#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت48
به خانه که رسیدم، پشت در، یادداشت مادر را دیدم.نوشته بود با اسرا به خرید رفته اند.
حال دلم خوب نبودچهره ی غمگین آرش ازجلو ی چشم هایم کنارنمی رفت. بعد از عوض کردن لباسهایم وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم، کمی بهتر شدم. نزدیک اذان مغرب بود.
نشستم قرآن خواندم تا بالاخره اذان گفتند ومن برای خداقامت بستم. یک حس عذاب وجدان باتمام وجود به من می گفت کارامروزم درست نبود.تسبیحم را برداشتم و دوباره ذکر استغفرالله را شروع کردم.هنوز مانده بود تا یک دور تسبیح تمام شودکه اشک از چشمهایم سرازیر شد.سر به سجده گذاشتم.از سکوت خانه استفاده کردم و زجه زدم و از خدا خواستم که کمکم کند و صبرم را بیشتر کند.آرامش گرفته بودم.بلند شدم سجادهام را جمع کردم و تصمیم گرفتم یک شام خوشمزه برای مادر واسرا درست کنم. و فردارا هم روزه بگیرم. بایددلم را رام می کردم، مثل یک اسب وحشی شده بودآرامشش رافقط درکنارآرش می دانست. بایدبادلم حرف بزنم، اول با مهربانی بایدبتوانم قانعش کنم. اگرنشدباشلاق، مثل همان مهترهای خشن که اسبهای وحشی را رام می کردند.در حال پخت و پز بودم که صدای پیام گوشیام امد. آقای معصومی بود خواهش کرده بود، برای خرید لباس ریحانه فردا همراهش بروم.
نوشتم:– باید از مامانم بپرسم.
آقای معصومی:–باعث زحمته، اگر زحمت بکشید خوشحال میشیم. ریحانه هم دلش براتون تنگ شده. با خواندن متنش لبخند بر لبم امد.
یاد ریحانه و شیرین کاری هایش وادارم کرد بنویسم: –دل منم تنگ ریحانس. چشم، من تا آخر شب بهتون خبر میدم. خودم اسم ریحانه را ازعمد نوشتم. گرچه دلم برای بابای ریحانه هم تنگ شده بود. برای مهربانی های پدرانه اش.
انگار از این پیام ها انرژی گرفته بودم.
در یخچال را باز کردم. هر چه صیفی جات در یخچال داشتیم را شستم و خرد کردم و توی پیاز داغ ریختم و تفت دادم. بعد رب آلو را با آب مخلوط کردم و روی موادریختم و دم گذاشتم.
سر سفره مادر واسرا با آب و تاب می خوردند و تعریف می کردند. مادر گفت:– هم خوشمزس هم غذای سالمیه.سعی کردم غذایم را کامل بخورم، تا فردا ضعف نکنم.مادر لقمه اش را قورت داد و گفت:– راحیل جان فردا بعد از دانشگاهت، جایی قرار بزاریم، که با هم بریم خرید، اگه چیزی لازم داری بخریم.ــ ممنون مامان جان، من همه چی دارم.اگه اجازه بدید، فردا با آقای معصومی بریم واسه ریحانه خرید کنیم. انگار واسه عیدش می خواد لباس بگیره.مادر سکوتی کرد و گفت: –چرا با خواهرش نمیره؟شانه ایی بالا انداختم وگفتم:
– احتمالا اونم درگیر کارهای شب عید و این چیزاس دیگه، شوهرشم بعد ازظهر ها خونست، یادتونه که، یه کم با، بابای ریحانه شکر آب هستند.اسرا چهره ایی در هم کشیدو گفت:
– کی این زن می گیره هممون راحت شیم.آبجی مگه مرخصت نکرد. دیگه چرا کارهاش رو باید انجام بدی.ــ آخه این که کاری نیست. خودمم دوست دارم ریحانه رو ببینم. دلم براش تنگ شده.مادر برای این که بحث کش پیدا نکند گفت:
–باشه برو، ولی لطفا اگه ازت خواست بعدش برید رستوران قبول نکن، زود بیا خونه.
لبخندی زدم و گفتم: –چشم.بعد از خوردن غذا، فوری سفره راجمع و جور کردم و ظرف ها را شستم و آشپز خانه را مرتب کردم.چون می دانستم خرید رفتن آن هم با اسرا چقدرمادر راخسته کرده. اسرا واقعا مشکل پسند بود.
گوشیام را برداشتم تا به بابای ریحانه پیام بدهم. دیدم خودش پیام داده: –مامنتظریما...
جواب دادم:– ببخشید دیر شد، من فردا ان شاالله میام.فوری جوابش امد که نوشته بود:
– پس ما میایم دنبالتون دانشگاه.–میام ایستگاه مترو، شماهم بیایید اونجا باهم بریم.
