هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_پنجاه_هشتم
مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّكُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُصافِقُوني بِكَفٍّ واحِدٍ في وَقْتٍ واحِدٍ، وَقَدْ أَمَرَنِي الله عَزَّوَجَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ الْإِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِي أَميرِالْمُؤْمنينَ، وَلِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّي وَ مِنْهُ
هان مردمان! شما بيش از آنيد كه در يك زمان با يك دست من بيعت نماييد. از اين روي خداوند عزّوجل به من دستور داده كه از زبان شما اقرار بگيرم و پيمان ولايت علي اميرالمؤمنين را محكم كنم و نيز بر امامان پس از او كه از نسل من و اويند
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔸🔸🔸🌻🔸🔸🔸
عَلي ما أَعْلَمْتُكُمْ أَنَّ ذُرِّيَّتي مِنْ صُلْبِهِ. فَقُولُوا بِأَجْمَعِكُمْ: «إِنّا سامِعُونَ مُطيعُونَ راضُونَ مُنْقادُونَ لِما بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنا وَرَبِّكَ في أَمْرِ إِمامِنا عَلِي أَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ
همان گونه كه اعلام كردم كه ذرّيّه من از نسل اوست. پس همگان بگوييد: البتّه كه سخنان تو را شنيده پيروي مي كنيم و از آن ها خشنوديم و بر آن گردن گذار و بر آن چه از سوي پروردگارمان در امامت اماممان علي اميرالمؤمنين و امامان ديگر - از صلب او - به ما ابلاغ كردي
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔸🔸🔸🔸🌻🔸🔸🔸🔸
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🌹#کانال_کمال_بندگی
🌹#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت47
سکوت طولانی بینمان آزار دهنده شده بود. سعیده نگاه از روبرویش برنمی داشت ومن هم غرق افکارم بودم. مادر راست می گفت که نباید همدیگر را ببینیم. ازوقتی دیدمش دلم بیشترتنگ شده بود. کاش میشد از دانشگاه انتقالی بگیرم و کلا نبینمش. ولی مگر به این راحتی هاست. البته من دو ترم بیشتر نمانده که درسم تمام شود، مثل خودش.صدای سعیده انبر شدومن رااز افکارم خارج کرد.راحیل.ــ جانم.
ــ میشه بگی تو چرا از رنج کشیدن خوشت میاد، چرا هم خودت رو عذاب میدی، هم اون رو؟ بعد مکثی کردوادامه داد:– هم من رو؟باور کن اونقدرا هم سخت نیست تو سختش می کنی. آرش پسر بدی نیست.اخم کردم و گفتم:
–مگه من گفتم پسر بدیه؟ باحرفم آتشفشان شدوفریادزد:–پس چته؟سعیده همیشه خوش اخلاق و خندان بود، نمیدانم آرش رادر چه حالی دیده بود که آرامش نداشت.ــ تو الان حالت خوب نیست، بعدا حرف می زنیم.ماشین راکناری متوقف کردوسعی کردخیلی خونسردو مهربان باشد.ــ من خوبم، فقط بگوببینم تو خود آزاری داری؟از حرفش خنده ام گرفت و گفتم:
–خودت خود آزاری داری.اوهم لبخندی زدو گفت:
–فقط یه جوری توضیح بده قانع بشم.
سرم را به در ماشین تکیه دادم و گفتم:– شاید رنجی که الان می کشم سختم باشه، ولی یه رنج خوبه. البته پیش خدا.آخرشم لذتش مال خودمه،یه لذت پایدار نه زود گذر.
متعجب نگاهم کردو گفت:– گفتم که یه جوری بگو بفهمم چی میگی.خودم را متمایل کردم به طرفش و گفتم:– ببین، مثلا: تربیت کردن بچه به نحو احسن خیلی سخته، خیلی جاها باید خودت رو کنترل کنی یا از خیلی تفریحات و آزادیهات بزنی ولی وقتی درست این کاروانجام بدی، جواب رنجی که کشیدی رو چندین سال بعد می بینی که حتی بعد از مرگت هم به خاطرکارهای خوب بچت، حسنات نصیبت میشه.به این می گن رنج خوب.اما وقتی تو یه رنج بدی رو می کشی مثل حسادت، اول به خودت آسیب میزنی بعد به دیگران.تازه ممکنه بعضی آسیبها ی این رنج تا مدتها باهات باشه.ببین اینا هر دو رنجه ولی با نتایج متفاوت.متفکر نگاهم کردو گفت:
–یعنی الان تو رنج این هجران رو می کشی که بعدا لذت بیشتری ببری، یعنی الان این لذت کم رو برای لذت بیشتر رهاش می کنی؟با چشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم : –نمیدونستم اینقدر با استعدادی.منم نمی دونستم تو اینقدرخوب سخنرانی می کنی.– خب حالا بگو ببینم، اون لذت بیشتره چیه؟ــ خب من که از آینده خبر ندارم. ولی هدفم رو خودم تعیین می کنم.
