هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهسیپنجم
امروز، دوشنبه بيست و يكم ذى الحجّه است.
ما در نزديكى هاى منزل "زَرُود" هستيم. جايى كه فقط ريگ است و شنزار. چند نفر زودتر از ما در اين جا منزل كرده اند. آن مرد را مى شناسى كه كنار خيمه اش ايستاده است؟
او زُهيْر نام دارد و طرفدار عثمان، خليفه سوم است و تاكنون با امام حسين(ع) ميانه خوبى نداشته است.
صداى زنگ شترها به گوش زُهيْر مى رسد. آرى، كاروان امام حسين(ع) به اين جا مى رسد. زُهير با ناراحتى وارد خيمه مى شود و به همسرش مى گويد: "نمى خواستم هرگز با حسين هم منزل شوم، امّا نشد. از خدا خواستم هرگز او را نبينم، امّا نشد".
همسر زُهيْر از سخن شوهرش تعجّب مى كند و چيزى نمى گويد. ولى در دل خود به شوهرش مى گويد: "آخر تو چه مسلمانى هستى كه تنها يادگار پيامبرت را دوست ندارى؟"، امّا نبايد الآن با شوهرش سخن بگويد. بايد صبر كند تا زمان مناسب فرا رسد.
وقتى همسر زُهيْر زينب(س) را مى بيند، دلباخته او مى شود و از خدا مى خواهد كه همراه زينب(س) باشد. او مى بيند كه امام حسين(ع) ياران كمى دارد. او آرزو دارد كه شوهرش از ياران آن حضرت بشود.
به راستى چه كارى از من بر مى آيد؟ شوهرم كه حرف مرا نمى پذيرد. خدايا! چه مى شود كه همسرم را عاشق حسين(ع) كنى! خدايا! اين كاروان سعادت از كنارمان مى گذرد. نگذار كه ما بى بهره بمانيم.
ساعتى مى گذرد. امام حسين(ع) نگاهش به خيمه زُهير مى افتد:
ــ آن خيمه كيست؟
ــ خيمه زُهير است.
ــ چه كسى پيام مرا به او مى رساند؟
ــ آقا! من آماده ام تا به خيمه اش بروم.
ــ خدا خيرت بدهد. برو و سلام مرا به او برسان و بگو كه فرزند پيامبر، تو را مى خواند.
فرستاده امام حركت مى كند. زُهير همراه همسرش سر سفره غذا نشسته است. مى خواهد اوّلين لقمه غذا را به دهان بگذارد كه اين صدا را مى شنود: "سلام اى زُهير! حسين تو را فرا مى خواند".
همسر زُهير نگران است. چرا شوهرش جواب نمى دهد. دست زُهير مى لرزد. قلبش به تندى مى تپد. او در دو راهى رفتن و نرفتن مانده است كه كدام را انتخاب كند. عرق سرد بر پيشانى او مى نشيند.
اين همان لحظه اى است كه از آن مى ترسيد. اكنون همسر زُهير فرصت را غنيمت مى شمارد و با خواهش به او مى گويد: ""مرد، با تو هستم، چرا جواب نمى دهى؟ حسينِ فاطمه تو را مى خواند و تو سكوت كرده اى؟ برخيز! ديدن حسين كه ضرر ندارد. برخيز و مرد باش! مگر غربت او را نمى بينى".
زُهير نمى داند كه چرا نمى تواند در مقابل سخنان همسرش چيزى بگويد. او به چشمان همسرش نگاه مى كند و اشكِ التماس را در قاب چشمان پاك او مى بيند. از روزى كه همسرش به خانه او آمده، چيزى از او درخواست نكرده است. اين تنها خواسته همسر اوست. اكنون او در جواب همسرش مى گويد: "باشد، ديگر اين طور نگاهم نكن! دلم را به درد نياور! مى روم".
زُهير از جا برمى خيزد. گل لبخند را بر صورت همسرش مى بيند و مى رود، امّا نمى داند چه خواهد شد.
او فاصله بين خيمه ها را طى مى كند و ناگهان، امامِ مهربانى ها را مى بيند كه به استقبال او آمده و دست هاى خود را گشوده است... گرمى آغوش امام و يك دنيا آرامش!
لحظه اى كوتاه، نگاه چشمانش به نگاه امام گره مى خورد. نمى دانم اين نگاه با قلب زُهير چه مى كند.
به راستى، او چه ديد و چه شنيد و چه گفت؟ هيچ كس نمى داند. اكنون ديگر زُهير، حسينى مى شود.
نگاه كن! زُهير به سوى خيمه خود مى آيد. او منقلب است و اشك در چشم دارد. خدايا، در درون زُهير چه مى گذرد؟
به غلام خود مى گويد: "زود خيمه مرا برچين و وسايل سفرم را آماده كن. من مى خواهم همراه مولايم حسين بروم".
زُهير با خود زمزمه عشق دارد. او ديگر بى قرار است. شوق دارد و اشك مى ريزد.
