eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔴 معجزه‌ای بنام زیارت جامعه‌ی کبیره‌ ! eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4 . ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎂احکام زناشویی"اتــاق_خــواب"_«بدون سانسور»احکام خاص بانوان پرسش درگروه eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53 🎂استوری مناسبتی و مذهبی eitaa.com/joinchat/2560098398Cacc4602d2d 🎂سه گروه که دعاشون قطعا مستجابه...( آیت الله مجتهدی) eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60 🎂کانال خاص نهج البلاغه «"صوت دلنشین نهج البلاغه "» شرح روزی یک حکمت" عااالیه eitaa.com/joinchat/2855665682Cc04673bf9f 🎂با بی نماز ازدواج کنیم؟عواقبش چیه منتظری خواستگارت رو بعدا تغییر بدی؟مهم!! eitaa.com/joinchat/3560439879C0e9ded2d08 🎂ذکرهای ‌گره گشا تعبیر خواب eitaa.com/joinchat/1562050661Ca783c7a21d 🎂تـِم ایتـا وَ تـِم مناسبتـی eitaa.com/joinchat/1495728544Cfc5c84405c 🎂گیاهان آپارتمانی کم نور و پر نور eitaa.com/joinchat/1435238543Cef0113d163 🎂پروفایل و بیو مناسبتی eitaa.com/joinchat/2395799651C5ed5bfd5f1 🎂ادعیه عارفانه و اذکار (بسیار تاثــــیرگذار_نمازهای ماه_شعبان عااالی) eitaa.com/joinchat/3061055870C0c0fe96038 🎂پنج نفر کـــه شیطان را بیچاره کرده اند!!! eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🎂سؤال: کسی که خیلی مشکلات زندگی به او فشار ‌آورده چه‌کار کند؟ eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f 🎂آیه‌ای که باخواندن آن تمام طلسمات زندگیتون از بین میره! eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a 🎂تلنــــــگر مــذهبـــی eitaa.com/joinchat/1740898305C1b457154a7 🎂زندگی از زندگی«تجربه مرگ» بسیار زیبا و موثر گذارعااااالی/صوت های کامل برنامه eitaa.com/joinchat/787349625Cc690d32308 🎂روزهای قمر در عقرب بهمن و اسفند eitaa.com/joinchat/3681681410C3e9cfb4859 ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🍉🍓 اونایی که عاشق جا نمونن 🍣🍡🍭🥙🍖🍉🍓👇 https://eitaa.com/joinchat/2653553335C414f33e45f ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ 16 بهمن ماه؛ @Listi_Baneri_110
﷽❣ ❣﷽ 🌼ای برده دلم به غمزه، جان نیز ببر بردی دل و جان، نام و نشان نیز ببر 🌼گر هیچ اثر بماند از من به جهان تاخیر روا مدار، آن نیز ببر . . . یا اباصالح المهدی مددی✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت پنجاه و نه ✨دو هفته بعد، دعبل از میهمانان ویژه قصر هارون بود. در سرسرایی باشکوه از کاخ های کرخ، روی آویزهای بزرگ و چلچراغ ها آنقدر فانوس و شمع روشن بود، که تاریکی شب به آسمان باغ روبه رو عقب نشسته بود. بزرگان دربار بنی عباس جمع بودند. عباسه و ابراهیم، خواهر و برادر هارون، امین و مأمون، فرزندانش، و زبیده همسرش بالاتر از دیگران در اطراف تخت خلافت، روی کرسی هایی که تشک هایی با روکش حریر طلادوزی شده داشت نشسته بودند. دیگرانی مانند فضل بن سهل و فضل بن ربیع به