خواستم گوشیام را ببندم که پیامی از آرش آمد. بادیدن اسمش ضربان قلبم بالارفت. فوری پیامش را باز کردم.نوشته بود:«تقصیر فاصله نیست.هیچ پروازی، مرا به تو نمیرساند.وقتی که تو، در کار گمکردن خود باشی.»بغض گلویم را گرفت، کاملا معلوم بود دلخوراست.حال خودم از او بدتر بود، دلم می خواست جوابش را بدهم، یا حرفی بزنم که هم خودم آرام شوم هم او.ولی می دانستم این پیام ها آخرش دلتنگی بیشتر و دلخوری بیشترخواهدشد، و حتی وابسته شدن به پیام دادن. طوری که مدام گوشی به دست بی قرار پیام دادنش شوم. اگرواقعا علاقه ایی هست پس این جواب ندادن به پیامش یعنی نشان دادن علاقهام، یعنی به نفع او کار کردن، هر چند که باعث دلخوریاش شوم.برای کنترل ذهنم گوشی را کنار گذاشتم و جزوه ها و کتاب هایم را آوردم تا بتوانم ذهنم را درگیر کنم.کاش ذهن هم مثل تلویزیون یک کنترل داشت و هر وقت خودم دلم می خواست شبکه اش را عوض می کردم، یااصلا روی بعضی شبکه ها تنظیم نمی کردم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌟نمی دانم
شاید #لبخندتان،☺️
تسبیح 📿ذڪر خداوند بود
🌟ڪه اینگونه #دلنشین💓 مانده
است و برق #نگاهتان نورے ✨از انوار الهے ...
#اللهم_الرزقنا_شهادت🌹🍃
#روزتون_شهدایی 🌙
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
@shohada_vamahdawiat
4_5834872921708826026.mp3
8.55M
⏯ #مداحی_شهدایی
عکس #رفیق شهیدم
تو قاب چشمامه هرشب🌠
#یا_زینب
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@shohada_vamahdawiat
#کلام_شهیدان ....
❤️❣️ #شهیدمحسنحججی ❣️
یک طوری زندگی کن که خداعاشقت بشه تاخوب بخرد تورو.
❤️❣️ #شهیدمرتضیعطایی ❣️
یاامام رضا:توکه آخرگره رووامیکنی پس چرا امروزوفردامیکنی.
❤️❣️ #شهیدحسینمعزغلامی ❣️
تامیتوانیدبرای ظهوردعاکنیدکه بهترین دعا هاست.
❤️❣️ #شهیدمحمودرضابیضایی ❣️
شیعه به دنیا آمدیم که موثردرتحقیق ظهورباشیم.
❤️❣️ #شهیدجوادمحمدی ❣️
دراون دنیا جلوی بی حجاب هاوآنهایی که تبلیغ بی حجابی میکنند رامیگیرم.
❤️❣️ #شهیدمحمدهادیذوالفقاری ❣️
آمدم به عراق برای جنگ تا انتقام سیلی حضرت زهرا(س)رابگیرم.
❤️❣️ #شهیدرضاسنجرانی ❣️
نمازهایتان را اول وقت بخوانید که بهترین عمل است.
❤️❣️ #شهیدحسینمحرابی ❣️
هرجوان پسریادختری که نمازش رااول وقت بخواند شفاعتش میکنم.
❤️❣️ #شهیدحسنقاسمیدانا ❣️
ازراه واهداف انقلاب وسخنان امام خامنه ای دورنشوید.
@shohada_vamahdawiat
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان🌼
✍ اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
پنجشنبه هست شاخه گلي بفرستيم براي تموم آنهايي كه در بين ما نيستند ولي دعاهاشون هنوز كارگشاست، يادشون هميشه با ماست و جاشون بين ما خاليه، دلمون خيلي وقتها هواشونو مي كنه, امادیدارشون میفته به قیامت, شاخه گلي به زيبايي يك فاتحه...
➥ @shohada_vamahdawiat
#پرسش_پاسخ_مهدوی
#امام_شناسی
❔چه دلایلی بر وجود امامت حضرت مهدی(عج)اقامه شده است؟
✅ ادلّه وجود آن حضرت و امامت ایشان در چند دلیل خلاصه شده است:
1⃣ اخبار شخص امام حسن عسكری(ع) و خواص آن حضرت، و اعلامیه های ایشان به بعضی از نقاط شیعه نشین مثل قم.
2⃣ تشرّف و ملاقات صدها نفر به زیارت حضرت مهدی (ع) در عصر پدر بزرگوارش و عصر غیبت صغری و عصر غیبت كبری(عصر حاضر).
3⃣ صدور معجزات و كرامات بسیار از آن حضرت در اثر توسّلات، یا ضمن تشرّف افراد و به گونه های دیگر.
4⃣ اخبار متواتر و بشارتهای حضرت رسول(ص) و ائمّه (ع) در ضمن صدها حدیث معتبر كه در كتابهائی كه قبل از ولادت آن حضرت و قبل از غیبت صغری تألیف شده، ضبط و روایت شده است.