همسر زُهير در گوشه اى ايستاده است و بى هيچ سخنى فقط شوهر را نظاره مى كند، امّا زُهير فقط در انديشه رفتن است. او ديگر هيچ كس را نمى بيند.
همسر زُهير خوشحال است، امّا در درون خود غوغايى دارد. ناگهان نگاه زُهير به همسرش مى افتد. نزد او مى آيد و مى گويد:
ــ تو برايم عزيز بودى و وفادار. ولى من به سفرى مى روم كه بازگشتى ندارد. عشقى مقدّس در وجودم كاشانه كرده است. براى همين مى خواهم تو را طلاق بدهم تا آزاد باشى و نزد خاندان خود بروى. تو ديگر مرا نخواهى ديد. من به سوى شهادت مى روم.
ــ مى خواهى مرا طلاق بدهى؟ آن روز كه عشق حسين به سينه نداشتى اسير تو بودم. اكنون كه حسينى شده اى چرا اسير تو نباشم؟ چه زود همه چيز را فراموش كرده اى. اگر من نبودم، تو كى عاشق حسين مى شدى! حالا اين گونه پاداش مرا مى دهى؟ بگذار من هم با تو به اين سفر بيايم و كنيز زينب باشم.
زُهير به فكر فرو مى رود. آرى! اگر اشك همسرش نبود او هرگز حسينى نمى شد. سرانجام زُهير درخواست همسرش را قبول مى كند و هر دو به كاروان كربلا مى پيوندند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
شهداءومهدویت
#هفتشهرعشق #نهمینمسابقه #صفحهسیپنجم امروز، دوشنبه بيست و يكم ذى الحجّه است. ما در نز
خیلی زیباست حتما بخونید ....قطعا یکی از سوالهای مسابقه خواهد بود
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
❣السلام علیک یا صاحب العصروالزمان(عج)
💐 مینویسم که شب تار سحر میگردد
💐یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد....
اللهم الجعلنی من انصاره واعوانه والرزقنی شهادت فی رکاب المهدی صاحب العصر والزمان(عج)
بارالها!قرار بده من را ازیاران وپیروان آقا،وروزیم گردان شهادت دررکاب مولایمان حضرت مهدی (عج)ان شالله🙏
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shohada_vamahdawiat
💢 شهید شما از ملائکه هم بالاتر است
🔹رهبر انقلاب: من به فرزندانی که پدران شهید خود را هرگز ندیدند و به همسرانی که سنگینی فراق همسر و یار و غمخوار خود را تحمّل کردند، عرض میکنم: عزیزان من! با شهادت عزیزانتان، شما خسارت و ضرر نکردید. عزیزانِ شما اگر از دست شما رفتند، اما در خزانه گرانبهای شهادت الهی، شخصیتشان همچنان محفوظ و حاضر و ناظر است. این زندگی میگذرد و همه کس خواهد رفت؛ اما آن کسی سرافراز است و بُرد کرده است که رفتن او از این دنیا، برای مردم و دین و تاریخ و کشورش دستاوردی داشته باشد. چنین انسانی است که خدای متعال او را از ملائکه هم بالاتر دانسته است.
🔹شهید مدافع وطن #سجاد_محمدی
➥ @shohada_vamahdawiat
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتسـےودوم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
گفتم:عجببب,پس نفهمیدی وبراتم جالب بودن ؟! یکیشون را که خیلی برات جالب بود، بگو ببینم؟
سپیده:هان یکی که خیلی توذهنم مونده بود اینه:استاد میگفت چرا شما برای امام حسین ع گریه میکنید درحالی که میدونید امام حسین ع باشهادتش پیروز شده ,بعدشم تو دین اومده ضرر زدن به بدن حرامه,وشما باگریه برحسین ع,دارین اعصابتون راخورد وچشماتون را ازبین میبرید پس ازاین دست کارها نکنید وروکرد به من:هما خیلی جالب بود نه؟؟اگه به عمق مطلب فکر کنی، میبینی راست میگن؟
وااای چقد اینا خبیثند ,مطالبی که برای سپیده واون گروه گفته بودند دقیقا خلاف مطالبی بود که برای مامیگفتند.
به سپیده گفتم:چندروز پیشا تویک سایت میخوندم تو دل اروپا برای اینکه مردم دچار افسردگی نشن یه جا درست کردند که مردم هفته ای یکبار میرن اونجا وبالاجبارگریه میکنن ,آخه دانشمندا کشف کردن با گریه ,نیروهای منفی خارج میشوند ویکجور سرزندگی وشادی به آدم رو میاره.
حالا ما تو مذهب سراسر نورمان برای امام حسین ع گریه میکنیم واین گریه مثل اروپاییها از روی اجبارنیست,ازروی عشق به خداست چون حسین ع رانوری ازانوارخدا میدونیم وخون حسین ع ,خون خداست پس باگریه ی برای ارباب هم ارادتمون رابه خدا ثابت میکنیم هم ازعشق حسین ع ,عشق میکنیم,هم بهشت رابرای خودم میخریم وازهمه مهمتر افسردگی نمیگیریم...
