فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری
▪️هر دَری بسته شود...
📌 #امام_حسین
#شب_جمعه_هوایت_نکنم_میمیرم
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر التماس دعای فرج
🌹💖🌟🌙✨💖🌹
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_بیست_پنج
با هزار دردسر تمرکزم را برای پر کردن دقیق سوالات برگه جمع کرده بودم که صدایی آشنا به گوشم خورد:
_جناب سروان ....
سرم بالا آمد . همان پسر مغرور و غیرتی . برادر ارغوان بود به همراه مرد میانسالی که سخت نبود تاحدس بزنم که پدرش است .
همراه بدرقه ی سربازی که روی سینه اش نوشته شده بود" بهروزی " وارد اتاق شدند .نگاهم روی صورت هر دو بود.امیر با اخمی جدی ولی پدرش نگران . تکیه زدم به پشتی صندلیم و بی خیال پرکردن برگه ی شکایتم شدم .نگاهم بیشتر جذب غرور آن پسر پاپتی شده بود که جناب سروان گفت :
-خب ایشون پسر مقتول آقای عالمیان هستند و همینطور که میبینید دارند برگه ی شکایتشون رو پر می کنند .
پدر ارغوان نفس پر از اضطرابش را از سینه بیرون داد و به سختی به کلمه گفت :
_پسرم ..
باخشم گفتم :
_خوشبختانه پسر شما نیستم .
نگاه عصبی امیر سمتم آمد ولی توجهی نکردم و گفتم :
- چطور دخترتون تونست وارد خونه زندگی ما بشه و پدر منو به قتل برسونه با چه نیتی ؟؟؟........ مطمئن باشید از خون پدرم نمیگذریم . باید دخترت تقاص پس بده . حالا بلند شید از جلوی چشمم برید دور شید تا اعصاب و روانمو بیشتر از این خط خطی نکردید .
امیر عصبی سرش را از من برگرداند که پدرش دستش را محکم گرفت ، گویی این عمل ، نشان از حرفی داشت " آرام باش " .
و بعد خودش گفت :
_ببین پسرم من و شما خوب میدونیم که از این اتفاق چرا افتاده ...دختر من به دعوت دوستش ، که خواهر شما باشه اومده توی اون خونه ، ولی میبینه که فقط پدر شما تو خونه است ، اتفاقی میافته که مجبور به دفاع از خودش میشه ...قصدش فقط دفاع از خودش بوده .
آن ظاهر آرام و آن ریش های بلند ، آن تسبیح میان دستش ، همه حالم را بهم زد.
اینهمه تظاهر مرا هم خام نمیکرد . پوزخند زدم وگفتم :
_دفاع از خود بوده یا کشتن یه آدم بیگناه .
صدای امیر بلند شد .سکوتش را محکم شکست . طرفم خیز برداشته بود که فریاد کشید :
-بیگناه ! همچنین میگی بیگناه انگار نعوذبالله معصوم بوده ، پدر شما قصد تجاوز به خواهر منو داشته آقا .
نیشخند زدم تا خودم را کنترل کنم. لزومی نداشت برای حقی که قانون به من میداد با آن ها بحث کنم :
_خب آره ...این فکر بدی نیست ، حالا که هم پدر من مرده و هم نمیتونه از خودش دفاع کنه ، شما میتونی هر نسبتی که بخوای بهش بزنی ، متجاوز ، بی حیا ... دیگه چی ؟ خواهر شما هم حتما دختر پیامبر! جمع کنید این حرفا رو ....فکر کردید با دو متر ریش و یه وجب تسبیح می تونید منو راضی کنید ؟ مطمئن باشید ما تقاص خون پدرمون رو میگیریم .
امیر برخاست و فریادش با صدای جناب سروان بلند و مخلوط شد :
_تو یه عوضی ...امثال تورو خوب میشناسم ...توی کثافت کاری شنا میکنید و دم ازحق و حقوقتونم میزنید .
-بشینید آقا ... بهروزی ... بهروزی .
سرباز ی که همراهشان وارد اتاق شده بود و به کسری ازثانیه جلوی در آمد :
_بله قربان .
این آقایون فعلا بیرون باشند . با زور و اجبار جناب سروان و سرباز وظیفه ، آن دو از اتاق خارج شدند .
