eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود اما... ✍ پسرم از روی پله‌ها افتاد. دستش شکست. بیشتر از من، عبدالحسین هول کرد. بچه را که داشت به‌شدت گریه می‌کرد، بغل گرفت. از خانه دوید بیرون. چادر سرم کردم و دنبالش رفتم. ماتم برد وقتی دیدم دارد می‌رود طرف خیابان. تا من رسیدم بهش، یک تاکسی گرفت. در آن لحظه‌ها‌، ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود. 👤 راوی: همسر 📚 برگرفته از کتاب ۲ «منزل برونسی» ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💠 زرنگی در وقت نماز !! ✍️آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره می‌خواند مثل اين که خدا را می‌بيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا می‌کرد. بعدها در مورد نحوه‌ نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: «اشکال کار ما اينه که برای همه وقت می‌ذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع می‌خونيم و فکر می‌کنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقت‌‌ها برکت می‌ده، فقط خود خداست». 📚مسافر کربلا، ص ٣٢، شهيد علی ‌رضا کريمی 🌷شادی روح همه شهدا مخصوصا شهید علی رضا کریمی صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ بِنَفْسي أنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهی ای نعمت‌ خاصّ خدا سلام ؛ به قَلبَت سلام ؛ به چَشمَت سلام ؛ به رنج و به بغض و به صبرت سلام 💚 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌻 دو روز بعد به سمت جنوب حرکت کردیم. دریای نیلگون جنوب را دوست داشتم. هوا هم خوب بود و فصل گرمای جنوب هنوز شروع نشده بود. دلم تاب نیاورد. ــ صالح جان...😊 ــ جان دلم؟ ــ اااام... تا اینجا اومدیم. منطقه نریم؟😔 ــ دو روز از مرخصیم مونده. همه جا رو نمی تونیم بگردیم. اشکالی نداره؟ ــ نهایتش چند جاشو می گردیم خب. از هیچی که بهتره ــ باشه عزیزم. عجب ماه عسلی شد😂 دو روز باقیمانده را روی رد پای شهدا گذراندیم. حال عجیبی بود. همیشه مناطق عملیاتی حالم را عوض می کرد. نمی دانم چرا یاد شهید گمنامی افتادم که گاهی به مزارش می رفتم. بغض کردم و از صالح جدا شدم. گوشه ای نشستم و چادر را روی سرم کشیدم. مداحی گوشی ام را روشن کردم و دلم را سبک کردم. "شهید گمناااام سلام... خوش اومدی مسافرم... خسته نباشی پهلوون... ................................................... بعد از بازگشتمان زندگی رسما شروع شد. صالح را که داشتم غمی نبود. با زهرا بانو و سلما سرگرم بودم و حسابی غرق زندگی شده بودم. گاهی پیش می آمد که صالح چند روزی نبود اما خیالم راحت بود که مراقب خودش هست. همیشه قولش را یادآوری می کرد و می گفت هرگز یادش نمی رود. حالم بد بود. هر چه می خوردم دلم درد می گرفت و گاهی بالا می آوردم. سرم گیج رفت و دستم را به لبه ی تخت گرفتم و نشستم. ــ سلما...😰 صدایم آرام بود و درب اتاق بسته. به هر ترتیبی بود سلما را بلند صدا زدم. سراسیمه خودش را به من رساند. ــ چیه چی شده؟ مهدیه جان...!!!😳😔 ــ حالم بده سلما... برو زهرا بانو رو صدا بزن. ــ بلند شو ببرمت دکتر. رنگ به روت نداری دختر... ــ نمی خواد... بذار صالح برگرده باهاش میرم. سلما بدون جوابی بیرون رفت. روی تخت دراز کشیدم و چشمم را بستم و دستم را روی پیشانی ام فشار دادم. موبایلم زنگ خورد. بلند شدم و آنرا از روی پاتختی برداشتم. چشمانم سیاهی رفت و دوباره تلو خوردم. ــ الو... ــ سلام خانومم😕 چی شده صدات چرا اینجوریه؟ صدای صالح بغضم را ترکاند. با گریه گفتم: ــ ساعت چند میای صالح حالم بده😭 صدایی نیامد. انگار تماس قطع شده بود. بیشتر بغضم گرفت و روی تخت ولو شدم. زهرا بانو هم سراسیمه با سلما آمد و هر دو کمکم کردند که لباسم را عوض کنم و دکتر برویم. منتظر آژانس بودیم که صالح با نگرانی وارد منزل شد و کنارم زانو زد و دستم را گرفت و گفت: ــ مردم از نگرانی. چی شده مهدیه جانم؟