eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ سلام ای کسی که روز آمدنت نقطه پایانی است بر جولان فاسقان و سرکشان. سلام بر تو و بر روزی که زمین را از عشق و عدل لبریز خواهی کرد. السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ المُبِیدُ لِأهلِ الفُسوقِ وَالطُّغیانِ... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌻موقع نوشتن وصیت نامه خصوصی گفتم: حمید شاید من مادرشده باشم،چندجمله ای برای بچمون بنویس.اگر اسمی هم مدنظر داری یادداشت کن. همیشه حرف بچه که میشد میگفت: چون خودم دوقلوهستم بچه های من دوقلو میشن،فرزانه سیب بخور دوقلوهامون خوشگل بشن. 🌷داخل وصیت نامه برای فرزند پسر دوتا اسم به نیت رسول الله نوشت: "محمدحسام"و"محمداحسان" خیلی دوست داشت اگرپسردار‌شدیم مداحی یادبگیردوحافظ قرآن باشد. برای دخترهم نام اسماء را انتخاب کرده بود. میگفت دوست دارم روزقیامت دخترم را به اسم کنیزحضرت زهرا(س)صدا کنند. همین اسم ها را داخل برگه جداگانه وسط قرآن روی طاقچه گذاشته بود.پشتش بادست خط خودش نوشته بود: خدایا فرزندی صالح،سالم،زیباوباهوش به من عطاکن. 🌺به خط آخر که رسیدگفتم: عزیزم همسران شهدا گله دارن که نتونستن دل سیرهمسرشونوببینن،آخر وصیت نامه بنویس که اگرشهیدشدی اجازه بدن نیم ساعت باپیکرتو تنهاباشم. خودم هم باورم نمیشد آنقدر قضیه جدی شده که حتی به این لحظه ها هم فکرمیکنم.درمخیله ام هم نمی گنجید که چطور این حرف هارا به زبان اوردم. 💐انگارفرد دیگری درکالبدم رفته بودوازجانب من سخن میگفت.تاکجاپیش رفته بودم که حتی به بعدازشهادتش هم فکرمیکردم. خواهشم راقبول کرد اخروصیت نامه نوشت:اجازه بدهید دقایقی همسرم کنار پیکرم تنها باشد. وصیت نامه ها را وسط قرآن گذاشتم، با دلی پر از آشوب و دلهره گفتم: «اینها امانت پیش من میمونه، ان شاء الله که صحیح و سالم برمی گردی و خودت از همین جا بر میداری». 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم بعضی از عزیزان یادشون رفته که😊😊 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام 🌸🌸🌸 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸 💠آیت الله انصاری همدانی: ظهور نزدیک است، ولی اگر دعا بکنید نزدیکتر می شود چون دعا خیلی مؤثر است هرچه می توانید برای ظهور حضرت دعا کنید، ✅ زیارت آل یاسین هم حتماً بخوانید و از حضرت بخواهید مشکلات دنیا و آخرت و سیروسلوک شما را برطرف کند چون الآن اختیارات با حضرت است.❤️ ✍️منبع: آداب انتظار عارفان @shohada_vamahdawiat                      
🕯 ◄ امروز ‌است عــزیزانی که در بین ما نیستند دلخوشند به‌یک فاتـــحه به‌ یک صلوات یڪ دعای و آمـرزش همـین ها برایشان یک دنیاست در آن دنـــیا! پس برای شـــادۍ روحـــشان‌ قــــــرائت ڪنیم. ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 بانوى من! سخن از مهر و دوستى تو به پايان نمى رسد، خدا عشق تو را در قلب ما قرار داد، اين عشق، نعمت بزرگى است و خدا را به خاطر اين نعمت شكر مى كنيم، هرچند كه حقّ شكر آن را نمى توانيم ادا كنيم، اين باور ماست كه از محبّان تو هستيم. همه آنچه كه پدر تو و وصى او براى ما بيان كرده اند، قبول داريم و آن را راست شمرده و به آن ايمان آورده ايم. ما قرآن و همه دستورهاى دين را كه پدر بزرگوار تو از طرف خدا آورده است، قبول داريم و آن را راست مى پنداريم، به اصول دين و فروع دين باور داريم، روز قيامت را حق مى دانيم، خدا را عادل مى دانيم... ما نماز مى خوانيم و روزه مى گيرم، به حج مى رويم، همه واجبات را به جا مى آوريم. حجاب و عفاف را مراعات مى