اگه من الان با آرش ازدواج کنم، شاید یه مدت لذت ببرم و زندگی بر وفق مرادم باشه. ولی بعد یه مدت دیگه لذتی از زندگیم نخواهم برد.چون به هدف های بزرگی که تو زندگیم دارم نمی تونم برسم.آرش پسر بدی نیست، اما بالی برای پرواز نداره. نمی خوام بگم حالا من دارم. ولی وقتی شوهرت بال داشته باشه تو رو هم با خودش می بره واین روی بچه های ما حتی نسل های خیلی بعد از ما هم تاثیر داره. شاید فکر کنی این یه انتخاب سادس، چند سالی زندگی مشترک و بعد تمام. ولی من اینجوری به قضیه نگاه نمی کنم، من می خوام حتی نوه هامم خوشبخت باشند. و این خوشبختی یعنی رضایت خدا.
سعیده متفکر نگاهم می کرد. وقتی حرفم تمام شد، آهی کشیدو ماشین را روشن کردو راه افتاد.
دیگر حرفی بینمان ردو بدل نشد.
وقتی جلو در رسیدیم، از او خواستم که بیاد بالا، لبخندی بهم زدو گفت:–نه باید برم، می خوام رو حرف هات فکر کنم. بعد سرش را پایین انداخت و گفت: –اگه حرفی زدم که ناراحتت کردم، ببخش.لپش رو کشیدم و گفتم:– مگه نمی شناسمت.تو ببخش که امروز مجبور شدی کاراگاه بازی دربیاری.خندیدو گفت: –امروز فهمیدم استعدادم خوبه ها واسه مامور مخفی شدن.
باخنده موهایش را که از شالش بیرون بود را کشیدم و گفتم: –یه مامور پردل و جرات. او هم خندید وبعد خداحافظی کردیم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💠قسمتی از #دلنوشته شهید دکتر مصطفی چمـران؛
♦️ای حسیـن!
در کربلا، تو #یکایک شهدا را در آغوش می کشیدی ، می بوسیدی ، وداع می کردی..آیا ممکن است هنگامی که من نیز به خاک و خون خود می غلطم تو دست مهربان خود را، بر #قلب ♥️سوزان من بگذاری⁉️
و #عطش عشق مرا به تو و به خدای تو سیراب کنی؟
#شهید_مصطفی_چمران🌹
@shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۱۴۳🌷
🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷
🌹قائم🌹
◀️قسمت دوم
🍃در قسمت قبل ۴ مورد از دلایل ملقب شدن امام زمان عج الله فرجه به لقب "قائم" را بررسی کردیم.در این قسمت دلایل دیگر را بیان خواهیم کرد.
◀️۵- متابعت محض از اوامر و نواهی خدای سبحان، حضرت را به نام قائم ملقب کرده است.
♦️ابوحمزه ثمالی از امام باقر(ع) سوال کرد: يابن رسول الله آيا شما صاحب لقب قائم نيستيد؟ امام باقر(ع) در جواب فرمودند: همه ما قائم به حق هستيم ولی اختصاص اين نام برای وجود مقدس حضرت ولی عصر است. زيرا بعد از شهادت جدم حسين(ع) ملائکه در درگاه الهی صدا به ناله و ندبه بلند کردند و از خداوند عقوبت قاتلان اباعبدلله(ع) را طلب میکردند.
♦️خداوند سبحان فرمود: به عزت و جلال خودم قسم هر آينه انتقام خون امام حسين(ع) را خواهم گرفت و سپس خداوند سبحان برای ملائکه حجابها را مرتفع و نور ائمه را بعد از امام حسين(ع) به آنها نشان داد و ملائکه نور وجود مقدس حضرت قائم را در ميان انوار الهی ديدند، ايشان در حال قيام و نماز بود و خداوند فرمود: بوسيله قائم آل محمد(ع) انتقام خون حسين(ع) را خواهم گرفت.