من ماندم و باز برگه ای که جلو رویم بود و سردردی عجیب که میخواست چشمانم را کور کند .
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
❣سلام ای مونس تنهایی من
❣سلام ای همدم همیشگی
دلتنگی غروب همه جمعه های من
کی میرسد به صحن حضورت صدای من؟
دیگر دلم برای شما پر نمی زند
برگردو بال تازه بیاور برای من
غیر ضرر برای تو چیزی نداشتم
حتی نیامده است به کارت دعای من
اشکت اگر به نامه ی اعمال من نبود
بخشش نبود شامل "یاربنا"ی من
یک شب میان سینه زدن ها و گریه ها
مهری بزن به نامه ی کرب و بلای من
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۲۰۹🌷
🌹...و موضع الرسالة...🌹
🔹زیارت جامعه کبیره🔹
🔶ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﺧﺼﻮﺹ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﯾﮏ ﺳﺨﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ:«ﺇِﻥَّ ﺍﻟْﺈِﻧﺴَﺎﻥَ ﺧُﻠِﻖَ ﻫَﻠُﻮﻋًﺎ. ﺇِﺫَﺍ ﻣَﺴَّﻪُ ﺍﻟﺸَّﺮُّ ﺟَﺰُﻭﻋًﺎ، ﻭَﺇِﺫَﺍ ﻣَﺴَّﻪُ ﺍﻟْﺨَﻴْﺮُ ﻣَﻨُﻮﻋًﺎ» (ﻣﻌﺮﺍﺝ/21-20)
🔶ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺛﺮﻭﺗﯽ،ﺳﺮﻣﺎﯾﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ،ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ. ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
🔶ﺍﯾﻦ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﻃﺒﯿﻌﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ؛
ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﺍ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻣﺬﻣﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ؟
🔶ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﻠﻘﺘﯽ ﺩﺍﺩ.
🔶ﺩﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻣﻦ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﭘﺎﺱ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ.ﭘﺎﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ؟!
ﺍﯾﻦ ﺧﻄﺎﯼ ﻫﻨﺪ ﺍﺳﺖ.ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﻮﺕ ﮐﻨﯽ. ﺣﺴﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﻫﻢ ﺷﻮﺕ ﮐﻨﯽ و از خودت دورش کنی.
🔶ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺧﺼﻠﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣا ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﯿﻢ.
🔶 ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﻣﯽﮔﯿﺮﯾﻢ.
🔶 ﻣﺜﻞ ﺑﻮﮐﺴﺮﯼ ﮐﻪ به او ﮐﯿﺴﻪ ﺑﻮﮐﺲ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ.ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ؟ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﺩ!؟
ﻧﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﺰﻥ!
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻗﻮﯼ ﮐﻨﺪ. ﻫﻤﯿﻦ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺸﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﮑﻨﺪ.
🔶ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻢ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﻭﯾﮋﮔﯽﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ.ﻭﯾﮋﮔﯽ ﺟﻬﻞ،ﻭﯾﮋﮔﯽ ﺑﺨﻞ و...
ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺭﺷﺪ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ.
🔶ﺍمام زمان علیه السلام ﺗﻌﺎﻟﯿﻤﯽ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻌﺮﺽ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺗﻦ ﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺗﻌﺎﻟﯿﻢ،ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﻏﻨﭽﮕﯽ ﺩﺭ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﻭ ﺷﮑﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
💖💖💖💖💖💖💖💖💖
#مهدی_شناسی
#قسمت_209
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از 🥀عکس نوشته ایتا🥀
روزای جمعه کمتر پست میزاریم بیشتر در کنار خانواده باشید🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚙️ نجات
🎬روایتی از آزادسازی کارخانجات بزرگ کشور از چنگال بیکفایتیها
🚂 ماشین سازی تبریز
#برای_مردم
#رئیسی
دولت مردمی؛ ایران قوی 🇮🇷
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_بیست_شش
سر درد بود و سردرد. معمای قتل پدر ، با آن حرف هایی که رامش صبح همان روز به من زد ، و حرف های مادر ، همه در تناقص بود.
چاره ای نبود این تناقص ، تنها یک راه حل داشت و آن قصاص بود. روزهای بدی بود.
روزهایی که در تمام عمرم تجربه نکرده بودم . من به آنهمه سردرگمی عادت نداشتم . روال آرام و ساده ی زندگی ام با مرگ پدر بهم ریخته بود .