😔 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه توسل قوی و مجرب به محضر مقدس حضرت بقیه الله الاعظم (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) 👤آیت الله بهجت ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🔴حق الناس ✍️‌حق الناس فقط زدن جیب مردم نیست!! حق الناس فقط کلاهبرداری و اختلاس نیست!! گرفتن آرامش روان، پاکی چشم و قلب مردان، گرفتن آرامش خاطر زنان و نابودی تعهد و عشق بین همسران، سرد شدن گرمای خانه ها و تنوع طلب کردن مردان، افزایش نرخ طـــلاق و.... همه حق الناس هایی است که به واسطه بی حجابی و دلبری های خیابانی بر گردنِ ماست!!... خداوند هرگز حق الناس را نمی بخشد. 🔺فراموش نکنیم! ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ السّلام علیکَ ایُّها المقدَّمُ المأمول... 🌼سلام بر تو ای مولایی که آرزوی آمدنت بهترین آرزوهاست و آرزومندان و منتظرانت، برترین مردم تاریخ... 📚زیارت آل یاسین ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
🔻 شهادت رییس اداره مبارزه با مواد مخدر مرزبانی هرمزگان 🔷 سرهنگ شهید مسعود پرکاس رئیس اداره مبارزه با مواد مخدر فرماندهی مرزبانی استان هرمزگان طی درگیری مسلحانه با قاچاقچیان مواد مخدر در مرزهای آبی هرمزگان بر اثر اصابت مستقیم گلوله اشرار و سوداگران مرگ به فیض شهادت رسید. 🔷 سرتیپ دوم بهادر اسماعیلی فرمانده مرزبانی استان هرمزگان با اعلام این خبر گفت: عصر امروز مرزبانان مبارزه با موادمخدر فرماندهی مرزبانی استان هرمزگان در راستای مبارزه با پدیده قاچاق مواد مخدر در آب های خلیج فارس با یک باند اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر درگیر و در این درگیری متاسفانه سرهنگ مسعود پرکاس رئیس اداره مبارزه با مواد مخدر مرزبانی استان هرمزگان بر اثر اصابت گلوله قاچاقچیان و سوداگران مرگ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🔷 سردار اسماعیلی با اشاره به اینکه قاچاقچیان پس از درگیری اولیه و زخمی شدن تعدادی از اعضای باند از محل متواری شدند خاطر نشان کرد: تلاش مرزبانان برای تعقیب و دستگیری اعضای این باند ادامه دارد. 🔷 فرمانده مرزبانی استان هرمزگان ضمن تبریک و تسلیت شهادت این مرزبان شجاع و فداکار با تاکید بر ادامه راه شهدا برای دفاع از مرزهای کشور تصریح کرد: قطعا انتقام خون این شهید بزرگوار را خواهیم گرفت و نخواهیم گذاشت خون این شهید پایمال شود. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهـــی به نام تو که بی نیازترین تنهایی... با تکیه بر لطف و مهربانی ات روزمان را آغاز می کنیم: سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 @hedye110
💠🔅💠🔅💠 ❣ 🌻 روی تخت، خوابم برده بود. سِرُم به دستم وصل بود و صالح و سلما و زهرا بانو توی اتاق کنارم بودند. قبل از سِرُم، آزمایش دادم و گفتند تا اتمام سرم حتما جوابش را می دهند. صالح نگران بود اما به روی خودش نمی آورد. با من صحبت می کرد و سر به سرم می گذاشت. سلما کلافه به زهرا بانو گفت: ــ زهرا خانوم می بینید این داداش من چقدر بی ملاحظه س؟!!! صالح حق به جانب گفت: ــ چرا؟! مگه چیکار کردم؟؟!!😳😒 سلما به من اشاره کرد و گفت: ــ بببن بیچاره داره بیهوش میشه بذار بخوابه کمی حالش جا بیاد. همش حرف می زنی. مهدیه... خودت بگو... اصلا متوجه حرفاش شدی؟ لبخند بی جانی زدم و گفتم: ــ آقامونو اذیت نکن. چیکارش داری؟ صالح گفت: ــ خوابت میاد؟😔 ــ یه کمی...😅 ــ ببخش گلم. اصلا حواسم نبود. ملحفه را مرتب کرد و خواست برود که گوشه ی آستینش را گرفتم. ــ تنهام نذار صالح.😔 ــ باشه خوشگلم. دکتر گفت جواب آزمایش زود مشخص میشه. برم ببینم چه خبره؟ رفت و من هم چشمم را بستم. نمی دانم چقدر گذشت که خوابم برد. 💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤 با صدای زیر و بم چند نفر بیدار شدم و چشمم را که باز کردم صالح با لبخند پهنی که سراسر پر از شوق بود خم شد و پیشانی ام را بوسید.😳خجالت کشیدم.😰 بابا و پدر جون هم آمده بودند. همه می خندیدند اما من هنوز گیج بودم. سلما با صالح کل کل می کردند و مرا بیشتر گیج کرده بودند. ــ چی شده؟؟؟🤔 صالح گفت: ــ چیزی نیست خانومم تو خودتو نگران نکن.😍 سلما سرک کشید و گفت: ــ آره نگران نباش واسه بچه ت خوب نیست.😜 و چشمکی زد. از خجالت به او اخم کردم و به پدر جون و بابا اشاره کردم. زهرا بانو پلکش خیس بود. دستم را نوازش کرد و گفت: ــ دیگه باید بیشتر مراقب خودت باشی.☺️ دیگه دونفر شدین. هنوز گیج بودم. " مثل اینکه قضیه جدیه " بابا و پدر جون تبریک گفتند و باهم بیرون رفتند. صالح ففط با لبخند به من نگاه می کرد. با اشاره ای او را به سمت خودم کشاندم ــ اینا چی میگن؟☹️ ــ جواب آزمایشتو گرفتم گلم.😊 تو راهی داریم👶🏻 ضعف و سر گیجه ت به همین دلیل بوده. چیزی نگفتم. فقط به چشمانش زل زدم و سکوت کردم. "یعنی من دارم مادر میشم؟ به این زودی؟"😶 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
AUD-20220221-WA0026.mp3
5.04M
فایل صوتی (4⃣3⃣) 💐✨ گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که گاهی برای جویندگان راستین، چهره عیان می‌کند و قلب‌های زنگار گرفته را جلا می‌دهد . . . 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت سی و شش(زندگینامه پیامبر) ✨در این راستا تهاجماتی صورت گرفت. در این هجوم ها به دشمن، بعضی مواقع خود رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همراه سپاه حضور داشت و شخصا فرماندهی آنها را به عهده داشت و آن را رهبری می کرد، که اینگونه هجوم به دشمن را غَزوَه می گفتند. و در بعضی جنگ ها خود حضرت شرکت نداشت، بلکه برای آنان سرپرستی معین می نمود و آنها را به مقصدی اعزام می کرد، که او را سَرِیَّه می گویند. 🍁تعداد غَزَوات پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بیست و هفت و یا بیست و شش غزوه نوشته اند و جهت اختلاف این است که عده ای غزوه خیبر و وادی القُریٰ که به دنبال هم رخ داده اند، یکی دانسته و عده ای دیگر، این دو غزوه را جداگانه ذکر کرده اند. در نُه غزوه، پیامبر(صلی الله علیه و آله) خود در آنها جنگید. و در تعداد سرایا نیز اختلاف است، مورخان آنها را (35،36،48،66سَریَّه) ذکر کرده اند، علت این اختلاف آن است که برخی از سریّه ها به سبب کمی افراد به شمارش نیامده. 🍁در سال دوم هجرت حوادث عظیم و چشم گیری اتفاق افتاد از جمله: جنگ بدر، واجب شدن روزه ماه رمضان و زکات مال و زکات فطره، مقرر شدن نماز عید فطر و قربان، دستور قربانی کردن، ازدواج حضرت علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیه)، و تغییر قبله که در هفدهمین ماه یا هجدمین ماه پس از هجرت صورت گرفت، پیامبر سیزده سال تمام در مکه به سوی بیت المقدس نماز می خواند، تا اینکه دستور آمد قبله مسلمانان از این به بعد، کعبه است و در اوقات نماز باید متوجه مسجدالحرام گردند. 🍁همانطور که اشاره کردیم یکی از این حادثه ها که در هفده یا نوزده ماه رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاده، جنگ بدر است. بدر منطقه وسیعی است که در صد و شصت کیلومتری جنوب غربی مدینه، بین مدینه و مکه قرار گرفته، شخصی به نام بدر در آن جا چاه آبی داشت و همواره کاروان ها در آنجا توقف می کردند و از آب های آن چاه بهره مند می شدند، از این رو که صاحب آن چاه به نام بدر بود، آن منطقه را بدر می گفتند. 