سپیده ازتوضیحات من تعجب کردگفت :اره به خدا توراست میگی من چقد خنگم
که زود وبدون آگاهی حرف بقیه را میپذیرم.
از سپیده خداحافظی کردم ودرحالی که هزاران فکر در مغزم جولان میداد سوارماشین شدم...
#ادامہدارد...↻
🔱⃟☄
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
#سلامبرحسین
#محرم
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
#پشتتریبون🎙
وظیفهیخیلیهامونالانجهادِعلمیه !...
اینکهیهعدهتون
اصراربهحضوردرجبههیمثلاجنگنرمدارید
وبهاینبهونه
درسومدرسهروبیخیالشدید
یعنی
حرفآقاروزمینانداختید…!
سربازیکه
وظیفهشوبهموقعندونهوخودشروسرگرم
کاریکنهکهدراولویتشنیست...
بهدرد
اسیریِدشمنمیخوره🚶🏻♂
#جهادعلمی
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#معلم_نمونه
#قسمت_سوم
💐اکثر بچه ها در کنار آقای هادی جمع می شدند.اولین نفر به مدرسه می آمد و آخرین نفر خارج می شد و همیشه در اطرافش پر از دانش آموز بود.
در آن زمان که جریانات سیاسی فعال شده بودند،ابراهیم بهترین محل را برای خدمت به انقلاب انتخاب کرد.
فراموش نمی کنم،تعدادی از بچه ها تحت تاثیر گروه های سیاسی قرار گرفته بودند.یک شب آن ها را به مسجد دعوت کرد.
با حضور چند تن از دوستان انقلابی و مسلط به مسائل،جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت.آن شب همه سوالات بچه ها جواب داده شد.وقتی جلسه آن شب به پایان رسید ساعت دو نیمه شب بود!
سال تحصیل 58-59 آقای هادی به عنوان دبیر نمونه انتخاب شد.هر چند که سال اول و آخر تدریس او بود.
اول مهر 59 حکم استخدامی ابراهیم برای منطقه 12 آموزش و پرورش تهران صادر شد،اما به خاطر شرایط جنگ دیگر نتوانست به سر کلاس برود.
در آن سال مشغولیت های ابراهیم بسیار زیاد بود،تدریس در مدرسه،فعالیت در کمیته،ورزش باستانی و کشتی،مسجد و مداحی در هیئت و حضور در بسیاری از برنامه های انقلابی و …….که برای انجام هر کدام از آن ها به چند نفر احتیاج است!
#سلام_بر_ابراهیم
#شهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتسـےوسـوم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
ذهنم درگیر امروز بود,اینا برای سپیده که در دین کم اطلاع ترند,با چوب دین,دین رامیکوبند وامثال سپیده هم چشم وگوش بسته ,بدون فکروتعقل حرفهاشون رامیپذیرند وبرای ما که در دین اطلاعاتی داریم بازهم شیطنت میکنند,یادم نمیره امروز صبح استاد به اصطلاح دینی ما,انقدر باحرارت دم از ولایت امیرالمومنین علی ع میزدتمام ماراطوری تحریک میکرد که ازکلاس بیرون شدیم تو کوچه وخیابون به خلیفه های اهل سنت بد وبیراه بگیم,یک جور تندروی راتبلیغ میکرد که باعث ایجاد اغتشاش وناامنی درجامعه شود وخیلیا از جوانها عرق مذهبیشون به جوش امده بود وروشون تاثیر گذاشته بودند,اما من رفتار امام صادق ع را با اهل سنت زمانش ,مطالعه کرده بودم ونظرم مخالف نظر اینابود اما چه کنم که باید تقیه پیشه کنم وخودم را جا بزنم تا به هسته وهدف اصلیشون برسم.
امروز معینی باهام تماس گرفت وگفت برای اون کار اصلی چقد پیشرفتی؟
گفتم :تاحدی موفق شدم به بعضی اطلاعات دست پیدا کردم منتها هنوز چندتا کارکوچک دارم.
معینی:پس زودتر بجنب چون دوهفته ی دیگه دونفراز هسته ی اصلی انجمن میان ایران ,یک جلسه ی بزرگ هم هست که مثل اون اولی ست,اگر کاری راکه برعهده ات گذاشتند درست انجام بدهی,علاوه بر تامین مالی,برای تعلیم به خارج ازکشور اعزامت میکنن...
وااای خدای من ,,خارج از کشور!!!
میخواستم عصر اقای محمدی رادرجریان بگذارم.
وبرام جالب بود که زمان جلسه زودتر برسه اما نمیدونستم توی اون جلسه چیزی میبینم که ...
دوباره توسط پدرم ،اقای محمدی را درجریان گذاشتم.
اقای محمدی یک گوشی باسیمکارت و یک فلش برام فرستاده بود وتاکیدکرده تا هروقت نیازبه تماس بود با گوشیی که فرستاده تماس بگیرم,داخل گوشی شماره های خاصی ثبت شده بود تا درصورت لزوم تماس بگیرم.
روی فلش هم یک سری اطلاعات واقعی اما دستکاری شده بود.