مجبور به تعطیلی موقت کارگاه شدم تا بتوانم از پس بی قراری های مادر بر بیایم . با یک روز تاخیر مجبور شدیم که خبرفوت پدر را اعلام کنیم .
اما تنها چیزی که توی آن اوضاع به ذهنم رسید و مادر روی آن اصرار داشت این بود که بگوییم ، پدر در اثر سانحه ی رانندگی از دنیا رفته است .تمام کارهای دادگاه و کلانتری را هم خودم با وکالت از مادرم و رامش به عهده گرفتم . دادگاه یه طور اعصابم را بهم می ریخت ، خانه به نحوی دیگر .
روزهای سیاهی بود.آنقدر سیاه که بعد از هفت پدر ، مادر بیمار شد .دکتر می گفت از نظر روحی دچار اختلال شده . مرتب کابوس می دید . عصبی شده بود. فریاد می کشید و من تمام فکر و ذهنم قصاص عامل اینهمه بلا بود بلکه باعث آرامش مادر میشد .
اما جلسات دادگاه طبق آنچه فکر میکردم پیش نمی رفت.
ارغوان انگار بدتر از مادر من ، حالا روحیش بهم ریخته بود.
حتی اعترافات خودش را هم انکار میکرد . یکبار می گفت ، یک ضربه زده و یکبار می گفت نمی دانم ، و بار دیگر بمی گفت ، بیش از یک ضربه به سر مقتول ضربه زده است . دادگاه و جلسات دفاعیه و شکایت همه و همه تا چهلم پدر به طول انجامید .
مادر با قرص های آرامش بخش آرامتر شد و رامش افسرده تر و من سرسختانه دنبال پرونده و دادگاه و وکیلم میدویدم .
تا حکم ارغوان صادر شد و با عدم رضایت ما، حکم قصاص صادر . البته رامش راضی نمی شد ولی با فریادهای من و مادر رضایتش را جلب کردیم .
اما بعد از دادگاه و صادر شدن رای ، جلسه آخر باز سر و کله ی امیر و پدرش و چندریش سفید به خانیمان باز شد .
بخاطر حال مادر راهشان ندادم و خودم تا جلوی درب خانه رفتم . پیرمرد مو سفیدی پا پیش گذاشت و با دیدنم گفت :
-سلام پسرم ...اومدیم چند کلمه ...
هنوز حرفش را نزده گفتم :
_ماحرفی برای گفتن نداریم ...دیگه رای دادگاه صادر شده ...
خواستم در را ببندم که کفشی بین در و دیوار قرار گرفت .امیر بود.
با آنکه خوب می دانست کارشان به رضایت ما گیر است اما از اخم و جدیتش چیزی کم نمی شد . باهمان جدیت گفت :
_اگر خواهرخودتم بود همینو می گفتی ؟
خونسرد گفتم :
_خواهر من همچین غلطی نمیکنه که اگه کرد ، حقشه قصاص بشه .
فشار دندان هایش را دیدم . پایش را پس نکشید و گفت :
_دو کلمه بیشتر حرف ندارم .
در را باز کردم و درحالیکه دستی به کمر گرفته بودم گفتم :
_سریعتر فقط ، مادرم بدحاله نمیخوام بفهمه شما اومدید جلوی در .
نگاه پدر ارغوان روی صورتم بود و خواست چیزی بگوید که امیر پیش دستی کرد:
-هرچی غیر از قصاص بگید قبوله ....
هر چی غیر از قصاص!
این خودش اشاره ای بود به حرف های خودم قبل از این ماجرا...
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_بیست_هفت
قهقهه ا ی بلندی زدم . این جمله اش یادآور تحقیری بود که در خاطره های بایگانی شده ی ذهنم خاک می خورد . بعد از دیدار با ارغوان در آن پارک و دعوت به یک فست فودی و ترفندی که باعث دیدن چهره اش شد ، دلم لرزید . حق با رامش بود . چهره اش دلرباتر از آنی بود که فکر می کردم . نه اینکه دختر ندیده باشم ، دختر زیاد دور و برم داشتم . ولی هیچ کدام زیبایی بکر ارغوان را نداشتند . یکی با عمل ، صورتش را زیبا کرده بود و یکی با بوتاکس و دیگری با تزریق ژل . فردای همان روزی که ارغوان را دیدم ، وسوسه ای به جانم افتاد . مثل موریانه ای سمج که لج کرده بود تازه ذره ذره افکارم را با دندان هایش گاز بزند .شماره ی امیر را در همان فست فودی گرفتم . به بهانه ی اینکه موبایلم را گم کردم و از او خواستم به گوشی من تک بزند ، در حالیکه موبایلم را در ماشین گذاشته بودم . فردای همان روز به او زنگ زدم .