🍁خداوند در قرآن کریم در آیات متعددی به جنگ بدر اشاره کرده است از جمله سوره های انفال و آل عمران و نساء و حج آمده است. این نخستین جنگ بزرگ مسلمانان با کفار قریش بود و خود پیامبر(صلی الله علیه و آله) شخصا فرماندهی جنگ را بر عهده داشت. طبق آنچه تاریخ نویسان و محدثان و مفسران آورده اند، غزوه بدر از اینجا آغاز شد که ابوسفیان، بزرگ مکه در رأس یک کاروان نسبتا مهم تجارتی که از چهل نفر با پنجاه هزار دینار مال التّجاره تشکیل می شد، از شام به سوی مدینه باز می گشت. 🍁پیامبر(صلی الله علیه و آله) به یاران خود دستور داد: آماده حرکت شوند و به طرف این کاروان بزرگ که قسمت مهمی از سرمایه دشمن را با خود حمل می کرد بشتابند و با مصادره کردن این سرمایه، ضربه سختی بر قدرت اقتصادی و در نتیجه بر قدرت نظامی دشمن وارد کنند. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 بسم الله الرحمن الرحیم ✨با عرض سلام خدمت اعضای محترم کانال، خواهشمندیم انتقادات و پیشنهادات خود رادر خصوص به آیدی زیر بفرستید. 👇 @shahidbakeri110
29.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 موضوع پسر مهزیار سخنران شهید کافی اوخواهدآمد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• {🌹اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج🌹} ❤️اَللّهمَّ اجعَل عَواقِبَ اُمورِنا خَیراً❤️ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
✨﷽✨ 🌼نصیحت حضرت علی(ع) ✍مولی امیرالمؤمنین علیه‌السلام: اِقبَلْ عُذرَ مَنِ اعتَذَرَ اِلَیكَ اگر كسی از تو عذر خواهی كرد تو نیز عذر او را بپذیر (كه نشانه شخصیت والای تو است) ای مالک بدان مردم اغلب بی انصاف و بی منطق و خودمحورند،آنان را ببخش . اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ، ولی تو مهربان باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی تو شریف ودرستکار باش. نیکیهای امروزت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش. بهترین های خودت را به دیگران ببخش ، حتی اگر اندک باشد . در انتها خواهی دید ، آنچه می ماند میان تو وخدای توست نه میان تو و مردم . 📚نامه امام علی"ع" به مالک اشتر 📚" نهج البلاغه" 📚تحف‌العقول، صفحه ٨٢ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💢شهادت یکی از کارکنان پلیس امنیت اقتصادی در زنجان 🔹سرگرد هادی در درگیری با قاچاقچیان به شهادت رسید 🔹به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا، صبح امروز مامورین مبارزه با جرائم اقتصادی شهر زنجان با قاچاقچیانی که قصد قاچاق مقادیر زیادی مشروبات الکلی را داشتند درگیر شده که متاسفانه در این درگیری سرگرد مهدی هادی بر اثر برخورد عمدی خودروی قاچاقچیان با وی مجروح و بر اثر شدت جراحات وارده به بیمارستان منتقل علی رغم تلاش کادر درمان وی به درجه رفیع شهادت نائل می گردد. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
💢شهادت کرامت ماست دو شهید فراجا کمتر از 24ساعت 🔹شهید دریابان پلیس مسعود پرکاس شهادت: 18/02/1402 علـــت شـــهادت: مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر 🔹شهید پلیس امنیت اقتصادی مـــهدی هــادی شهادت: 19/02/1402 علـــت شـــهادت: مبارزه با قاچاقچیان مشروبات الکلی ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
دستی بکش به روی سرم دل پرم ببین از این زمانه از همه دل می برم ببین حتی من از خودم چقدر دلخورم ببین آقا منی که نان تو را میخورم ببین گاهی عجیب اشک تو را در میاورم خبط از من است حوصله را سر میاورم اصلأ خودت برای دلم فکر چاره کن این نامه ی سیاه مرا پاره پاره کن با دست خود ردای تنم را قواره کن از نو بسازنوکرتان را اداره کن از درد و غصه های من در به در بگو وقت گناه یاد تو بودم مگر؟؟بگو تا شد همیشه حرف شما را زدم ببخش وقت عمل رسید و فقط جا زدم ببخش قطره نبودم و دم دریا زدم ببخش بر زخم کهنه ات چه نمک ها زدم ببخش یابن الحسن(عج)خسته ام آقا نظاره کن من توبه میکنم تو به من هم اشاره کن عجل ظهور…محو سخن میشوم بیا یاللعجب که ملک و وطن میشوم بیا با یک نگاه حر تو من میشوم بیا از اهل خوشتبار قرن میشوم بیا جانم فدای جان تو برگرد جان من ای آخرین غریبه امام زمان(عج) من  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🔹️السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ...✋ 🌟سلام بر تو ای مولایی که زمین و زمان در ید قدرت توست. سلام ‌بر تو و بر زمان آمدنت... 📘 صحیفه رضویه، ص541، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام. 🔹️🌟🔹️ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
