eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ در بنده‌نوازی و بزرگى تو شک نيست من خوب نياموختم آداب گدایی عمری‌ست که ما منتظر آمدنت، نه تو منتظر لحظه‌ی برگشتن مایی 💔 @shohada_vamahdawiat
    ﷽ با صدای تق تق در چشمام رو نیمه باز و دوباره بیخیال میبندم. مامان_ پاشو ببینم. خجالتم نمیکشه. _ مامان بیخیال توروخدا. مامان _ پاشو پاشو. امروز قراره برین محرم بشینا . با این جمله مامان سریع از جا میپرم و به سمت ساعت هجوم میبرم ، ساعت ۱۱ قرار بود دم مسجد باشم، همون مسجد کنار موسسه. همون دیشب قرار شد، امروز من و امیرحسین به هم محرم بشیم چون هردو دوست داشتیم عقدمون روز سالگرد ازدواج مولام علی و مادرم خانوم فاطمه زهرا باشه، وای الان ساعت ۱۰/۴۵ هستش ؛ تا مسجد حدود نیم ساعت راهه . وای خدایا سوتی دیگر در پیشه . سریع حاضرمیشم و با امیرعلی راه میوفتیم سمت مسجد ، ساعت ۱۱:۱۰ دقیقه میرسیم. چشمم که به امیرحسین و پرنیان میوفته سرم رو پایین میندازم و از ماشین پیاده میشم. بیا درباره من باید جلوی این همسر اینده ضایع بشم. _ سلام. امیرحسین با لبخند جوابم رو میده و پرنیان هم با خوشرویی جوابم رو میده. امیرعلی_ شرمنده دیر شد. امیرحسین _ نه بابا دشمنتون. حاج آقا هم هنوز نیمدن. تازه فرصت میکنم به تیپش نگاه کنم، یه شلوار کتون مشکی با یه بلوز سفید، خوشتیپ و در عین حال اعتقادات کامل. تعریف اعتقاداتش رو از امیرعلی شنیده بودم ، تو همین چند برخورد هم به نجابت و پاکیش میشد ایمان اورد. با صدای زنگ گوشی ببخشیدی میگم و کمی از جمع فاصله میگیرم. با دیدن اسم یاسمین رو صفحه گوشی لبخندی میزنم و دایره سبز رو لمس میکنم . _ سلام عزیزم یاسمین_ سلام و ………… ( سانسور) _ عه. چته؟ یاسمین_ خاله باید به ما بگه تو داری ازدواج میکنی؟ _ حالا هنوز هیچی نشده. یاسمین_ رفتی عقد کنی میگی هیچی نشده ؟؟؟؟ _ عقد چیه فقط قراره محرم بشیم همین. امیرعلی_ حانیه جان. اومدن حاج آقا _ یاسی من باید برم بهت زنگ میزنم. یاسمین_ باشه. بای _سلام. حاج آقا _ سلام دخترم . امیرعلی_ خب به سلامتی. ان شالله که خوشبخت بشید. سرخ میشم و سرم رو پایین میندازم کی حیا رو یادگرفتم ؟ خودمم نمیدونم. گوشه حیاط مسجد وایمیستیم، امیرعلی مشغول صحبت با حاج آقا و پرنیان هم سرگرم تلفن همراهش. سرم رو پایین میندازم و مشغول بازی با گوشه شالم میشم. با صدایی که در گوشم زمزمه میشه تمام بدنم یخ میزنه امیرحسین _ سادات بانو. چقدر این کلمه رو دوست داشتم، سادات. اما چون همیشه حتی از اسم حانیه هم که لقب حضرت فاطمه بود بدم میومد، هیچوقت سادات صدام نمیکرد حتی تو همین چند ماه اخیر. کمی سرم رو بالا میگیرم و سریع پایین میندازم، با اومدن امیرعلی حرفش رو تموم نمیکنه و من هم کنجکاو برای دونستن ادامه حرفش مجبور به سکوت میشم ؛ خداحافظی میکنیم که پرنیان سریع به سمتم میاد و زن داداش خطاب قرارم میده. در دل ذوق میکنم و در ظاهر فقط لبخند میزنم و بعد ناخوداگاه نگاهم را به طرف امیرحسین میکشم که لبخند به لب داره. _ جانم؟ یه دسته گل نرگس رو به طرفم گرفت. وای که چقدر گلای خوشگلی بودن ، _ این برای چیه عزیزم؟ پرنیان_ برای تبریک از طرف خان داداش. امیرحسین تو ماشین نشسته و سرش هم ظاهرا تو گوشیه. گل های نرگس رو ازش میگیرم ؛ _ ازشون تشکر کن. پرنیان _ چشم. راستی شمارتونو میدید؟ شمارم رو به پرنیان میگم و یادداشت میکنه و بعد از آغوش گرم خواهرانش خداحافظی میکنیم. این همه عجله تنها برای محرمیت به دلیل سفر حاج آقا و علاقه زیاد امیرحسین به خوندن خطبه محرمیت توسط ایشون بود . با آن همه دلداده دلش بسته ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش… 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✨یا بَقیّةُاللّه 🌺الهی یار زیبایم نیامد بیابانگرد تنهایم نیامد 🌺امیر کاروان بیقراران قرار قلب شیدایم نیامد 🌺هر آنچه من تمنا کردم از او به دنبال تمنایم نیامد 🌺اگر چه داند او درد دلم را ولی بهر مداوایم نیامد 🌺سحر گفتم جمالش را ببینم سحر هم آن دل ‌آرایم نیامد 🌺خبر دارم که او باشد به یادم ولی یک شب به ماوایم نیامد 🌺رسان دست مرا بر دست گرمش که یاری بر تسلایم نیامد 🌺هر آنچه وعده دادم بر دل خود چه سازم من که آقایم نیامد؟ @shohada_vamahdawiat