بالاخره روز جلسه فرا رسید,جلسه روز جمعه بود مثل قبل با معینی وهمراه با چشم بند حرکت کردیم.
رسیدیم به سالن,اینار خلوت تر بود ,انگار به قول خودشون,غربال شده بودیم وبهترینها دعوت داشتند.
فلش رابه معینی دادم وخودم توردیف دوم نشستم,همینجور که مشغول کنکاش بودم یک دفعه توردیف اول چشمم افتادبه ......
وای باورم نمیشد ,استاد مهرابیان بود.
انگار سنگینی نگاهم را حس کرده بود وبرگشت وبهم نگاه کرد....
به به عجب دانشگاهی شده,معینی که مشخصا نیروی بیگانه ورفیق فابریک یکی ازاستادان به نام دانشگاه,منم که نخبه وازنظر انجمن جاسوسه باهوش,اینم ازاستاد جوان وبامعلومات دانشگاه,چه گل اندر گلی هست....
هعی هعی.....
#ادامہدارد...↻
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
آب میشود کوه غصه هایم
وقتی دلم گرم میشود
به احساس بودنت
به نگاه مهربانت
و به دستان پدرانه ات
مهربانترین پدر ...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهسیپنجم
آيا به امام حسين(ع) خواهيم رسيد؟
اين سوالى است كه ذهن مُنْذر را مشغول كرده است. او اهل كوفه است و از بيعت مردم كوفه با مسلم بن عقيل خبر دارد و اينك براى حج، به مكّه آمده است. مُنْذر وقتى شنيد كه كاروان امام حسين(ع) مكّه را ترك كرده و او بى خبر مانده است، غمى بزرگ بر دلش نشست.
آرزوى او اين بود كه در ركاب امام خويش باشد. به همين دليل، اعمال حج خود را سريع انجام داد و همراه دوست خود عبدالله بن سليمان راه كوفه را در پيش گرفت.
اين دو، سوار بر اسب روز و شب مى تازند و به هر كس كه مى رسند، سراغ امام حسين(ع) را مى گيرند. آيا شما مى دانيد امام حسين(ع)از كدام طرف رفته است؟
آنها در دل اين بيابان ها در جستجوى مولايشان امام حسين(ع) هستند.
هوا طوفانى مى شود و گرد و غبار همه جا را فرا مى گيرد. در ميان گرد و غبار، اسب سوارى از دور پيدا مى شود. او از راه كوفه مى آيد. منذر به دوستش مى گويد: "خوب است از او در مورد امام حسين(ع) سؤال كنيم".
آنها نزديك مى روند. او را مى شناسند. او همشهرى آنها و از قبيله خودشان است.
ــ همشهرى! بگو بدانيم تو در راهى كه مى آمدى حسين(ع) را ديدى؟
ــ آرى! من ديروز كاروان او را ديدم. او اكنون با شما يك منزل فاصله دارد.
ــ يعنى فاصله ما با حسين(ع) فقط يك منزل است؟
ــ آرى، اگر زود حركت كنيد و با سرعت برويد، مى توانيد شب كنار او باشيد.
ــ خدا خيرت دهد كه اين خبر خوش را به ما دادى.
ــ امّا من خبرهاى بدى هم از كوفه دارم.
ــ خبرهاى بد!
ــ آرى! كوفه سراسر آشوب است. مردم پيمان خود را با مسلم شكستند و مسلم را به قتل رساندند. به خدا قسم، من با چشم خود ديدم كه پيكرِ بدون سر او را در كوچه هاى كوفه بر زمين مى كشيدند در حالى كه سر او را براى يزيد فرستاده بودند.
ــ ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون). بگو بدانيم چه روزى مسلم شهيد شد؟
ــ دوازده روز قبل، روز عرفه.
ــ مگر هجده هزار نفر با او بيعت نكرده بودند، پس آنها چه شدند و كجا رفتند؟
ــ كوفيان بىوفايى كردند. از آن روزى كه ابن زياد به كوفه آمد ناگهان همه چيز عوض شد. ابن زياد وقتى كه فهميد مسلم در خانه هانى منزل دارد، با مكر و حيله، هانى را به قصر كشاند و او را زندانى كرد و هنگامى كه مسلم با نيروهاى خود براى آزادى هانى قيام كرد، ابن زياد با نقشه هاى خود موفق شد مردم را از مسلم جدا كند.
ــ چگونه هجده هزار نفر بىوفايى كردند؟
ــ آنها شايعه كردند كه لشكر يزيد در نزديكى هاى كوفه است. با اين فريب مردم را دچار ترس و وحشت كردند و آنها را از مسلم جدا كردند. سپس با سكّه هاى طلا، طمع كاران را به سوى خود كشاندند. خدا مى داند چقدر سكّه هاى طلا بين مردم تقسيم شد. همين قدر برايت بگويم كه مسلم در شب عرفه در كوچه هاى كوفه تنها و غريب ماند و روز عرفه نيز، همه مردم او را تنها گذاشتند. نه تنها او را تنها گذاشتند بلكه به يارى دشمن او نيز، رفتند و از بالاى بام ها به سر و صورتش سنگ زدند و آتش به طرف او پرتاب كردند. فرداى آن روز بعد از ساعتى جنگ نابرابر در كوچه ها، مسلم را دستگير كردند و او را بر بام قصر كوفه بردند و سرش را از بدن جدا كردند.