5⃣ دلایل عقلی و حدیثی بسیار که خداوند زمین را بدون حجت نمیگذارد و هر زمان پیامبر یا امامی را خداوند به عنوان حجت بر خلق اش تعیین کرده است.
📙 امامت و مهدویت ج ۱-نظام امامت و رهبری/ آیتالله لطف الله صافی گلپایگانی
@shohada_vamahdawiat
° سالروز تولد شهید علی جمشیدی 🎂
♡بسم رب عشق♡
.
🍃حدیث دل اینبار راوی گمنامی سربازان #خداست. راوی شهدای گمنام نه! اتفاقا داستان #سربازی با نام و نشان را روایت میکند🙂
.
🍃 میدانی گاهی غبطه میخورم به اینکه در این هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش را #فریاد میزند شما و امثال شما چطور آرام و غرق در #سکوت در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنید و بی توقع #خدمت میکنید❣
.
🍃میخواهم از اول بگویم. تقویم ورق میخورد ، سی سال پیش اواسط پاییز را نشانم میدهد. ستاره ای دستچین شده از از آسمان به زمین فرود میآید مادرش نام #علی را در گوشش میخواند و قصه های #اهل_بیت میشود لالایی شبانه او😌
.
🍃جلوتر میروم میخواهم پرشی داشته باشم به ۲۱ سال بعد ، قرار نبود از #روضه_گودال ، خیمه های غارت شده و #معجر های نیم سوخته بشنوی و فقط به آه کشیدن و اگر و اما بسنده کنی. از جمله ای که به دیوار اتاقت چسبانده بودی میشد تا ته قصه را خواند، نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی #شهادت است❤
.
🍃چند سال بعد خبر آوردند که #ماموریتت را به نحو احسن به پایان رساندی. اما اینبار هم آهسته و بی هیاهو خبر آمد. گویی از همان اول زندگی ات گره خورده بود به #گمنامی به سکوت و #بی_ریایی😓
.
🍃بارها از رسم و #مکتب و... گفته بودم اما گمنامی را جا گذاشتم یادم رفته بود بگویم در قاموس #مردان_خدا فعل و فاعل هردو گمنامند🌹
.
🍃وحالا #بسیجی_مخلص سی سال گذشت و امروز تولد #سی_سالگی توست، هرچه کنم حق مطلب را نمیتوانم ادا کنم ولی...
#تولدت_مبارک_بسیجی
.
.
🕊به مناسبت سالروز تولد #شهید_علی_جمشیدی
@shohada_vamahdawiat
♡♥️✧❥꧁ یازهرا ꧂❥✧♥️♡
#الماس_هستی
#صفحه_سی_نهم
نماز ظهر غدير به پايان مى رسد ، پيامبر از جاى خود برمى خيزد ، از چند نفر مى خواهد كه سخنان او را با صداى بلند تكرار كنند تا همه ، سخنان او را بشنوند .
پيامبر بالاى منبر مى رود و رو به مردم مى ايستد ، همه ، منتظر شنيدن سخنان پيامبر هستند .
او ابتدا از مردم سؤال مى كند :"اى مردم ! آيا صداى مرا مى شنويد ؟ من پيامبر شما هستم" .
وقتى مطمئن مى شود كه همه مردم به سخنانش گوش مى كنند ، سخنان خود را آغاز مى كند.
ابتدا خدا را به يگانگى ياد مى كند:
بِسْمِ الله الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
ستايش خدايى كه يكتاست و شريكى ندارد ، خدايى كه به همه چيز آگاهى دارد ، آفريننده آسمان ها و زمين است .
من به يگانگى او شهادت مى دهم و به بندگى او اعتراف مى كنم .
اى مردم ! خدا آيه اى را به من نازل كرده است ، گوش كنيد ، اين سخن خدا مى باشد : (يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ ... )"اى پيامبر ! آنچه را كه به تو نازل كرده ايم به مردم بگو و اگر اين كار را نكنى وظيفه خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از فتنه ها حفظ مى كند ".
مردم ! مى خواهم علّتِ نازل شدن اين آيه را براى شما بگويم : جبرئيل بر من نازل شده و از طرف خدا دستور مهمّى را به من داده است .
اى مردم ! من به زودى به ديدار خدا خواهم شتافت و از ميان شما خواهم رفت ، اكنون از شما مى پرسم من چگونه پيامبرى براى شما بودم ؟
اشك از چشمان همه ما جارى مى شود ، آخر چگونه باور كنيم كه پيامبر به زودى از ميان ما خواهد رفت ؟
پيامبر سكوت كرده و منتظر جواب است ، مردم ، همه با صداى بلند جواب مى دهند : "ما شهادت مى دهيم كه دلسوز ما بودى و پيامبر خوبى براى ما بودى ، خداوند به تو بهترين پاداش ها را بدهد !" .
