eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ یک دانه نه صددانه‌ی تسبیح دعایت هر روز فـرج زمزمه کردیم برایت شرمنده‌ی چشمان پرازاشک تو هستیم جان همـه عالم و آدم به فـدایت @shohada_vamahdawiat
💌 💗 من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ... آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ... راهی ایران شدم ... مشهد ... ولی آدرس قدیمی بود ... چند ماهی بود که رفته بودن ... و خبری هم از آدرس جدید نبود ... یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن ... به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم ... . دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ... دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم ... . زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود ... شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ... و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ... اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود ... . داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ... دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم ... . بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ... از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم ... اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ... فوق العاده جالب بود ... . برگشتم و سوار تاکسی شدم ... دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ... پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ... و حالا همه با هم گم شده بود ... . بدتر از این نمی شد ... توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ... پاسپورت هم دیگه نداشتم ... . هتل پذیرشم نکرد ... نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ... سوار ماشین شدم ... فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد ... کوچه پس کوچه ها قدیمی بود ... گریه ام گرفته بود ... خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... یاد امام رضا و حرف های اون پزشک کفشدار افتادم ... یا امام رضا، به دادم برس ... 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راه نفوذ شیطان در درونت رو بشناس ... 🎙حجت الاسلام و المسلمین رفیعی @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
روز هجوم اصلى، روز پنجم ربيع الأول، يك شنبه سال 11 هجرى قمرى وقتى كه من مجموعه حوادث را بررسى نمودم به اين نتيجه رسيدم كه هجومِ اصلى در روز "پنجم ربيع الأول" واقع شده است. پنجم ربيع الأول، روز اندوه و مصيبت دوستداران فاطمه(س)مى باشد. در اينجا شرح حوادث اين روز را بيان مى كنم: 39 ـ آغاز هجوم چهارم عُمَر نزد ابوبكر مى رود و از او اجازه مى گيرد تا براى آوردن على(ع)اقدام كند. عُمَر همراه با گروهى از طرفداران به سوى خانه على(ع) به راه مى افتند، وقتى نزديك خانه على(ع) مى رسند، فاطمه(س)آنان را مى بيند، او سريع درِ خانه را مى بندد. عُمَر جلو مى آيد درِ خانه را مى زند و فرياد مى زند: "اى على! در را باز كن و از خانه خارج شو و با خليفه پيامبر بيعت كن، به خدا قسم، اگر اين كار را نكنى، خونِ تو را مى ريزيم و خانه ات را به آتش مى كشيم". اكنون همه منتظر هستند تا على(ع) جواب دهد. 40 ـ فاطمه(عليها السلام) سخن مى گويد اين صداى فاطمه(س)است كه به گوش مى رسد: "اى گمراهان! از ما چه مى خواهيد؟" عُمَر خيلى عصبانى مى شود فرياد مى زند: ــ به على بگو از خانه بيرون بيايد، و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم! ــ اى عُمَر! آيا مى خواهى اين خانه را آتش بزنى؟ ــ به خدا قسم، اين كار را مى كنم، زيرا اين كار از آن دينى كه پدرت آورده است، بهتر است. ــ چگونه شده كه تو جرأت اين كار را پيدا كرده اى؟ آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى؟ ــ اى فاطمه! ساكت شو، محمّد مرده است، ديگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نيست!75 ــ بار خدايا، از فراق پيامبر و ستم اين مردم به تو شكايت مى كنم. 41 ـ خشم عُمَر عدّه اى از همراهان عُمَر چون سخن فاطمه(س) را مى شنوند پشيمان مى شوند، همه كسانى كه صداى فاطمه(س)را مى شنوند به گريه مى افتند. عُمَر فرياد مى زند: "برويد هيزم بياوريد"، عدّه اى دارند هيزم مى آورند. چند لحظه مى گذرد تا اين كه هيزم زيادى در اطراف خانه جمع مى شود. عُمَر شعله آتشى را در دست گرفته، به اين سو مى آيد. او فرياد مى زند: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد". 42 ـ آتش زدن درِ خانه عُمَر جلو مى آيد، شعله آتش را به هيزم مى گذارد، آتش شعله مى كشد. درِ خانه نيم سوخته مى شود. عُمَر جلو مى آيد و لگد محكمى به در مى زند. فاطمه(س) بين در و ديوار قرار مى گيرد، صداى ناله اش بلند مى شود. عُمَر در را فشار مى دهد، صداى ناله فاطمه بلندت(س)ر مى شود. ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه فاطمه(س)فرو مى رود. فرياد فاطمه(س) در فضاى مدينه مى پيچد: "بابا! يا رسول الله! ببين با دخترت چه مى كنند". ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🌷🖤🌷 👇           @hedye110