مرد عرب آماده رفتن مى شود. او هم بر غربت مسلم اشك مى ريزد.
ــ صبر كن! گفتى كه ديروز كاروان امام حسين(ع) را ديده اى; آيا تو اين خبر را به امام داده اى يا نه؟
ــ راستش را بخواهيد ديروز وقتى به آنها نزديك شدم، آن حضرت را شناختم. آن حضرت نيز كمى توقّف كرد تا من به او برسم. گمان مى كنم كه او مى خواست در مورد كوفه از من خبر بگيرد، امّا من راه خود را تغيير دادم.
ــ چرا اين كار را كردى؟
ــ من چگونه به امام خبر مى دادم كه كوفيان، نماينده تو را شهيد كرده اند. آيا به او بگويم كه سر مسلم را براى يزيد فرستاده اند؟ من نمى خواستم اين خبر ناگوار را به امام بدهم.
مرد عرب اين را مى گويد و از آنها جدا مى شود. او مى رود و در دل بيابان، ناپديد مى شود.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#نهمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
❣السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
💐 يک روز نسيم خوش خبر مي آيد
💐بس مژده به هر کوي و گذر مي آيد
💐عطر گل عشق در فضا مي پيچد
💐مي آيي و انتظار سر مي آيد
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shohada_vamahdawiat
🌟خوش رحمتی است یاران،صلوات بر محمد(ص)
🌟گوئیم از دل و جان،صلوات بر محمد(ص)
🌟گفتیم با دل و جان به عاشقان و خوبان
🌟شادی روح یاران،صلوات بر محمد(ص)
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🤲
#السلام_علیک_یارسول_الله
#شهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتسـےوچـهـارم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
سخنران شروع کرد:همونطور.که تاحالا دستگیرتان شده ,تلاش ما برای ایجاد جامعه ای ارمانیست.جامعه ای که از لحاظ علمی پیشرفته وعلم در دستان برگزیدگان باشد وبس,جامعه ای که تحت نظر ماشکل بگیرد وپله های ترقی را به سرعت بپیماییم,ضعیفان وتهیدستان وانان که ازنعمت هوش بهره ای ندارند دراین جامعه جایی ندارند....
جامعه ی برگزیدگان,ازهمه لحاظ باید قوی باشد و...
گفت وگفت وگفت....
اخرش هم تاکید کرد شما غربال شده اید وبازهم غربال میشوید وبهترینهایتان,برای سفری علمی ,تفریحی برگزیده خواهندشد.
اخرجلسه که کنارمعینی بودم,نگاهم به نگاه مهرابیان خورد,اونم خیره به من بود,اما نه من حرفی زدم ونه او...
در راه برگشت بامعینی.
معینی اظهارکرد که ازکارم خیلی خوششون امده وتاییدش کردند دوباره پاکتی حاوی دلار بهم دادند...
این دلارها راخرج نمیکردم,همه را دست نزده داخل پاکت وگاوصندوق خونه نگه داشته بودم.
امروز با مهرابیان کلاس داشتیم,اخرین روزهای ترم دانشگاه بود,اصلا دوست نداشتم سرکلاسش حاضر بشم,استاددد خودفروخته,اخه چطور دلش میاد؟!
ولی شاید اونم برای من همچی فکری کنه,دوتا حس متناقض داشتم,اما تصمیم گرفتم ,امروز از خیردانشگاه بگذرم تا برخوردی پیش نیاد.
بعداز دادن فلاش,مثل اینکه اعتمادشون را جلب کردم ,معینی هر روز باهام تماس میگرفت به اصطلاح خودشون ,خودی شده بودم.
یک روز معینی باهام تماس گرفت وگفت:انجمن برای روز پوریم جشنی دارد,شما هم به این جشن دعوتید.
خوشحال گفتم:جدددی؟؟
دوباره چشم بند و..؟؟روز پوریم چیه؟؟
معینی باصدای بلندی خندید وگفت:نه دخترک,خارج از کشوره,ببین چقد براشون عزیزی که دعوتت کردند.پوریم یه جور جشن وعیده براشون.
وبعداضافه کرد الان تاریخ وروز حرکت ومکان جشن رانمیگم ,بعدا باهات تماس میگیرم ودرجریان قرارمیدمت.
فوری با همون گوشی که محمدی داده بود,باهاش تماس گرفتم.وهرچه شنیده بودم راگفتم.
محمدی:پس توهم دعودت کردند برای جشنشون,خوب خوبه ,اما یک سری کارها باید انجام بدهی,فردا صبح خودت را بزن به مریضی وبیا فلان بیمارستان....
بخش اورژانس ,اتاق۵...
واااه بیمارستان برای چی؟؟!!
