eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
شهداءومهدویت
🎥 شهیدی که دعای مادرش را اجابت کرد #او_خواهد_آمد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #شهداءومهدویت ➥ @shohad
مادر شهید محمد حسین فخانی که در دفاع از حرم امیرالمومنین در نجف به شهادت رسیده‌است، از اجابت دعایش توسط این شهید والامقام سخن گفت. به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، جواد تاجیک از راویان دفاع مقدس در برنامه «ماه من» که سحرهای ماه مبارک رمضان از شبکه سوم سیما پخش می‌شود، به ذکر نام و یاد شهید محمد حسین‌فخانی از اهالی اهواز اشاره کرد و گفت: این شهید والامقام پس از حمله آمریکا به عراق برای دفاع از حرم امیرالمومنین(ع) وارد شهر نجف می‌شود و به دفاع از حرم امام علی(ع) می‌پردازد؛ چراکه برخی از ایرانیان در آن زمان- سال 1383- به صورت خودجوش به عراق رفته بودند و به دفاع از حرم می‌پرداختند. وی در ادامه سخنان خود به ماجرای خواب شهید پرداخت و گفت: این شهید در خواب حضرت امیر(ع) را می‌بیند که شمشیر بسته و از آقا محمد هم دعوت می‌کند و می‌فرمایند که محمد بیا. بعد از این خواب حال این شهید دگرگون می‌شود و بدون اینکه به کسی بگوید به نجف می‌رود و از نجف به مادر خود اطلاع می‌دهد. در ادامه این برنامه مادر شهید محمد حسین‌فخانی ضمن اشاره به خصوصیات این شهید به ماجرای اجابت دعا خود توسط فرزندش پرداخت و اظهار داشت: من یک دختری دارم که مریض شد و یکسال مریضی او به طول انجامید، بیماری او به گونه‌ای بود که هیچ چیز در معده او باقی نمی‌ماند و آن را بالا می‌آورد، ریه‌های آن هم آب آورده بودند. خیلی خسته شده بودم و یک روز پس از نماز صبح سر سجاده خیلی گریه کردم و دست به دامان آقا محمد شدم و از او خواستم که شفای خواهرش را از خداوند بگیرد. وی در ادامه سخنان خود گفت: فردا صبح یکی از همسایگان که مثل خواهر برایم عزیز است آمد و گفت خواب محمد را دیده‌ام. در خواب دیده‌ام در کربلا نشسته‌ایم و یک جوانی مشک به دوش به سمت ما می‌آید، دیدم محمد است و از او پرسیدم محمد سقا شدی؟ شهید محمد می‌گوید بله من سقا هستم. گفتم مقداری آب بده ما هم بخوریم، که آقا محمد می‌گوید این آب مخصوص شفای مریضان است، از این آب به دخترتان می‌داد و می‌گفت بخور به نیت شفا. مادر شهید با بیان اینکه من هر سه‌شنبه دخترم را برای درمان به بیمارستان می‌بردم؛ یادآور شد: این خواب را در همان روز سه‌شنبه دیده بود و او به من گفت دخترت شفا گرفته‌است. ما به بیمارستان مراجعه کردیم و دکتر پس از معاینه -سونوگرافی- گفت، پاشو برو انگار معجزه شده‌ و بدنت پاکِ پاک است. شادی روح بلندش صلوات 🌹 @shohada_vamahdawiat                 
Joze 26-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-52.mp3
33.41M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال : 💖🌹🦋
﷽❣ ❣﷽ در بنده‌نوازی و بزرگى تو شک نيست من خوب نياموختم آداب گدایی عمری‌ست که ما منتظر آمدنت، نه تو منتظر لحظه‌ی برگشتن مایی 💔 @shohada_vamahdawiat
    ﷽ با صدای تق تق در چشمام رو نیمه باز و دوباره بیخیال میبندم. مامان_ پاشو ببینم. خجالتم نمیکشه. _ مامان بیخیال توروخدا. مامان _ پاشو پاشو. امروز قراره برین محرم بشینا . با این جمله مامان سریع از جا میپرم و به سمت ساعت هجوم میبرم ، ساعت ۱۱ قرار بود دم مسجد باشم، همون مسجد کنار موسسه. همون دیشب قرار شد، امروز من و امیرحسین به هم محرم بشیم چون هردو دوست داشتیم عقدمون روز سالگرد ازدواج مولام علی و مادرم خانوم فاطمه زهرا باشه، وای الان ساعت ۱۰/۴۵ هستش ؛ تا مسجد حدود نیم ساعت راهه . وای خدایا سوتی دیگر در پیشه . سریع حاضرمیشم و با امیرعلی راه میوفتیم سمت مسجد ، ساعت ۱۱:۱۰ دقیقه میرسیم. چشمم که به امیرحسین و پرنیان میوفته سرم رو پایین میندازم و از ماشین پیاده میشم. بیا درباره من باید جلوی این همسر اینده ضایع بشم. _ سلام. امیرحسین با لبخند جوابم رو میده و پرنیان هم با خوشرویی جوابم رو میده. امیرعلی_ شرمنده دیر شد. امیرحسین _ نه بابا دشمنتون. حاج آقا هم هنوز نیمدن. تازه فرصت میکنم به تیپش نگاه کنم، یه شلوار کتون مشکی با یه بلوز سفید، خوشتیپ و در عین حال اعتقادات کامل. تعریف اعتقاداتش رو از امیرعلی شنیده بودم ، تو همین چند برخورد هم به نجابت و پاکیش میشد ایمان اورد. با صدای زنگ گوشی ببخشیدی میگم و کمی از جمع فاصله میگیرم. با دیدن اسم یاسمین رو صفحه گوشی لبخندی میزنم و دایره سبز رو لمس میکنم . _ سلام عزیزم یاسمین_ سلام و ………… ( سانسور) _ عه. چته؟ یاسمین_ خاله باید به ما بگه تو داری ازدواج میکنی؟ _ حالا هنوز هیچی نشده. یاسمین_ رفتی عقد کنی میگی هیچی نشده ؟؟؟؟ _ عقد چیه فقط قراره محرم بشیم همین. امیرعلی_ حانیه جان. اومدن حاج آقا _ یاسی من باید برم بهت زنگ میزنم. یاسمین_ باشه. بای _سلام. حاج آقا _ سلام دخترم . امیرعلی_ خب به سلامتی. ان شالله که خوشبخت بشید. سرخ میشم و سرم رو پایین میندازم کی حیا رو یادگرفتم ؟ خودمم نمیدونم. گوشه حیاط مسجد وایمیستیم، امیرعلی مشغول صحبت با حاج آقا و پرنیان هم سرگرم تلفن همراهش. سرم رو پایین میندازم و مشغول بازی با گوشه شالم میشم. با صدایی که در گوشم زمزمه میشه تمام بدنم یخ میزنه امیرحسین _ سادات بانو. چقدر این کلمه رو دوست داشتم، سادات. اما چون همیشه حتی از اسم حانیه هم که لقب حضرت فاطمه بود بدم میومد، هیچوقت سادات صدام نمیکرد حتی تو همین چند ماه اخیر. کمی سرم رو بالا میگیرم و سریع پایین میندازم، با اومدن امیرعلی حرفش رو تموم نمیکنه و من هم کنجکاو برای دونستن ادامه حرفش مجبور به سکوت میشم ؛ خداحافظی میکنیم که پرنیان سریع به سمتم میاد و زن داداش خطاب قرارم میده. در دل ذوق میکنم و در ظاهر فقط لبخند میزنم و بعد ناخوداگاه نگاهم را به طرف امیرحسین میکشم که لبخند به لب داره. _ جانم؟ یه دسته گل نرگس رو به طرفم گرفت. وای که چقدر گلای خوشگلی بودن ، _ این برای چیه عزیزم؟ پرنیان_ برای تبریک از طرف خان داداش. امیرحسین تو ماشین نشسته و سرش هم ظاهرا تو گوشیه. گل های نرگس رو ازش میگیرم ؛ _ ازشون تشکر کن. پرنیان _ چشم. راستی شمارتونو میدید؟ شمارم رو به پرنیان میگم و یادداشت میکنه و بعد از آغوش گرم خواهرانش خداحافظی میکنیم. این همه عجله تنها برای محرمیت به دلیل سفر حاج آقا و علاقه زیاد امیرحسین به خوندن خطبه محرمیت توسط ایشون بود . با آن همه دلداده دلش بسته ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش… 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✨یا بَقیّةُاللّه 🌺الهی یار زیبایم نیامد بیابانگرد تنهایم نیامد 🌺امیر کاروان بیقراران قرار قلب شیدایم نیامد 🌺هر آنچه من تمنا کردم از او به دنبال تمنایم نیامد 🌺اگر چه داند او درد دلم را ولی بهر مداوایم نیامد 🌺سحر گفتم جمالش را ببینم سحر هم آن دل ‌آرایم نیامد 🌺خبر دارم که او باشد به یادم ولی یک شب به ماوایم نیامد 🌺رسان دست مرا بر دست گرمش که یاری بر تسلایم نیامد 🌺هر آنچه وعده دادم بر دل خود چه سازم من که آقایم نیامد؟ @shohada_vamahdawiat
Tahdir joze27.mp3
4.02M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال 💖🌹🦋
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