Tahdir joze27.mp3
4.02M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال 💖🌹🦋
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
💢عهد با خدا در شب قدر 🔹شهید فردین با خدای خودش عهد کرده بود که در یکی از شب‌های قدر شهید شود 🔹شب 23 آخریـن شب قدر سال 1397دیده شـده بود که بسیار نگران و پریـشان حال است وقتی ازش سوال کرده بودن دلیل نگرانیت چیست؟ گفته بود، شبهای قدر تمام شدن و من شهید نشدم من با خدای خودم عهدی بسته بودم اما نشد . 🔹شب 24 رمضان1397 جواب عهدش را خـدا داد و با لب تشنه به شـهادت رسید خـوشا به حالش که خداوند چه زیبا به قولش عمل کرد واو را به آرزوی دیرینه اش رساند .(شهید فردین سنجری) ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ از جادّه ی انتظار کسی می آید پایانی بر این دلواپسی می آید ای مرده دلان زِ جای خود برخیزید عیسای مسیحا نفسی می آید 💔 @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت الهی به امید تو💚 💖🌹🦋
    ﷽ امیرحسین باورم نمیشد چه زود به هم محرم شدیم و همه چی تموم شد. پرنیان رو دم خونه پیاده میکنم و خودم میرم دنبال محمد جواد قرار گذاشتیم امروز به عنوان آخرین روزهای مجردی بریم بیرون با بچه ها. حالا انگار دارم میرم بمیرم. بعد از نیم ساعت میرسم دم خونشون ، محمدجواد وامیر و علی و طاها و حسین با یه پارچه مشکی دم در وایساده بودن. از ماشین پیاده میشم و سلام علیک میکنم. _ این پارچه و رنگ و اینا چیه؟ محمد جواد_ فضول سنج. حالا هم بپر بالا رفیق. _ دارم برات محمد جواد_ و من الله توفیق. محمد جواد خطاب به بچه ها_ خب شماها پس برید همون جای همیشگی. من و امیر و این آقا دوماده یا مهمون جدیدمونم میایم. _ مهمون جدیدمون ؟ محمد جواد_ تااطلاع ثانوی سکوت کن بپر بالا. زن ذلیل بدبخت. همه زدن زیر خنده همونجوری که به سمت ماشین میرفتم گفتم _ دارم براتون حالا محمد جواد جلو و امیر عقب نشست. محمدجواد_ برو دم خونه همسرتون _ ها؟؟؟؟؟؟ محمد جواد_ ها و……… حرف نزن حرکت کن. _ خب برای چی محمد جواد _ به جان بروسلی همین الان حرکت نکنی چنان میزنمت که. _ که چی؟ محمد جواد _ هیچی فدات شم. برو خونه همسرتون. به خدا کاریش نداریم. . . سر کوچه بودم که دیدم حانیه و چهارتا خانوم دیگه دم در وایسادن . همزمان با وارد شدن ما تو کوچه ، امیرعلی هم میاد بیرون. خدا میدونه دوباره این محمد چی تو سرشه. از ماشین پیاده و سلام علیک میکنم. برای اولین بار دقیق ، مستقیم و بی پروا تو چشمای حانیه خیره میشم. چشمای قهوه ای روشن با مژه های بلند. سرخ میشه و سرشو پایین میندازه . بعد از سلام و علیک امیرعلی خطاب به من میگه _ بریم؟ محمد جواد_ بریم داداش. گنگ و پرسشی به هردوشون نگاه میکنم هردو میزنن زیر خنده و سوار میشن، منم خداحافظی مختصری از خانوما میکنم و سوار میشم. ظاهرا هیچکدوم نمیخوان توضیح بدن چه خبره ، پس منم سوالی نمیپرسم تا برسیم…... . کل راه تو سکوت سپری میشه. بعد از یک ساعت میرسیم، یه جای سرسبز و خوش آب و هوا نزدیک فشم ، بچه ها رسیده بودن . محمد جواد و امیرعلی و امیر از ماشین پیاده میشن. محمد جواد خطاب به بچه ها با اشاره به امیرعلی _ خب ایشونم عضو جدید اکیپ. میرم جلو میزنم رو شونه محمد جواد _ فارسی رو پاس بدار داداش. بعدهم دونه دونه بچه ها رو به امیرعلی معرفی میکنم. محمد جواد رو به من میگه تو و امیر علی برین چوب جمع کنید. _ نوچ محمد جواد _ اوا عشقم برو دیگه. از این طرز حرف زدن متنفر بودم و جواد هم هروقت میخواست به حرفش گوش بدم اینجوری حرف میزد تا برای فرار از حرفاش هم شده کارشو انجام بدم دست امیرعلی رو میگیرم و میگم_ بیا بریم تا این سرمون رو نخورده. امیرعلی هم میخنده و همراهم میاد. . . . بلاخره بعد از نیم ساعت حرف زدن و کلی خندیدن با امیرعلی ، چوب هایی رو که یه گوشه جمع کردیم رو برمیداریم و به سمت بچه ها حرکت میکنیم. داشتیم در مورد راهیان نور امسال حرف میزدیم که با شنیدن صدای گریه که ظاهرا از طرف بچه ها بود، چوب هارو میندازم و به طرفشون میرم. همه یه شال مشکی کشیده بودن رو سرشون و صدای گریه در میاوردن. محمد جوادم یه پارچه سیاه رو که با قرمز چیزی روش نوشته بود رو به یه چوب بلند نصب کرده و بالای سرش میچرخوند و با دیدن من و