#ادامہدارد...↻
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
💢 شاهرگش را بخاطر امنیت داد
🔹شهید محمدسعید دهقان اناری پنجم خرداد77 درکرمان متولد شد. تا مقطع دیپلم درس خواندو سپس به خدمت مقدس اعزام شد،مدتی را در تهران خدمت نمودو سپس به استان خودمنتقل شد. نوزدهم فروردین97بر اثر درگیری با سارقین با اصابت چاقو به گردنش، شاهرگش قطع شد و سرانجام در بیستم اردیبهشت97 جام شهادت را سرکشید.
➥ @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#والیبال_تک_نفره
#قسمت_اول
💐بازوان قوی ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزش ها قهرمان است. در زنگ های ورزش همیشه مشغول والیبال بود. هیچکس از بچه ها حریف او نمی شد.
یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند.
همه ما از جمله معلم ورزش، شاهد بودیم که چطور پیروز شد. از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تک نفره بازی می کرد.
بیشتر روزهای تعطیل، پشت آتش نشانی خیابان 17 شهریور بازی می کردیم. خیلی از مدعی ها حریف ابراهیم نمی شدند.
اما بهترین خاطره والیبال ابراهیم بر می گردد به دوران جنگ و شهر گیلان غرب، در آنجا یک زمین والیبال بود که بچه های رزمنده در آن بازی می کردند. یک روز چند دستگاه مینی بوس برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمدند که مسئول آن ها آقای داودی رئیس سازمان تربیت بدنی بود. آقای داودی در دبیرستان معلم ورزش ابراهیم بود و او را کامل می شناخت.
ایشان مقداری وسائل ورزشی به ابراهیم داد و گفت: هر طور صلاح می دانید مصرف کنید. بعد گفت: دوستان ما از همه رشته های ورزشی هستند و برای بازدید آمده اند.
ابراهیم کمی برای ورزشکار ها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آن ها نشان داد. تا اینکه به زمین والیبال رسیدیم.
آقای داودی گفت: چند تا از بچه های هیئت والیبال تهران ما هستند.
نظرت برای برگزاری یک مسابقه چیه؟
ادامه دارد...
#سلام_بر_ابراهیم
#شهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۲۳۴🌷
🌹... و دعائم الاخيار...🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
🔷ﯾﮏ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎﻻ ﺑﻤﺎﻧﺪ،ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺘﻮﻥ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ.ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﻭﺳﻌﺘﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺣﺘﯿﺎﺟﺶ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﺵ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﺘﻮﻥﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
🔷ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺨﺼﯿﺘﺶ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺍﻭﺝ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺘﻮﻥ و ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ.
🔷دعائم جمع دعامة يعني ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ و ستون است و ﺍﺧﯿﺎﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺧﯿﺮ.ﺧﯿﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ، ﺧﻮﺏ ﺗﺮﯾﻦ.
🔷ﺍﮔﺮ ما ﻣﯽﺧﻮﺍﻫیم ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺘیم ﺑﺎﺷیم ﻫﯿﭻ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍریم،ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ اﻣﺎم ﺗﮑﯿﻪ بکنیم.
🍃ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ اهل بیت ﺗﮑﯿﻪ کنید ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺒﯿﻨید ﻣﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﮑنید.ﻣﺎ ﭼﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐنید.
🍃ﻣﺎ اهل بیت ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﻨﺎﻓﻌﯽ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ،ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ!
🍃ما ﻣﺜﻞ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﺩ پس ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﺷﻤﻌﺪﺍﻧﯽ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ،نیستیم.ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ،ﺻﺪﺍﻗﺖ و ﺍﺧﻼﻕ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ.
🔴ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻠﯿﻔﻪﯼ ﺩﻭﻡ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ علیه السلام ﺩﺭ ﺷﻮﺭﺍﯾﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺳﻪ ﺷﺮﻁ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﯼ خلیفه می شوی.ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﯽ. ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺳﻨﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪﺍ و ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺒﮏ ﻭ ﺳﯿﺎﻕ ﺩﻭ ﺧﻠﯿﻔﻪﯼ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﯽ.
🔴ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ ﭼﺸﻢ. ﺳﻨﺖ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﭘﺬﯾﺮﻡ.ﺍﻣﺎ ﺑﺮ ﺳﺒﮏ ﻭ ﺳﯿﺎﻕ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ.
🔴ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭘﺲ ﺷﻤﺎ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻧﻤﯽﺷﻮﯼ.ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﭼﺎﻩ ﮐﻨﯽ ﮐﺮﺩ.ﻧﺨﻞ ﻣﯽﮐﺎﺷﺖ. ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﮐﺎﺭ ﺑﮑﻨﺪ.ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻨﺪ، ﺭﻓﺖ ﺭﻭﯼ ﻫﺴﺘﻪﻫﺎ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ.ﺍﺯ ﻫﺴﺘﻪﻫﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺳﺎﺧﺖ.
🔴فرمودند:ﺧﻼﻓﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺟﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻢ.
🔴ﺷﻤﺎ ﻫﻢ بیایید ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﮑﯿﻪ کنید.