اكنون پيامبر على(ع) را صدا مى زند ، و از او مى خواهد به بالاى منبر بيايد ، على(ع) از منبر بالا مى رود و طرف راست پيامبر مى ايستد .
پيامبر رو به جمعيّت مى كند و مى گويد : "اى مردم ! من قرآن و عترت خود را به عنوان دو يادگار ارزشمند در ميان شما باقى مى گذارم .
مى خواهم بدانم شما بعد از من با اين دو يادگار ، چگونه رفتار خواهيد كرد ".
من يك سؤال به ذهنم مى رسد : چرا قبل از اين سخن ، پيامبر على(ع) را كنار خود فرا خواند ؟
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت49
نبود آرش در دانشگاه یک حس بدی بود. انگار گمشده داشتم، با این که وقتی بود نه بهش توجه می کردم و نه نگاهش می کردم. ولی انگار دلم گرم میشد، که البته می دانستم نباید این طور باشم.وقتی به سوگند گفتم به بیمارستان رفتم و آرش را دیدم و چه حرف هایی بینمان ردو بدل شده.اخمی کردو گفت:– باید تصمیمت رو جدی بگیری، اینجوری اونم هوایی تر میشه و سختره.
می دانستم درست می گوید، ولی امان از این دلم.آهی کشیدم و به سوگند گفتم:– احساس کردم بی معرفتیه اگه نرم. یه جور قدر دانی بود. ولی دیگه حساب بی حساب شدیم. سوگند نچ نچی کردوگفت: –خیلی اذیت میشیا.ــ آره، خیلی.
بعد از دانشگاه سوار مترو شدم.خیلی گرسنه بودم. نگاهی به ساعتم انداختم. هنوز تا افطار خیلی مانده بود. وقتی به ایستگاه مورد نظر رسیدم، دیدم آقای معصومی آن سمت خیابان بچه دربغل در ماشین نشسته.چشمش که به من افتاد از ماشین پیاده شد و با لبخند جلو امد و سلام کرد. همیشه از این همه احترام و توجه اش شرمنده می شدم. راه رفتنش خیلی بهترشده بود.
ریحانه بادیدن من خندیدو ذوق کرد. بغلش کردم و چندتا ماچ محکم ازلپش گرفتم و قربان صدقه اش رفتم. پدرش با لبخند نگاهمان می کرد. امروز خوش تیپ تر شده بود. معلوم بود به خودش و دخترش حسابی رسیده است. ولی موهای ریحانه را ناشیانه خرگوشی بسته بود. از نگاه من متوجه شدو گفت: –هنوز زیاد وارد نشدم. برسش رو آوردم، اگه مرتبش کنید ممنون میشم.نشستیم داخل ماشین و موهای ریحانه را به سختی درست کردم. از بس تکان می خورد.آقای معصومی دستش را دراز کردو از صندلی عقب نایلونی برداشت و دستم داد و گفت: –یه کم خوراکی گرفتم فعلا بخورید ته دلتون رو بگیره، تا بعد از خرید بریم یه جای خوب غذا بخوریم. از یک طرف شرمنده محبتش شده بودم که اینقدر حواسش هست، ازطرفی نمی خواستم روزه بودنم رامتوجه شود.همان طور به نایلونی که در دستم مانده بود خیره بودم و فکر می کردم چه بگویم که دروغ هم نباشد. –چیه؟ نکنه ناسالمه، مامانتون منع کرده.ــ نه، فقط اشکالی نداره بعدا بخورم؟ــ هر جور راحتید.یک کلوچه ازنایلون درآوردم و گفتم: –برای ریحانه بازش کنم؟خنده ایی کردو گفت:– واقعا مثل مامانا می مونید. فکر نکنم بخوره چون ناهارش رو کامل خورده. الان بیشتر خواب لازمه.از حرفش کمی خجالت کشیدم.کلوچه را دوباره داخل نایلون انداختم ونگاهی به ریحانه کردم. راست می گفت چشم هایش بی حال بودند، درازش کردم توی بغلم و چسباندمش به خودم تا بخوابد. پدرش دوباره دستش را دراز کردو شیشه شیرش رااز ساک بچه که روی صندلی عقب بود آورد. هنوز چند تا مک نزده بود که خوابش برد.وقتی رسیدیم به مغازه هایی که پر بود از لباس های رنگ و وارنگ و زیبا ی بچگانه، ریحانه از خواب بیدار شد و با دیدن من دوباره خودش رابه من چسباند.دلم برایش می سوخت واقعا برای بچه هیچ کس نمی تواند جای مادرش را بگیرد. خودم درد یتیمی راچشیده بودم و می دانستم خیلی دردناک است. با این که مادرم واقعا همه جوره حواسش به ما بود، ولی نبود پدر آزارمان می داد. حالا نبود مادر برای یک درختر فقط خدا می داند که چقدر سختراست.