تناسب مقام، روی سکوها و پله های عریض نشسته و یا دورتر ایستاده بودند. دعبل در صف شعرا بود و جعفر و پدرش یحیی بن خالد برمکی جلوتر از وزیران و صاحبان دیوان و فرمانداران و فرماندهان لشکر جای داشتند. دو کنیز با حرکاتی که بی شباهت به رقص نبود، بخوردان هایی از جنس طلا را دور می چرخاندند که در آنها اسپند و کندر و مشک می سوخت و عطری خوش و نشاط آور می پراکند. خدمتکارانی با لباس هایی هم شکل، مشغول پذیرایی بودند. بیش از هر چیز، شراب مشتری داشت و از هر کجا جام هایی که خالی شده بود، به سوی ساقیان خندان و بذله گو دراز می شد. دختران مغنیه و زبده ترین شاگردان ابراهیم موصلی در چند ردیف روی چهارپایه هایی کوتاه و بلند نشسته بودند. موصلی و پسرش اسحاق صف ها را مرتب می کردند و گاه سازی را به صدا درمی آوردند تا مطمئن شوند که کوکش میزان است. آنها در مرکز سرسرا و زیر چلچراغی که صدها شمع کافوری بر آن می سوخت مستقر شده بودند. هارون سی و سه ساله، تسبیحی در دست داشت و ذکر می گفت. تکیه اش به متکایی گرد و بزرگ بود. به تازه واردانی که تعظیم می کردند لبخند می زد. منتظر بود تا مجلس بزم آغاز شود. گوشش به ابراهیم بن مهدی بود که ماجرایی را با آب و تاب تعریف می کرد. گاهی می خندید و قهقهه اش در سرسرا می پیچید. عتبه آمد و ظرفی را که آجیل و لوزهای کوچک میوه و مسقطی در آن بود، جلوی زبیده گذاشت. ابوالعتاهیه که کنار دعبل بود، آرام به پهلویش زد و با نگاه، عتبه را نشان داد. _چقدر به او نزدیکم و چه اندازه او از من دور است! دعبل گفت: مانند ماه که گمان می کنی در حوض خانه ات منزل گزیده است. موصلی قدمی پیش آمد و به هارون تعظیم کرد. _از امیرالمومنین، هارون الرشید اجازه می خواهم تا برنامه امشب را با دو ترانه از سروده های شاعر محبوب و پرآوازه، دِعبِل خُزاعی آغاز کنیم. بی تردید مورد پسند ملوکانه و حاضران واقع خواهد شد. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌷خدا امشب ولیّش را ولی داد جمالی منجلی، نوری جلی داد 🌷حسین بن علی چشم تو روشن که امشب بر تو ذات حق علی داد @shohada_vamahdawiat
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 ✨سلام بر اعضای محترم کانال، امیدوارم حال دلتون خوب باشه و همیشه در سایه مهر و محبت خدا و اهل بیت باشید. از آنجایی که در دوره آخرالزمان قرار داریم و بلایا و مصیبت ها زیاد شده، قرار گذاشتیم از امروز جهت سلامتی آقا امام زمان«عجل الله تعالی فرجه» یک آیت الکرسی و چهار قل به ایشان هدیه کنیم. مطمئن باشید اهل بیت هیچ وقت زیر دِین نمیمونند و اگر ذره ای کاری برای خوشحالیشون انجام بدیم برامون جبران می کنن. هر کس که موافق هست و انجام میده لطفا به آیدی زیر اعلام کنه تا در کانال ثبت شود و تعداد نفرات اعلام شود. ضمنا میتونید صحبت ها و درد دل هاتون با آقا و یا شعرهایی که سروده خودتون یا بقیه هست رو برامون بفرستید تا در کانال بزاریم. اجرکم عندالله یا علی مدد✋ می توانید با فرستادن به آیدی زیر اعلام کنید که در این رزق معنوی شرکت می کنید. آیدی👇 @QHAAEMM
🍁تعداد شرکت کنندگان، هر روز در کانال اعلام میشه.