شما ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻧﮕﺬﺍرید.ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻨﯿﺪ،شما ﻫﻢ ﺟﺰء ﺍﺧﯿﺎﺭ ﻭ ﺧﻮﺑﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺏ ﺗﺮﯾﻦﻫﺎﯼ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﯽﺷﻮید.
این یعنی "دعائم الأخيار"...
💐💐💐💐💐💐💐💐
#مهدی_شناسی
#قسمت_234
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💫بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫
#نهج_البلاغه
#حکمت_اول
💐 امام(علیه السلام) فرمود:
در فتنه ها همچون شتر کم سن و سال باش; نه پشت او قوى شده که سوارش شوند نه پستانى دارد که بدوشند!
🌟شرح: از اینجا روشن مى شود که هدف امام این است که انسان به هنگام شورش هاى اهل باطل و فتنه هاى ناشى از خصومت آنها با یکدیگر نباید بازیچه دست این و آن شود; باید خود را دور نگه دارد و به هیچ یک از دو طرف که هر دو اهل باطل اند کمک نکند.
در این گونه موارد معمولاً هر کدام از طرفین به سراغ افراد بانفوذ و باشخصیت مى آیند تا از نفوذ و قدرت آنها براى کوبیدن حریف استفاده کنند.
در این هنگام باید این افراد بلکه تمام افراد، خواه ضعیف باشند یا قوى نهایت مراقبت را به خرج دهند که در دام فتنه گران و غوغاسالاران نیفتند مبادا دین و یا دنیاى آنها آسیب ببیند و همان گونه که در بالا آمد در بعضى از روایات جمله «ولا وَبَر فَیُسْلَب» نیز به آن افزوده شده است یعنى شتر دو ساله پشمى هم ندارد که آن را بچینند و از آن استفاده کنند.
البته باید درنظرداشت که منظور امیرمومنان این نیست که زمانی که جنگ بین حق وباطل هست سکوت کنیم بلکه باید ازحق دفاع کرد.
اما زمان فتنه بین دوباطل به خاطر حفظ دین باید بدون حاشیه بود وهیچ کمک مستقیم ویاغیر مستقیم به هیچکدام ازطرفین نکرد.
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتسـےوپـنـجـم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
رفتم تو اینترنت سرچ کردم (پوریم)کلی مطلب امد راجبش ,اما خلاصه ی مطلب این بود ,پوریم عید تمام یهودیان جهان است وبه این مناسبت یهود درهرکجا باشد جشن میگیرد وجشن بزرگی در اسراییل نیز برپاست,
پوریم روز کشته شدن ۶۶هزار ایرانی درعصرهخامنشین با حیله ی مردخای یهودیست که در۱۴_۱۵ ادار,هرساله برگزارمیشود وطبق امر تلمود ,هریهودی موظف است به یمن این پیروزی آنقدر ش ر ا ب بنوشد که از سرمستی چیزی از اطرافش درک نکند.
عجببببب پس بهودیها هم عید دارن اونم چه عیدی,کشتار ایرانیااااان.....
بااین اوصاف پس جشن پوریم نزدیک بود درنتیجه سفرماهم نزدیک است ,اما نمیدانم به کجا میبرنمان,کمی ترس هم دارم,اخه من یک دختر تنهام.....
اما سرکارمحمدی جوری روحیه ام دادوگفت که من تنها نیستم ومحافظ هم دارم که از این ترس مقداریش برباد رفت.
فرداش به بهانه ی دل درد راهی بیمارستان شدم,مامانم میخواست همراهم بیاد,گفتم چیزی نیست که, نهایتش یه امپول وسرم میزنن ومیام خونه..
رفتم تو اتاق سلام کردم,
یک خانم دکتربود,خودم رامعرفی کردم.
خانم دکتر تا اسمم راشنید گفت:بله بله,من رضوی هستم, بفرمایید,منتظرشما بودم.
در رابست وشروع کرد به صحبت.
رضوی:ببین دخترم,خوشحالم ازاینکه میبینم جوانانی مثل شما برای وطن خودتون جانتان راکف دست گرفتید اما باید توصیه هایی به شما بکنم,اولا این یک ماموریت سرری هست که از طرف اطلاعات تعقیب میشه,نیروهای اطلاعاتی همواره مراقب شما هستند اما خودشماهم باید کاملا محتاط باشید,درمورد ماموریت و...با احدالناسی حرف نزنید,سعی کنید هرطورکه میتوانید اعتماد اطرافیان راجلب نمایید وهیچ کاری نکنید که باعث ایجاد شک شود,چون سفرتان خارج ازکشورهست دست ما تاحدودی بسته است اما,سعی مابراین است تاحدامکان امنیتتان رابرقرارکنیم.