امام مهدی (عج): فرمان ما به یکباره و ناگهانی فرا می‌رسد و در آن زمان توبه و بازگشت برای کسی سودی ندارد و پشیمانی از گناه کسی را نجات نمی‌بخشد. 📚بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۷۶ امام حسین علیه السلام: نهمین فرزند من، نشانی از حضرت یوسف و نشانی از حضرت موسی ابن عمران دارد. او قائم ما اهل بیت است که خداوند امر ظهورش را در یک شب فراهم می‌کند. 📚محجة البیضا، ج۲، ص۳۳ 🌟 آیت‌الله‌بهجت(ره) @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
Haftegi990928[04].mp3
2.62M
▪️رفته سردارِ حرم برگردد اما ... (در سوگِ حاج قاسم) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🏴 در آستانه فرارسیدن دومین سالگرد شهادت حاج @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
🌼🍃🌸کاش جمعه دی ماه سال ۹۸ خبرهای شهادت خبرهای سالگرد شهادت آن نماز پرشکوه در تشیع شما و دوستانت همه ایناها کاش یک خواب بود یک خوابی با صدای اینکه از خواب بلندمان کنند یک لبخند بزنند لیوانی آبی در دست مان بدهند بگویند پاشو داشتی خواب میدیدی همش خواب بود بلند شو و دیگر تمام شود... نمی توانم باور کنم دیگر نیستی بشکند دستی ک نشانه گرفت اتومبیل شما را... جسم شما را از ما گرفتند حاجی مگر میتوانند عشق گرمای محبت شما را از ما جدا کنند؟! شما در دل یک نوزاد جای گرفته ای تا پیرمردی ک دستانش پینه بسته نام شما غیرت شما مردانگی شما در قلب هایمان حک شده چگونه می توانند آن را از ما بگیرند؟!🌻🍃🌸 ➥ @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۲۸۸🌷 🌹و حُجَّتِهِ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔶ترازو را ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﺟﻮﺭﯼ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮐﻢ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ و ﺯﯾﺎﺩ ﺭﺍ ﮐﻢ.ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ ﻧﻬﯿﺐ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ و ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ "ﺃَﻟَّﺎ ﺗَﻄْﻐَﻮْﺍ ﻓِﻲ ﺍﻟْﻤِﻴﺰَﺍﻥِ" (ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ/ 8) ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﯼ و ﻃﻐﯿﺎﻥ ﻧﮑﻨﯿﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺪ ﻭ ﺣﺮﯾﻢ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺑﮑﻨﯿﺪ. 🔶 ﻭﻗﺘﯽ ﻃﻐﯿﺎﻥ ﺑﮑﻨﯽ،ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﮐﻪ ﻃﻐﯿﺎﻥ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ و ﺧﻮﺩﺵ ﺿﺎﯾﻊ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ و ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺘﺪ،می شوی.پس ﺍﺯ ﺣﺪﻭﺩ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻧﮑﻨﯿﺪ. ﺷﻤﺎ ﺣﺪ ﻭ ﺣﻘﻮﻗﯽ ﺩارید،ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺷﯿﺪ و ﺩﺳﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﻨﯿﺪ. 🔶ﺗﺮﺍﺯﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺩﺳﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺁﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﯾﮏ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ،ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺯﺷﺖ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ. ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﺎﻥ ‌ﺩﻫﺪ و بگوﯾﺪ ﺯﺷﺖ ﺍﺳﺖ و ﯾﮏ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺯﺷﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ. ﻫﻤﻪ‌ﯼ ﺁﯾﻨﻪ‌ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺷﺎﻩ و ﻭﺯﯾﺮ و ﮔﺪﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺎﺷﯽ. ﺁﯾﻨﻪ‌ﻫﺎ ﻋﺼﻤﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ و از خطا ﻣﻌﺼﻮمند. 🔶 ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﯾﻨﻪ‌ﻫﺎ ﺣﺠﺖ و ﺩﻟﯿلند. ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ‌ﯼ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﮔﺮ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺯﺷﺘﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯽ ﺁﯾﻨﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ. 🔶ﺗﻌﺒﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺍمامﺍﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ:" ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻪِ" ﺍﯾشان ﺣﺠﺖ‌ ﺍﻟﻬﯽ ﺍست. ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾد ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ‌ﯼ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ایشان ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﺁﻥ ﭼﯿﺰ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺍیشان ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ. 🔶ﺍﮔﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ علیه السلام ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ‌ﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ که ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ می گوید.نظر امام زمان عج الله فرجه هم همان است.ﻫﻤﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ... ❤️☘💐❤️☘💐❤️☘❤️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر. تا سلام دیگر........ التماس دعای فرج........ 🦋🌟✨🌙🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ از نسل گل و بهار و آيينه تويی منظومه‌ی انتظارِ ديرينه تويی ما منتظرانِ وعده‌ی ديداريم خورشيدِ زلالِ روزِ آدينه تويی 💔 @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 🦋🌹💖