◀️۶- کلمه قائم گرفته شده از « قام بالامر» است به معنای قيام و اتيان اوامر الهی. حضرت به جهت آنكه هميشه قيام به بندگی خداي سبحان دارند به نام قائم مشهور شدهاند. زيرا در زمان حضرات معصومين به علت سدّ سد كنندگان و منع مانعين حق ولايت کبری و خلافت عظمای الهيه صورت نگرفت.
♦️بنابراين احيای حقوق ولايت با وجود مقدس حضرت ولی عصر به نحو کامل صورت میگيرد.
◀️۷- گروهی قائم را ماخوذ از «قائم السيف» بيان کردهاند «قائم السيف» يعنی «مقبض السيف» منظور قسمتی از شمشير که رزمنده با در دست گرفتن آن قسمت قادر به مبارزه ميشود.
حضرات معصومين نسبت به کفار و منافقين مانند شمشير انتقام الهی هستند. هر شمشير نياز به مَقبض دارد.
♦️وجود مقدس حضرت به منزله مقبض شمشير الهی است.یعنی اجرای عدالت علوی در قالب حکومت حسينی به دست حضرت قائم برپا میشود.
◀️۸- گروهی قائم را ماخوذ از «قائم الظهيره» بيان کردهاند، زمانيکه نور خورشيد به وسط آسمان برسد هيچ سايهای ندارد.
♦️وجود مقدس ولی عصر جلوهگری کامل ولايت خود را در زمان ظهور اعلام خواهند کرد. در اين زمان معاندين، کفار و منافقين از شدت تابش نور ولايت ذوب و نابود میشوند.
♦️مويد اين مطلب از مرحوم آيت الله الهی طباطبايی نقل شده است: برای وجود مقدس حضرت دو ظهور صورت میگيرد. يک ظهور در قلب هر کسی که برای بندگی حضرت حق قيام کرد و مطيع محض مقام ولايت حضرت حجت است. وجود آن فرد به برکت صاحب الزمان از هر رجس و آلودگی دور است و يک ظهور در کل جامعه بشريت صورت میگيرد در آن زمان تابش تشعشعات حضرت حجت حقيقتاً ظهور پيدا میکند و موانع ادراک حق به حداقل میرسد.
🔻🔻🔻🔹🔸🔻🔻🔻
#مهدی_شناسی
#قسمت_143
#اسامی_امام
#قائم
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💢رفتارش پخته تر از سنش بود
🔹جالب اینکه اعتماد به نفس خوبی داشت، در جمع بچه ها حرفایش تعیین کننده بود. با ظنز و شوخی هایش، با حاضر جوابی هایش، به جمع، گرمی می داد.
https://bit.ly/3k54Qu4
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ضد انقلاب از آزادی چی رو میخواد؟!
✔️تیکه تاریخی امام خمینی (ره)
@shohada_vamahdawiat
-945348862_-210433.mp3
2.54M
🥀حال و روز امام زمان🥀
#استاد_شهیدی
#غربت_امام
#غفلت_از_امام
#امام_زمان
#سخنرانی_کوتاه
@shohada_vamahdawiat
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
ست بافت بالا فقط ۱۴۵ تومان ❤️
دنبال جدیدترین ستها و شیکترینلباسها میگشتی بیا ببین چه لباسایی داریمو چه قیمتهایی😍😍
انواع مانتو بافت فقط 65 تومان❤️
تمام مدل های زنانه و بچگانه رو زیر ۶۹ تومان از ما خریداری کنید
قیمتهای کانالمون رو میتونید با بقیه کانالها مقایسه کنید ☺️☺️
https://eitaa.com/joinchat/856817696Ceafb6f8d53
درصورت نارضایتی تعویض❤️✅
تحویل درب منزل
حتی روستاها
ب قیمت عمده بخر 💋
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
ارزانتراز همه جا 😍😍
شیکترین و جدیدترین ها😍😍
پیشنهادمدیران کانال ها
مطمئنم پشیمون نمیشید ☺️☺️
https://eitaa.com/joinchat/856817696Ceafb6f8d53
مداحی_آنلاین_بیا_که_باغ_پر_از_عطر.mp3
8.15M
☘بیا که باغ پر از عطر دلربایی توست
☘شکوفه چشم به راه گره گشایی توست...
#مهدی_سماواتی
#نوای_مهدوی
#امام_زمان
@shohada_vamahdawiat
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
@shohada_vamahdawiat
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت48
به خانه که رسیدم، پشت در، یادداشت مادر را دیدم.نوشته بود با اسرا به خرید رفته اند.
حال دلم خوب نبودچهره ی غمگین آرش ازجلو ی چشم هایم کنارنمی رفت. بعد از عوض کردن لباسهایم وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم، کمی بهتر شدم. نزدیک اذان مغرب بود.
نشستم قرآن خواندم تا بالاخره اذان گفتند ومن برای خداقامت بستم. یک حس عذاب وجدان باتمام وجود به من می گفت کارامروزم درست نبود.تسبیحم را برداشتم و دوباره ذکر استغفرالله را شروع کردم.هنوز مانده بود تا یک دور تسبیح تمام شودکه اشک از چشمهایم سرازیر شد.سر به سجده گذاشتم.از سکوت خانه استفاده کردم و زجه زدم و از خدا خواستم که کمکم کند و صبرم را بیشتر کند.آرامش گرفته بودم.بلند شدم سجادهام را جمع کردم و تصمیم گرفتم یک شام خوشمزه برای مادر واسرا درست کنم. و فردارا هم روزه بگیرم. بایددلم را رام می کردم، مثل یک اسب وحشی شده بودآرامشش رافقط درکنارآرش می دانست. بایدبادلم حرف بزنم، اول با مهربانی بایدبتوانم قانعش کنم. اگرنشدباشلاق، مثل همان مهترهای خشن که اسبهای وحشی را رام می کردند.در حال پخت و پز بودم که صدای پیام گوشیام امد. آقای معصومی بود خواهش کرده بود، برای خرید لباس ریحانه فردا همراهش بروم.
نوشتم:– باید از مامانم بپرسم.
آقای معصومی:–باعث زحمته، اگر زحمت بکشید خوشحال میشیم. ریحانه هم دلش براتون تنگ شده. با خواندن متنش لبخند بر لبم امد.
یاد ریحانه و شیرین کاری هایش وادارم کرد بنویسم: –دل منم تنگ ریحانس. چشم، من تا آخر شب بهتون خبر میدم. خودم اسم ریحانه را ازعمد نوشتم. گرچه دلم برای بابای ریحانه هم تنگ شده بود. برای مهربانی های پدرانه اش.
انگار از این پیام ها انرژی گرفته بودم.
در یخچال را باز کردم. هر چه صیفی جات در یخچال داشتیم را شستم و خرد کردم و توی پیاز داغ ریختم و تفت دادم. بعد رب آلو را با آب مخلوط کردم و روی موادریختم و دم گذاشتم.
سر سفره مادر واسرا با آب و تاب می خوردند و تعریف می کردند. مادر گفت:– هم خوشمزس هم غذای سالمیه.سعی کردم غذایم را کامل بخورم، تا فردا ضعف نکنم.مادر لقمه اش را قورت داد و گفت:– راحیل جان فردا بعد از دانشگاهت، جایی قرار بزاریم، که با هم بریم خرید، اگه چیزی لازم داری بخریم.ــ ممنون مامان جان، من همه چی دارم.اگه اجازه بدید، فردا با آقای معصومی بریم واسه ریحانه خرید کنیم. انگار واسه عیدش می خواد لباس بگیره.مادر سکوتی کرد و گفت: –چرا با خواهرش نمیره؟شانه ایی بالا انداختم وگفتم:
– احتمالا اونم درگیر کارهای شب عید و این چیزاس دیگه، شوهرشم بعد ازظهر ها خونست، یادتونه که، یه کم با، بابای ریحانه شکر آب هستند.اسرا چهره ایی در هم کشیدو گفت:
– کی این زن می گیره هممون راحت شیم.آبجی مگه مرخصت نکرد. دیگه چرا کارهاش رو باید انجام بدی.ــ آخه این که کاری نیست. خودمم دوست دارم ریحانه رو ببینم. دلم براش تنگ شده.مادر برای این که بحث کش پیدا نکند گفت:
–باشه برو، ولی لطفا اگه ازت خواست بعدش برید رستوران قبول نکن، زود بیا خونه.
لبخندی زدم و گفتم: –چشم.بعد از خوردن غذا، فوری سفره راجمع و جور کردم و ظرف ها را شستم و آشپز خانه را مرتب کردم.چون می دانستم خرید رفتن آن هم با اسرا چقدرمادر راخسته کرده. اسرا واقعا مشکل پسند بود.
گوشیام را برداشتم تا به بابای ریحانه پیام بدهم. دیدم خودش پیام داده: –مامنتظریما...
جواب دادم:– ببخشید دیر شد، من فردا ان شاالله میام.فوری جوابش امد که نوشته بود:
– پس ما میایم دنبالتون دانشگاه.–میام ایستگاه مترو، شماهم بیایید اونجا باهم بریم.
