AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
التماس دعای فرج
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_نود_هفت.....
رادوین
حالم بد بود بدتر از همه روزهایی که خشمم مثل زهری
تلخ ، جان مرا تا پای مرگ پیش می برد . ارغوان رفته
بود ، آیینه شکسته بود و گوشه اتاق ، کنج دیوار ، خیره به
در نیمه باز اتاق ، از دست ضرب دیده ام ، قطره قطره خون
می چکید .نگاهم هنوز روی در نیمه باز بود . خانه در
سکوتی فرو رفته بود که انگار میخواست با چنگال های
تیزش مرا خفه کند . چقدر خانه بدون ارغوان و رادین ،
سکوتی مرگبار داشت . دلم گرفته بود از خودم ، از این همه
عشق ، از این تپش های قلبی که بی وقفه برای ارغوان
میزد و انگار او نه میدید و نه میشنید.نمیدونم چی شده بود .
آیدا چی گفته بود . اما یه چیزی با عقل من درست در
نمیومد . از وقتی که ارغوان وکالت طالق را از من گرفته
بود ، هر روز منتظر یه بهونه بودم ، هر روز منتظر یه دعوا .
یه دعوای تظاهری . یه بهونه الکی . ایراد از اخالقم ،
رفتارم ، خانواده ام ، یا گفتن یک کلمه عدم تفاهم بین
فرهنگ او با من و خانواده ام . قطعاً که این تفاهم نبود .
منو و خانواده ام کجا و ارغوان و خانواده حاج صبوری کجا
!! آه بلندی کشیدم و از جا برخاستم . خیلی حالم بد بود. یه
وسوسه ی شدید توی سرم افتاده بود که یکی از اون قرص
های آرامش بخشی که همیشه با خوردنش از این سردرد
گنگ و پردرد راحت میشدم ، بخورم . اما نباید این راه رفته
را دوباره به عقب برمیگشتم . نمیخواستم تمام روزهای
گذشته رو دوباره از اول شروع کنم . فشار دستام روی میز
آرایش زیاد بود. میخواستم تمام دردام رو روی این دستام
بندازم .
در کشویی ارغوان را بی هدف باز کردم . دنبال چیزی نمی
گشتم فقط برای اینکه نگاهم رو به چیزی غیر از اون
فکری که توی سرم بود ، بدوزم . یک دفتر کوچک با جلد
پارچه ای سبز رنگ با گلهای ریز قرمز ، توجه ام رو جلب
کرد. خیلی عجیب بود . این دفتر یک دفتر معمولی نبود .
مثل دفتر یادداشت برای خرید های روزانه نبود . یه جور
زیبایی جلد قشنگش توجهم را جلب کرد . دفتر را برداشتم
و شاید فقط به خاطر فرار از فکر به داروهام ، دفتر رو
برداشتم و نشستم لبه تخت . دفترو باز کردم . خط ارغوان
بود . بعضی از صفحات چقدر زیبا و خوش خط نوشته بود و
بعضی از صفحات خطوط تند و عجولانه . مسلماً نویسنده
یکی بود ، اما این حال خوش یا ناخوشش بود که اینقدر
دست خطش رو متغیر کرده بود . به همین دلیل جلب
خوندن خط ها شدم.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_نود_هشت.....
تاریخ بالای صفحات رو نگاه کردم. بعضی از تاریخ ها
مربوط به ٤ یا ۵ سال پیش میشد و هر قدر صفحات رو به
جلو میزدم ، تاریخ ها به روزتر . و هر قدر به عقب ، تاریخ
به گذشته ها برمیگشت. همین خود تاریخ ها ، غیر از
خواندن خود صفحات ، نشانگر یک مطلب بود ، خاطرات
ارغوان بود !