-الو ...سلام .
-سلام .
-من برادر رامشم .
-بله امرتون.
صدایش آنقدر جدی بود که کار را برایم سخت میکرد که گفتم :
_خب ...خب خواستم پیشنهاد یه آشنایی بدم .
-آشنایی؟
پسره ی مومیایی! یه طوری حرف میزد که کلمه ی بعدی تو ذهنم خشک میشد .
به زحمت گفتم :
-آشنایی بیشتر با شما و خانواده تون .
-بابتِ ؟
-خب بابت آشنایی و...
همان مکث کوتاه را تا آخر خواند:
_جناب عالمیان ، خواهر بنده به درد شما نمی خوره ، بهتره قیدشو بزنید .
شوکه شدم . یعنی اگر این جمله آشنایی را به هر دختری می گفتم ، از ذوق سکته را می زد . من کم دخترکش نبودم . پولدار ، خوشتیپ ، خوشگل ، دیگر چه ملاکی برای یه دختر مطرح بود جز این ها !؟
و آنوقت این پسر پاپتی و با آنهمه غرور فکر می کرد چکاره است که با من آنطور حرف میزد !
-فکر کنم سوءتفاهمی شده ، قصد بدی ندارم فقط خواستم یکی دو جلسه ی دیگه شما و خواهرتون رو ...
صدایش بالا رفت :
_آقای محترم ... جناب عالمیان ،... خواهر من به درد شما نمیخوره ...فرهنگ ما باشما فرق داره ...لطفا اصرار نکنید .
عصبی گفتم :
_چه فرهنگی ! مگه ما کجاییم که فرهنگمون با هم فرق داره !
نفس بلندی کشید که صدایش از پشت خط شنیده شد :
_شما فکر می کنید همین که کار دارید و یه ماشین زیر پاتونه ، همه باید به شما بگن چشم ؟ نخیر حضرت آقا ... ما از اون دسته آدما نیستیم ... لطفا دیگه مزاحم نشید .
حرصم هم به عصبانیتم پیوست :
_لیاقت ندارید خب .... باید مثل گدا گشنه ها زندگی کنید ... فرهنگ فرهنگ ، شعار تونه وگرنه بی فرهنگ تر از شما ندیدم .
گوشی راقطع کردم و دیگر از شدت عصبانیت حتی دور فکر کردن به ارغوان را هم خط کشبدم .
حالا با شنیدن آن جمله ی " هرچی غیر از قصاص " داشت پیشنهاد رشوه ای میداد نامحسوس .
قهقهه ام به لبخند رسید . نگاهم به صورت پدرش افتاد . سرش را پایین گرفته بود .
شاید خجالت می کشید اما آن پسرک تخس ، انگار نه انگار ، زل زده در چشمانم منتظر جوابم بود و خودش را اون راه زده بود و نمیخواست اعتراف کند که داشت بخاطر جان خواهرش به من التماس میکند.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
شهر قم آشیان آل عباست
حرم دختر ولی خداست
جلوه گاه تجلی حق است
اشرف از طور وادی سیناست
میلاد حضرت معصومه (س) و روز دختر مبارک
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
دختری نباش که به مردی نیاز داره
دختری باش که مردی به اون نیاز داره
و این دو باهم خیلی متفاوتند
روز دختر مبارک
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
❣السلام علیک یا اخت ولی الله
❣السلام علیک یا فاطمه معصومه(س)
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم
راهیِ بیتالكرمِ قم شدم
رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر
رد شدم از تشنگیِ گرمسیر
کیست که اینگونه جلا میدهد
بوی غریبیِ رضا میدهد
پارهای از بارگهِ شاه طوس!
فاطمه ای خواهر «شمسالشّموس»!