احتمالا انجایی که میروید تمام وسایلتان از گوشی ولب تاب وحتی انگشتروساعت وگردنبند و...ازشما میگیرند,ما الان یک دوربین فوق العاده میکروسکوپی را زیر ناخن شما کارمیگذاریم وکلید قطع ووصلش هم به طور نامحسوس زیر پوست انگشت دیگرتان خواهد بود,هرکجا که حس کردی ,مورد مهمی هست ,کلید را لمس کن روشن میشود وبا لمس بعدی خاموش میشود,فقط به یاد داشته باش,ورودی هرمکان ,دوربین خاموش باشد ,چون احتمالا ورودیهای اماکن دستگاهی برای تشخیص امواج هست,این رابرای احتیاط گفتم.
این دوربین قابلیت ضبط هفت شبانه روز ,ازتصاویروصداهای,اطراف راداردودربرابر نوروگرما واب و...مقاوم است ,امیدوارم موفق باشی.
وشروع به نصب دوربین زیرناخن و...کرد.
ازاینهمه هوشیاری پلیس کشورم کیف میکردم,عرق ملی ومذهبی ام به جوش امده بود,من باید تا آخرش رابروم حتی اگر به قیمت جانم تمام شود.
#ادامہدارد...↻
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
#ان_شاء_الله_بزودی
خبر آمدنش را همه جا پخش کنید
می رسد لحظه میعاد، #به_امید_خدا
منتقم می رسد و روز #ظهورش حتما
می شود #فاطمه دلشاد به امید خدا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتسـےوشـشـم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
بالاخره معینی تماس گرفت وپاسپورت رامیخواست تا برای فردا بلیط هواپیما را اوکی کند,امانگفت مقصدمان کجاست.
دل تودلم نبود,زنگ زدم به محمدی وموضوع راگفتم.
محمدی,انگار خودش خبر داشت,تاکید کرد که محافظه کارانه برخورد کنم,وتاکیدکردکه یکی از افرادشون هم حواسش به من هست,یک جمله ی رمز گفت که با اون شناساییش کنم.
(آینده از آن ماست دختر آقامحسن),قرارشد ازهرکس این جمله راشنیدم,بهش اعتماد کنم.
مادرم سرازکارهام درنمیاورد بهش گفتم بادوستان میرم سفر تفریحی.
اما پدرم از تمام ماجراها خبرداشت,بانگاهش انگاری التماس میکرد نروم اما,هرگزبه زبان نیاورد,چون میبایست تنها برم فرودگاه,همون توخونه از باباومامان خداحافظی کردم.
مامان سرخوش ازاینکه بعدازمدتها دخترکش گردش میرود برام آیینه وقران اورد وپدرم ,من رادرآغوش گرفت وبا گریه توگوشم گفت:مراقب خودت باش,اول به خدا وبعدش به امام حسین ع سپردمت,هرجا عرصه بهت تنگ شد ,درخونه ی ارباب رابزن....
بابغضی درگلو وتوکل برخدا حرکت کردم.
معینی جلودر فرودگاه منتظرم بود وگفت:
زودتر بیا ,اینم بلیط وپاست,به بقیه هم دادم ,برو.توصف پرواز به قاهره...
اوه اوه پس مقصدمان مصر,سرزمین پر رازو رمز فراعنه هست....
خوشحال بودم ,چون خودم درواقع مصررادوست داشتم...
سوار هواپیما شدم,اما مثل اینکه ۹نفردیگه هم ازگروهمان همسفرمابودند,منتها من نمیدونستم کی هستند وکجا نشستند...
بایاد خدا سفر هراس انگیزم راشروع کردم.
معینی تو ردیف روبروم بود,خیره به من همش کنکاش میکرد ,منم اروم چشام رابستم خودم رابا فکر به فرداوفرداها سرگرم کردم که به خواب رفتم.
با تکانهای هواپیما که ناشی از نشستنش بود ازخواب پریدم.
با معینی جلو فرودگاه ایستادیم,قراربود ۹نفر دیگه به ما ملحق شوند,ابتدا یک زن ویک مرد آمدن, بعدش دوتامرد,پشت سرشون یک زن ومرد مسن تر,بعدش دوتامرد,تک ,تک,
اخرین نفرکه ,پدیدار میشد,
احساس کردم هیکلش آشناست.
#ادامہدارد...↻
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
💐💐💐💐💐💐💐💐
❣السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
🌹 لبريز ترانه و نوايم با تو
🌹از درد و غم زمان رهايم با تو
🌹تو سبزترين بهار در جان مني
🌹سبز است تمام لحظه ها يم با تو
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹✨
@shohada_vamahdawiat
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
یا مولا علی (ع)مددی✋
🌟دل را زعلی،اگر بگیرم چه کنم
🌟بی مهر علی،اگر بمیرم چه کنم
🌟فردا که کسی را به کسی کاری نیست
🌟دامان علی،اگر نگیرم چه کنم
((شیعه تا زنده هست به غیرت علی(ع) می نازد))👏👏👏👏
💐💐💐💐💐💐💐
#فقط_حیدر_امیرالمومنین
#شهداءومهدویت
🌹✨
@shohada_vamahdawiat
•°🌱
برمابرسانید،
دواییلطفاً!
ازغصهمریضیم،
شفاییلطفاً!
درنسخهیماجایدوابنویسید
یکچایغلیظکربلاییلطفا..
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>