چرا هیچ حرفی به من نزده بود ؟چرا هیچ یکی از این
حرفهایش را به من نگفته بود؟ اگر این همه حرف داشت
برای نوشتن ، چرا حتی یک کلمه اش را به من نگفته بود ؟
عصبی بودم . تنها بودم . افکاری وسوسه انگیز توی سرم
بود و این سکوت غم انگیز خونه داشت منو سمت خوندن
این دفتر میکشید . دراز کشیدم روی تخت و از صفحه اول
دفتر شروع کردم به خوندن . تاریخش مربوط به ۵ سال
پیش بود . روزش یادم نیست . نمیدونم چه اتفاقی ، چه
چیزی باعث شده بود که ارغوان اون روز با اون خط بد ،
دفتر خاطراتش رو خط خطی کنه ، اما کلماتش واضح بود و
خوانا.
" امروز حالم خیلی بده ، دلم میخواد گریه کنم . دلم
میخواد به اندازه همه بغض های عالم فریاد بزنم . گریه
کنم و به اندازه دریا دریا اشک بریزم . هیچ وقت فکر نمی
کردم رادوین همچین گذشته ی سختی داشته باشه . وقتی
روی تخت مطب دکتر از گذشتش میگفت من اونجا بودم
... منو نمیدید اما من خوب داشتم حرفاشو می شنیدم وقتی
از پدرش گفت ، از شکنجه هاش ، از تجاوز هاش ، از کتک
هایی که بی دلیل و با دلیل از پدرش خورده بود ، از حقارتی
که از کودکی در نهادش مثل یک درخت رشد کرده بود...."
" تازه فهمیدم درد این خشم رادوین کجاست . اما حالم
وقتی بدتر شد که با همه ناراحتی که داشتم فردای اون روز
پیش دکتر رفتم ، از من خواسته بود که مطبش بیام تا
چیزی را به من بگوید. یک راز در بین حرف ها و کلمات
رادوین . یک حرف نهفته که شاید حتی خودش هم ازش
خبر نداشت . من هم حتی متوجه اون نشده بودم . اما دکتر
مرا متوجه کرد که هیچ کس نمیتونه از یک خواب در عالم
هیپنوتیزم حرف بزنه ... پس قطعاً اون چیزی که رادوین
ازش حرف زده بود ، خواب نبود . انقدر این حقیقت تلخ بود
که وادار بشم با تموم خستگیم ، با تمام افکار پریشونم ، این
همه راه رو برگردم و برم سراغ ایران خانم . تنها کسی که
می تونست جواب این معما رو بده ....به هیچ چیز فکر
نکردم جز حل این معمای مرموز!
این معمای مرموز داشت مرا گیج میکرد اما نه به اندازه ی
حرفی که ایران خانم زد:
_من پدر رادوین رو کشتم.
انگار یخ زدم. نگاهم در چشمان سرد ایران خانم نشست.
_مردی که تنها اسم شوهر رو داشت و تنها چیزی که برای
من نبود همون شوهر بود... شکنجه گر بود... هوسباز
بود...طمعکار وحریص و خسیس بود ولی شوهر نبود... وقتی
تو رو از خونه ام بیرون کردم ... بالای سرش نشستم... گیج
و منگ بود اما هوشیار... نفس میکشید ...و من چقدر لذت
میبردم از اینکه ناتوان تر از همیشه داره بهم نگاه
میکنه...نگاه چشمانی که ازش متنفر بودم ... چه شبایی که
تمام تنم رو با سیگارش میسوزوند و من فقط و فقط بخاطر
کمک ماهیانه ای که به خانواده ام میکرد تموم روزا و
شبایی که کنار اون عوضی ، اسمش رو گذاشته بود رابطه
ی زناشویی و برای من فقط شکنجه ای بیش نبود رو
تحمل کردم و حالا با ناتوانی اون بالای سرش نشستم و
ریز ریز زجرامو توی چشمام به نمایش گذاشتم و در مقابل
التماس های اون که میگفت حالش بده ...بهش خندیدم و
بهش یاداوری کردم چطور توی شبای تنهایی مون اون به
التماسهای من خندید...به درد من خندید و اسمش رو
گذاشت لذت... هوس ... حالا نوبت من بود ...
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
از کودکی بزرگ شده بین هیئتیم
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
باور من اینه که همیشه تو زندگیم ، من عوض شدم ولی تو حسین بچه گیمی
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهنهم
صبح شده است و اكنون مردم از مرگ معاويه باخبر شده اند. امير مدينه همه را به مسجد فرا خوانده است و همه مردم، به سوى مسجد مى روند تا با يزيد بيعت كنند.
از طرف ديگر، مروان در اطراف خانه امام پرسه مى زند. او در فكر آن است كه آيا امام همراه با مردم براى بيعت با يزيد به مسجد خواهد آمد يا نه؟
امام حسين(ع)، از خانه خود بيرون مى آيد. مروان خوشحال مى شود و گمان مى كند كه امام مى خواهد همچون مردم ديگر، به مسجد برود. او امام را از دور زير نظر دارد ، ولى امام به سوى مسجد نمى رود. مروان مى فهمد كه امام براى بررسى اوضاع شهر از خانه خارج شده و تصميم ندارد به مسجد برود.
مروان با خود مى گويد كه خوب است نزد حسين بروم و با او سخن بگويم، شايد راضى شود به مسجد برود.
ــ اى حسين! من آمده ام تا تو را نصيحت كنم.
ــ نصيحت تو چيست؟
ــ بيا و با يزيد بيعت كن. اين كار براى دين و دنياى تو بهتر است.
ــ ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون); اگر يزيد بر امّت اسلام خلافت كند، ديگر بايد فاتحه اسلام را خواند. اى مروان! از من مى خواهى با يزيد بيعت كنم، در حالى كه مى دانى او مردى فاسق و ستمكار است.
مروان سر خود را پايين مى اندازد و مى فهمد كه ديگر بايد فكر بيعت امام را از سر خود، بيرون كند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#نهمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
1_445985841.mp3
4.4M
🥀از خیمه برون آمد
🎤کربلایی حمید_علیمی
#شور_احساسی
#یا_علی_اکبر_حسین_ع
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله 💔
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
~id➜|•@mola113•|↰_۲۰۲۱_۰۸_۱۷_۰۷_۵۵_۵۳_۸۹۲.mp3
4.44M
.
🎤•|کربلایۍحمیدعلیمۍ|•
🔊زمینه_اِیعَصایپیریبابابُلَندشُو
اَزجابِخاطِردِللِیلابُلَندشو..؛💔😭•~
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
#سلامبرحسین
#محرم
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
🍃🌴🌷سالروز بازگشت دلیر مردان سرزمینِ حماسه های حسینی؛ و پرستوهای مهاجر به دامانِ وطن.
@hedye110
#سلامبرخورشید
#صفحهپنجاهششم
بار خدايا! تو بر من منّت نهاده اى و مرا با حسين(ع) آشنا ساخته اى.
تو بودى كه دل مرا شيداى حسين(ع) نمودى و بعض و كينه دشمنانش به قلب من عنايت كردى. تو بودى كه مرا حسينى كردى و از غير او جدا نمودى.
اكنون من احساس مى كنم كه نزد تو گرامى تر شده ام، پس اكنون موقع آن است كه از تو حاجت خويش بخواهم.
خدايا! من شنيده ام كه در روز غدير، هزاران نفر با على(ع) بيعت كردند، امّا بعد از رحلت پيامبر، آنها پيمان خود را فراموش كردند.
من شنيده ام كه اهل كوفه، هيجده هزار نامه براى حسين(ع) نوشتند و او را به شهر خود دعوت كردند و به او گفتند ما آماده ايم تا جانِ خود را فداى تو كنيم، امّا وقتى حسين(ع) به سوى آنان آمد، با شمشير به جنگ او رفتند.
خدايا! من اين ها را شنيده ام، و براى همين از عاقبت خويش مى ترسم!