با این افکار بغض گلویم را فشرد. صدای آقای معصومی از افکارم نجاتم داد.–ریحانه رو بدید به من، شما پیاده شید.بچه را که طرفش گرفتم. نگاه سنگینش راحس کردم. فوری پیاده شدم. کالسکه ریحانه را از صندوق عقب پایین گذاشت و با کمک هم بازش کردیم و ریحانه را داخلش گذاشت. وراه افتادیم.بعد از نگاه کردن ویترین چندتا مغازه، بالاخره یک پیراهن زردو مشگی دیدم که خوشم امد، یقه اش از این پشت گردنی ها بود و از کمر کلی چین داشت. خیلی زیبا بود.
خیره به لباس لبخندی زدم و پرسیدم:– قشنگه؟
با دقت نگاهش کردو گفت: –خب خیلی قشنگه ولی خیلی بازه. با تعجب گفتم: –ریحانه که هنوز دو سالشم نشده.ــ درسته، ولی اینجوری نصف کمرش بیرون میوفته. با این لباس می خواد بیاد خیابون. آدم های مریض بچه و بزرگ سرشون نمیشه که. وقتی سکوت مرا دید گفت:– می خواهید بخریم؟ فوقش تو خونه می پوشه. یا زیرش یه بلوز تنش می کنیم.از افکارم بیرون امدم و گفتم:– نه اونجوری قشنگ نمیشه. داشتم به حرفاتون فکر می کردم، راست می گید من اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم.خندیدو گفت: –خب طبیعیه، چون بچه ایی نداشتید، یا همسری نداریدکه بهتون بگه، البته بستگی داره چه افکاری داشته باشند، اصلا براش مهم باشه این چیزا یا نه.دوباره از حرف هایش خجالت کشیدم وسرم را پایین انداختم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
4_485237459412582575.mp3
1.26M
مداحی شهدایی🌷🕊
آنان که با رمز یا زهرا پر کشیدن...
#پیشنهاد_دانلود
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شهید گمنام بگو
بگو به من حرف دلت رو تاکی میخوای سکوت کنی 😔😔😔
پس کی میخوای فکری واسه
بغض تویی گلوت کنی💔💔💔
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله❤️
اے ڪاش شبے را من؛ بین الحرمین باشم
مهمان ابالفضل و مهمان حسین باشم
یارب بده تو توفیق؛ تا یڪ شبے در عمرم
دربان ابالفضل و دربان حسین باشم
#سیدےیڪ_نظر_سوےما_ڪن💚
#قسمٺ_ماهمہ_ڪربلا_ڪن💔
#شب_جمعه 🌙
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#قرار_شبانه 1⃣🌹
هر شب ده #صلوات هدیه به روح مطهریکی #ازشهدا داریم.💐
هدیه امشب راتقدیم میکنیم به روح مطهر
#شهید_والامقام_نوروز_گپی
نام : نوروز
نام خانوادگی : گپی
نام پدر :صفرعلی
عملیات : منطقه ی مجنون در عملیات خیبر
تاریخ تولد : ۱۳۴۸
تاریخ شهادت : ۶۳/۷/۱۸
پیکر مطهر این شهید در قبرستان روضة الزهرا قطعه ی شهدای شهرستان ایذه به خاک سپرده شد
اجرتون با شهدا🌷
🌷ده گل #صلوات هدیه به روح پاک #شهدا رو فراموش
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
4_5877692208051651519.mp3
7.38M
❔ چطور از امام زمان یاد کنیم؟
👤 حجت الاسلام دارستانی
✅ حتما گوش بدید
@shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت50
بالاخره بادیدن لباس صورتی، سفید که پشتش پاپیون صورتی داشت و یقه اش، ب،ب بود و آستین کوتاهی داشت دلم رفت.از دید پدر ریحانه هم مناسب بود. وقتی برای پروو تنش کردم، مثل عروسک شده بود و نمی خواست در بیاورد، با پادر میانی پدرش راضی شد عوض کرد و لباس راخریدیم.یک جوراب شلواری که پاپیونهای صورتی داشت را هم انتخاب کردم با دوتا گیره سر، صورتی. بعد چند دست هم لباس خانگی و چند جفت جوراب و کش سرهم خریدیم. در آخر پدرش گفت:– یه روسری هم براش بخریم گاهی لازم میشه. روسری که طرح رویش پر بود از گل های صورتی و قرمز هم خریدیم.موقع برگشت آقای معصومی ریحانه را داخل صندلی بچه گذاشت و شیشه شیرش راهم دستش داد. حسابی شیطونی کرده بودو خسته بود.لباس های ریحانه را دوباره ازنایلونش در آوردم و با ذوق نگاهشان کردم.آقای معصومی با لبخند گفت: –ذوق شما بیشتر از ریحانس.خنده ایی کردم و گفتم: –لباس بچه ها واقعا قشنگن، بخصوص دخترونش.آهی کشید و گفت:– دخترها فرشته های روی زمین هستند.حرفش مرایادحرف مادر انداخت، "مامان میگه دخترهافرشته های بی بالی هستندکه پدرومادرباتربیت درست بهشان بال می دهند." بعد از چند دقیقه سکوت گفت: –بریم یه چیزی بخوریم امروز کلی خستتون کردیم.
–نه این چه حرفیه. اگه زحمتی نیست من رو برسونیدخونه من دیگه باید برم. مامان گفت...
حرفم را بریدو گفت:– رسوندتون که وظیفمه. ولی قبلش بریم یه جای خوب یه چیزی...
این دفعه من حرفش را بریدم.– دستتون درد نکنه، مامان گفته زودبرگردم.از چهره اش معلوم بود که اصلا راضی نیست به این برگشت، برای همین مکثی کردو گفت: –پس حداقل سر راه یه آب میوه ایی چیزی بخوریم.مکثی کردم و گفتم:
– میشه بمونه واسه یه وقت دیگه؟
نگاه مشکوک آمیخته با تعجبی به صورتم انداخت و گفت: –رنگتون یه کم پریده به نظر میرسه... بعد مکثی کردو بااخم گفت: – نکنه روزه اید؟
وقتی سکوتم رادید، ماشین راکنار خیابان کشیدو ترمز کردو با تعجب نگاهم کردو گفت: –خدای من! شما روزه بودیدو من اینقدر اذیتتون کردم؟
سرش را گذاشت روی فرمان وناله کرد: –خدامن رو ببخشه.عذاب وجدان گرفتم و با دست پاچگی گفتم: –باور کنید من خیلی هم بهم خوش گذشت. اصلا زمان رو نفهمیدم. اگه می خواستم تو خونه باشم اذیت می شدم، امدم بیرون اصلا نقهمیدم چطوری گذشت. سرش را از روی فرمان بلند کرد و گفت:– برای رهایی از این عذاب وجدان باید قبول کنید که افطار مهمون من باشید تا تو ثواب روزتون هم شریک شم، وگرنه خودم رو نمی بخشم که اینقدر سرپا نگهتون داشتم و زبون روزه اذیتتون کردم.سرم را پایین انداختم و گفتم: –آخه مامانم...حرفم را بریدو گفت: – خودم بهشون زنگ می زنم وتوضیح می دم.نگاهش کردم و گفتم: –آخه نمی خوام مامانم بدونه روزه ام.شما اجازه بدید من برم، من قول میدم با خوراکیهایی که شما برام خریدید افطار کنم. اینقدرم نگران نباشید، باور کنید خوبم.
آنقدر مهربان نگاهم می کرد که دیگر طاقت نیاوردم و نگاهم را سُر دادم روی نایلون خوراکی ها که بین صندلیهایمان قرار داشت.–باشه هر چی شما بگی راحیل خانم.فقط میشه بپرسم چرا نمی خواهید مامانتون بفهمه که روزه اید؟
"خدایا چی بگم که دروغ نباشه."نفسم را بیرون دادم و گفتم:– اینجوری راحت ترم.چند دقیقه ایی به سکوت گذشت، تا این که صدای گریه ی ریحانه سکوت را شکست. خم شدم و از روی صندلی بچه به سختی بیرون کشیدمش و بغلش کردم. پدرش هم ماشین را راه انداخت.ریحانه سرحال شده بودو آتش می سوزاند. از گیره روسری ام خوشش امده بود ومدام می کشیدش و بازی می کرد. آنقدراین گیره ی بدبخت راآسی کردکه بازشد.هینی کشیدم و فوری با دستم روسری ام را گرفتم که باز نشود، ولی با وجود ریحانه ، دوباره گیره زدن روسریام سخت بود.
آقای معصومی که متوجه قضیه شد دوباره ماشین را نگه داشت و گفت:– ریحانه چیکار کردی؟ بچه رو بدید به من، شما روسریتون رو درست کنید.بدون این که نگاهم کند بچه را گرفت و خودش رامشغول بازی بااو نشان داد تا من راحت باشم.از کیفم یک سوزن ساده در آوردم تا مثل گیره ی قبلی جلب توجه نکند. روسری ام رابستم و گفتم:– بدینش به من.همانطور که ریحانه را دستم می داد و سرش پایین بود گفت:
–ببخشید، ریحانه جدیدا خیلی شیطون شده.
ــ خواهش می کنم، بچس دیگه.تا رسیدن به خانه حرفی نزدیم فقط صدای بازی من و ریحانه بود که سکوت را می شکست.ترمز کرد و بعد از کلی تشکر کردن گفت:– میشه چند لحظه پیاده نشید، بعدسریع از ماشین پیاده شد و از صندوق عقب جعبه ی کادو پیچ شده ایی را آورد و گفت:
– این مال شماست، هم برای قدر دانی هم عیدی.
باتعجب گفتم: –آخه من کاری نکردم نیاز به قدر دانی داشته باشه، نمی تونم ازتون قبول کنم.
با ناراحتی گفت: –از طرف من و ریحانس بچه ناراحت میشه ها.
بوسه ایی به لپ
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
@shohada_vamahdawiat
✅هدف از اذان گفتن چيست؟
✍اذان، این سروش غیبی و این ندای آسمانی، یک اعلان عمومی و معنوی جهت آمادگی برای نماز و انجام فریضه بزرگ الهی است. اذان ارزش و جایگاه والایی در شریعت محمدی(ص) دارد. اذان دعوت به سوی عبادت و بندگی خدااست و موذن با آهنگ رسا و روح بخش، امت اسلام را به نماز و مناجات فرا میخواند. امام رضا(ع) درباره فلسفه و حکمت اذان می فرماید:
۱- آن کس را که فراموش کار است، یادآور باشید و آن کس را که غافل است متنبه سازد
۲- فهماندن وقت نماز، برای کسیکه اشتغال دارد.(مشغول به کار است)
۳- دعوت مردم به پرستش خالق و ترغیب در آن است
۴- اذان گو، اقرار به توحید دارد و ایمان را آشکار می سازد و اسلام می سازد و اسلام را اعلان می کند و آن کس را که فراموش کرده یادآوری می نماید.
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#الماس_هستی
#صفحه_چهلم
شايد پيامبر مى خواست كه عترت خود را به مردم نشان دهد ، او مى خواست به مردم بگويد كه على(ع) ، محور عترت اوست ! عترت پيامبر كسانى هستند كه در خانه على(ع) هستند ، على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) عزيزان پيامبر مى باشند.
عدّه اى در فكر هستند تا عايشه ، دختر ابوبكر را كه همسر پيامبر است به عنوان عترت پيامبر معرّفى كنند !!
آن ها قصد دارند تا با تبليغات وسيع عايشه را كنار قرآن قرار دهند !
امّا امروز پيامبر ، على(ع) را كنار خود آورد تا عترت خود را به همه نشان بدهد امروز ديگر براى همه روشن شد كه منظور پيامبر از عترت خود (كه مقامى مانند قرآن دارند) چه كسانى است .آرى، پيامبر در عيد غدير هم به حديث "ثقلين" تاكيد ويژه اى مى نمايند.
سخن پيامبر ادامه مى يابد : "اى مردم ! در رفتار خود با عترت من ، خدا را فراموش نكنيد ، مبادا حقّ آن ها را از بين ببريد !
خوب گوش كن ! پيامبر اين جمله را سه بار تكرار مى كند .
پيامبر و على(ع) بر بالاى منبر ايستاده اند و همه چشم ها به آن ها خيره شده است . صداى پيامبر بار ديگر سكوت را مى شكند : "اى مردم ! چه كسى بر شما ولايت دارد ؟"
پيامبر ، منتظر پاسخ مردم است ، همه فرياد مى زنند : "خدا و پيامبر او" .
براى بار دوم پيامبر سؤال مى كند : "چه كسى بر شما ولايت دارد ؟" .
مردم دوباره مى گويند : "خدا و پيامبر او" .
و بار سوم هم پيامبر همان سؤال را مى كند و مردم همين جواب را مى دهند .
همه مسلمانان ، اطاعت از خدا و پيامبر را بر خود واجب مى دانند ، هيچ كس در ولايت خدا و پيامبر شك ندارد .
پيامبر دست على(ع) را در دست مى گيرد ، و تا آنجا كه مى تواند دست او را بالا مى آورد و با صداى بلند مى گويد : "مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ; هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست ".
سپس پيامبر چنين دعا مى كند: "خدايا ! هر كس على را دوست دارد تو او را دوست بدار ويارى كن ، و هر كس با على دشمنى كند با او دشمن باش و او را ذليل كن ".
پيامبر اين سخن خود را سه بار تكرار مى كند.
💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
✍ #وصیت_شهید
جهان در حال #تحول است
دنیا دیگر طبیعی نیست
الان #دو جهاد در پیش داریم،
اول #جهاد_نفس که واجب تر است؛ زیرا همه چیز لحظه ی #آخر معلوم می شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شهید_مدافع_حرم
@shohada_vamahdawiat
🌷 همسرشون میگفتند:
🔸 بعضـی از روزهــاۍ #جمعه تلفــن
همراهش خاموش بود وقتی دلیلش
رو میپرسیدم میگفت:
🔸ارتبــاطم رو با دنیــا ڪمتر میڪنم تا
امروز ڪه متعلق به امامزمانم
هست بیشتر با امام زمان باشم...
بیشتر به یاد امام زمان باشم...
#شهیدحججی
#شهدا
#مهدیاران
#محبت_مهدوی
#امام_زمان
@shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_شصتم
مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّكُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُصافِقُوني بِكَفٍّ واحِدٍ في وَقْتٍ واحِدٍ، وَقَدْ أَمَرَنِي الله عَزَّوَجَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ الْإِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِي أَميرِالْمُؤْمنينَ، وَلِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّي وَ مِنْهُ
هان مردمان! شما بيش از آنيد كه در يك زمان با يك دست من بيعت نماييد. از اين روي خداوند عزّوجل به من دستور داده كه از زبان شما اقرار بگيرم و پيمان ولايت علي اميرالمؤمنين را محكم كنم و نيز بر امامان پس از او كه از نسل من و اويند
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔸🔸🔸🌻🔸🔸🔸
نُبايِعُكَ عَلي ذالِكَ بِقُلوُبِنا وَأَنْفُسِنا وَأَلْسِنَتِنا وَأَيْدينا. علي ذالِكَ نَحْيي وَ عَلَيْهِ نَموتُ وَ عَلَيْهِ نُبْعَثُ. وَلانُغَيِّرُ وَلانُبَدِّلُ، وَلا نَشُكُّ (وَلانَجْحَدُ) وَلانَرْتابُ، وَلا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَلا نَنْقُضُ الْميثاقَ.
با تو پيمان مي بنديم با دل و جان و زبان و دست هايمان. با اين پيمان زنده ايم و با آن خواهيم مرد و با آن اعتقاد برانگيخته مي شويم. و هرگز آن را دگرگون نكرده شكّ و انكار نخواهيم داشت و از عهد و پيمان خود برنمي گرديم.
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔶🔶🔶🔶💖🔶🔶🔶🔶
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🌹#کانال_کمال_بندگی
🌹#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
4_6026130791812040242.mp3
3.3M
🌸رضایت امام زمان علیه السلام🌸
#استاد_معاونیان
#رضایت_امام
#امام_زمان
#جمعه
#سخنرانی_کوتاه
@shohada_vamahdawiat
🌐🌀پیچیدگی دنیای آخرالزمان🌀🌐
🔴اگه تمام عالم رو کفر پر میکرد،ایمان داشتن اینقدر سخت نبود.
🔴اما مشکل دقیقا اینه که آخرالزمان قرار نیست همه عالم رو کفر پر کنه.
🔴طبق روایت در آخرالزمان مسجد هست اما پر است از افراد خدا نترس که مشغول غیبتند.
🔴پیش نماز هست اما عقل خود را از دست داده...
🔴 آدم ظاهر الصلاح هست،اما مال یتیم میخورد...
🔴قاضی مسلمان هست اما خلاف حکم خدا حکم میکند...
🔴منبری هست،امر به تقوا می کند اما خودش عمل نمیکند.
🔴همُت همه شکم شده و شهوت...
📚برگرفته از کافی ج۸ ص۳۷
🌍دنیای آخرالزمان دنیای پیچیده ای است!
‼️اگر این چیزها رو دیدید،تعجب نکنید! محکم سر ایمانتون بایستید و بدانید که رحمت خدا به شما نزدیک است!
💠و انَّ رَحْمَتُ اللّه قَریبٌ مِنَ المُحْسنین
#آخرالزمان
#مهدیاران
#آزمون_غیبت
#امام_زمان
#تلنگر_مهدوی
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
@shohada_vamahdawiat
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
💥باورت میشه اینا طلانیستند🙄😍
طلا گرونه نمیتونی بخری😩😢
عروسی دعوتی، طلا نداری😉😍
یه کادوی خوب و ارزون میخوای😌
این کانالمون همه چی داره😎
از ست های ایرانی پلاک های اسم استیل برند ژوپینگ ابکاری طلا نقره zj ysx سنگی تسبیح گیره روسری عمده ست جشن تکلیف، فیروزه ای و تسبیح❤️👌
💥بیا یه سر بزن، ضرر نمیکنی😉
🔰🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/2768699424C8661b8bb73
#ارسال_راااااایگان هم داریم🚚
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
💥پیشنهاد میکنم حتما سری به این کانال بزنید، 😍❤️👇
چیزای شیک و ارزونی داره.💃💃
جنسای#ارزون شبیه طلا😳اصلا مثل خودطلا😁کسی شک نمیکنه،بدله😅
💥این کانالمون همه چی داره💥
دیگه هی تو کانالا دنبال جنست نگرد😉
http://eitaa.com/joinchat/2768699424C8661b8bb73
💢چند نفر از قاچاقچیان را به هلاکت رساند و 4300 کیلو مواد مخدر کشف کرد
🔹بارها برای مبارزه با افراد مسلح و قاچاقچی مأموریت داشت سرانجام در ماموریتی که در منطقه پنج انگشت اسفند آبادابرکوه علیه اشرار داشت با شهادت و مردانگی جلو قاچاقچیها ایستاد.
https://bit.ly/31xGkJH
➥ @shohada_vamahdawiat