eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
شبتون بخیر التماس 🌹💖🏴🏴🏴
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ خسته ام از درد یتیمی، ولی ناامید هرگز ...! یقین دارم که روزی ظهور خواهید کرد و با نگاه پدرانه تان، طومار دردهای زمین درهم میپیچد... فرج مولا صلواتـــــــ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹💖🦋🏴🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امام جواب مى دهد: "من هرگز با يزيد بيعت نمى كنم. مگر فراموش كرده اى كه در پيمان نامه صلحِ برادرم امام حسن(ع)، آمده بود كه معاويه نبايد جانشينى براى خود انتخاب كند. معاويه عهد كرد كه خلافت را بعد از مرگش به من واگذار كند. اكنون او به قول و پيمان خود وفا نكرده است. من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد، چون كه يزيد مردى فاسق است و شراب مى خورد". مأمور امير مدينه، دوباره نزد امام مى آيد و مى گويد: ــ اى حسين! هر چه زودتر نزد امير بيا كه او منتظر توست. ــ من به زودى مى آيم. امام از جاى برمى خيزد. مى خواهد كه از مسجد خارج شود، يكى از اطرافيان مى پرسد: "اى پسر رسول خدا، تصميم شما چيست؟" امام در جواب مى فرمايد: "اكنون جوانان بنى هاشم را فرا مى خوانم و همراه آنان نزد امير مى روم". امام به منزل خود مى رود. ظرفِ آبى را مى طلبد. وضو مى گيرد و شروع به خواندن نماز مى كند. او در قنوت نماز، دعا مى كند... به راستى، با خداى خويش چه مى گويد؟ آرى، اكنون لحظه آغاز قيام حسينى است. به همين دليل، امام حركت خويش را با نماز شروع مى كند. او در اين نماز با خداى خويش راز و نياز مى كند و از او طلب يارى مى نمايد. ــ على اكبر! برو به جوانان بنى هاشم بگو شمشيرهاى خود را بردارند و به اين جا بيايند. ــ چشم بابا! بعد از لحظاتى، همه جوانان بنى هاشم در خانه امام جمع مى شوند. آن جوانمرد را كه مى بينى عبّاس، پسر اُمّ البنين است. آنها با خود مى گويند كه چه خطرى جان امام را تهديد كرده است؟ امام، به آنها خبر مى دهد كه بايد نزد امير مدينه برويم. همه افراد، همراه خود شمشير آورده اند، ولى امام به جاى شمشير، عصايى در دست دارد. آيا اين عصا را مى شناسى؟ اين عصاى پيامبر است كه در دست امام است. امام به سوى قصر حركت مى كند، آيا تو هم همراه مولاى خويش مى آيى تا او را يارى كنى؟ <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... نفسهای تندش را در هوای خفه ی اتاق خالی کرد و لحظه ای نگاهش را از من نگرفت و من فقط منتظر صدای بسته شدن در خانه بودم تا اعلام رفتن منیر خانم را داشته باشد. و در خانه با ضرب بسته شد. چه به موقع! چون رادوین چنان فریادی کشید که انگار تمام روزهای از یاد رفته ام دوباره جلوی چشمانم زنده شد. _هی ورد گرفتی وکالت طلاق بده ، واسه این بود که دنبال بهونه میگشتی ؟ ... یه ماهه ناز میکنی ، قهر میکنی ، هی من خر ، لال شدم ، من هیچی به روت نیاوردم ، هی گفتم خسته است ، کلافه است ، حالا بهونه ات چیه ؟ ... میخوای بگی آیدا با کفش اومده تو خونه ی من و طلاق میخوای ؟ ... چی برات کم گذاشتم عوضی ؟ ... چی ؟ چشم بستم تا نبینم صورت قرمز شده از عصبانیتش را. به سختی با آرامش جواب دادم : _خواهشا بحث ما رو به وکالت طلاق ربط نده... الان بحث ما سر آیداست... این دختر خاله ی شما چکاره ی زندگی منه ؟ ... بهم وکالت طلاق دادی که خیالم راحت باشه تا بری راحت باهاش بگردی ؟... اصلا اگه به خودم گفته بودی از زندگیت میرفتم ، چرا واسطه اش کردی ؟ اخمش محکم شد: _چی چرت و پرت سر هم میکنی واسه خودت! چشم در چشمش محکم و بلند گفتم : _چرت و پرت نیست رادوین.... من کی از دردام باهات حرف زدم ، کی بهونه اومدم ، کی ؟ تو حتی نمیدونی دردم چیه ، ... همش میریزم تو خودم... بهت نمیگم... دلخور میشم نمیگم ، ناراحت بشم نمیگم ، این تویی که اصرار میکنی بگو... الانم اگه اینجوری نمیکردی نمیگفتم. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... نفسش پشت سر هم خالی میشد. تند و تند. دست انداخت سمت میز آرایش و با فریادی که هنوز نمیدانم چرا سرم کشید ، گفت : _همین حالا از خونه ی من گمشو بیرون تا نزدم نکشتمت. نمیخواستم برم ولی عصبانیت ، مانتوی پوشیده ی تنم و چادر و روسری که روی دستم بود ، و فریاد دوم رادوین ، پاهایم را تند کرد سمت در. _ارغوااان گمشو برو تا نزدم. دویدم. گریه ام بلند بود. نزد. کنترلش عالی بود. آنقدر که به اوج عصبانیت رسید و توانست خودش را نگه دارد. اما جلوی در خانه که کفشایم را به سرعت پا میزدم ، صدای شکستن آینه ی میز آرایشم آمد و نعره ای که حتی در راهرو هم شنیده شد : _ عوضی... چرا نمیبینی حالمو ؟ وقت جواب دادن نبود. تاملی کردم. نه دلم به رفتن بود و نه ماندن. نفسم تند شده بود. هیجان زیادی روی قلبم خراب شده بود که داشت نفسم را میگرفت. از پله ها پایین میرفتم که صدای پاهایش که دوید سمت در را شنیدم و بی دلیل فرار کردم . فرار! از شوهرم ؟! پایم به حیاط که رسید صدای فریادش باز گوش دلم را هم خراشید : _ارغواااان. اشکی با سوزش از چشمم افتاد. خدا را شکر تک واحدی بودیم و طبقه ی اول پارکینگ و انباری ، وگرنه تمام همسایه ها سرمان خراب شده بودند.وقتی به خودم آمدم که در کوچه میدویدم و نفسی برایم نمانده بود. از آنهمه استرس ، از آنهمه دویدن. بهترین فرصت بود برای رفتن اجباری به مطب دکتر افکاری. در مطب دکتر افکاری نشسته بودم . چشمم به روی تابلوی دیوار مقابل خشک شده بود و افکارم سمت خانه پرواز می کرد . موبایلم برای دهمین بار زنگ خورد . رادوین بود اما اصلًا دلم نمی خواست که اکنون جوابش را بدهم . در اتاق دکتر باز شد و مریض قبلی از اتاق بیرون آمد و همان لحظه نگاه منشی سمت من آمد و پرسید : _ ببخشید شما گفتید یه سوال داشتید ... درسته ؟ سرم را تکان دادم: _ بله ، بله . منشی نگاهش را به من سپرده بود که دستش را سمت اتاق دکتر دراز کرد: _ پس بفرمایید لطفاً . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
خاطره.mp3
2.31M
📢 📌 شب پنجم محرم الحرام 1443 💢 🌹💖🦋🏴🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
خاطره.mp3
2.45M
📢 📌 شب چهارم محرم الحرام 1443 💢 🌹💖🦋🏴🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
Shab05Moharram1400[07].mp3
3.45M
🎙تقصیر ماست آقا از تو خبر نداریم (نجوا با امام زمان) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی 👈 متن شعر: Meysammotiee.ir/post/2464 🏴 شب پنجم ١۴٠٠ ➥ @shohada_vamahdawiat
Shab05Moharram1400[02].mp3
23.22M
🎙اگر که من شهید نشم می‌میرم (زمزمه و مقتل) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی 👈 متن شعر: Meysammotiee.ir/post/2460 🏴 شب پنجم ١۴٠٠ ➥ @shohada_vamahdawiat
ــ مقدّمه اوّل من اين است: آيا اين آيه قرآن را شنيده اى كه خدا مى گويد: (ع)إِنَّ الَّذِينَ يُؤذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنيَا وَ الاَْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا (ع). ــ بله. قرآن سوره احزاب آيه 57 مى گويد: "هر كس پيامبر را آزار بدهد، خدا در دنيا و آخرت آنان را لعنت مى كند". ــ آيا قبول دارى اگر كسى پيامبر را خشمناك و غضبناك كند، او را آزار داده است. ــ آرى! ــ برادر! مقدّمه دوم من را بشنو! آيا اين حديث را شنيده اى كه پيامبر فرمود: "دخترم، فاطمه پاره تن من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده است، هر كس او را غضبناك كند، مرا غضبناك كرده است". ــ بله. اين حديث در كتاب هاى معتبر ما نقل شده است، اين حديث حتّى در كتاب "صحيح بخارى" هم آمده است و تو مى دانى كه "صحيح بخارى"، بهترين كتاب ما مى باشد. ــ يعنى اين حديث صحيح است و اشكالى ندارد؟ ــ بله. حديث صحيح است. ــ امّا مقدّمه سوم، در كتاب "صحيح بخارى" اين حديث نقل شده است كه وقتى فاطمه از ابوبكر ارث خود طلب نمود، ابوبكر از پرداخت آن به فاطمه خوددارى كرد. براى همين، فاطمه از ابوبكر خشمناك شد و ديگر فاطمه هرگز با ابوبكر سخن نگفت. ــ خوب، حالا حرف اصلى تو چيست؟ ــ اگر سه مقدّمه مرا قبول كردى. حالا من همه اين سه مقدّمه را كنار هم مى گذارم: فاطمه از ابوبكر غضبناك و خشمناك بود (مقدّمه سوّم)، هر كس فاطمه غضبناك كند، پيامبر را غضبناك كرده است و او را اذّيت نموده است (مقدّمه دوم). هر كس پيامبر را اذّيت كند، خدا او را در دنيا و آخرت لعنت مى كند. (مقدّمه اوّل). من بيش از اين توضيح نمى دهم، تو خودت بنشين و فكر كن! ببين به چه نتيجه اى مى رسى. اگر ما بعضى از ياران پيامبر را لعن مى كنيم، دليلش واضح است. من از كتاب هاى خود شما براى شما دليل آوردم. آنانى كه فاطمه را آزردند، خدا آنها را لعنت كرده است! 💐🏴💐🏴💐🏴💐🏴💐🏴 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59