💠🔅💠🔅💠 ❣ 🌻 صالح دیوانه ام کرده بود.😫 نمی گذاشت درست و حسابی حتی توی محیط منزل راه بروم. دکتر رفته بودم و استراحت مطلق تجویز کرده بود. می گفت جنین در حالت خوب و عادی قرار ندارد و با تلنگری احتمال سقط وجود داشت.😔 من نمی ترسیدم. اولین تجربه ام بود و حس خاصی نداشتم. چشم صالح را که دور می دیدم بلند می شدم و کمی اتاق را مرتب می کردم. یکبار غذا درست کردم و از بوی غذا تا توانستم بالا آوردم. تنها بودم و از فرصت استفاده کردم. سلما پایگاه رفته بود و زهرابانو هم به خرید... صالح که از سرکار بازگشت و حال مرا دید خیلی عصبانی شد. از آن به بعد سلما و زهرابانو شیفت عوض می کردند و کنار من بودند. در واقع نگهبانم بودند از جانب صالح...😒 خودش که از سر کار بازمی گشت همه ی کارها را به عهده می گرفت و از کنارم جُم نمی خورد. حالم بهتر بود اما هنوز استراحت مطلق بودم. صالح دوست داشت هرچه زودتر جنسیت بچه مشخص شود. می گفت«اصلا برام فرقی نداره پسر باشه یا دختر... فقط دلم می خواد زودتر براش لباس و وسیله بخرم» ــ خب صالح جان هم دخترونه بخر هم پسرونه😊 اخم می کرد و می گفت: ــ اسراف میشه خانومم. تو که می دونی این کارا تو مرامم نیست. یک روز به اصرار خودش مرا به دکتر برد برای تشخیص جنسیت. بماند که با چه مکافاتی تا آنجا رفتیم و حساسیت صالح در رانندگی و راه رفتن من😫 دکتر که پرونده را دید ابرویی بالا انداخت و گفت: ــ هنوز که خیلی زوده😒 ــ اشکالی نداره خانوم دکتر... اگه ضرری برای بچه نداره لطفا امتحان کنید شاید مشخص شد.😊 دکتر هم در سکوت و با کمی غرولند کارش را انجام داد. هر چه سعی کرد نتوانست جنسیت را بفهمد. با کمی اخم گفت: ــ آقای محترم گوش نمیدید... خانومتونو با این حالش آوردید اینجا که چی؟ 😒هنوز زوده برا جنسیت. حداقل تا یه ماه دیگه مشخص نیست. فقط بدونید بچه سالمه.😡 توی راه بازگشت، صالح خندید و گفت: ــ پدر صلواتی چه لجی هم داره.😜 و خطاب به شکمم گفت: ــ نمی شد نشون بدی که کاکل به سری یا چادر زری؟😂😍 ولی مهدیه باید دکترتو عوض کنی. با طرز برخوردشو اخم و تَخمی که داشت بهت استرس وارد می کنه. دکتر باید خوش اخلاق باشه...😒 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
بدترین سخن این است که دعا کردم و نشد! زیارت رفتم و نشد! این نشدها شیطانی است! هیچ دعا کننده‌ای دست خالی بر نمیگردد... اگر به صلاح باشد همان را واگر به صلاحش نباشد بهتر از آن را میدهند... 👤استاد فاطمی‌نیا ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تصاویر جدید از ❌اگه از نزدیکان شهید هستید یا تحملتون کمه صحنه هایی که با نشان ۱۸+ هستند را ملاحظه نکنید❌ 🔸 روایت کامل و دیده نشده از محل شهادت حمیدرضا الداغی ♦️روایتی از زبان حاضران در صحنه و دختر نجات یافته  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌱دنبال فرغون بود! گفتم: علی جان فرغون رو برای چی می‌خوای؟! نکنه زدی تو کار ساخت و ساز. _نه بابا ... لازمش دارم ... ساعتی بعد علی آقا را دیدم که یک پیرزن فرتوتی را توی فرغون نشانده و نفس‌زنان دارد می‌رود! گفتم: کجا؟! گفت: حمام، مادربزرگمه، چند ساله که زمین‌گیر شده نمی‌تونه خودش بره حمام. من تا در حمام می‌برمش تا مادرم بیاد اونجا شست‌و‌شوش بده. چشم‌هایم از تعجب گرد شد!! یک جوان رعنا چقدر راحت غرورش را می‌شکند و این کار بزرگ را انجام می‌دهد. بعدها از مادرش شنیدم که حتی برای دستشویی رفتن مادربزرگش کمک می‌کرد، ناخن‌هایش را می‌گرفت، پسته و بادام می‌خرید و می‌کوبید می‌داد می‌خورد. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