💌 💗 توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ... . دل توی دلم نبود ... داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ... هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ... توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... . انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می کرد ... بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی ... راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... . اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... . حس فوق العاده ای بود ... مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... . مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... . سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ... نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... . اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... . 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ 🕊️ آهای کوه غیرت 🗻 صدامون رو داری ؟ 🙂💔 هوامون خرابه 😞 هوامونو داری ؟ )) @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
『☀️| 』 دنیا با تمام فراز و نشیب هایش با تمام سختی هایش مبدا همان راهے است، که در آن می‌شود به خدا رسید... با خوب بودن و دنیایے سرشار از بهترین ها ساختن، می‌توان به خداۍ خوبۍ هارسید... ⦅شھیدمحمدرضادهقان‌امیرے⦆ @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ذکر مصائب حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
یهو‌میومد‌میگفت: چرا‌شماها‌بیکارید؟! میگفتیم:حاجی‌نمی‌بینید‌اسلحہ دستمونه؟!یامأموریت‌هستیمو مشغولیم؟!میگفت:نہ...بیکار‌نباش! زبونت‌به‌ذکر‌خدا‌بچرخه♥️☝🏽 همینطور‌که‌نشستی،هرکاری‌که‌میکنی‌ ذکر‌هم‌بگو...:)🌱 دلتنگتیم سردار @shohada_vamahdawiat
43 ـ ورود به خانه فاطمه(س) به كنار ديوار پناه مى برد. عُمَر و يارانش وارد خانه مى شوند، خالدبنوليد شمشير را از غلاف بيرون مى كشد و مى خواهد فاطمه(س)را به قتل برساند. ناگهان على(ع) با شمشيرش جلو مى آيد. درست است پيامبر على(ع)را مأمور كرده تا در بلاها صبر كند، امّا اينجا ديگر جاى صبر نيست. خالد تا برقِ شمشير على(ع)را مى بيند شمشيرش را رها مى كند. على(ع) به سوى عُمَر مى رود، گريبان او را مى گيرد، عُمَر مى خواهد فرار كند، على(ع) او را محكم به زمين مى زند، مشتى به بينى و گردنِ او مى كوبد. هيچ كس جرأت ندارد براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده اند. 44 ـ ياد پيمان آسمانى على(ع)عُمَر را رها مى كند و مى گويد: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در مثل چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، تو هرگز جرأت نمى كردى وارد اين خانه شوى". اگر على(ع) عُمَر را به قتل برساند، جنگ داخلى روى خواهد داد و بعد از آن، دشمنان به مدينه حمله خواهند كرد، على(ع)مى خواهد براى رضايت خدا صبر كند. 45 ـ ريسمان بر گردن على(عليه السلام) هواداران خليفه به سراغ على(ع) مى روند. تعداد آنها زياد است، آنها با شمشيرهاى برهنه آمده اند، على(ع) تك و تنهاست. آنها مى خواهند على(ع) را از خانه بيرون ببرند. هر كارى مى كنند نمى توانند او را از جاى خود حركت بدهند. عُمَر دستور مى دهد تا ريسمانى بياورند، ريسمان را بر گردن على(ع)مى اندازند، عمر فرياد مى زند: "الله اكبر، الله اكبر"، همه جمعيّت با او هم صدا مى شوند، آنها مى خواهند على(ع) را به سوى مسجد ببرند تا با خليفه بيعت كند. 46 ـ فاطمه(عليها السلام) به ميدان مى آيد آنها مى خواهند على(ع) را از خانه بيرون ببرند، فاطمه(س) از جا برمى خيزد، و در چهارچوبه درِ خانه مى ايستد، او راه را مى بندد تا نتوانند على(ع) را ببرند. عُمَر به قُنفُذ اشاره مى كند، قُنفُذ با غلافِ شمشير فاطمه(س) را مى زند، خود عُمَر هم با تازيانه مى زند... 47 ـ شهادت محسن(عليه السلام) عُمَر لگد محكمى به فاطمه(س) مى زند، اينجاست كه صداى فاطمه(س)بلند مى شود، او خدمتكار خود را صدا مى زند: "اى فِضّه مرا درياب! به خدا محسن(ع)مرا كشتند". ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🌷🖤🌷 👇           @hedye110
『♥️』 کوتاه ترین دعا برای بزرگترین آرزو اللهم عجل لولیک الفرج💚🍃 شبتون مهدوی 💫⭐️🌟✨💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ ای که روشن شود از نور تو هر صبح جهان روشنای دل من حضرت خورشید سلام 💔 @shohada_vamahdawiat
💌 💗 🌼 از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورت مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ... مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... . وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... . هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... . اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... . بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... . چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... . اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ... 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