عمّهی مظلومهی «صاحب زمان»!
روشنیِ نیمهشبِ جمکران!
از سفر سختِ کویر آمدم
شاعر و رنجور و فقیر آمدم
اذنِ زیارت بده بانو! به من
رو به تو کردم، بنما رو به من
اذنِ نمازم بده، بانویِ آب!
روضهی معصومیت آفتاب!
«شیعه» به نام تو مباهات کرد
«نور» در این خانه مناجات کرد
بس که در این خانه خدا منجلی است
هر کسی آمد به لبش «یا علی» است
بُقعهای از کوی بنیهاشم است
مدرسهی عالمه و عالِم است
دل تپش از بزم محبت گرفت
در ملکوتش سرِ خلوت گرفت
لحظهای آرام به کنجی نشست
حضرت معصومه! دل من شکست
اشک! خدا را، تو به من بد نکن
حضرت معصومه! مرا رد نکن
اشک! به راهِ سخنم سد شدی
خوب من این باره چرا بد شدی؟
اشک! خدا را، تو بگو: این منم
شمع همین خانهام و روشنم
من نگرانم که مرا رد کنند
خواستنیهام به من بد کنند
عمّهی مظلومهی صاحب زمان!
روشنیِ نیمهشبِ جمکران!
نام تو یادآور زینب شده
موجبِ آوارگیِ شب شده
همسخنِ خلوتِ تنهای من!
دخترِ خورشید و مسیحای من!
مریم قدّیسهیِِ آلِ علی!
سیّدهیِ نسلِ زلالِ علی!
کوثری از سلسلهی حیدری
پارهای از عصمتِ پیغمبری
شیفتگانت به طواف آمدند
در «حرم ستر عفاف» آمدند
جرعهای از آب حیاتم بده
حضرت معصومه نجاتم بده
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
✨﷽✨
#اهمیت_دعا_برای_تعجیل_فرج
✍آیت الله بهجت (ره): مداحی که حال خوبی هم دارد، به خدمت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده و آن حضرت به او فرموده است: بعد از صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام گفته شود: «وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ؛ در فرج آنان شتاب کن». البته معلوم است که دعا کردن برای فرج مطلوب است. اگر ما برای تعجیل فرج دعا نکنیم، یا در دعا کردن جدی نباشیم، یا آثار جدیت در ما نباشد، به ضرر دنیای ما هم خواهد بود، چه رسد به آخرت؛ و از شروط استجابت دعا، توبه از معاصی است.
خلاصه اینکه: اگر در دعا کردن برای فرج قاصر باشیم، یا در آن تساهل و تکاسل و سهل انگاری و سستی کنیم و این مطلب را جداً نخواهیم، در حقیقت دنیا را نخواسته ایم؛ زیرا امور مخالف فرج بر ضرر مردم است. و بدون فرج، مسلمان ها دنیایی نخواهند داشت؛ چنان که می بینیم کفار، آنها را مال المصالحۀ خود و متعدد و متفرق کرده اند و هر کدام از آنها که مخالف منافع آنهاست، دیگران را به جان او می اندازند و خودشان کنار می نشینند، و سرانجام هر طرف پیروز شد، به سود کفار خواهد بود. سیصد سال قبل نوشته اند که آب های مسلمان ها را باید مسموم کرد، و مزارع آنها را باید سوزانید تا به اندک هجوم، تسلیم شوند.(ر.ک: خاطرات مستر همفر)
📚 در محضر بهجت، ج۳، ص۶٠
☘💐🌻
#انتخابات
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهبیستنهم
حضرت رضا(ع) در برابر برمکیان، موضعی قاطع داشت، نه تنها هرگز آنها را نستود، بلکه با صراحت از آنها انتقاد مینمود و دشمنی آنها را به اسلام و خاندان رسالت افشا میکرد، به عنوان نمونه:
در همان سالی که هارون بر برمکیان غضب کرد و دودمان آنها را ریشهکن نمود، چند روز قبل از حادثهی براندازی آنها، امام رضا(ع) در مراسم حج شرکت کرد، و در صحرای عرفات آنها را نفرین نمود، سپس سرش را پایین انداخت، یکی از حاضران علت پرسید، فرمود:
«اِنِّی کُنتُ اَدعُو اللهَ تَعالی عَلَی البَرامَکَةِ بِما فَعَلُوا بِاَبِی عَلَیهِ السَّلامُ فَاستَجابَ اللهُ لِی الیَومُ فِیهِم:
من مشغول نفرین کردن بر برمکیان بودم، به خاطر آن ستمهایی که بر پدرم امام کاظم(ع) روا داشتند، خداوند نفرین مرا در مورد آنها، به استجابت رسانید.»