✨بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ. @shohada_vamahdawiat
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ (١) لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢) وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣) وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ (۴) وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (۵) لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ (۶) ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (١) مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ (٢) وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (٣) وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ (۴) وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (۵) ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (١) مَلِکِ النَّاسِ (٢) إِلَهِ النَّاسِ (٣) مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (۴) الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (۵) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (۶) ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (١) اللَّهُ الصَّمَدُ (٢) لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ (٣) وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ (۴) @shohada_vamahdawiat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ساعت به وقت امام رئوف⏰ ✋ شاه پناهم بده، خسته راه آمدم آه نگاهم مَکُن... غرق گناه آمدم🥺 @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ 🌼بگو چگونه تو تدبیر می کنی آقا؟ چرا در آمدنت دیر می کنی آقا؟ 🌼دل تمامی عشاق دوره گردت را چقدر ساده غزلگیر می کنی آقا؟ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🔸 چهار دختر و سه پسر داشتم... اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم 🔸 بیرون خانه هم همه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!! در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغرامام حسین علیه السلام باشد؟! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت... گفتم: اقا شما کی هستید؟ گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیه السلام! 🔸 هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است! صبح رفتم خدمت شهیدآیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!⁦ 🔸 آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد علیه السلام به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!! 🔸 علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد علیه السلام ، در تیپ امام سجاد علیه السلام شهید شد . @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت شصت ✨هارون که منتظر چنین لحظه ای بود، تسبیحش را به علامت اجازه دادن تکان داد. موصلی رفت و روی چهارپایه اش نشست. سکوت حکم فرما شد و پذیرایی متوقف ماند. اسحاق دستش را بالا برد. نوازندگان آماده شدند. دست اسحاق که پایین آمد، تمام آلات موسیقی با هم به صدا درآمدند؛ چنان که در لحظه ای مو بر اندام ها راست شد. هارون و ابراهیم نتوانستند جلوی لبخند عمیق و هیجان آمیز خود را بگیرند. ابن جامع که استاد موسیقی بود و با موصلی رقابت داشت، نتوانست حدس بزند که موصلی پس از آن حجم کوبنده موسیقی، چه خواهد کرد. موسیقی ناگهان مانند کِشتی پر سر و صدایی که به صخره ای عظیم خورده باشد ایستاد. دفی نواخته شد و زمینه را برای آواز موصلی آماده کرد. _ای ماه که در بلندترین اتاق قصر ساکنی، کاش می آمدی و می دیدی که در شب ظلمانی ام حتی ستاره ای به چشم نمی آید! همه یک صدا به موصلی و دعبل آفرین گفتند. اشک هارون بی اختیار جاری شده بود و ابن جامع به جای آنکه به فکر نکته گیری باشد، ترجیح داد به پشتی اش تکیه دهد و مانند دیگران خود را به امواج لذت بسپارد. دریافته بود که موصلی بار دیگر نبوغ خود را در ساختن ترانه ای به یادماندنی به کار گرفته است. زمانی که برنامه در میان تشویق کم سابقه حاضران به پایان رسید، هارون تسبیح عقیق خود را به عتبه داد تا به دعبل دهد. عتبه پیش آمد و تسبیح را به دعبل داد و لبخند زنان گفت: تبریک می گویم! خلیفه به این تسبیح علاقه زیادی داشتند. معلوم می شود از ترانه هایت بسیار خرسندند. نگاهی هم به ابوالعتاهیه انداخت. _بانو از هر دو شما راضی اند. ابوالعتاهیه پرسید: تو چی؟ خوشت آمد؟ عتبه بار دیگر به دعبل لبخند زد و رفت. پذیرایی دوباره آغاز شد؛ اما دعبل نمی توانست خوشحال باشد. آن همه تلاش را برای راضی کردن هارون، نادرست می دید. به یاد امامش افتاده بود که در حبس بود. از خودش خجالت کشید. مسلم بن ولید بیخ گوشش گفت: تو امشب محبوب ترین شاعر درباری! خوشحالم که سرانجام عقل به سرت آمد! محور بزم امشب تو بودی. جعفر نیز پیش آمد و پس از تبریک گفت: _در خانه ام به رویت باز است. تو با دفتر شعرت پیشم آمدی. کاش آن روز، این دو ترانه را نشانم می دادی تا با صدای ابوزکار می شنیدم و امشب چنین غافل گیر نمی شدم! این موصلی بدجنس هم چیزی بروز نداد. موصلی از نزد هارون بازگشت. برافروخته و شادمان بود. معلوم بود بالاترین نمره قبولی را گرفته است. به دعبل گفت: موفقیت بزم امشب را مدیون تو هستم. امیرالمومنین سفارش کرد رهایت نکنم تا هم چنان به سرودن ترانه هایی ادامه دهی. می خواهد تو را در خلوت ببیند. اندکی آداب دربار را مراعات کنی و سخن به قاعده بگویی، ندیم و مونس او خواهی شد. ابوالعتاهیه سر در گوش موصلی گذاشت. موصلی ابرو در هم کشید و به دعبل نگاه کرد. آهسته گفت: از من می خواهد به پاس امشب بگذارم چند دقیقه ای آن ماه را که بر بلندترین طبقه قصر ساکن است ببینی. نمی توانم بپذیرم. از آن می ترسم که آتش درونت سرد شود! در انتظار روزی هستم که ترانه ای از تو را سلما در حضور هارون بخواند و موسیقی کم بیاورد و همه دستار از سر بیندازند و مدهوش شوند. در آن روز، او را در جمع نوازندگان و هم سرایان خواهی دید. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5