💢عهد با خدا در شب قدر 🔹شهید فردین با خدای خودش عهد کرده بود که در یکی از شب‌های قدر شهید شود 🔹شب 23 آخریـن شب قدر سال 1397دیده شـده بود که بسیار نگران و پریـشان حال است وقتی ازش سوال کرده بودن دلیل نگرانیت چیست؟ گفته بود، شبهای قدر تمام شدن و من شهید نشدم من با خدای خودم عهدی بسته بودم اما نشد . 🔹شب 24 رمضان1397 جواب عهدش را خـدا داد و با لب تشنه به شـهادت رسید خـوشا به حالش که خداوند چه زیبا به قولش عمل کرد واو را به آرزوی دیرینه اش رساند .(شهید فردین سنجری) ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ از جادّه ی انتظار کسی می آید پایانی بر این دلواپسی می آید ای مرده دلان زِ جای خود برخیزید عیسای مسیحا نفسی می آید 💔 @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت الهی به امید تو💚 💖🌹🦋
    ﷽ امیرحسین باورم نمیشد چه زود به هم محرم شدیم و همه چی تموم شد. پرنیان رو دم خونه پیاده میکنم و خودم میرم دنبال محمد جواد قرار گذاشتیم امروز به عنوان آخرین روزهای مجردی بریم بیرون با بچه ها. حالا انگار دارم میرم بمیرم. بعد از نیم ساعت میرسم دم خونشون ، محمدجواد وامیر و علی و طاها و حسین با یه پارچه مشکی دم در وایساده بودن. از ماشین پیاده میشم و سلام علیک میکنم. _ این پارچه و رنگ و اینا چیه؟ محمد جواد_ فضول سنج. حالا هم بپر بالا رفیق. _ دارم برات محمد جواد_ و من الله توفیق. محمد جواد خطاب به بچه ها_ خب شماها پس برید همون جای همیشگی. من و امیر و این آقا دوماده یا مهمون جدیدمونم میایم. _ مهمون جدیدمون ؟ محمد جواد_ تااطلاع ثانوی سکوت کن بپر بالا. زن ذلیل بدبخت. همه زدن زیر خنده همونجوری که به سمت ماشین میرفتم گفتم _ دارم براتون حالا محمد جواد جلو و امیر عقب نشست. محمدجواد_ برو دم خونه همسرتون _ ها؟؟؟؟؟؟ محمد جواد_ ها و……… حرف نزن حرکت کن. _ خب برای چی محمد جواد _ به جان بروسلی همین الان حرکت نکنی چنان میزنمت که. _ که چی؟ محمد جواد _ هیچی فدات شم. برو خونه همسرتون. به خدا کاریش نداریم. . . سر کوچه بودم که دیدم حانیه و چهارتا خانوم دیگه دم در وایسادن . همزمان با وارد شدن ما تو کوچه ، امیرعلی هم میاد بیرون. خدا میدونه دوباره این محمد چی تو سرشه. از ماشین پیاده و سلام علیک میکنم. برای اولین بار دقیق ، مستقیم و بی پروا تو چشمای حانیه خیره میشم. چشمای قهوه ای روشن با مژه های بلند. سرخ میشه و سرشو پایین میندازه . بعد از سلام و علیک امیرعلی خطاب به من میگه _ بریم؟ محمد جواد_ بریم داداش. گنگ و پرسشی به هردوشون نگاه میکنم هردو میزنن زیر خنده و سوار میشن، منم خداحافظی مختصری از خانوما میکنم و سوار میشم. ظاهرا هیچکدوم نمیخوان توضیح بدن چه خبره ، پس منم سوالی نمیپرسم تا برسیم…... . کل راه تو سکوت سپری میشه. بعد از یک ساعت میرسیم، یه جای سرسبز و خوش آب و هوا نزدیک فشم ، بچه ها رسیده بودن . محمد جواد و امیرعلی و امیر از ماشین پیاده میشن. محمد جواد خطاب به بچه ها با اشاره به امیرعلی _ خب ایشونم عضو جدید اکیپ. میرم جلو میزنم رو شونه محمد جواد _ فارسی رو پاس بدار داداش. بعدهم دونه دونه بچه ها رو به امیرعلی معرفی میکنم. محمد جواد رو به من میگه تو و امیر علی برین چوب جمع کنید. _ نوچ محمد جواد _ اوا عشقم برو دیگه. از این طرز حرف زدن متنفر بودم و جواد هم هروقت میخواست به حرفش گوش بدم اینجوری حرف میزد تا برای فرار از حرفاش هم شده کارشو انجام بدم دست امیرعلی رو میگیرم و میگم_ بیا بریم تا این سرمون رو نخورده. امیرعلی هم میخنده و همراهم میاد. . . . بلاخره بعد از نیم ساعت حرف زدن و کلی خندیدن با امیرعلی ، چوب هایی رو که یه گوشه جمع کردیم رو برمیداریم و به سمت بچه ها حرکت میکنیم. داشتیم در مورد راهیان نور امسال حرف میزدیم که با شنیدن صدای گریه که ظاهرا از طرف بچه ها بود، چوب هارو میندازم و به طرفشون میرم. همه یه شال مشکی کشیده بودن رو سرشون و صدای گریه در میاوردن. محمد جوادم یه پارچه سیاه رو که با قرمز چیزی روش نوشته بود رو به یه چوب بلند نصب کرده و بالای سرش میچرخوند و با دیدن من و امیرعلی که با تعجب خیره شدیم به هم با ناله گفت_ اومدن و شروع میکنه به مثلا روضه خوندن محمدجواد_ امان امان . ببینید این دوتا جوونم از دست رفتن ( و به من و امیرعلی اشاره کرد) این دوتا هم پریدن ، بدبخت شدن ، خاک توسرشون شد. ایناهم ازدواج کردن از فردا باید ظرف بشورن، بشورن و بسابن. بچه ها هم همراهی میکنن و با هرکدوم از چیزایی که جواد میگه ناله هاشونو بلند تر میکنن. یکم که دقت میکنم متوجه میشم که رو پارچه مشکیه نوشته امیر ها (حسین و علی) این مصیبت جان سوز( ازدواج را) تسلیت عرض میکنم. اجرک الله. باشد که جان سالم به در ببرید. من و امیرعلی هم میشینیم رو زمین و میزنیم تو سر خودمون. بچه هاهم که توقع همچین برخوردی رو نداشتن تعجب میکنن . بعد از تموم شدن مداحی ؛ محمد جواد با یه ظرف حلوا جلو میاد ، دستش رو روی شونه من میذاره سرشو پایین میندازه و باحالت ناراحتی میگه _ داداشای گلم تسلیت میگم ؛ من هم از شدت علاقه زیاد قاشقی حلوا برمیدارم و رو صورت محمد جواد میریزم ، ظرف حلوا رو از دستش میگرم و بعد هم امیرعلی بطری های آبی که اونجا بود رو برمیداره و قبل از اینکه بخوان عکس العملی نشون بدن خالی میکنه رو سر محمد جواد و بقیه هم چون کنارش بودن خیس میشن. تا در ره دوست بی سر و پا نشوی با درد بمانی و به درمان نرسی 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
دعای روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ وفّر حظّی فیهِ من النّوافِلِ واکْرِمْنی فیهِ بإحْضارِ المَسائِلِ وقَرّبِ فیهِ وسیلتی الیکَ من بینِ الوسائل یا من لا یَشْغَلُهُ الحاحُ المُلِحّین. خدایا، بهره ام را در این ماه از مستحبات فراوان کن و مرا با تحقق درخواست ها اکرام فرما و از میان وسایل، وسیله ام را به سویت نزدیک کن، ای آنکه سرگرمش نکند اصرار و سماجت اصرار کنندگان. التماس دعای فرج 💖🌹🦋
AUD-20220429-WA0015.mp3
3.99M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال 🦋🌹💖
ای کاش که صاحب‌نفسان در سحر خویش افطار نمایند پریشانی ما را ... ▫️طراح: سرکارخانم شیخ @shohada_vamahdawiat                 
شهیددستغیب(ره): قدر ساعات عمر عزیزتان را بدانید بعدازمرگ تمام این ساعات نزدشما آماده است. @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
عصر روز يازدهم محرّم است. عمرسعد از صبح مشغول تداركات است و دستور داده كه همه كشته هاى سپاه كوفه جمع آورى شوند تا بر آنها نماز خوانده و به خاك سپرده شوند، امّا پيكر شهدا همچنان بر خاك گرم كربلا افتاده است. عمرسعد دستور مى دهد تا سر از بدن همه شهدا جدا كنند و آنها را بين قبيله هايى كه در جنگ شركت كرده اند تقسيم كنند. كاروان بايد زودتر حركت كند. فردا در كوفه جشن بزرگى برگزار مى شود، آنها بايد فردا در كوفه باشند. امام سجّاد(ع) بيمار است. عمرسعد دستور مى دهد تا دست هاى او را با زنجير بسته و پاهاى او را از زير شتر ببندند. شترهاى بدون كجاوه آماده اند و زنان و بچّه ها بر آنها سوار شده اند. كاروان حركت مى كند. در آخرين لحظه ها، اسيران به نيروهاى عمرسعد مى گويند: "شما را به خدا قسم مى دهيم كه بگذاريد از كنار شهيدان عبور كنيم". اسيران به سوى پيكر شهدا مى روند و صداى ناله و شيون همه جا را فرا مى گيرد. غوغايى بر پا مى شود و همه خود را از شترها به روى زمين مى اندازند. زينب(س) نگاهى به برادر مى كند، بدن برادر پاره پاره است. اين صداى زينب(س) است كه همه دشمنان را به گريه انداخته است: "فداى آن حسينى كه با لب تشنه جان داد و از صورتش خون مى چكيد". صداى زينب(س) همه را به گريه مى اندازد. زمان متوقّف شده است و حتّى اسب ها هم اشك مى ريزند. سكينه مى دود و پيكر بى جان پدر را در آغوش مى گيرد. در كربلا چه غوغايى مى شود! همه بر سر مى زنند و عزادارى مى كنند، امّا چرا امام سجّاد(ع) هنوز بر روى شتر است؟ واى، دست هاى امام در غل و زنجير است و پاهاى او را از زير شتر به هم بسته اند. نزديك است كه امام سجّاد(ع) جان بدهد؟ زينب به سوى او مى دود: ــ يادگار برادرم، چر اين گونه بى تابى مى كنى؟ ــ عمّه جانم، چگونه بى تابى نكنم حال آنكه بدن پدر و عزيزانم را مى بينم كه بر روى خاك گرم كربلا افتاده اند. آيا كسى آنها را كفن نمى كند؟ آيا كسى آنها را به خاك نمى سپارد؟ ــ يادگار برادرم، آرام باش. به خدا پيامبر خبر داده است كه مردمى مى آيند و اين بدن ها را به خاك مى سپارند. دستور حركت داده مى شود و همه بايد سوار شترها شوند. سكينه از پيكر پدر جدا نمى شود. دشمنان با تازيانه، او را از پدر جدا مى كنند و كاروان حركت مى كند. كاروان به سوى كوفه مى رود و صداى زنگ شترها به گوش مى رسد. خداحافظ اى كربلا! <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
﷽❣ ❣﷽ هر سخن جز سخنی از تو شنیدن سخت است همــه را دیــدن و روی تو ندیـدن سخت است @shohada_vamahdawiat
    ﷽ به روایت حانیه وای که چقدر امروز با بچه ها خوش گذشت . این اولین دورهمی بود که فاطمه هم همراهمون بود ، فکر نمیکردم بچه ها به خاطر حجابش انقدر زود باهاش کنار بیان اما برعکس تصورم خیلی هم باهم صمیمی شدن. . . . روی تخت میشینم و کتاب زبانم رو باز میکنم، حوصله هرچیزی رو دارم جز زبان . دوباره میبندمش و میرم سراغ گوشی. چند روزی میشه که سری به تلگرام نزدم. داده تلفن رو روشن میکنم و وارد تلگرام میشم، بین این همه پیام نگام که به شماره عمو میفته استرس بدی میاد سراغم، پیامش رو باز میکنم. عمو_ سلام تانیا جان. خوبی؟ عمو بابت رفتار اون روز و سرد برخورد کردنای بعدش عذر میخوام. راستش نگران شدم که شاید ناراحت شده باشی که سراغی از ما نگرفتی دیگه. “چی شده که عمو دوباره بهم پیام داده؟ خب شاید دلش تنگ شده ” سریع براش تایپ میکنم _ سلام عموجون. نه بابا چه ناراحتی. مردد میمونم که بهش بگم ازدواج کردم یا نه. اما زود پشیمون میشم ، من که هنوز ازدواج نکردم یه محرمیت ساده بود فقط همین. بیخیال بقیه پیاما نتم رو خاموش میکنم و گوشی رو روی میز میزارم. کلا میونه خوبی با گوشی نداشتم و ندارم . دوباره یاد امیرعلی میوفتم. عه عه چجوری با نامزد بنده رفت بیرون منم نبردن ، مردم تو دوران نامزدیشون چجوری نامزد بازی میکنن ، ما چیکار میکنم؟ با صدای در سریع از اتاق میرم بیرون. که با چهره خندون امیرعلی مواجه میشم. _ سلام پسر پرو . امیرعلی_ سلام خواهر پسر پرو. _ نامزد بنده رو کجا بردی؟ امیرعلی_ نزار غیرتی بشما?هههه. قبل از اینکه نامزد شما بشه دوست من بوده ، بعدشم شما نامزد بنده رو کجا بردی؟ _ قانع شدم. امیرعلی_ افرین. راستی نامزد محترمتون گفتن که از پدر محترممون اجازه میگیرن، فردا تشریف ببرید بیرون ، کارتون دارن. بابت امروز هم که مجبور شد بره عذرش موجه بوده و گفت. بهت بگم پوزش. دست به سینه به دیوار تکیه میدم و میگم_ خب عذرش چی بوده؟ امیرعلی_ حالا دیگه. _ عهههه؟؟؟؟ امیرعلی_ اررررره . مامان_ سلام مادرجان. امیرعلی_ سلام قوربونت برم. مامان_ خدانکنه. خسته نباشید مادر راستی حانیه به مادربزرگت زنگ زدی؟ _ برای چی؟ مامان _ من زنگ زدم عذر خواهی کردم که نشد برای محرمیت بیان توهم یه زنگ بزن. _ باشه حالا. با صدای زنگ گوشی به اتاق برمیگردم ؛ شماره ناشناس . _ بله؟ + سلام عزیزم. پرنیانم _ سلام پرنیان جان. خوبی؟ + الحمدلله. ببخشید مزاحمت شدم. راستش داداشم کارت داشت ، گفت من زنگ بزنم بعد گوشی رو بهش بدم. با تموم شدن جملش ، یه دفعه گوشی از دستم میوفته. وای خاک برسرم. گوشی رو برمیدارم. _ الو جانم؟ چیزه ببین پرنیان میگم….. با پیچیدن صدای مردونه تو گوشی دیگه اشهد خودمو خوندم، طبق معمول سوتی + سلام علیکم ببخشید پرنیان فکر کرد باهاش خداحافظی کردید، گوشی رو داد به من رفت بیرون. میخواید صداش کنم؟ فقط تونستم سکوت کنم. + حانیه خانوم. _ سلام. +سلام. خوب هستید؟ _ ممنونم شما خوبید؟ + ممنون باخوبیتون.راستش من با پدر بزرگوارتون تماس گرفتم ، اجازه گرفتم که اگه موافق باشید، فردا بریم بیرون که یه مقدار باهم حرف بزنیم. _ نههههه؟؟؟؟ +نه؟ نکنه به خاطر امروز ناراحت شدید؟ _ نه یعنی اره . +ناراحت شدید؟ _نه اون نه اون یکی اره. +چی نه؟ _نه یعنی ناراحت نشدم. فردا رو بریم. “گند زدم ” +بله. ممنونم. پس من فردا ساعت ۱۰ ، دم منزلتون باشم خوبه؟ _ بله. مرسی. + پس فعلا با اجازتون سلام. نه یعنی خدافظ. _ خدانگهدار گوشی رو که قطع کردم نفس راحتی کشیدم و یه دفعه زدم زیر خنده. خداروشکر یه بار سوتی داد دیگه ابروی من نرفت . با هیچکسم میل سخن نیست ولیکن…. تو خارج از این قائده و فلسفه هایی… 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوستان عزیز هدیه امروز مون #۹۲صلوات هدیه به و #۲۲صلوات به به سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات هم‌نوائی می‌کنند و عاقبت بخیری جوانها🌹🌹🌹 حدیث👇👇 خداوند تبارک و تعالی می فرمایند : خداوند و فرشتگان بر پیامبر درود می فرستند ای مومنان شما نیر بر او درود و سلام بفرستید. اِنَّ اللهَ وَ مَلائَکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبی یا ایُّها الَّذینَ امَنوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّموُا تَسلیما قرآن سوره احزاب آیه56 التماس دعای فرج 💖🌹🦋
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سپاه عمرسعد به سوى كوفه حركت كرده است. ديگر هيچ كس در كربلا باقى نمى ماند. پيكر مطهر امام حسين(ع) و ياران باوفايش، روى خاك افتاده است و آفتاب گرم كربلا بر بدن ها مى تابد. تا غروب آفتاب يازدهم چيزى نمانده است. با رفتن سپاه عمر سعد، طايفه اى از بنى اَسَد كه در نزديكى هاى كربلا زندگى مى كردند، به كربلا مى آيند و مى خواهند بدن هاى شهدا را دفن كنند. آنها اين بدن ها را نمى شناسند، امّا كبوترانى سفيد رنگ را مى بينند كه در اطراف اين شهدا در حال پرواز هستند. به راستى، كدام يك بدن امام است؟ بنى اسد متحيّراند كه چه كنند؟ اين يك قانون است: پيكر امام را بايد امامِ بعدى به خاك بسپارد. اين يك قانون الهى است، ولى امام سجّاد(ع) كه اكنون در اسارت است؟ به راستى، چه خواهد شد؟ اين جاست كه خداوند به امام سجّاد(ع) اجازه مى دهد تا از قدرت امامت استفاده كند و به اذن خدا خود را به كربلا برساند و بر بدن پدر و ياران باوفاى كربلا، نماز بخواند و آنها را كفن نمايد و به خاك بسپارد. حتماً مى گويى، شهيد كه نيازى به كفن ندارد، پس چرا مى گويى شهدا را كفن كردند؟ آرى! شهيد نيازى به كفن ندارد و لباسى كه شهيد در آن به شهادت رسيده است، كفن اوست، امّا نامردان كوفه لباس شهدا را غارت كرده اند و براى همين، بايد آنها را كفن نمود و به خاك سپرد. امام سجّاد(ع) به راهنمايى بنى اسد مى آيد و آنها را در به خاكسپارى شهدا كمك مى كند. نگاه كن! امام به سوى پيكر پدر مى رود. او پيكر صد چاك پدر را در آغوش مى گيرد و با صدايى بلند گريه مى كند و بر بدن پدر نماز مى خواند. دست هاى خود را زير پيكر پدر مى برد و مى فرمايد: "بـسم الله و بالله" و پيكر پدر را داخل قبر مى نهد. خداى من! او صورت خود را بر رگ هاى بريده گلوى پدر مى گذارد و اشك مى ريزد و چنين سخن مى گويد: "خوشا به حال زمينى كه بدن تو را در آغوش مى گيرد. زندگى من بعد از تو، سراسر غم است تا آن روزى كه من هم به سوى تو بيايم". آن گاه روى قبر پوشانده مى شود و با انگشت روى قبر چنين مى نويسد: "اين قبر حسينى است كه با لب تشنه و غريبانه شهيد شد". بنى اَسَد نيز همه شهداى كربلا را دفن كرده اند. خداى من! اين بوى عطر از كجا مى آيد؟ چه عطر دل انگيزى! ــ اين بوى خوش از بدن آن شهيد مى آيد؟ ــ اين بدن كيست كه چنين خوشبو شده است؟ ــ اى بنى اسد! اين بدن جَوْن است، غلام سياه امام حسين(ع)! همان كسى كه از امام حسين(ع) خواست تا بعد از مرگ، پوستش سفيد و بدنش خوشبو شود. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
4_5929224681662973660.mp3
9.12M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 9⃣2⃣ جزء ۲۹ 🎤توسط استاد احمد دباغ 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🦋🌹💖
‌🌷مهدی شناسی ۳۳۸🌷 🌹و اقمتم الصلوة🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 ⬅️ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﺯ ﺑﺲ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺧﻮﺵ ﺯﺑﺎﻥ و ﺧﻮﺵ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺧﻮﺵ ﺟﻨﺲ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻋﺮﺏ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺲ ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ: «ﺍﻗﺎﻡ ﺍﻟﺴﻮﻕ» ﻓﻼ‌ﻧﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﻧﻖ ﺑﺨﺸﯿﺪ. ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﮐﺮﺩ. ⬅️ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ، ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺭﻭﻧﻖ ﻣﯽ‌ﺑﺨﺸﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﺎﻉ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﺸﺘﺮﯼ و ﭘﺮﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ، ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: «ﻳُﻘِﻴﻤُﻮﻥَ ﺍﻟﺼَّﻼ‌ﺓ» (ﺑﻘﺮﻩ/3) ﺍﯾﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺭﻭﻧﻖ ﻣﯽ‌ﺑﺨﺸﻨﺪ و ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ⬅️اما بعضی ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ﻧﻤﺎﺯﺧﻮﺍﻥ‌ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺧﻼ‌ﻑ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺨﻠﻒ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ، ﺗﻘﻠﺐ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ. ﻧﻤﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻧﺪ. ﻣﻦ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﻢ؟ ﺍﯾﻦ فرد ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﮔﺮﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ. ﺭﻭﻧﻖ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ. ⬅️ﻭﻟﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﺻﻼ‌ً ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻮﺱ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ. ﺍﺯ ﻭﯾﮋﮔﯽ‌ﻫﺎﯼ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ «ﺍﻗﻤﺖ ﺍﻟﺼﻼ‌ﻩ» ﺷﻤﺎ ﮐﺴﺎﻧی هستید ﮐﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ می کنید. ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﺎﻉ ﭘﺮ ﻣﺸﺘﺮﯼ شد. 🌺ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ و ﺣﺮﮐﺎﺕ ﻭ ﺁﺩﺍﺏ آن ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻘﺪﻣﻪ ای برای لحظات دیگر زندگی ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻭ ﻗﺎﺷﻖ ﻣﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻄﻞ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺯﻧﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ما ﺭﺍ ﻧﻤﺎﺯ ﮐﻨﺪ. «ﻓﯽ ﺻﻼ‌ﺗﻬﻢ ﺩﺍﺋﻤﻮﻥ» ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ. 🌺نماز ما مثل ﺩﻭ ﻗﺎﺷﻖ ﻣﺎﺳﺖ ﺗﺮﺷﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ که به ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺷﯿﺮ می زنند. ﻫﻢ ﻣﺎﺳﺖ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺳﺖ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺛﺎﺭ ﻭ ﺗﺄﺛﯿﺮﺍﺕ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﻭﻁ ﻭ ﺁﺩﺍﺏ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ. ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ. 🌺نماز اهل بیت و امام زمان علیهم السلام از نوع اول است.نماز در زندگیشان مقطعی نیست.جریان و انعکاس دارد. 🌹ﯾﮏ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ،ﺩﺭ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ،ﺩﺭ ﻗﻤﺼﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ،ﮐﺠﺎ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯾﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﺩﺭ ﻗﻤﺼﺮ. ﺧﺎﮎ،ﺁﺏ،هوا و ﻓﻀﺎﯼ ﺁﻧﺠﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ. 🌹ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﺜﻞ ﻗﻤﺼﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ. ﻟﺬﺍ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺨﻮﺍﻥ. ﻧﻤﺎﺯ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﯾﮏ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. 🌹ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺯﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺩﺍﺭﺩ. ﮔﻞ ﭼﯿﻦ‌ﻫﺎ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﻣﯽ‌ﺭﻭﻧﺪ ﮔﻞ ﻣﯽ‌ﭼﯿﻨﻨﺪ. ﺑﭙﺮﺳﯽ، ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯽ ﻋﻄﺮﺵ ﻣﯽ‌ﭘﺮﺩ. ﻋﻄﺮﺵ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺷﮑﻔﺘﮕﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﻫﻢ ﯾﮏ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﺻﻔﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ، ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩﺕ. ﺗﺎ ﻭﻗﺘﺖ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﺶ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺑﺎﺷﺪ. ﯾﮑﻮﻗﺘﯽ ﻣﻤﮑﻦ است ﺍﻭل وقتش سر اذان باشد.ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩﺵ، ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮐﻨﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﺟﺒﯽ ﺗﻌﺎﺭﺽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺁﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ. ﯾﮏ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ. 🌹ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻗﺎﺿﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺮﺳﯿﺪ، ﺁﺏ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯﺩ. ﯾﮏ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﻤﺎزی ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﻣﮑﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻃﺒﻖ ﺁﺩﺍﺏ ﺧﻮﺩﺵ، ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﻭﺳﺖ. با رعایت همه ی این آداب است که می توان نام اقامه ی نماز بر آن گذاشت... 💙🌼💙🌼💙🌼💙🌼💙 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59