خواستم گوشیام را ببندم که پیامی از آرش آمد. بادیدن اسمش ضربان قلبم بالارفت. فوری پیامش را باز کردم.نوشته بود:«تقصیر فاصله نیست.هیچ پروازی، مرا به تو نمیرساند.وقتی که تو، در کار گمکردن خود باشی.»بغض گلویم را گرفت، کاملا معلوم بود دلخوراست.حال خودم از او بدتر بود، دلم می خواست جوابش را بدهم، یا حرفی بزنم که هم خودم آرام شوم هم او.ولی می دانستم این پیام ها آخرش دلتنگی بیشتر و دلخوری بیشترخواهدشد، و حتی وابسته شدن به پیام دادن. طوری که مدام گوشی به دست بی قرار پیام دادنش شوم. اگرواقعا علاقه ایی هست پس این جواب ندادن به پیامش یعنی نشان دادن علاقهام، یعنی به نفع او کار کردن، هر چند که باعث دلخوریاش شوم.برای کنترل ذهنم گوشی را کنار گذاشتم و جزوه ها و کتاب هایم را آوردم تا بتوانم ذهنم را درگیر کنم.کاش ذهن هم مثل تلویزیون یک کنترل داشت و هر وقت خودم دلم می خواست شبکه اش را عوض می کردم، یااصلا روی بعضی شبکه ها تنظیم نمی کردم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌟نمی دانم
شاید #لبخندتان،☺️
تسبیح 📿ذڪر خداوند بود
🌟ڪه اینگونه #دلنشین💓 مانده
است و برق #نگاهتان نورے ✨از انوار الهے ...
#اللهم_الرزقنا_شهادت🌹🍃
#روزتون_شهدایی 🌙
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
@shohada_vamahdawiat
4_5834872921708826026.mp3
8.55M
⏯ #مداحی_شهدایی
عکس #رفیق شهیدم
تو قاب چشمامه هرشب🌠
#یا_زینب
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@shohada_vamahdawiat
#کلام_شهیدان ....
❤️❣️ #شهیدمحسنحججی ❣️
یک طوری زندگی کن که خداعاشقت بشه تاخوب بخرد تورو.
❤️❣️ #شهیدمرتضیعطایی ❣️
یاامام رضا:توکه آخرگره رووامیکنی پس چرا امروزوفردامیکنی.
❤️❣️ #شهیدحسینمعزغلامی ❣️
تامیتوانیدبرای ظهوردعاکنیدکه بهترین دعا هاست.
❤️❣️ #شهیدمحمودرضابیضایی ❣️
شیعه به دنیا آمدیم که موثردرتحقیق ظهورباشیم.
❤️❣️ #شهیدجوادمحمدی ❣️
دراون دنیا جلوی بی حجاب هاوآنهایی که تبلیغ بی حجابی میکنند رامیگیرم.
❤️❣️ #شهیدمحمدهادیذوالفقاری ❣️
آمدم به عراق برای جنگ تا انتقام سیلی حضرت زهرا(س)رابگیرم.
❤️❣️ #شهیدرضاسنجرانی ❣️
نمازهایتان را اول وقت بخوانید که بهترین عمل است.
❤️❣️ #شهیدحسینمحرابی ❣️
هرجوان پسریادختری که نمازش رااول وقت بخواند شفاعتش میکنم.
❤️❣️ #شهیدحسنقاسمیدانا ❣️
ازراه واهداف انقلاب وسخنان امام خامنه ای دورنشوید.
@shohada_vamahdawiat
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان🌼
✍ اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
پنجشنبه هست شاخه گلي بفرستيم براي تموم آنهايي كه در بين ما نيستند ولي دعاهاشون هنوز كارگشاست، يادشون هميشه با ماست و جاشون بين ما خاليه، دلمون خيلي وقتها هواشونو مي كنه, امادیدارشون میفته به قیامت, شاخه گلي به زيبايي يك فاتحه...
➥ @shohada_vamahdawiat
#پرسش_پاسخ_مهدوی
#امام_شناسی
❔چه دلایلی بر وجود امامت حضرت مهدی(عج)اقامه شده است؟
✅ ادلّه وجود آن حضرت و امامت ایشان در چند دلیل خلاصه شده است:
1⃣ اخبار شخص امام حسن عسكری(ع) و خواص آن حضرت، و اعلامیه های ایشان به بعضی از نقاط شیعه نشین مثل قم.
2⃣ تشرّف و ملاقات صدها نفر به زیارت حضرت مهدی (ع) در عصر پدر بزرگوارش و عصر غیبت صغری و عصر غیبت كبری(عصر حاضر).