تو را به حقّ حسين(ع) قسم مى دهم كه مرا در راه او ثابت قدم نما!
اين بزرگترين حاجت من است.
تو كارى كن كه قلب من براى هميشه از آن امام زمانم باشد، تو كارى كن كه من از امام زمان خويش دست برندارم! تو كارى كن من در اين راه، ثابت بمانم.
○○○○●●●●●○○○○
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#سلامبرخورشید
#صفحهپنجاهششم
بار خدايا! تو بر من منّت نهاده اى و مرا با حسين(ع) آشنا ساخته اى.
تو بودى كه دل مرا شيداى حسين(ع) نمودى و بعض و كينه دشمنانش به قلب من عنايت كردى. تو بودى كه مرا حسينى كردى و از غير او جدا نمودى.
اكنون من احساس مى كنم كه نزد تو گرامى تر شده ام، پس اكنون موقع آن است كه از تو حاجت خويش بخواهم.
خدايا! من شنيده ام كه در روز غدير، هزاران نفر با على(ع) بيعت كردند، امّا بعد از رحلت پيامبر، آنها پيمان خود را فراموش كردند.
من شنيده ام كه اهل كوفه، هيجده هزار نامه براى حسين(ع) نوشتند و او را به شهر خود دعوت كردند و به او گفتند ما آماده ايم تا جانِ خود را فداى تو كنيم، امّا وقتى حسين(ع) به سوى آنان آمد، با شمشير به جنگ او رفتند.
خدايا! من اين ها را شنيده ام، و براى همين از عاقبت خويش مى ترسم!
تو را به حقّ حسين(ع) قسم مى دهم كه مرا در راه او ثابت قدم نما!
اين بزرگترين حاجت من است.
تو كارى كن كه قلب من براى هميشه از آن امام زمانم باشد، تو كارى كن كه من از امام زمان خويش دست برندارم! تو كارى كن من در اين راه، ثابت بمانم.
◇◇◇◇■■■■◇◇◇◇
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
Taheri-moharram99-sh9_2.mp3
3.98M
|⇦•اگر زمین بخورد..
#قسمت_دوم / #روضه و توسل به قمربنی هاشم سلام الله علیه اجرا شده شب تاسوعا محرم ۹۹ به نفس حاج محمد رضا طاهری •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
Taheri-moharram99-sh9_1.mp3
1.75M
|⇦•باز سر میدهیم عجّل را ..
#قسمت_اول / #مناجات و توسل به امام زمان روحی له الفدا اجرا شده شب تاسوعا محرم ۹۹ به نفس حاج محمد رضا طاهری •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
@southosein.mp3_۲۰۲۱_۰۸_۱۷_۱۸_۵۷_۰۴_۸۳۶.mp3
11.92M
🎙...
بلند شو علمدار علم رو بلند کن
بازم پرچم حرم رو بلند کن😭😭😭
سید رضا نریمانی 🎤
چقدر سوزناکه این مداحی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
التماس دعای فرج
حاجت روابخیرشید🙏
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
#پیشنهاد_دانلود
التماس دعای فرج
@delneveshte_hadis110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
یادتون نره امشب و فردا ۱۳۳ مرتبه
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
برای خادمای خودتون دعا کنید محتاج دعای خیرتون هستیم🖤🖤🖤
@kamali220
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
تویِ قنوتِ نمازش میگفت:
يا الله ، إذا كنت تأخذني إلى الجَحيم
على الأقل دعني أرى حسين(ع) مِن بعيد
خدایا اگه منو به جهنم بردی،
حداقل بزار حسین(ع) رو از دور ببینم !
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
التماس دعای فرج
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_نود_نه.....
داشتم از
زجرام میگفتم که رادوین اومد و با دیدن من و شنیدن
حرفام حالش بد شد ...حس کردم جنون بهش دست داد
...بلند بلند میخندید و حرف میزد اما مثل من باالی سر
پدرش نیایستاد تا زجرش رو ببینه بلکه با ظرف بلور کنار
دستش روی همون شکاف سر پدرش زد. نمیخواستم این
اتفاق بیافته... میدونستم اگر رادوین قاتل بشه جونش را باید
در عوض اینکار بده در حالیکه میدونستم هر کسی غیر از او
بود ، نمیشد قاتل ، میشد نتیجه زیاده روی در هوس ... و
نهایتا دیه گرفته میشد .... یه آمپول آرامش بخش داشتم...
واسه خودم بود ...واسه شبایی که حتی بعد از طالق از اون
عوضی ، یادش ، ترسش، کابوسش ، خواب رو ازم
میگرفت... رادوین از نوجوانی بخاطر اختالالت عصبی تحت
درمان بود و البته جواب هم گرفت اما آرامش بخش مصرف
نکرده بود ، پس یقین داشتم روی اون اثرخوبی داره ... در
میون همون حال پر آشوبش که حتی متوجه ی اطرافش
نبود و داشت مثل من زجر مردن پدرش رو با چشماش
تماشا میکرد ، بهش تزریق کردم... اون خوابید و من موندم
با دو نفر ... اگر پدر رادوین زنده میموند، قطعا خودش
رادوین رو میکشت ... "
_ " اگر هم میمرد رادوین قصاص میشد . زنگ زدم به
دکتر خانوادگیمون که بعد از طالق از پدر رادوین با اون
ازدواج کرده بودم ....اما مخفیانه و دور از چشم رادوین و
رامش یا حتی خودش ، ازش کمک خواستم و اون خودش
رو سریع رسوند. تموم مسیر رو به حل مشکل من فکر کرده
بود... ظرف بلور شیشه ای که رد دستای رادوین بود رو دور
انداخت ...رادوین رو به کمک هم سوار ماشینش کردیم...و
حالا نوبت پدرش بود... ترس زنده موندنش یا حتی احتمال
زنده بودنش هم میتونست جون منو رادوین رو با هم
بگیره... بهمن ، دکتر خانوادگی که همسرم بود ، پیشنهاد
داد که یه آمپول بهش تزریق کنه که خون توی سرش
لخته بشه و از اون جاییکه از عوارض هر ضربه ی مغزی
لخته شدن خون در مغزه ، هیچ کسی متوجه ی این مسئله
نمیشه .... و همین هم شد ...ما شواهد رو با هم از بین
بردیم و بعد همراه هم با ماشین رادوین ، اونو تا یه جای
دور از خونه رسوندیم . رادوین رو پشت فرمون گذاشتیم و
بعد برگشتیم ... اولین کاری که کردم تماس با اورژانس بود
و بعدش هم تماس با رادوین که رادوین بعد از اورژانس
رسید و خبر فوت پدرش .... از همون روز بود که باز
اختالالت عصبیش عود کرد.... بهمن یه قرص تجویز کرد ،
تخصصی نبود ولی خیلی اثر خوبی داشت..."
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_دویست_.....
لرزی شدید بر
تنم نشست . داشتم غش میکردم . نگاهم در چشمان ایران
خانم مانده بود و تحلیل اینهمه واقعیت تلخ در گنجایش
ذهنم که هیچ ، در گنجایش و تحمل تنم هم نبود.
_ارغوان جان ... تو رو خدا نخواه باز کار به پلیس و وکیل و
دادگاه بکشه ، پدربزرگ رادوین تشنه ی خون منو رادوینه...
این بچه رو من به سختی بزرگ کردم...مادرش نبودم ولی
به خدا از مادری براش چیزی کم نذاشتم... اگه عالمیان
بزرگ بفهمه ، قصاص میخواد.... ازت خواهش میکنم
خانمی کن... سکوت کن ."
مثل هجوم یک طوفان. یا زمین لرزه ای که انگار پایه های
دلم را با قدرت میلرزاند ، حالم بد شد. پنج سال پیش ، در
روزی که من مشغله های فکریم گُمش کرده
بودم ، ارغوان داشت از خبرهایی میگفت که تا آنروز حتی
به گوش من هم نرسیده بود.
چرا اینقدر رازدار بود ؟ چرا باید از من پنهان میکرد ؟ چرا
اصال با وجود این اتفاقات از من جدا نشد ؟ دلش به حالم
سوخته بود یا واقعا دوستم داشت ؟
بین درمان حال پر آشوبم و خواندن ادامه ی دفتر خاطرات
ارغوان ، دومی را انتخاب کردم. دومین صفحه ، روز آشتی
ما بود. روز دادن وکالت به ارغوان و رفتن به ویالی
چالوس. خاطرات گذشته داشت از نگاه ارغوان برایم زنده
میشد.
نگاه لطیف و پر احساسی داشت که از نظر من بی معنی
بود.
اینهمه احساس برای مردی که از شروع زندگیش ،
ناخواسته بوده و در آغوش هوسی مسموم ، تا کودکی که
تماما التهاب بوده و حقارت و کتک ، و جوانی که پشت
نقاب غرور و پول ، عقده هایش را سرکوب کرد... بی معنی
بود.
بیشتر از دلتنگی ام برای ارغوان ، دلم برای خودم دلتنگی
میکرد . برای خودم که احساس میکردم برای هیچ کسی
مهم نیستم . مادرم ، مادر واقعی ام نبود . عشق ارغوان هم
که از روی ترحم بود. پدرم هم که ، برایش یک حرامزاده
بیشتر نبودم . ... دفتر خاطرات ارغوان توی دستم بود و
دیگر نمیخواستم حتی یه خط دیگر از آنرا بخوانم . هنوز
لباسهایم تنم بود و حالم بد. سوییچ ماشین را برداشتم و بی
هدف رفتم تا توی خیابان ها چرخ بزنم . دیگر مثل روزهای
قبل به ارغوان زنگ نزدم تا برگردد. آرام شده بودم ولی
دوران افکار توی سرم ، نمیگذاشت که به ارغوان التماس
کنم برگردد.
حق داشت . بیشتر از خودم و همه ی بالهایی که سرم آمده
بود ، از کودکی ، از شکنجه های پدر ، از نبود و نداشتن
یک حامی که بتوانم اسمش را پدر بگذارم، بیشتر به ارغوان
حق میدادم که با گرفتن وکالت طلاق بخواهد هر وقتی که
دیگر نتوانست با اینهمه مصیبتی که سرش آوردم ، کنار
بیاید ، راحت و بی دردسر از من جدا شود. من بودم که باید
با این تقدیر شوم کنار می آمدم . ارغوان که گناهی نداشت
. تنها گناهش این بود که زیادی با اخلاق گند دماغ من ، با
وحشی گری های من ، کنار آمده بود.
دلم در ان تنهایی برای یک نفر تنگ بود. یک نفر که پدرم
نبود ، ولی آرزو داشتم که ای کاش پسرش میشدم .
همان پیرمرد پارچه فروشی که یک روز در بین دیوانگی
هایم در خیابان ، بعد آن ناهاری که مثلا میخواستم باعث
رفع کدورت ارغوان بشود که نشد و به یک دعوای الکی که
در خیابان ختم شد و پیرمردی که با کمک عابران مرا
سمت مغازه اش کشید تا آرام شوم و این غائله ختم ، من در
عوض تشکر ، تمام پارچه هایش را نقش زمین کردم .
توپ پارچه کف مغازه اش ریختم و او چقدر با خونسردی
فقط صدایم زد :
_پسرم آروم باش.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
Hadadiyan 002 - MASTER 003_5827919180678040094.mp3
8.43M
چه علمی میکوبه رو زمین
با مدد امیرالمومنین، پسر خلف امالبنین!
#حزنشریف - #شبنهم
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>