امیرعلی که با تعجب خیره شدیم به هم با ناله گفت_ اومدن و شروع میکنه به مثلا روضه خوندن محمدجواد_ امان امان . ببینید این دوتا جوونم از دست رفتن ( و به من و امیرعلی اشاره کرد) این دوتا هم پریدن ، بدبخت شدن ، خاک توسرشون شد. ایناهم ازدواج کردن از فردا باید ظرف بشورن، بشورن و بسابن. بچه ها هم همراهی میکنن و با هرکدوم از چیزایی که جواد میگه ناله هاشونو بلند تر میکنن. یکم که دقت میکنم متوجه میشم که رو پارچه مشکیه نوشته امیر ها (حسین و علی) این مصیبت جان سوز( ازدواج را) تسلیت عرض میکنم. اجرک الله. باشد که جان سالم به در ببرید. من و امیرعلی هم میشینیم رو زمین و میزنیم تو سر خودمون. بچه هاهم که توقع همچین برخوردی رو نداشتن تعجب میکنن . بعد از تموم شدن مداحی ؛ محمد جواد با یه ظرف حلوا جلو میاد ، دستش رو روی شونه من میذاره سرشو پایین میندازه و باحالت ناراحتی میگه _ داداشای گلم تسلیت میگم ؛ من هم از شدت علاقه زیاد قاشقی حلوا برمیدارم و رو صورت محمد جواد میریزم ، ظرف حلوا رو از دستش میگرم و بعد هم امیرعلی بطری های آبی که اونجا بود رو برمیداره و قبل از اینکه بخوان عکس العملی نشون بدن خالی میکنه رو سر محمد جواد و بقیه هم چون کنارش بودن خیس میشن. تا در ره دوست بی سر و پا نشوی با درد بمانی و به درمان نرسی 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
دعای روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ وفّر حظّی فیهِ من النّوافِلِ واکْرِمْنی فیهِ بإحْضارِ المَسائِلِ وقَرّبِ فیهِ وسیلتی الیکَ من بینِ الوسائل یا من لا یَشْغَلُهُ الحاحُ المُلِحّین. خدایا، بهره ام را در این ماه از مستحبات فراوان کن و مرا با تحقق درخواست ها اکرام فرما و از میان وسایل، وسیله ام را به سویت نزدیک کن، ای آنکه سرگرمش نکند اصرار و سماجت اصرار کنندگان. التماس دعای فرج 💖🌹🦋
AUD-20220429-WA0015.mp3
3.99M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال 🦋🌹💖
ای کاش که صاحب‌نفسان در سحر خویش افطار نمایند پریشانی ما را ... ▫️طراح: سرکارخانم شیخ @shohada_vamahdawiat                 
شهیددستغیب(ره): قدر ساعات عمر عزیزتان را بدانید بعدازمرگ تمام این ساعات نزدشما آماده است. @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
عصر روز يازدهم محرّم است. عمرسعد از صبح مشغول تداركات است و دستور داده كه همه كشته هاى سپاه كوفه جمع آورى شوند تا بر آنها نماز خوانده و به خاك سپرده شوند، امّا پيكر شهدا همچنان بر خاك گرم كربلا افتاده است. عمرسعد دستور مى دهد تا سر از بدن همه شهدا جدا كنند و آنها را بين قبيله هايى كه در جنگ شركت كرده اند تقسيم كنند. كاروان بايد زودتر حركت كند. فردا در كوفه جشن بزرگى برگزار مى شود، آنها بايد فردا در كوفه باشند. امام سجّاد(ع) بيمار است. عمرسعد دستور مى دهد تا دست هاى او را با زنجير بسته و پاهاى او را از زير شتر ببندند. شترهاى بدون كجاوه آماده اند و زنان و بچّه ها بر آنها سوار شده اند. كاروان حركت مى كند. در آخرين لحظه ها، اسيران به نيروهاى عمرسعد مى گويند: "شما را به خدا قسم مى دهيم كه بگذاريد از كنار شهيدان عبور كنيم". اسيران به سوى پيكر شهدا مى روند و صداى ناله و شيون همه جا را فرا مى گيرد. غوغايى بر پا مى شود و همه خود را از شترها به روى زمين مى اندازند. زينب(س) نگاهى به برادر مى كند، بدن برادر پاره پاره است. اين صداى زينب(س) است كه همه دشمنان را به گريه انداخته است: "فداى آن حسينى كه با لب تشنه جان داد و از صورتش خون مى چكيد". صداى زينب(س) همه را به گريه مى اندازد. زمان متوقّف شده است و حتّى اسب ها هم اشك مى ريزند. سكينه مى دود و پيكر بى جان پدر را در آغوش مى گيرد. در كربلا چه غوغايى مى شود! همه بر سر مى زنند و عزادارى مى كنند، امّا چرا امام سجّاد(ع) هنوز بر روى شتر است؟ واى، دست هاى امام در غل و زنجير است و پاهاى او را از زير شتر به هم بسته اند. نزديك است كه امام سجّاد(ع) جان بدهد؟ زينب به سوى او مى دود: ــ يادگار برادرم، چر اين گونه بى تابى مى كنى؟ ــ عمّه جانم، چگونه بى تابى نكنم حال آنكه بدن پدر و عزيزانم را مى بينم كه بر روى خاك گرم كربلا افتاده اند. آيا كسى آنها را كفن نمى كند؟ آيا كسى آنها را به خاك نمى سپارد؟ ــ يادگار برادرم، آرام باش. به خدا پيامبر خبر داده است كه مردمى مى آيند و اين بدن ها را به خاك مى سپارند. دستور حركت داده مى شود و همه بايد سوار شترها شوند. سكينه از پيكر پدر جدا نمى شود. دشمنان با تازيانه، او را از پدر جدا مى كنند و كاروان حركت مى كند. كاروان به سوى كوفه مى رود و صداى زنگ شترها به گوش مى رسد. خداحافظ اى كربلا! <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
﷽❣ ❣﷽ هر سخن جز سخنی از تو شنیدن سخت است همــه را دیــدن و روی تو ندیـدن سخت است @shohada_vamahdawiat
    ﷽ به روایت حانیه وای که چقدر امروز با بچه ها خوش گذشت . این اولین دورهمی بود که فاطمه هم همراهمون بود ، فکر نمیکردم بچه ها به خاطر حجابش انقدر زود باهاش کنار بیان اما برعکس تصورم خیلی هم باهم صمیمی شدن. . . . روی تخت میشینم و کتاب زبانم رو باز میکنم، حوصله هرچیزی رو دارم جز زبان . دوباره میبندمش و میرم سراغ گوشی. چند روزی میشه که سری به تلگرام نزدم. داده تلفن رو روشن میکنم و وارد تلگرام میشم، بین این همه پیام نگام که به شماره عمو میفته استرس بدی میاد سراغم، پیامش رو باز میکنم. عمو_ سلام تانیا جان. خوبی؟ عمو بابت رفتار اون روز و سرد برخورد کردنای بعدش عذر میخوام. راستش نگران شدم که شاید ناراحت شده باشی که سراغی از ما نگرفتی دیگه. “چی شده که عمو دوباره بهم پیام داده؟ خب شاید دلش تنگ شده ” سریع براش تایپ میکنم _ سلام عموجون. نه بابا چه ناراحتی. مردد میمونم که بهش بگم ازدواج کردم یا نه. اما زود پشیمون میشم ، من که هنوز ازدواج نکردم یه محرمیت ساده بود فقط همین. بیخیال بقیه پیاما نتم رو خاموش میکنم و گوشی رو روی میز میزارم. کلا میونه خوبی با گوشی نداشتم و ندارم . دوباره یاد امیرعلی میوفتم. عه عه چجوری با نامزد بنده رفت بیرون منم نبردن ، مردم تو دوران نامزدیشون چجوری نامزد بازی میکنن ، ما چیکار میکنم؟ با صدای در سریع از اتاق میرم بیرون. که با چهره خندون امیرعلی مواجه میشم. _ سلام پسر پرو . امیرعلی_ سلام خواهر پسر پرو. _ نامزد بنده رو کجا بردی؟ امیرعلی_ نزار غیرتی بشما?هههه. قبل از اینکه نامزد شما بشه دوست من بوده ، بعدشم شما نامزد بنده رو کجا بردی؟ _ قانع شدم. امیرعلی_ افرین. راستی نامزد محترمتون گفتن که از پدر محترممون اجازه میگیرن، فردا تشریف ببرید بیرون ، کارتون دارن. بابت امروز هم که مجبور شد بره عذرش موجه بوده و گفت. بهت بگم پوزش. دست به سینه به دیوار تکیه میدم و میگم_ خب عذرش چی بوده؟ امیرعلی_ حالا دیگه. _ عهههه؟؟؟؟ امیرعلی_ اررررره . مامان_ سلام مادرجان. امیرعلی_ سلام قوربونت برم. مامان_ خدانکنه. خسته نباشید مادر راستی حانیه به مادربزرگت زنگ زدی؟ _ برای چی؟ مامان _ من زنگ زدم عذر خواهی کردم که نشد برای محرمیت بیان توهم یه زنگ بزن. _ باشه حالا. با صدای زنگ گوشی به اتاق برمیگردم ؛ شماره ناشناس . _ بله؟ + سلام عزیزم. پرنیانم _ سلام پرنیان جان. خوبی؟ + الحمدلله. ببخشید مزاحمت شدم. راستش داداشم کارت داشت ، گفت من زنگ بزنم بعد گوشی رو بهش بدم. با تموم شدن جملش ، یه دفعه گوشی از دستم میوفته. وای خاک برسرم. گوشی رو برمیدارم. _ الو جانم؟ چیزه ببین پرنیان میگم….. با پیچیدن صدای مردونه تو گوشی دیگه اشهد خودمو خوندم، طبق معمول سوتی + سلام علیکم ببخشید پرنیان فکر کرد باهاش خداحافظی کردید، گوشی رو داد به من رفت بیرون. میخواید صداش کنم؟ فقط تونستم سکوت کنم. + حانیه خانوم. _ سلام. +سلام. خوب هستید؟ _ ممنونم شما خوبید؟ + ممنون باخوبیتون.راستش من با پدر بزرگوارتون تماس گرفتم ، اجازه گرفتم که اگه موافق باشید، فردا بریم بیرون که یه مقدار باهم حرف بزنیم. _ نههههه؟؟؟؟ +نه؟ نکنه به خاطر امروز ناراحت شدید؟ _ نه یعنی اره . +ناراحت شدید؟ _نه اون نه اون یکی اره. +چی نه؟ _نه یعنی ناراحت نشدم. فردا رو بریم. “گند زدم ” +بله. ممنونم. پس من فردا ساعت ۱۰ ، دم منزلتون باشم خوبه؟ _ بله. مرسی. + پس فعلا با اجازتون سلام. نه یعنی خدافظ. _ خدانگهدار گوشی رو که قطع کردم نفس راحتی کشیدم و یه دفعه زدم زیر خنده. خداروشکر یه بار سوتی داد دیگه ابروی من نرفت . با هیچکسم میل سخن نیست ولیکن…. تو خارج از این قائده و فلسفه هایی… 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوستان عزیز هدیه امروز مون #۹۲صلوات هدیه به و #۲۲صلوات به به سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات هم‌نوائی می‌کنند و عاقبت بخیری جوانها🌹🌹🌹 حدیث👇👇 خداوند تبارک و تعالی می فرمایند : خداوند و فرشتگان بر پیامبر درود می فرستند ای مومنان شما نیر بر او درود و سلام بفرستید. اِنَّ اللهَ وَ مَلائَکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبی یا ایُّها الَّذینَ امَنوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّموُا تَسلیما قرآن سوره احزاب آیه56 التماس دعای فرج 💖🌹🦋
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سپاه عمرسعد به سوى كوفه حركت كرده است. ديگر هيچ كس در كربلا باقى نمى ماند. پيكر مطهر امام حسين(ع) و ياران باوفايش، روى خاك افتاده است و آفتاب گرم كربلا بر بدن ها مى تابد. تا غروب آفتاب يازدهم چيزى نمانده است. با رفتن سپاه عمر سعد، طايفه اى از بنى اَسَد كه در نزديكى هاى كربلا زندگى مى كردند، به كربلا مى آيند و مى خواهند بدن هاى شهدا را دفن كنند. آنها اين بدن ها را نمى شناسند، امّا كبوترانى سفيد رنگ را مى بينند كه در اطراف اين شهدا در حال پرواز هستند. به راستى، كدام يك بدن امام است؟ بنى اسد متحيّراند كه چه كنند؟ اين يك قانون است: پيكر امام را بايد امامِ بعدى به خاك بسپارد. اين يك قانون الهى است، ولى امام سجّاد(ع) كه اكنون در اسارت است؟ به راستى، چه خواهد شد؟ اين جاست كه خداوند به امام سجّاد(ع) اجازه مى دهد تا از قدرت امامت استفاده كند و به اذن خدا خود را به كربلا برساند و بر بدن پدر و ياران باوفاى كربلا، نماز بخواند و آنها را كفن نمايد و به خاك بسپارد. حتماً مى گويى، شهيد كه نيازى به كفن ندارد، پس چرا مى گويى شهدا را كفن كردند؟ آرى! شهيد نيازى به كفن ندارد و لباسى كه شهيد در آن به شهادت رسيده است، كفن اوست، امّا نامردان كوفه لباس شهدا را غارت كرده اند و براى همين، بايد آنها را كفن نمود و به خاك سپرد. امام سجّاد(ع) به راهنمايى بنى اسد مى آيد و آنها را در به خاكسپارى شهدا كمك مى كند. نگاه كن! امام به سوى پيكر پدر مى رود. او پيكر صد چاك پدر را در آغوش مى گيرد و با صدايى بلند گريه مى كند و بر بدن پدر نماز مى خواند. دست هاى خود را زير پيكر پدر مى برد و مى فرمايد: "بـسم الله و بالله" و پيكر پدر را داخل قبر مى نهد. خداى من! او صورت خود را بر رگ هاى بريده گلوى پدر مى گذارد و اشك مى ريزد و چنين سخن مى گويد: "خوشا به حال زمينى كه بدن تو را در آغوش مى گيرد. زندگى من بعد از تو، سراسر غم است تا آن روزى كه من هم به سوى تو بيايم". آن گاه روى قبر پوشانده مى شود و با انگشت روى قبر چنين مى نويسد: "اين قبر حسينى است كه با لب تشنه و غريبانه شهيد شد". بنى اَسَد نيز همه شهداى كربلا را دفن كرده اند. خداى من! اين بوى عطر از كجا مى آيد؟ چه عطر دل انگيزى! ــ اين بوى خوش از بدن آن شهيد مى آيد؟ ــ اين بدن كيست كه چنين خوشبو شده است؟ ــ اى بنى اسد! اين بدن جَوْن است، غلام سياه امام حسين(ع)! همان كسى كه از امام حسين(ع) خواست تا بعد از مرگ، پوستش سفيد و بدنش خوشبو شود. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
4_5929224681662973660.mp3
9.12M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 9⃣2⃣ جزء ۲۹ 🎤توسط استاد احمد دباغ 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🦋🌹💖
‌🌷مهدی شناسی ۳۳۸🌷 🌹و اقمتم الصلوة🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 ⬅️ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﺯ ﺑﺲ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺧﻮﺵ ﺯﺑﺎﻥ و ﺧﻮﺵ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺧﻮﺵ ﺟﻨﺲ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻋﺮﺏ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺲ ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ: «ﺍﻗﺎﻡ ﺍﻟﺴﻮﻕ» ﻓﻼ‌ﻧﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﻧﻖ ﺑﺨﺸﯿﺪ. ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﮐﺮﺩ. ⬅️ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ، ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺭﻭﻧﻖ ﻣﯽ‌ﺑﺨﺸﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﺎﻉ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﺸﺘﺮﯼ و ﭘﺮﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ، ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: «ﻳُﻘِﻴﻤُﻮﻥَ ﺍﻟﺼَّﻼ‌ﺓ» (ﺑﻘﺮﻩ/3) ﺍﯾﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺭﻭﻧﻖ ﻣﯽ‌ﺑﺨﺸﻨﺪ و ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ⬅️اما بعضی ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ﻧﻤﺎﺯﺧﻮﺍﻥ‌ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺧﻼ‌ﻑ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺨﻠﻒ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ، ﺗﻘﻠﺐ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ. ﻧﻤﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻧﺪ. ﻣﻦ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﻢ؟ ﺍﯾﻦ فرد ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﮔﺮﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ. ﺭﻭﻧﻖ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ. ⬅️ﻭﻟﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﺻﻼ‌ً ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻮﺱ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ. ﺍﺯ ﻭﯾﮋﮔﯽ‌ﻫﺎﯼ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ «ﺍﻗﻤﺖ ﺍﻟﺼﻼ‌ﻩ» ﺷﻤﺎ ﮐﺴﺎﻧی هستید ﮐﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ می کنید. ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﺎﻉ ﭘﺮ ﻣﺸﺘﺮﯼ شد. 🌺ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ و ﺣﺮﮐﺎﺕ ﻭ ﺁﺩﺍﺏ آن ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻘﺪﻣﻪ ای برای لحظات دیگر زندگی ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻭ ﻗﺎﺷﻖ ﻣﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻄﻞ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺯﻧﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ما ﺭﺍ ﻧﻤﺎﺯ ﮐﻨﺪ. «ﻓﯽ ﺻﻼ‌ﺗﻬﻢ ﺩﺍﺋﻤﻮﻥ» ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ. 🌺نماز ما مثل ﺩﻭ ﻗﺎﺷﻖ ﻣﺎﺳﺖ ﺗﺮﺷﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ که به ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺷﯿﺮ می زنند. ﻫﻢ ﻣﺎﺳﺖ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺳﺖ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺛﺎﺭ ﻭ ﺗﺄﺛﯿﺮﺍﺕ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﻭﻁ ﻭ ﺁﺩﺍﺏ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ. ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ. 🌺نماز اهل بیت و امام زمان علیهم السلام از نوع اول است.نماز در زندگیشان مقطعی نیست.جریان و انعکاس دارد. 🌹ﯾﮏ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ،ﺩﺭ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ،ﺩﺭ ﻗﻤﺼﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ،ﮐﺠﺎ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯾﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﺩﺭ ﻗﻤﺼﺮ. ﺧﺎﮎ،ﺁﺏ،هوا و ﻓﻀﺎﯼ ﺁﻧﺠﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ. 🌹ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﺜﻞ ﻗﻤﺼﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ. ﻟﺬﺍ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺨﻮﺍﻥ. ﻧﻤﺎﺯ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﯾﮏ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. 🌹ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺯﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺩﺍﺭﺩ. ﮔﻞ ﭼﯿﻦ‌ﻫﺎ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﻣﯽ‌ﺭﻭﻧﺪ ﮔﻞ ﻣﯽ‌ﭼﯿﻨﻨﺪ. ﺑﭙﺮﺳﯽ، ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯽ ﻋﻄﺮﺵ ﻣﯽ‌ﭘﺮﺩ. ﻋﻄﺮﺵ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺷﮑﻔﺘﮕﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﻫﻢ ﯾﮏ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﺻﻔﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ، ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩﺕ. ﺗﺎ ﻭﻗﺘﺖ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﺶ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺑﺎﺷﺪ. ﯾﮑﻮﻗﺘﯽ ﻣﻤﮑﻦ است ﺍﻭل وقتش سر اذان باشد.ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩﺵ، ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮐﻨﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﺟﺒﯽ ﺗﻌﺎﺭﺽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺁﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ. ﯾﮏ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ. 🌹ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻗﺎﺿﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺮﺳﯿﺪ، ﺁﺏ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯﺩ. ﯾﮏ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﻤﺎزی ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﻣﮑﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻃﺒﻖ ﺁﺩﺍﺏ ﺧﻮﺩﺵ، ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﻭﺳﺖ. با رعایت همه ی این آداب است که می توان نام اقامه ی نماز بر آن گذاشت... 💙🌼💙🌼💙🌼💙🌼💙 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ چه خوشست اگر بمیرم به ره ولای مهدی(عج) سر و جان بها ندارد که کنم فدای مهدی(عج) همه نقد هستی خود بدهم به صاحب جان که یکی دقیقه بینم رخ دلگشای مهدی(عج) @shohada_vamahdawiat
    ﷽ … وای خدایا آبروم رفت، این حجم استرس برای صحبت کردن با یه نفر غیر طبیعیه. با صدای اذان سریع بلند میشم، نماز میخونم. دیگه هرچقدر کلنجار میرم خوابم نمیبره….. . گل های نرگس رو روی داشبورد میزارم و از ماشین پیاده میشم.میخوام بردارم خودم بهش بدم ولی روم نمیشه بیخیال گل ها به سمت زنگ میرم دستم رو بالا میارم که در باز میشه و حانیه سادات میاد بیرون. با دیدنم تعجب میکنه و منم یکم هول میشم اما زود خودمو جمع و جور میکنم و لبخند میزنم_ سلام سادات بانو. سرش رو پایین میندازه و سرخ میشه. حانیه_ سلام . _ خوبید؟ حانیه_ ممنون شما خوبید؟ _ الحمدالله . باخوبیه شما. بریم؟ حانیه _ بله . سوار ماشین میشیم و نگاهش به اولین چیزی که میفته گل های نرگسه. از روی داشبورد برشون میدارم و روی پاش میذارم. لبخند میزنه . چقدر زود دلباختم به همین لبخندش. حانیه_ ممنون لبخندی میزنم و حرکت میکنم. _ صبحانه خوردید؟؟ حانیه_ بله. ممنون. _ خب شما جایی رو درنظر ندارید که بریم. حانیه_ نه. “وای این چرا حرف نمیزنه کل حرفاش تو نه و اره خلاصه میشه ” _خب پارک نهج البلاغه خوبه؟ حانیه_ بله . . بعد از نیم ساعت رسیدیم. رفتیم کنار آبشار مصنوعی و هرکدوممون روی یکی از سنگاش نشستیم. . امیرحسین _ نمیخواید چیزی بگید؟ _ خب شما شروع کنید. امیرحسین _ برنامتون چیه؟ _ برای عروسی و عقد و…….. به روایت حانیه _ من عروسی نمیخوام. امیرحسین _ نمیخوایددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی خونسرد جواب دادم_ نه با تعجب برگشت طرفم. _ چیزی شده؟ امیرحسین _ اگه به خاطر اون میگید که من گفتم شاید همیشه وضع مالیمون خوب نباشه ، شما نگران اونش نباشید …. حرفش رو قطع کردم. _ نه. به خاطر اون نیست ، به نظر من سادگی زیباترین چیزه، میدونم شاید عجیب باشه دختری که تا پارسال اونجوری بود و تنها ارزوش سفر به آمریکا و کشورای خارجه بوده حالا همچین چیزی رو بگه اما…. اما….موافقید به جای عروسی بریم…… کربلا؟؟؟؟ امیرحسین _ شما امر بفرما. یکم خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین. امیرحسین _ فکر کنم به هم محرمیم.نه؟ پس خجالت نداره بانو. با لفظ بانو کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد. دلم میخواست همونجا سجده شکر برم برای این عشق، برای این مرد، برای این آرامش….. دل نیستـــــ هر آن دل که دلارام ندارد بی روی دلارام دل آرام ندارد 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
AUD-20220415-WA0008.mp3
4.04M
[تند‌خوانی‌ جزء سی ام قرآن‌کریم🌱 با‌نوای‌‌ استاد‌ معتز‌آقائی‌🎤] 🌙 💛 @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ دیشب رسانه ها نوشتند؛ فردا دوشنبه، عیدِ فطر نیست➖ ✨ اما تو بخون 👇 خدا بخاطر تو یک روز دیگر سفره مهمانی را باز نگه داشت تا... هر کاری میخواستی تو ماه رمضون انجام بدی و فرصت نشد امروز جبران کنی👌 فقط همین امروز رو فرصت داری 👇 شیطان در قُل و زنجیره ⛓ نَفَسِت تسبیحه 📿 خوابت عبادته 🤲 قرائت هر آیه قرآن... 🌾 و... امروز را دریاب✌️ 🌼 شادی روح حاج قاسم و شهداء صلوات 🌼 🦋🌹💖
کاش باشی و بتوان شامه پر کرد از بوی تو، اي شب بوی شبهای بی بوی من کجایی اي منِ من؟ کجایی اي من تا جانی دوباره بخشی این من را؟ بی تو این من تهی است، هیچ است و پوچ با تو این من، من است آری با تو اي مادرم ۱۲ اوردیبهشت سالگرد مادر ادمین کانال شهداء و مهدویت و مدیر کانال کمال بندگی و دلنوشته و حدیث شادی روحش صلوات و فاتحه 🖤🖤🖤🖤
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امروز، دوازدهم محرّم است و كاروان به سوى كوفه مى رود. عمرسعد اسيران را بر شترهاى بدون كجاوه سوار نموده است و آنها را همانند اسيرانِ كفّار حركت مى دهد. آفتاب گرم بر صورت هاى برهنه آنها مى خورد. كاروان اسيران همراه عمرسعد و عدّه اى از سپاهيان، به كوفه نزديك مى شوند. همان شهرى كه مردمش اين خاندان را به مهمانى دعوت كرده بودند. زينب بعد از بيست سال به اين شهر مى آيد. همان شهرى كه چند سال با پدر خود در آن زندگى كرده بود، امّا نسل جديد هيچ خاطره اى از زينب ندارند و او را نخواهند شناخت. كاروان اسيران به كوفه مى رسد. همه مردم كوفه از زن و مرد، براى ديدن اسيران بيرون مى ريزند. هميشه گفته اند كه كوفيان وفا ندارند، امّا به نظر من اينها خيلى با وفا هستند. حتماً مى گويى چرا؟ نگاه كن! زن و مرد كوفه از خانه ها بيرون آمده اند تا مهمانان خود را ببينند. آرى! مردم كوفه روزى اين كاروان را به شهر خود دعوت كرده بودند. آيا انسان، حقّ ندارد مهمان خود را نگاه كند؟ آيا حقّ ندارد به استقبال مهمان خود بيايد؟ اى نامردان! چشمان خود را ببنديد! ناموس خدا كه ديدن ندارد! اين كاروان يك مرد بيشتر ندارد، آن هم امام سجّاد(ع) است. بقيّه، زن و كودك اند و امام باقر(ع) هم كه پنج سال دارد در ميان آنهاست. اسيران را از كوچه هاى كوفه عبور مى دهند. همان كوچه هايى كه وقتى زينب()مى خواست از آنها عبور كند، زنان كوفه همراه او مى شدند و زينب(س) را با احترام همراهى مى كردند. كوچه ها پر از جمعيّت شده و نامردان به تماشاى ناموس خدا ايستاده اند. زنان و دختران چادر و روسرى و مقنعه مناسب ندارند. عدّه اى نيز، بر بام خانه ها رفته اند و از آنجا تماشا مى كنند. نيروهاى ابن زياد به جشن و پايكوبى مشغول اند. آنها خوشحال اند كه پيروز شده اند و دشمن يزيد نابود شده است. تبليغات كارى كرده است كه مردم به اسيران اين كاروان به گونه اى نگاه مى كنند كه گويى آنها اسيرانى هستند كه از سرزمين كفر آورده شده اند. آنجا را نگاه كن! زنى در بالاى بام خانه خود با تعجّب به اسيران نگاه مى كند و در اين هياهو فرياد مى زند: "شما اسيران، كه هستيد و اهل كجاييد؟". گويى همه اهل اين كاروان، منتظر اين سؤال بودند. گويى يك نفر پيدا شده كه مى خواهد حقيقت را بفهمد. يكى از اسيران اين گونه جواب مى دهد: "ما همه از خاندان پيامبر هستيم، ما دختران پيامبر خداييم". آن زن تا اين سخن را مى شنود فرياد مى زند: "واى بر من! شما دختران پيامبر هستيد و اين گونه نامحرمان به شما نگاه مى كنند". او از پشت بام خانه اش پايين مى آيد و در خانه خود هر چه چادر، مقنعه، روسرى و پارچه دارد برمى دارد و براى زن ها و دختران كاروان مى آورد تا موى هاى خود را با آنها بپوشانند. همه در حق اين زن دعا مى كنند، خدا تو را خير دهد. عدّه اى از مردم كه مى دانستند اين كاروان خاندان پيامبر است، از شرم سر خود را پايين مى اندازند و آنهايى هم كه بى خبر از ماجرا بودند، از خواب غفلت بيدار شده و شروع به ناله و شيون مى كنند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
﷽❣ ❣﷽ ✍یک وقت هایی... تمام آرزوی زندگی ات این می شود کسی که دوستش داری از تو چیزی بخواهد!! تمامی هستی‌ام، آقاجانم... از ما خواسته اید برای بسیار دعا کنیم اما ما غفلت کرده ایم... @shohada_vamahdawiat