‌🌷مهدی شناسی ۴۴۴🌷 🌹ﺣَﺘَّﻰ ﻳُﺤْﻴِﻲَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺩِﻳﻨَﻪُ ﺑِﻜُﻢْ ﻭَ ﻳَﺮُﺩَّﻛُﻢْ ﻓِﻲ ﺃَﻳَّﺎﻣِﻪِ ﻭَ ﻳُﻈْﻬِﺮَﻛُﻢْ ﻟِﻌَﺪْﻟِﻪِ ﻭَ ﻳُﻤَﻜِّﻨَﻜُﻢْ ﻓِﻲ ﺃَﺭْﺿِﻪ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌿ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﻋﺪﻝ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻲ‌‌ﻛﻨﺪ. ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻋﺪﻝ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﻨﺪ.ﻋﺪﻝ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﺒﺎﺷﺪ.ﺣﻖ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﻫﺴﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ. ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺪﻝ ﺷﻮﺩ ﻧﻪ ﺁﻥ ﺍﻣﺮﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺍﻭﺳﺖ.ﺩﺭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ما ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﻣی داریم ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﻭﺯ ﻋﺪﻝ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﻲ‌ﻛﻨیم. 🌿 ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﻱ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ (ﻉ) ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﺧﻄﺎﻳﻲ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺳﺘﺶ ﻗﻄﻊ ﻣﻲ‌ﺷﺪ،ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺎ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻋﻠﻲ (ﻉ) ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ‌ﻫﺎ ﻣﻲ‌ﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻣﻲ‌ﺯﺩ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺴﻲ ﻫﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻋﻠﻲ (ﻉ) ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ. 🌿 ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ علیه السلام ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ سلام الله علیه ﮔﻔﺘﻨﺪ:‌ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﻲ‌ﭼﻜﻴﺪ ﻣﻲ‌ﮔﻔﺖ :‌ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﻠﻲ (ﻉ) ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ. ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ. ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﺮﺩﻧﺪ. ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺳﺖ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﻋﺒﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ ﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺟﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﻟﻄﻒ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻻ‌ﺯﻡ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﻣﺤﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻛﺮﺩﻧﺪ. 🌿ﭘﺬﻳﺮﺵ ﻋﺪﻝ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﻱ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺧﻄﺎﻛﺎﺭﻱ، ﺍﻣﺎﻡ ﻻ‌ﺯﻡ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻣﺮﺍ ﺭﺳﻮﺍ ﻛﻨﺪ ﺁﻣﺎﺩﮔﻲ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشم ﻭ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﻧﻜﻨﻢ.اگر امام زمان عجل الله فرجه آمد و گفت این خانه ات مال تو نیست و حق فقرا و محرومین در آن است و یا تو شایسته ی این پست و مقام نیستی بی چون و چرا بپذیریم. ﺑﻪ تیغم گر کشد ﺩﺳﺘﺶ ﻧﮕﻴﺮﻡ ﻭﮔﺮ ﺗﻴﺮﻡ ﺯﻧﺪ ﻣﻨﺖ ﭘﺬﻳﺮﻡ 🌿ﻏﺎﻳﺖ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺍﺭﺍﺩﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﺎ ﺑﻪ امام زمان ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺣﻜﻮﻣﺖ ایشان ﻛﻞ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ. ﺩﺭ ﻛﻞ ﺩﻭﺭﻩ ﻏﻴﺒﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻣﻮﺩﺕ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ.ﻭﺻﺎﻝ ﻳﺎ ﻋﺪﻡ ﻭﺻﺎﻝ ﻭ ﻛﺎﻣﺮﻭﺍﻳﻲ ﻳﺎ ﻧﺎﻛﺎﻣﻲ، ﻓﻘﺮ ﻳﺎ ﻏﻨﺎ،ﺻﺤﺖ ﻳﺎ ﻣﺮﺽ، ﺗﺄﺛﻴﺮﻱ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﻮﺟﺐ ﮔﺴﺴﺖ ﻧﻤﻲ‌ﺷﻮﺩ. 🌿ﺷﻴﻌﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻇﻬﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻣﻘﺎﻃﻊ ﺯﻧﺪﮔﻲ‌ﺍﺵ ﻟﺤﺎﻅ ﻣﻲ‌‌ﻛﻨﺪ. ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: «ﻭَ ﻟَﻘَﺪْ ﺃَﺭْﺳَﻠْﻨﺎ ﻣُﻮﺳﻰ ﺑِﺂﻳﺎﺗِﻨﺎ ﺃَﻥْ ﺃَﺧْﺮِﺝْ ﻗَﻮْﻣَﻚَ ﻣِﻦَ ﺍﻟﻈُّﻠُﻤﺎﺕِ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟﻨُّﻮﺭِ ﻭَ ﺫَﻛِّﺮْﻫُﻢْ ﺑِﺄَﻳَّﺎﻡِ ﺍﻟﻠَّﻪِ... « ﻭ ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ، ﻣﻮﺳﻰ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ [ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻳﻢ] ﻛﻪ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﻳﻜﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻰ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭ، ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻯ ﻛﻦ،...»‌ﻣﺎ ﻣﻮﺳﻲ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻌﺠﺰﺍﺗﻲ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﺳﻲ ﮔﻔﺘﻴﻢ: ﻗﻮﻣﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻇﻠﻤﺎﺕ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻧﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﻛﻦ ﻭ ﺍﻳﺎﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻛﻦ. 🌿 ﺩﺭ ﺫﻳﻞ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺭﻭﺍﻳﺘﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﺎﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺳﺖ:1⃣ﺯﻣﺎﻥ ﻇﻬﻮﺭ 2⃣ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﮒ 3⃣ﺯﻣﺎﻥ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﻪ ﺻﺤنه امام ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ایشان ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻪ ﻣﺮﮒ ﻭ ﻫﻢ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﻴﺎﻣﺖ و ﻫﻢ ﺯﻣﺎﻥ ﻇﻬﻮﺭ ﺟﻠﻮﻩ‌ﮔﺮﻱ ﺩﺍﺭﻧﺪ. 🌿ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﺎﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻃﺒﻖ ﺁﻳﻪ ۳۹ ﺳﻮﺭﻩ ﻣﺒﺎﺭﻛﻪ ﺍﻧﻔﺎﻝ «... ﻭَ ﻳَﻜُﻮﻥَ ﺍﻟﺪِّﻳﻦُ ﻛُﻠُّﻪُ ...» «...ﺩﻳﻦ ﻳﻜﺴﺮﻩ ﺍﺯ ﺁﻥِ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﺩﺩ. ﭘﺲ ﺍﮔﺮ [ﺍﺯ ﻛﻔﺮ] ﺑﺎﺯﺍﻳﺴﺘﻨﺪ» ﺍﻳﺎﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﻳﻦ ﻛﺎﻣﻞ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﺩﻳﻦ ﺩﺭ ﻛﻞ ﻧﻈﺎﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﺣﺎﻛﻢ ﺍﺳﺖ یعنی زمان حکومت امام مهدی علیه السلام... eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❣ 💎اَلسَّلاَمُ عَلَي الْمَهْدِيِّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الأُْمَمَ أَنْ يَجْمَعَ بِهِ الْكَلِمَ وَ يَلُمَّ بِهِ الشَّعَثَ وَ يَمْلأََ بِهِ الأَْرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً وَ يُمَكِّنَ لَهُ وَ يُنْجِزَ بِهِ وَعْدَ الْمُؤْمِنِينَ ✋ 🌸سلام بر مهدي كه خداي عزّ و جلّ امّتها را به وجود او وعده داد، كه به وسيله او سخنها را جمع كند، و پراكنده ها را گرد آورد، و زمين را به او پر از عدل وداد نمايد، و به او جايگاه و قدرت دهد، و وعده اش را به اهل ايمان به وسيله او وفا كند. 