3⃣ صدور معجزات و كرامات بسیار از آن حضرت در اثر توسّلات، یا ضمن تشرّف افراد و به گونه های دیگر.
4⃣ اخبار متواتر و بشارتهای حضرت رسول(ص) و ائمّه (ع) در ضمن صدها حدیث معتبر كه در كتابهائی كه قبل از ولادت آن حضرت و قبل از غیبت صغری تألیف شده، ضبط و روایت شده است.
5⃣ دلایل عقلی و حدیثی بسیار که خداوند زمین را بدون حجت نمیگذارد و هر زمان پیامبر یا امامی را خداوند به عنوان حجت بر خلق اش تعیین کرده است.
📙 امامت و مهدویت ج ۱-نظام امامت و رهبری/ آیتالله لطف الله صافی گلپایگانی
@shohada_vamahdawiat
° سالروز تولد شهید علی جمشیدی 🎂
♡بسم رب عشق♡
.
🍃حدیث دل اینبار راوی گمنامی سربازان #خداست. راوی شهدای گمنام نه! اتفاقا داستان #سربازی با نام و نشان را روایت میکند🙂
.
🍃 میدانی گاهی غبطه میخورم به اینکه در این هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش را #فریاد میزند شما و امثال شما چطور آرام و غرق در #سکوت در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنید و بی توقع #خدمت میکنید❣
.
🍃میخواهم از اول بگویم. تقویم ورق میخورد ، سی سال پیش اواسط پاییز را نشانم میدهد. ستاره ای دستچین شده از از آسمان به زمین فرود میآید مادرش نام #علی را در گوشش میخواند و قصه های #اهل_بیت میشود لالایی شبانه او😌
.
🍃جلوتر میروم میخواهم پرشی داشته باشم به ۲۱ سال بعد ، قرار نبود از #روضه_گودال ، خیمه های غارت شده و #معجر های نیم سوخته بشنوی و فقط به آه کشیدن و اگر و اما بسنده کنی. از جمله ای که به دیوار اتاقت چسبانده بودی میشد تا ته قصه را خواند، نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی #شهادت است❤
.
🍃چند سال بعد خبر آوردند که #ماموریتت را به نحو احسن به پایان رساندی. اما اینبار هم آهسته و بی هیاهو خبر آمد. گویی از همان اول زندگی ات گره خورده بود به #گمنامی به سکوت و #بی_ریایی😓
.
🍃بارها از رسم و #مکتب و... گفته بودم اما گمنامی را جا گذاشتم یادم رفته بود بگویم در قاموس #مردان_خدا فعل و فاعل هردو گمنامند🌹
.
🍃وحالا #بسیجی_مخلص سی سال گذشت و امروز تولد #سی_سالگی توست، هرچه کنم حق مطلب را نمیتوانم ادا کنم ولی...
#تولدت_مبارک_بسیجی
.
.
🕊به مناسبت سالروز تولد #شهید_علی_جمشیدی
@shohada_vamahdawiat
♡♥️✧❥꧁ یازهرا ꧂❥✧♥️♡
#الماس_هستی
#صفحه_سی_نهم
نماز ظهر غدير به پايان مى رسد ، پيامبر از جاى خود برمى خيزد ، از چند نفر مى خواهد كه سخنان او را با صداى بلند تكرار كنند تا همه ، سخنان او را بشنوند .
پيامبر بالاى منبر مى رود و رو به مردم مى ايستد ، همه ، منتظر شنيدن سخنان پيامبر هستند .
او ابتدا از مردم سؤال مى كند :"اى مردم ! آيا صداى مرا مى شنويد ؟ من پيامبر شما هستم" .
وقتى مطمئن مى شود كه همه مردم به سخنانش گوش مى كنند ، سخنان خود را آغاز مى كند.
ابتدا خدا را به يگانگى ياد مى كند:
بِسْمِ الله الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
ستايش خدايى كه يكتاست و شريكى ندارد ، خدايى كه به همه چيز آگاهى دارد ، آفريننده آسمان ها و زمين است .
من به يگانگى او شهادت مى دهم و به بندگى او اعتراف مى كنم .
اى مردم ! خدا آيه اى را به من نازل كرده است ، گوش كنيد ، اين سخن خدا مى باشد : (يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ ... )"اى پيامبر ! آنچه را كه به تو نازل كرده ايم به مردم بگو و اگر اين كار را نكنى وظيفه خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از فتنه ها حفظ مى كند ".