نیز روایت شده: شخصی به نام مسافر میگوید: همان سال در سرزمین مِنی همراه امام رضا(ع) بودم، یحیی بن خالد برمکی، درحالیکه سرش را پوشیده بود تا گرد و غبار به او نرسد از پیش روی ما عبور کرد، همین که چشم حضرت رضا(ع) به او افتاد، فرمود:
«مَساکِینٌ لا یَدرُونَ ما یُحَلُّ بِهِم مِن هذِهِ السَّنَةِ:
این بیچارهها نمیدانند که در همین سال، چه بر سرشان میآید.» (خود را از گرد و غبار میپوشانند، ولی بزودی بر خاک سیاه مینشینند).
🌻🌷☘🌻🌷☘🌻🌷☘
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#انتخابات
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💢 وصیت نامه شهید آوردگانی
🔹از دوستان عزیزم میخواهم که اگر مسئولین اجازه دادند، میخواهم مرا در زیر پای زوار امام خمینی(ره) در بهشت زهرا(س) دفن کنید و از همکاران و اقوام طلب عفو و بخشش دارم. فرزندانم را به خواندن نماز اول وقت و روزهگرفتن تأکید میکنم و شما را به احترام گذاشتن به بزرگترها توصیه مینمایم و اینکه هیچوقت توکل خود را به خداوند و اهل بیت(ع) از دست ندهید. از شما ملت سلحشور میخواهم که رهبر عزیزمان را که امروز بیش از بیش به ما احتیاج دارد، تنها نگذارید.
🔹شهید محرم آوردگانی از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در زمان جنگ تحمیلی مجروح و سرانجام پنجم شهریور 1377 به علت عوارض ناشی از مجروحیت به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
➥ @shohada_vamahdawiat
#به_یاد_شهدا
#شهید_حسین_همدانی
دشمنـان ...نمیدانند و نمیفهمند !که ما برای شهادت مسابقه میدهیم و وابستگی نداریم و اعتقاد ما اینست که از سوی خــدا آمدهایم و بسوی او میرویم ..
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🌼سلام مولا جان
یابن الزهرا ماه را گم کرده ایم....
چهره دلخواه را گم کرده ایم....
ماتورا در قعر چاه انداختیم...
یوسف ما،چاه را گم کرده ایم...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
@shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_بیست_هشت
هنوز تک تک کلمات امیر در گوشم بود. حتی حس غروری را که پشت جمله ی :
"خواهر من به درد شما نمی خوره " مخفی کرده بود. سرم را بالا گرفتم و در را کامل باز کردم . اما قبل از شنیدن هر التماس و خواهش گفتم :
_چی مثلا؟
همین به زبان آوردن یک کلمه میتوانست همه غرورشان را بشکند. آقای صابری سکوت کرد. انگار آن یک کلمه از همه بیشتر برای او سخت بود. دست به سینه منتظر شدم .
و امیر نگاه وحشی اش را در چشمانم چرخی داد و با حرصی که غالب بود ولی می خواست پنهان بماند گفت :
-ازدواج .
حس کردم ، از صدای بلند شکسته شدن سد غرور امیر ، تمام وجودم پر از ذوق شد . لبخندم به خنده رسید و گفتم :
_ازدواج ! ... چرا فکر کردید من همچین پیشنهادی رو قبول می کنم ؟ خیلی جالبه ... اومدید رضایت بگیرید یا اومدید منو براي دخترتون خواستگاری کنید ؟
خشم توی صورتش رفته رفته داشت بالا می گرفت و من خرسند از دیدن اینهمه خشم ادامه دادم :
_یعنی فکر می کنید من حاضرم با یه قاتل ازدواج کنم ؟
یکی از پیرمردهایی که دنبال خودشون کشانده بودند ، پا درمیانی کرد:
-پسرم ...شما خودت قبل از این اتفاق پیشنهاد آشنایی با این خانواده رو دادی ؟
فوری اخم کردم و جواب دادم :
_کی گفته ؟ ... حتما این .
