eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
💢محمد مرد خانه 🔹جانباز شهید محمد امیدزاده به سن نوجوانی که رسید، آرام آرام در کنار درس و مدرسه برای امرار و معاش خانواده کارگری هم می‌کرد.وی در سال 1376 به خدمت سربازی عزام شد و به منطقه سراوو واقع در استان آذر بایجان غربی شهر ارومیه منتقل شدند.ده ماه از خدمت مقدس سربازی محمد، در یکی از روز‌ها در حین جابجایی مین‌های پاک سازی شده زمان جنگ که توسط مرزبانان کشورمان ظاهراً پاکسازی شده بود، یکی از مین‌ها منفجر می‌شود از ناحیه دو چشم و دو دست دچار مجروحیت شدید می‌شود سرانجام پس از مدت 18 سال و چند ماه مجروحیت و سوختن و ساختن، در سال 1396 به علت تشدید جراحات به درجه رفیع شهادت نائل آمد. @shohada_vamahdawiat
اهل نماز و روزه خواستگارها آمده و نیامده، پرس وجو می کردم که اهل نماز و روزه هستند یا نه؛ باقی مسائل برایم مهم نبود. حمید هم مثل بقیه؛ اصلا برایم مهم نبود که خانه دارد یا نه؛ وضع زندگیش چطور است یا درآمدش چقدر است؛ اینها معیار اصلیم نبود. شکر خدا حمید از نظر دین و ایمان کم نداشت و این خصوصیتش مرا به ازدواج با او دلگرم می کرد. حمید هم که به گفته خودش حجاب و عفت من را دیده بود و به اعتقادم درباره امام و ولایت فقیه و انقلاب اطمینان پیدا کرده بود، در تصمیمش برای ازدواج مصمم تر شده بود. شهید حمید ایران منش چریک، ص34 رسول خدا ص بهترين زنان شما، زنانى هستند كه عفيف و پاكدامن باشند. مستدرك ‏الوسائل، ج14، ص159 @shohada_vamahdawiat
غفلـت از یـــار گرفتـــار شـــدن هم دارد  |  از شما دور شدن ، زار شدن هم دارد  هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند  |  عبد آلوده شده خوار شدن هم دارد  عیب از ماست که هر صبح نمیبینیمت  |  چشم بیمار شده تار شدن هم دارد  همه با درد به دنبال طبیبی هستیـــم  |  دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد  ای طبیب همه انگار دلـــــت با ما نیـست  |   بد شدن، حس دل آزار شدن هم دارد  آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده  |  این همه عقده تلنبار شدن هم دارد  از کریمان، فقرا جود و کرم می خواهند  |  لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد  نکنــــد منتــــــظر مــــردن مـــــایی آقـــا  |  این بدی مانع دیدار شدن هم دارد  ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیــــــــــم  |  غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد ❤️🦋🌹 @shohada_vamahdawiat
🌹|شهید احمد عطایی ✍️ وسایل رو جمع کن برو ▫️در خانه مشکلی برایم پیش آمده بود با ناراحتی رفتم سرکار، حـاج احمـد بلافاصله گفت: چی شده چرا ناراحتی؟ من هم گفتم با مادرم حرفم شده. جزئیات ماجرا را توضیح دادم. خیلی از دستم عصبانی شد و گفت وسایلت را جمع کن و برو کسی که با مادرش دعوا کرده کار خیرش در مسجد هم قبول نیست. بعد هم گفت من هر چه دارم به برکت دعای مادرم است. واقعا هم همین طور بود خیلی به مادرش ارادت داشت و با احترام خاصی با او برخورد می‌کرد. می‌گفت: برای جذب در سپاه در روند کار اداری‌ام به مشکل برخوردم و کلاً ناامید شدم. اگر مادرم دعا نمی‌کرد پاسدار نمی‌شدم. به من سفارش کرد اگر می‌خواهی در دنیا و آخرت عاقبت به خیر شوی حتما باید دم مادرت را ببینی. 📚 پروانه‌های شهر دمشق 🌿 @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ بعد از اینکه چشمام باز شد و توانستم یک نفس عمیق بکشم به طبقه ی پایین رفتم. صدای اهنگ ارمین میومد. می دانستم بردیا عاشق اهنگ مبارک باشه است. البته هر وقت حالش زیاد گرفته بود این را گوش می کرد. خودش روی مبل دراز کشیده بود و گوشیشم روی شکمش گذاشته بود. دستش را به حالت نود درجه روی چشماش گذاشته بود. بهترین موقع بود. باید از زیر زبانش حرف می کشیدم. _ بردیا...( جوابی نداد برای همین دوباره صداش کردم) _ غذاتو توی مکروفر گذاشتم. نمی دانستم چی میخوری برای همین مخلوط برات سفارش دادم. _ باشه...ممنون. چند دقیقه بی حرکت نشستم و بهش خیره شدم. بعد از یک مدت نتوانست سنگینی نگاهم را تحمل کند. : چیه باز؟ چی میخوای؟ _ هیچی ..من که چیزی نگفتم. مگه حرفی زدم؟ _ این بر و بر نگاه کردنت از 1 ساعت حرف زدنت بیشتر اعصاب خورد می کند. سرم را انداختم پایین و با مظلومیت ظاهری ای گفتم: چشم. نگاهت نمی کنم. پلیتیکی که زدم موفقیت امیز بود. سر جایش نشست و دست هایم را توی دستش گرفت و گفت: یه دونه اجی من چی میخواهد که صداش در نمیاد؟ سرم را بلند کردم و نگاهش کردم. تا ان موقع چشم هایش را ندیده بودم. سرخ سرخ بود. بغضی که بی وقت و بی علت امد سراغم باعث شد اشک هایم روی صورتم راه بیفته. بی طاقت سرم را به سمت خودش کشید و در اغوش گرفت. _ چرا گریه می کنی؟ می دونی که چقدر دوستت دارم. اصلا غلط کردم دیروز سرت داد زدم. ببخشید. گریه نکن دیگه. _ بردی..ا ...من...من... _ تو چی؟ تو چی عزیزم؟ بگو! چی می گفتم؟ می گفتم تنها شدم؟ می گفتم عاشق دوستت شدم ولی نمی دوانم اون اصلا من و دوست دارد یا نه؟ می گفتم میخوام بدونم تیام کسی را دوست دارد یا نه؟ وای...چه گیری کردم ااا. صورتم و پاک کردم و گفتم: هیچی. چیز جدی ای نیست. ببخشید ناراحتت کردم. دلم برای مامان تنگ شده. _ میخوای اخر این هفته را بریم تهران؟ _ بهتر از این نمیشه. خدایا پرت تر از من هم افریدی؟ یاشار دارد فردا میاد اینجا ما اخر هفته کجا بریم؟ اما بهتر از این نمیشه. تا الان به بردیا نگفتم از الان هم نمیگم. فردا سوپش میریزونم. نهارم را دیگه گرم نکردم. هول هولکی خوردم و به اتاقم پناه بردم. توی این مدتی که ترانه امده بود خیلی از درس هایم روی هم انباشته شده بود. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام........ شبتون بخیر 💖🌹🌟✨🌙🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ سه شنبه شده یک نگاه کن فکری به حال و روز من بی پناه کن یوسف ندیده ها همه جمع اند دور هم... فکری برای آمدن از عمق چاه کن 💚 @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷مهدی شناسی ۲۴۹🌷 🌹السلام علی ائمة الهدی🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🍃ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺣﻘﯿﻘﺘﯽ ﺍﺳﺖ که ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﻭﻟﯽ ما اگر ﺑﺨﻮﺍهیم ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ و ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ کنیم و بفهمیم ﭼﻪ هست،ﻫﯿﭻ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍريم ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺮﻭیم ﺳﺮﺍﻍ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. 🍃 ﯾﮏ ﻗﻨﺪ،ﻧﺒﺎﺕ یا ﻋﺴﻠﯽ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﯼ ما ﻭ ما بچشیم و ﺑﮕﻮییم:ﺁﻫﺎﻥ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ چطور است! 🍃ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺵ ﯾﮏ ﺣﻘﯿﻘﺘﯽ ﺍﺳﺖ.ﭼﻄﻮﺭ ﺑﻔﻬﻤیم ﮐﻪ ﭼﻪ ﺍﺳﺖ؟ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭیم ﺳﺮﺍﻍ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺵ ﺩﺭ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﮔﻠﯽ،ﮔﻼ‌ﺑﯽ و ﻋﻄﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻮ ﮐﻨیم ﺑﻌﺪ ﺑﮕﻮییم: ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺵ ﯾﻌﻨﯽﭼﻪ! 🍃ﺧﺪﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ‌ﻫﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ،ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ و مثل امام مهدی علیهم السلام ﺗﺠﻠﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. 🍃 ایشان ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻞ ﻭ ﮔﻼ‌ﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺗﺎ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﯾشان ﻧﺮﻭیم ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍهیم ﻓﻬﻤﯿﺪ.ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻧﺨﻮﺍهیم ﮐﺮﺩ. 🍃ﺧﺪﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ما ﺑﺨﻮﺍﻫیم ﺣﻘﯿﻘﺘﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨیم ﺭﺍﻫﯽ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭیم ﮐﻪ ﺑﺮﻭیم ﺳﺮﺍﻍ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ. ﺍﯾشان ﻫﻤﺎﻥ ﻗﻨﺪ ﻭ ﻧﺒﺎﺕ ﻭ ﻋﺴﻞ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺗﺠﻠﯽ ﮐﺮﺩﻩ است. ◀️ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﯿﻌﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﺳﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﺷﯿﻌﻪ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺑﺎ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﺪ. ﮐﺴﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻤﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ‌ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﯽ. ◀️به این دلیل است که ﺷﯿﻌﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﺭﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ.ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﺠﻠﯽ ﮐﺮﺩﻩ. ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺵ ﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺟﺴﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺭﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﯼ ﺑﺪﻫﯽ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺧﺎﮎ ﺍﺭﻩ ﻣﺜﻞ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ. ﺑﻠﻪ ﺍﺳﻢ ﺧﺎﮎ ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﮔﻞ! ﻭﻟﯽ ﮔﻞ ﻧﯿﺴﺖ.ﺷﻤﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﺎﮎ ﺍﺭﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﯼ ﺑﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻧﯿﺴﺖ. ◀️ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﯿﻌﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﺭﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ.ﺍﻣﺎﻣﺖ ﺍﻧﺘﺼﺎﺑﯽ ﺍﺳﺖ. ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﺠﻠﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ. ◀️ﻣﺜﻞ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺵ که می گوید:"ﻣﻦ ﺩﺭ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ ﺗﺠﻠﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ. ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﻮﯼ؟ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻫﺴﺘﻢ؟ ﺑﺮﻭ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ"... 🦋🌹🌻🦋🌹🌻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
"خندیدند و رد شدند.." این خلاصه‌یِ زندگیِ آنهایی بود که به دنیا آلوده نشدند! @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ صبح ساعت پنج و خورده ای بود که برای گوشیم اس ام اس اومد. _salam azizakam. Pasho namazet o bekhoon. هرچی فکر کردم شماره برایم اشنا نبود. دوباره با خودم تکرار کردم:0936....!نخیر. مطمئن بودم که یک همچین شماره ای نمیشناسم. بی خیالش شدم و دوباره خوابیدم. کمتر از پنج دقیقه گذشت که دوباره یک اس ام اس امد. دیگه نتونستم خودم و کنترل کنم..... _ salam jigare man…chetori? Ghablana ke namaz khoon boodi.baraye hamin goftam labod alan bidari dge. Khastam begam man rah oftadam….yashar. پس یاشار بوده. مرض دارد. نمی توانه از همان اول درست خودش را معرفی کند. امدم جوابش را بدم که نگاهم به شماره اش افتاد. شماره ای که یاشار ازش اس داده بود همراه اول بود نه ایرانسل. ولی اون شماره 0936 بود.پس ان نمی تواند که یاشار باشه. بی خیال شدم و جواب یاشار را دادم. _ بردیا... _ هان؟ _ بی ادب هان چیه؟ _ چی میخوای باران؟ _ من را می بری یونیور؟ _ نچ...نمی برم. این دانشگاه شما هم برای ما دردسری شده هاااا. _ خودت میگی نمیخواهد این مسیر را تنها بری. _ برو به تیام بگو ببرتت. این یکی هم که بدتر از من همیشه ی خدا پرته: داداش من تیام الان توی تهران توی تختش دارد هفت تا پادشاه را خواب می بیند. تیام کجا بود. _ اه...نمیذاره بخوابم. سوئیچ توی جیب کت کتون یشمی است. بردار برو. با تردید گفتم: ماشین امروز پیش من بماند؟ _ اره...اره. فقط برو بگذار بخوابم. قبل از اینکه خواب از سرش بپره و پشیمان بشه سوئیچ را برداشتم و پریدم بیرون. سریع شماره ی الهه را گرفتم...بعد از چند بوق بالاخره برداشت. _ الو...سلام خانم بی معرفت. _سلام تپلی من _ به من نگو تپل. انقدر گفتی تپل که دارم جدی جدی فکر می کنم که تپل شدم. ماشین و از پارکینگ بیرون اوردم و پیاده شدم. حین اینکه در ماشین را می بستم گفتم: تپلی دیگه. باور شدن ندارد که. الهه کجایی ؟ _ توی خانه. دارم اماده می شوم که برم دانشگاه. _ خانه باش تا بیام دنبالت. _ ای جان...فعال شدی دختر. _ از صدقه سری داداشیمه. امروز ماشین را داده دست من..... منتظر باش اومدم یاعلی..... 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat