eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌻🍃🍃 ....... .... بعد از كشته شدن سفيانى و نابود شدن لشكر او، امام تصميم مى گيرد تا لشكريانى را به سرتاسر جهان بفرستد. فرماندهى هر لشكر به يكى از سيصد و سيزده نفر واگذار و دستورات لازم به آنان داده مى شود. امام از آنان مى خواهد كه هر جا مسأله تازه اى براى آنها پيش آمد كه راه حلّ آن را نمى دانستند به كف دست خود نگاه كنند; زيرا اين گونه مى توانند جواب سؤال خود را بيابند. اكنون موقع خداحافظى است ! اين سيصد و سيزده يار باوفا مى خواهند از امام جدا شوند. اينجاست كه امام تك تك آنها را به نزد خود فرا مى خواند و دست خود را به سينه آنها مى كشد. آيا مى دانى علّت اين كار امام چيست؟ اين سيصد وسيزده نفر نمايندگان امام زمان در سرتاسر جهان هستند و آنها بايد نماينده همه خوبى ها باشند. امام با كشيدن دست به سينه آنان، آمادگى آنها را براى اين مأموريّت مهم زيادتر مى كند. همه ياران همراه با گروهى از نيروهاى خود به سوى كشورهاى مختلف حركت مى كنند تا هر چه زودتر حكومت جهانى مهدوى تشكيل شود. ياران امام قدرت عجيبى دارند و حتّى مى توانند از روى آب عبور كنند، براى همين براى پيمودن درياها، نيازى به كشتى ندارند. امام كسى را به فلسطين نمى فرستد. تو تعجّب مى كنى و علت را مى پرسى. نگاه كن! امام خودش مى خواهد به فلسطين برود، زيرا آنجا حوادث مهمّى روى خواهد داد و بايد امام آنجا باشد. بنابراين امام زمان با گروهى از ياران خود به سوى قُدس حركت مى كند. مدّتى مى گذرد... امام به قُدس مى رسد و چند روز در آن شهر اقامت مى كند تا روز جمعه فرا برسد. و تو نمى دانى كه آن روز جمعه چقدر سرنوشت ساز است! در آن روز، عدّه زيادى از مسيحيان در اين شهر جمع خواهند شد. قرار است اتّفاق مهمّى روى بدهد. روز جمعه فرا مى رسد. چه اجتماع باشكوهى!! همه منتظر هستند. آنجا را نگاه كن ! بالاى سرت را مى گويم، آسمان را ببين ! آيا آن ابر سفيد را مى بينى؟ آن جوان كيست كه بر فراز آن ابر قرار گرفته است؟ آيا آن دو فرشته را مى بينى كه در كنار او ايستاده اند؟ آن ابر به سوى زمين مى آيد. در بيت المقدس غوغايى برپا شده است ! شورى در ميان مسيحيان برپا مى شود. شايد آن جوان، عيسى(ع) باشد ! آرى، درست حدس زدم، او عيسى(ع) است. آن ابر سفيد، كنار قُدس قرار مى گيرد و عيسى(ع) از آن پياده مى شود. مسيحيان كه از شادى در پوست خود نمى گنجند به طرف او مى روند و مى گويند كه ما همه ياران و انصار تو هستيم. شما فكر مى كنيد كه عيسى(ع) چه جوابى به آنها مى دهد؟ عيسى(ع) مى فرمايد: "شما ياران من نيستيد". همه مسيحيان تعجّب مى كنند. عيسى(ع)، بدون توجّه به آنان، حركت مى كند. او به كجا مى رود؟ آن طرف را نگاه كن ! امام زمان در محراب "مسجد الأقصى" ايستاده و همه يارانش پشت سر او به صف نشسته اند و منتظرند تا وقت نماز شود. عيسى(ع) به سوى محراب مى رود . او به امام نزديك مى شود و به امام سلام مى كند و با او دست مى دهد. امام زمان به او رو كرده و مى فرمايد: "اى عيسى! جلو بايست و امامِ جماعت ما باش". عيسى(ع) مى گويد: "من به زمين آمده ام تا وزير تو باشم، نيامده ام تا فرمانده باشم، من نماز خود را پشت سر شما مى خوانم". 🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃 ======👇====== eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 ======❤️======
حَىّ به سوى خيمه ابوسفيان مى رود، وقتى نزديك خيمه مى شود فرياد مى زند: ــ جناب فرمانده! مژدگانى بدهيد! خبر خوبى براى شما دارم. ــ فكر مى كنم موفّق شدى تا بنى قُرَيظه را براى جنگ راضى كنى. درست است؟ ــ آرى. آنان با محمّد وارد جنگ مى شوند. به زودى حمله بزرگ آغاز خواهد شد. ــ آفرين بر تو! آفرين! مى دانستم كه اميد مرا نااميد نخواهى كرد. بگو بدانم آنها كى جنگ را شروع مى كنند؟ ــ بايد مدّتى به آنها فرصت بدهيم. ــ فرصت براى چه؟ ما بايد هر چه زودتر جنگ را آغاز كنيم. ــ چرا عجله مى كنى؟ چند روز به آنها فرصت بده. آنها مى خواهند تا گوسفندان و شتران خود را از بيابان جمع آورى كنند و جوانان خود را براى جنگ بسيج كنند. ــ باشد. ما كه اين همه صبر كرديم، چند روز ديگر هم صبر مى كنيم. با شنيدن اين خبر، شورى در ميان سپاه احزاب مى افتد، آنها اكنون به پيروزى بزرگ خود فكر مى كنند. وقتى كه يهوديان بنى قُرَيظه از پشت به مسلمانان حمله كنند، آن زمان، فرصت خوبى براى عبور از خندق خواهد بود! چند نفر از مسلمانان نزد پيامبر مى روند و چنين مى گويند: ــ اى رسول خدا! يهوديان بنى قُرَيظه پيمان شكسته اند. آنها خود را براى جنگ آماده مى كنند. ــ از كجا مى دانيد؟ ــ آنها گوسفندان وشترهاى خود را از صحرا جمع مى كنند و به درون قلعه مى برند، ديوارهاى قلعه را مرمت مى كنند و... همه اين ها نشان از اين است كه آنها خود را براى جنگ آماده مى كنند. ــ بگوييد كه سعد بن معاذ، بزرگ قبيله اَوس نزد من بيايد. چند نفر به سراغ سعد مى روند تا به او خبر بدهند كه پيامبر با او كار دارد. حتماً مى دانى كه در شهر مدينه دو قبيله بزرگ زندگى مى كند، قبيله اَوس وقبيله خَزرَج. سال ها قبل، قبل از اين كه پيامبر به مدينه هجرت كند، قبيله اَوس با يهوديان بنى قُرَيظه هم پيمان بوده اند. آنها روابط خوبى با هم داشته اند. اكنون پيامبر مى خواهد تا رئيس قبيله اَوس را نزد يهوديان بفرستد تا ماجرا روشن شود. سعد به حضور پيامبر مى آيد، پيامبر از او مى خواهد تا نزد بنى قُرَيظه برود و با آنان سخن بگويد و ببيند كه آيا واقعاً آنها پيمان خود را با مسلمانان شكسته اند يا نه؟ سعد به سوى قلعه بنى قُرَيظه مى رود و با كَعب ملاقات مى كند و چنين مى گويد: ــ اوضاع قلعه شما را آشفته مى بينم، آيا اتّفاقى افتاده است؟ ــ بله! ما براى جنگ آماده مى شويم. ــ اى كَعب! شما مى خواهيد با چه كسى جنگ كنيد؟ ــ با پيامبر شما. ــ اين چه حرفى است كه تو مى زنى؟ مگر شما با پيامبر، پيمان نبسته ايد؟ ــ من آن پيمان نامه را پاره كردم. ــ اى كَعب! مگر از پيامبر چه بدى ديده اى كه مى خواهى با او جنگ كنى؟ ــ اين حرف ها را رها كن! ما تصميم خود را گرفته ايم. به زودى جنگ آغاز مى شود. ــ بترس از روزى كه به خشم ما گرفتار شوى. ــ ميان ما و شما فقط شمشير حكم خواهد كرد. 💐💐💐💐💐💐🍃🍃🍃🍃 ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
أَلا إِنَّ جَبْرئيلَ خَبَّرني عَنِ الله تَعالي بِذالِكَ وَيَقُولُ: «مَنْ عادي عَلِيّاً وَلَمْ يَتَوَلَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَتي وَ غَضَبي»، (وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوالله - أَنْ تُخالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها - إِنَّ الله خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ). هان! بدانيد جبرئيل از سوي خداوند خبرم داد: «هر آن كه با علي بستيزد و بر ولايت او گردن نگذارد، نفرين و خشم من بر او باد!» البته بايست كه هر كس بنگرد كه براي فرداي رستاخيز خود چه پيش فرستاده. [هان!] تقوا پيشه كنيد و از ناسازگاري با علي بپرهيزيد. مباد كه گام هايتان پس از استواري درلغزد. كه خداوند بر كردارتان آگاه است. منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ جَنْبُ الله الَّذي ذَكَرَ في كِتابِهِ العَزيزِ، فَقالَ تعالي (مُخْبِراً عَمَّنْ يُخالِفُهُ): (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتا عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ الله). هان مردمان! همانا او هم جوار و همسايه خداوند است كه در نبشته ي عزيز خود او را ياد كرده و درباري ستيزندگان با او فرموده: «تا آنكه مبادا كسي در روز رستخيز بگويد: افسوس كه درباري همجوار و همسايه ي خدا كوتاهي كردم» منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🎁 🎁🎁🎁🎁 @hedye110
اى قاسم! سرت بالاى نيزه است، از آنجا مى توانى همه چيز را ببينى، ببين كه مادرت را اسير كرده اند... ببين كه عمه ات زينب را با تازيانه مى زنند، هنوز لب هاى تو تشنه است... اى قاسم! تو امروز در اين صحرا در خون خود غلطيدى، امّا تو براى هميشه تاريخ زنده اى. فرياد تو از گلوى تاريخ به گوش همه آزادگان مى رسد، تو آزادگان را با فرياد خود بيدار مى كنى، تو صاحب يك مكتب فكرى هستى، تو مرگ را زيبا مى بينى و آن را شيرين تر از عسل مى يابى. اين مكتب، هميشگى است، تو شاگردان زيادى خواهى داشت كه در اين دانشگاه تو، درس خواهند خواند و همانند تو راه آزادى و شرافت را خواهند پيمود. روح تو در كالبد زمان جارى است، فرياد تو هنوز به گوش مى رسد، تو زنده اى و همه شيعيان را با سخن خويش به سوى بيدارى و شرافت دعوت مى كنى... تو با لب تشنه شهيد شدى، امّا نشان دادى كه مى توان از همه دنيا بزرگ تر شد و مرگ را زيبا ديد و آن را به زيبايى تفسير كرد. تو تشنه اى هستى كه همه انسان ها را از آبِ معرفت سيراب مى كنى. تو تشنه اى امّا سخن تو، چشمه اى جوشان است كه ابديّت را سيراب مى كند... 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 (ع) eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🏴🏴🏴
ضمیمه دوم در كتاب "روضة الشهداء" مطالبى درباره قاسم(ع) و شهادت او ذكر شده است، براى مثال از عروسى قاسم با دختر امام حسين(ع) در روز عاشورا، سخن به ميان آمده است. در اينجا لازم مى بينم به نقد و بررسى آن مطالب بپردازم: * ضميمه اوّل كتاب "روضة الشهداء" نوشته ملاحسين كاشفى است كه در قرن دهم هجرى زندگى مى كرده است. اين دو ماجرا (وصيت نامه امام حسن(ع)به قاسم و داستان عروسى قاسم)، اولين بار در اين كتاب ذكر شده است. او در سبزوار زندگى مى كرده است. كتاب او اولين كتابى است كه در شرح حادثه عاشورا به فارسى نوشته شده است. قبل از اين كه اين كتاب نوشته شود، كسانى كه مى خواستند ذكر مصيبت كنند به كتاب هاى معتبر مثل كتاب ارشاد شيخ مفيد مراجعه مى كردند، امّا بعد از نوشته شدن اين كتاب "روضة الشهداء"، بيشتر افراد به اين كتاب مراجعه كردند. چون اين كتاب به زبان فارسى بود در ميان ايرانيان رواج زيادى پيدا كرد و بسيار مشهور شد. اين كتاب اشكالات اساسى دارد، او براى سخنان خود، هيچ مستند و مدركى ذكر نمى كند، مطالبى را بيان مى كند كه قبل از او در هيچ كتابى ذكر نشده است. او در ميان ياران امام حسين(ع) نام افرادى را ذكر مى كند كه اصلاً در تاريخ ذكر نشده اند، در ميان دشمنان نيز نام هايى را ذكر مى كند كه هيچ كس تا آن زمان به آن ها اشاره نكرده است. ملاحسين كاشفى در زمان خودش اصلاً به عنوان عالِم و دانشمند بزرگى، مطرح نبوده است. هر كس كه در تاريخ تحقيق كرده است وقتى اين كتاب را مى خواند متوجه مى شود كه بخشى از سخنان او با مستندات تاريخى، سازگارى ندارد. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 (ع) eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🏴🏴🏴🏴
چه كنم؟ خسته ام، پريشانم. حس مى كنم كه از شما دور افتاده ام، حسّى در درونم به من مى گويد كه بايد به سوى شما بازگردم، آرى! بايد بازگردم. چرا خجالت بكشم؟ چرا؟ مى دانم كه شما بسى مهربان هستيد و دلسوز. مى دانم كه مرا دوست داريد، شما به همه دوستان خود نظر داريد، آن ها را مى بينيد و برايشان دعا مى كنيد. شايد اين اثر دعاى شما باشد كه من امشب تصميم گرفته ام به سوى شما بازگردم. بايد بنشينم فكر كنم كه چرا اين چنين شد؟ چرا بين من و شما فاصله افتاد؟ چرا از شما اين قدر دور شدم، چرا؟ فكر مى كنم اين بلا سر من آمد چون در وادى معرفت و شناخت گام برنداشتم، شما را نشناختم، دوستتان داشتم، امّا بدون آن كه شناخت خوبى از شما داشته باشم. بايد تلاش كنم كه شما را دوباره بشناسم. آرى! چشم ها را بايد شست! بايد به سوى شما بيايم، امّا نه مثل آن روزها كه گذشت. بايد اين بار با شناختى بهتر به سوى شما بيايم. به راستى چگونه اين كار را بكنم؟ چگونه شما را بشناسم، دلم خوش بود كه امشب ديگر راه حل را پيدا كردم و از اين وضع، نجات پيدا خواهم كرد، امّا افسوس كه مشكلى تازه سر راهم سبز شد. چه مشكل بزرگى!! من نمى دانم چگونه شما را بشناسم، بايد از كجا شروع كنم؟ به چه كسى رو كنم؟ از كه بپرسم؟ نگاهم مى كنيد و مى گوييد: از خود ما بپرس! لبخندتان به دلم مى نشيند، آرى! از خودتان بايد پرسيد. مى خواهم شما را بهتر و بهتر بشناسم، پس برايم سخن بگوييد. برايم از خودتان بگو! امشب از شما مى خواهم برايم حرف بزنيد، من سراپا گوش هستم. برايم از خودتان بگوييد، بگوييد كه شما كه هستيد! 🔹🔹🔹🔹🌷🌷🌷🔹🔹🔹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59