📘فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج) 🌼💎🌼 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌دوست﷽ گشاییم دفترصبح را به‌ فر عشق فروزان کنیم محفل را بسم الله النور روزمان را بانام زیبایت آغازمیکنیم دراین روز بما رحمت وبرکت ببخش وکمک‌مان کن تازیباترین روز را داشته باشیم سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷   @hedye110
💠🔅💠🔅💠 ❣ 🌻 یک هفته بود که حرکات صالح و سلما و رفتار بقیه مشکوک شده بود.😕 صالح بی قرار بود و زهرا بانو و سلما نگران. این حال و هوا برایم اضطراب آور بود و می دانستم اتفاقی افتاده.😔 بیشتر نگران بچه بودم. به تازگی نبض های کوچک و نامنظمی را حس می کردم. انگار بچه جان گرفته بود. حس خوبی به آن داشتم و انتطارم برای پایان این مدت شروع شده بود.😍 گاهی با او حرف می زدم و برایش قصه یا لالایی می گفتم. برایش قرآن می خواندم و مداحی و مولودی می گذاشتم و با بچه به آن گوش می دادیم. حس می کردم سراپا گوش می شود و شوق و عجله ی او از من بیشتر است برای به دنیا آمدن. چشمانم را روی هم فشردم که بخوابم اما خوابم نمی برد. صالح آرام درب اتاق را باز کرد و تلویزیون اتاق را خاموش کرد. به خاطر من تلویزیون کوچکی برای اتاق گرفته بودند. درب کمد را باز کرد و آرام کوله را درآورد. قلبم فرو ریخت.💔 سعی کردم تکان نخورم که صالح فکر کند خوابم. "پس اینهمه بیا و برو و پچ پچ و رفتارای مرموز مال این بود؟ این روزا اعزام داره که بیقراره...! مطمئنم نگرانه منو تنها بذاره. خدایا کمکمون کن😔 " قطره اشکی از گوشه چشمم روی بالش افتاد. وقت شام بود و صالح با سینی غذا آمد. کمکم کرد روی تخت بنشینم. خودش لقمه می گرفت و با کلی خنده و شوخی لقمه ها را به من می خوراند و لابه لای آن بعضی را توی دهان خودش می گذاشت که مرا اذیت کند. دوست نداشتم از غمم باخبر شود اما... امان از لب و لوچه ی آویزان😔 ــ چی شده قربون چشمات؟ چرا بغض داری؟ حوصله ت سر رفته مهدیه جان؟ ــ نه چیزی نیست.😐 ــ مگه صالح تو رو نمی شناسه؟ چرا پنهون می کنی گلم؟ بگو ببینم چی تو دلته؟ سینی غذا را پس زدم و خودم را به سمت او کشاندم و توی بغلش جا گرفتم. بغض داشتم اما نمی خواستم گریه کنم. بیشتر به هم صحبتی اش احتیاج داشتم. ــ صالح؟!😔 ــ جانِ صالح؟ ــ چیزی از من پنهون کردی؟ ــ مثلا چی خانومم؟😕 آرام خودم را از آغوشش بیرون کشیدم و با نگاه پر بغضم به چشمانش خیره شدم. صالح دست و پایش را گم کرده بود. باید به او می فهماندم که خودش را اذیت نکند. دستش را گرفتم و انگشتر فیروزه را توی انگشتش چرخاندم. ــ من می دونم... نگاهی گذرا به چشمانش انداختم و سربه زیر گفتم: ــ کی میری؟ انگار نمی توانست حرفی بزند. دستش رافشردم و گفتم: ــ فقط می خوام بدونم کی اعزام داری؟ می خوام بچه مو آماده کنم که این مدت باباش نیست منتظر شنیدن صداش نباشه. آخه تازگیا یه تکون های ریزی می خوره. یه چیزی مثل نبض زدن.❤️ اشک توی چشم هایش جمع شده بود. بلند شد و رفت کنار پنجره. آنرا باز کرد و دوباره کنارم نشست. خنده ی بی جانی کرد و گفت: ــ آخه تو از کجا فهمیدی؟ ــ اونش مهم نیست. کی میری؟ ــ بعد از سال تحویل. ــ امروز چندمه؟ ــ بیست و هفتم. پوفی کشیدم و گفتم: ــ خدا رو شکر... دو سه روزی وقت دارم. ــ مهدیه جان... اگه بخوای نمیـ... صحبتش را قطع کردم و دستم را روی لبش گذاشتم: ــ من کی هستم که نخوام...؟ جواب حضرت زینب رو چی بدم؟ نوک انگشتم را بوسید و سینی را برداشت و از اتاق بیرون رفت. بغضم ترکید و توی تنهایی تا توانستم اشک ریختم و دخیل بستم به عمه ی سادات. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat