیم⤵️⤵️ @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌 ⤵️⤵️به این آیدی ارسال کنید @Yare_mahdii313
✋ ای منتقم آل علـــی کعبه مهیّاست بردار ز رخ پرده که با تو ظفــر آید داریم امیـد به تـو امیـد دل ارباب دانیم که هجران تو آخر به‌ سرآید این‌مژده‌فقط‌سهم‌دل‌منتظران‌است آید خبــر ای اهـل ولا منتَظَـــر آید 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 قسمت صد و پنج ✨رشید رفت. دنیا جلوی چشمم تیره و تار شده بود. با توطئه ای وحشت انگیز و جنایت کارانه، من، ابوراجح، ریحانه و مادرش در آستانه نابودی قرار گرفته بودیم. 🍁می دانستم که با مرگ من، پدربزرگم و امّ حباب هم دق مرگ خواهند شد. همه این جنایت ها باید انجام می شد تا مسرور و پدربزرگش به حمام مورد علاقه شان برسند و وزیر بتواند به هدف های اهریمنی اش نزدیک تر شود. قنواء کنارم نشست و گفت: می خواهم چیزی را به تو بگویم. به او نگاه کردم. رنگش پریده بود. گفت: از اینکه توانستی مرا به سیاه چال بکشانی ناراحت نیستم. خوشحالم که باعث شدی حماد و صفوان را از آنجا نجات دهم. _چه فایده؟ وزیر دوباره به سیاه چال می اندازدشان و بیشتر از قبل بر آنها سخت می گیرد. ایستادم و گفتم: بهتر است بروم و ابوراجح را از خطری که تهدیدش می کند، باخبر کنم. اگر فرصت پیدا کنیم، باید همگی پنهان شویم. _من هنوز از خبرهایی که از رشید شنیدم، گیج هستم. هنوز باورم نمی شود در چنبره چنین توطئه ای گرفتار شده ایم. کاش هرگز باعث نمی شدم به دارالحکومه بیایی، ولی بدان هر چه پیش آید، من از تو حمایت می کنم. _ممنونم، گرچه با این اوضاع، خودت هم به یک حامی بزرگ احتیاج داری. چشمان امینه پر از اشک بود. نمی شد فهمید از چه ناراحت است. از اینکه احتمال داشت قنواء مجبور به ازدواج با رشید شود یا از دامی که من و قنواء در آن افتاده بودیم. موقع بیرون رفتن از دارالحکومه، کسی جلویم را نگرفت. هنوز برای دستگیری ام دستور صادر نشده بود. با آنکه خودم در خطر بودم، می خواستم جان ابوراجح را نجات دهم. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59