مردم ! مى خواهم علّتِ نازل شدن اين آيه را براى شما بگويم : جبرئيل بر من نازل شده و از طرف خدا دستور مهمّى را به من داده است .
اى مردم ! من به زودى به ديدار خدا خواهم شتافت و از ميان شما خواهم رفت ، اكنون از شما مى پرسم من چگونه پيامبرى براى شما بودم ؟
اشك از چشمان همه ما جارى مى شود ، آخر چگونه باور كنيم كه پيامبر به زودى از ميان ما خواهد رفت ؟
پيامبر سكوت كرده و منتظر جواب است ، مردم ، همه با صداى بلند جواب مى دهند : "ما شهادت مى دهيم كه دلسوز ما بودى و پيامبر خوبى براى ما بودى ، خداوند به تو بهترين پاداش ها را بدهد !" .
اكنون پيامبر على(ع) را صدا مى زند ، و از او مى خواهد به بالاى منبر بيايد ، على(ع) از منبر بالا مى رود و طرف راست پيامبر مى ايستد .
پيامبر رو به جمعيّت مى كند و مى گويد : "اى مردم ! من قرآن و عترت خود را به عنوان دو يادگار ارزشمند در ميان شما باقى مى گذارم .
مى خواهم بدانم شما بعد از من با اين دو يادگار ، چگونه رفتار خواهيد كرد ".
من يك سؤال به ذهنم مى رسد : چرا قبل از اين سخن ، پيامبر على(ع) را كنار خود فرا خواند ؟
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت49
نبود آرش در دانشگاه یک حس بدی بود. انگار گمشده داشتم، با این که وقتی بود نه بهش توجه می کردم و نه نگاهش می کردم. ولی انگار دلم گرم میشد، که البته می دانستم نباید این طور باشم.وقتی به سوگند گفتم به بیمارستان رفتم و آرش را دیدم و چه حرف هایی بینمان ردو بدل شده.اخمی کردو گفت:– باید تصمیمت رو جدی بگیری، اینجوری اونم هوایی تر میشه و سختره.
می دانستم درست می گوید، ولی امان از این دلم.آهی کشیدم و به سوگند گفتم:– احساس کردم بی معرفتیه اگه نرم. یه جور قدر دانی بود. ولی دیگه حساب بی حساب شدیم. سوگند نچ نچی کردوگفت: –خیلی اذیت میشیا.ــ آره، خیلی.
بعد از دانشگاه سوار مترو شدم.خیلی گرسنه بودم. نگاهی به ساعتم انداختم. هنوز تا افطار خیلی مانده بود. وقتی به ایستگاه مورد نظر رسیدم، دیدم آقای معصومی آن سمت خیابان بچه دربغل در ماشین نشسته.چشمش که به من افتاد از ماشین پیاده شد و با لبخند جلو امد و سلام کرد. همیشه از این همه احترام و توجه اش شرمنده می شدم. راه رفتنش خیلی بهترشده بود.
ریحانه بادیدن من خندیدو ذوق کرد. بغلش کردم و چندتا ماچ محکم ازلپش گرفتم و قربان صدقه اش رفتم. پدرش با لبخند نگاهمان می کرد. امروز خوش تیپ تر شده بود. معلوم بود به خودش و دخترش حسابی رسیده است. ولی موهای ریحانه را ناشیانه خرگوشی بسته بود. از نگاه من متوجه شدو گفت: –هنوز زیاد وارد نشدم. برسش رو آوردم، اگه مرتبش کنید ممنون میشم.نشستیم داخل ماشین و موهای ریحانه را به سختی درست کردم. از بس تکان می خورد.آقای معصومی دستش را دراز کردو از صندلی عقب نایلونی برداشت و دستم داد و گفت: –یه کم خوراکی گرفتم فعلا بخورید ته دلتون رو بگیره، تا بعد از خرید بریم یه جای خوب غذا بخوریم. از یک طرف شرمنده محبتش شده بودم که اینقدر حواسش هست، ازطرفی نمی خواستم روزه بودنم رامتوجه شود.همان طور به نایلونی که در دستم مانده بود خیره بودم و فکر می کردم چه بگویم که دروغ هم نباشد. –چیه؟ نکنه ناسالمه، مامانتون منع کرده.ــ نه، فقط اشکالی نداره بعدا بخورم؟ــ هر جور راحتید.یک کلوچه ازنایلون درآوردم و گفتم: –برای ریحانه بازش کنم؟خنده ایی کردو گفت:– واقعا مثل مامانا می مونید. فکر نکنم بخوره چون ناهارش رو کامل خورده. الان بیشتر خواب لازمه.از حرفش کمی خجالت کشیدم.کلوچه را دوباره داخل نایلون انداختم ونگاهی به ریحانه کردم. راست می گفت چشم هایش بی حال بودند، درازش کردم توی بغلم و چسباندمش به خودم تا بخوابد. پدرش دوباره دستش را دراز کردو شیشه شیرش رااز ساک بچه که روی صندلی عقب بود آورد. هنوز چند تا مک نزده بود که خوابش برد.وقتی رسیدیم به مغازه هایی که پر بود از لباس های رنگ و وارنگ و زیبا ی بچگانه، ریحانه از خواب بیدار شد و با دیدن من دوباره خودش رابه من چسباند.دلم برایش می سوخت واقعا برای بچه هیچ کس نمی تواند جای مادرش را بگیرد. خودم درد یتیمی راچشیده بودم و می دانستم خیلی دردناک است. با این که مادرم واقعا همه جوره حواسش به ما بود، ولی نبود پدر آزارمان می داد. حالا نبود مادر برای یک درختر فقط خدا می داند که چقدر سختراست.