با دست امیر را نشانه رفتم و ادامه دادم :
_آشنایی دو تا خانواده یعنی ازدواج !اینقدر این دختر ترشیده شده که با یه پیشنهاد آشنایی ، اولین چیزی که به ذهنشون خطور کرده ، اینه که خب خدا رو شکر یه آدم احمقی پیدا شد بیاد ترشی لیته ی ما رو بگیره !؟
چنان دستان امیر مشت شد که به ادامه ی جمله ای که می خواستم بگویم نرسیدم . دو طرف یقه ی پیراهنم را محکم چسبید و صورتش را تا نزدیک بینی ام جلو کشید :
_خیلی عوضی هستی ...خواهر من هزار سال هم توی خونه ی پدرم بمونه ، حاضر نیستم با تو ازدواج کنه ...اگه الان راضی شدم بیام اینجا به توی کثافت التماس کنم فقط واسه خاطر حفظ جون خودشه نه چیزی دیگه ای .
صدای پدرش و آن پیرمردهای زپرتی که همراهشان بودند ، بلند شد :
_امیر .... امیرآقا .... ولش کن .
همان لحظه بود که صدای بلند رامش را از خانه شنیدم:
_رادوین ! چیزی شده ؟
همین صدا بود که امیر را عصبی تر کرد .
دستش را از دور یقه ام پس کشید و بلند و عصبی ، سر چرخاند سمت رامش و گفت :
_نه چیزی نیست ...دیدم بوی کثافت میآد ...اومدم دیدم بله ...بوی گند یه رفیقه قدیمیه که دوستشو میکشونه خونه ی خودش تا با پدر هیزش تنها باشه .
خون به مغزم نرسید .فریادم بلند شد و سمت امیر هجوم بردم :
_عوضی ، کثافت خودتی و هفت جد و آبادت ... کثافت آشغال ، خواهرت اگه کرم نداشت که دنبال خونه خالی نمیگشت .
و همین جمله باعث درگیری ما شد .
رامش هم به جمعمان اضافه شد و مادر تنها کسی شد که خدا را شکر به یمن قرص های خواب ، بی خبر از همه چیز بی خبر ماند و چیزی از ماجرا نفهمید . نه من حاضر بودم یقه ی امیر را ول کنم نه او حاضر بود مرا رها کند تا....
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی در سکوت شب🌚
ذهنمان را آرام کن😊
وما را در پناه خودت💞
به دور از هیاهوی🍃
این جهان بدار🌏
الهی شبمان را🌙
با یادت بخیر کن🙏
شبتون بخیر💫
💖🌹🌟🌙✨🌹💖
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ای کاش قرار دل ما برگردد
منصور علی من اعتدی برگردد
دیگر به دل شیعه نمی ماند غم
وقتی که معز الاولیاء برگردد
#نوای_دلتنگی💔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_بیست_نه
غیر از حرف های امیر ، صدای بلند رامش بود که داشت دیوانه ترم می کرد:
_رادوین بخاطر من ...تو رو خدا ... ولشون کن ... آقا امیر تو رو خدا ...شما خوددار باشید .
و صدای امیر بلند شد :
_خوددار باشم ؟ ... چطور تونستی به دوست خودت خیانت کنی ؟ تو نگفتی بیاد خونتون تو تنهایی؟
نگاهش سمت رامش چرخیده بود و رامش با شنیدن همان یه جمله مثل مجسمه ای از شرم و خجالت داشت جلوی چشمانم آب میشد .
که فریاد زدم :
_عوضی نگاهش نکن ....
محکم توی صورتم فریاد کشید :
_تو غیرتم حالیت میشه ؟!
صدای آقای صابری و آن چند پیر مرد علیل هم برخاست :
_صلوات بفرستید ...کوتاه بیایید .
امیر محکم یقه ام را رها کرد و مرا با دو کف دست به عقب هل داد. چند قدمی به عقب رفتم که نگاه پر کینه اش را نصیبم کرد و گفت :
_دلم به حالتون میسوزه ... یه خانواده ی درب داغون از هم پاشیده اید .... وقتی پدرت حتی به دوستِ دخترِ خودش نظر داره ...خدا میدونه که تا حالا ، چه آدمای بی گناهی رو بدبخت کرده .
رامش آهسته اشک می ریخت و آن ها امیر را نم نمک سمت در میکشیدند و بحث پایان یافته بود که نشد .حرصم ، عصبانیتم ، غرورم و جمله ای که شنیدم همه احساسم را زیر و رو کرد. این پسر با آنهمه غرورش ، با دستانی خالی از ثروت و مقام چنان مرا مقابل خودم وخواهرم و پدرش خرد کرده بود که حس کردم اگر آرزوی مرگ یک نفر را با دستان خودم داشته باشم ، آن یک نفر امیر است .در خانه بسته شد و صدای محکم و پر ضرب آن نفسم را از سینه بیرون داد. نگاهم هم رفت سمت رامش و فریادم را سر او خالی کردم :
_کی گفته جلوی این گدا گشنه ها اینجوری زار بزنی ؟
هنوز سرپایین گرفته بود و میگریست که محکمتر داد کشیدم :
_گمشو توخونه.
رامش رفت و من ماندم . لبه ی بلند باغچه نشستم و با افکار پر نفرت و کینه ام جدال کردم . هر قدر خواستم آرام شوم نشد که نشد . دلم بدجوری میخواست یه بلایی سر امیر بیاورم .
اوحرفی زده بود که رگ گردنم رویش غیرت داشت . شک داشتم . بو برده بودم ، از گریه های مادر ، از اختلافش با پدر ، از اینکه سالی چند ماه بیشتر پدر را نمی دیدم و تمام کارهای کارگاه طلاسازی و مغازه های طلا فروشی را به من سپرده بود و ماه به ماه مبلغ قابل توجهی برایش میریختم و او حتی نمیپرسید "حالتون خوبه یانه ؟ "
پول که بود انگار پرسش این سئوال بی معنی میشد .
می دانستم پدرم آدم درستی نیست ولی اینکه امیر این حرف را زد ، مقابل نگاه رامش و یا حتی پدرش ، آقای صابری یا همان دو پیر مرد علیل که حتی مرا نمیشناختند ، مرا چنان خرد کرد که به چیزی جز انتقام فکر نمی کردم .
قصاص ارغوان سر جای خودش ، در عوض قتل پدر ، اما قصاص امیر در ازای حرفی که زده بود و غروری که شکسته بود ، حق من بود.
بعد از ماجرای آشنایی و صحبت با امیر ، آدرس خانه شان را داشتم . چند باری حتی ارغوان را با آن تیپ جنجالی و چادر و پوشیه تعقیب کرده بودم اما اینبار به نیت یک چیز دیگر ، جلوی در خانه شان کشیک می کشیدم .
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🟥موج عظیم تهرانی ها در راه است
🔴همایش بزرگ مردم تهران🔴
سخنران: دکتر سید ابراهیم رییسی
زمان: سه شنبه ۲۵ خرداد
مکان: مصلای بزرگ امام خمینی ره
ساعت : ۱۸
🔺️بار دگر از این سید بزرگوار حمایت خواهیم کرد🔺️
🔷️نشر سراسری در تمام فضای مجازی🔷️
✨🌹🍃🕊️✨
💐معرفت مهدوی💐
☀️فواید امام
🌿ب) واسطه بقا و تداوم هستی
🔺جهان هستی پس از وجود یافتن، یعنی مرحله ابداع، وارد مرحله جریان و استمرار شده است.
🔺در این مرحله، آن چه از فیوضات الاهی به جهان هستی میرسد، از مجرای انسان کامل است.
🔺 انسان کامل در وهله اول، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و در وهله دوم، ائمه طاهرین علیه السلام. واسطه فیض باید همیشه در عالم باشد؛ زیرا اگر زمین از حجّت و واسطه فیض خالی بماند، به فرموده ی امام صادق علیه السلام : لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا». [۱] زمین اهلش را در خود فرو میبرد.
🔺منظور از «حجّت» در این روایت، امام حی است و منظور از «ارض» تنها این کره خاکی نیست؛ بلکه مراد، کل عالم هستی است و این کلمه عنوان مشیر دارد.
----------
[۱]: الکافی، ج۱، ص۲۰۱
#معرفت_امام
#امام_زمان
📚آخرین منجی
✍قنبرعلی صمدی
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>