با این افکار بغض گلویم را فشرد. صدای آقای معصومی از افکارم نجاتم داد.–ریحانه رو بدید به من، شما پیاده شید.بچه را که طرفش گرفتم. نگاه سنگینش راحس کردم. فوری پیاده شدم. کالسکه ریحانه را از صندوق عقب پایین گذاشت و با کمک هم بازش کردیم و ریحانه را داخلش گذاشت. وراه افتادیم.بعد از نگاه کردن ویترین چندتا مغازه، بالاخره یک پیراهن زردو مشگی دیدم که خوشم امد، یقه اش از این پشت گردنی ها بود و از کمر کلی چین داشت. خیلی زیبا بود.
خیره به لباس لبخندی زدم و پرسیدم:– قشنگه؟
با دقت نگاهش کردو گفت: –خب خیلی قشنگه ولی خیلی بازه. با تعجب گفتم: –ریحانه که هنوز دو سالشم نشده.ــ درسته، ولی اینجوری نصف کمرش بیرون میوفته. با این لباس می خواد بیاد خیابون. آدم های مریض بچه و بزرگ سرشون نمیشه که. وقتی سکوت مرا دید گفت:– می خواهید بخریم؟ فوقش تو خونه می پوشه. یا زیرش یه بلوز تنش می کنیم.از افکارم بیرون امدم و گفتم:– نه اونجوری قشنگ نمیشه. داشتم به حرفاتون فکر می کردم، راست می گید من اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم.خندیدو گفت: –خب طبیعیه، چون بچه ایی نداشتید، یا همسری نداریدکه بهتون بگه، البته بستگی داره چه افکاری داشته باشند، اصلا براش مهم باشه این چیزا یا نه.دوباره از حرف هایش خجالت کشیدم وسرم را پایین انداختم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
4_485237459412582575.mp3
1.26M
مداحی شهدایی🌷🕊
آنان که با رمز یا زهرا پر کشیدن...
#پیشنهاد_دانلود
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شهید گمنام بگو
بگو به من حرف دلت رو تاکی میخوای سکوت کنی 😔😔😔
پس کی میخوای فکری واسه
بغض تویی گلوت کنی💔💔💔
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله❤️
اے ڪاش شبے را من؛ بین الحرمین باشم
مهمان ابالفضل و مهمان حسین باشم
یارب بده تو توفیق؛ تا یڪ شبے در عمرم
دربان ابالفضل و دربان حسین باشم
#سیدےیڪ_نظر_سوےما_ڪن💚
#قسمٺ_ماهمہ_ڪربلا_ڪن💔
#شب_جمعه 🌙
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#قرار_شبانه 1⃣🌹
هر شب ده #صلوات هدیه به روح مطهریکی #ازشهدا داریم.💐
هدیه امشب راتقدیم میکنیم به روح مطهر
#شهید_والامقام_نوروز_گپی
نام : نوروز
نام خانوادگی : گپی
نام پدر :صفرعلی
عملیات : منطقه ی مجنون در عملیات خیبر
تاریخ تولد : ۱۳۴۸
تاریخ شهادت : ۶۳/۷/۱۸
پیکر مطهر این شهید در قبرستان روضة الزهرا قطعه ی شهدای شهرستان ایذه به خاک سپرده شد
اجرتون با شهدا🌷
🌷ده گل #صلوات هدیه به روح پاک #شهدا رو فراموش
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59