كنيم، مى دانيم اين امور، سختى هايى دارد، با جان و دل اين سختى ها را تحمّل مى كنيم... ما به شوهر تو حضرت على(ع)به عنوان جانشين پيامبر ايمان داريم، او را وصىّ پيامبر مى دانيم و به ولايت او باور داريم. ما از كسانى هستيم كه غدير را هرگز از ياد نمى بريم، ما پيام مهمّ غدير را در خاطر داريم. ما از ولايت على(ع)و يازده فرزند تو دم مى زنيم. ما فرزندان غدير هستيم. پيامبر به اذن خدا، حقِّ قانون گذارى داشت كه از اين حق به عنوان "تشريع" ياد مى شود. سخنى كه پيامبر بيان مى كرد، جزءِ دين بود، او براى مردم چگونگى نماز، روزه و حج و... را بيان مى نمود و پيروى از سخنان او بر همه واجب بود. آرى، همانگونه كه پيامبر حقِّ تشريع داشت، امامان معصوم نيز اين حقّ را دارند، پيروى از سخنِ آنان بر همه واجب است، زيرا سخنِ آنان از هر خطايى به دور است و خدا به آنان مقام عصمت را عطا كرده است. * * * چه شكوهى دارد غدير! روزى كه پيامبر از سفر حج باز مى گشت، وقتى به سرزمين غدير رسيد، جبرئيل بر او نازل شد و آيه 67 سوره مائده را براى او خواند: (يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...): "اى پيامبر ! آنچه را بر تو نازل كرده ايم، براى مردم بيان كن...". اينجا بود كه او همه مردم را جمع نمود، تعداد آنان به بيش از صدهزار نفر مى رسيد، او براى مردم چنين گفت: "اى مردم ! من قرآن و عترت خود را به عنوان دو يادگار ارزشمند در ميان شما باقى مى گذارم". سپس او على(ع) را به نزد خود فرا خواند و تا آنجا كه مى توانست دست على(ع)را بالا آورد و با صداى بلند گفت: "مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ; هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست ". سپس پيامبر چنين دعا كرد: "خدايا ! هر كس على را دوست دارد تو او را دوست بدار ويارى كن ، و هر كس با على دشمنى كند با او دشمن باش و او را ذليل كن ". بعد از آن پيامبر سخن خويش را اين گونه ادامه داد: "اى مردم! بدانيد كه عترت و خاندان هر پيامبرى از نسلِ خود او بوده است ، امّا عترت و خاندان من از نسلِ على مى باشد . من پيامبر خدا هستم و على جانشين من و فرزندان او ، امامانِ شما هستند و آخرينِ آن ها، مهدى است. مهدى همان كسى است كه يارى كننده دين خدا مى باشد و پيامبران قبل از من به او بشارت داده اند". اين گونه پيامبر در آن روز از مهدى(ع)سخن گفت، همان كه امام دوازدهم است و اكنون در پسِ پرده غيبت است، او سرانجام ظهور مى كند و جهان را پر از عدل و داد مى كند. آرى، مسير امامت از غدير آغاز شد، در هر زمانى، يكى از امامان معصوم، عهده دار مقام امامت بودند، على(ع) ، حسن(ع) ، حسين(ع)... تا مهدى(ع). 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ تا بہ ڪے هجر وغریبے وفراق وانتظار جلوہ ڪن برآشنایت یا اباصالح بیا ڪے رسدلطف پیامت برهمہ خلق جہان ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام زمانم🤚🏻💕 🏳️آقاترین سکوت مرا غرق نور کن💎 مارا قرین منت ولطف حضور کن وقتی گناه کنج دلم سبز می شود💎 🏳️اقا شفاعت این ناصبور کن می ترسم از شبی که به دجال رو کنیم💎 🏳️اقا توراقسم به شهیدان ظهور کن.🤲 💫اللهم عجل لولیک الفرج.💫 ➥ @shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 امروز حجّت خدا، مهدى(ع)است و عشق به او، عشق به همه خوبى ها است. امامت ، چيزى بالاتر از يك حكومت ظاهرى است ، امامت ، مقامى آسمانى است كه خدا آن را به هر كس كه بخواهد عنايت مى كند. خدا انسان ها را بدون امام رها نمى كند، او براى جانشينى بعد از پيامبر، برنامه دارد. او دوازده امام را از گناه و زشتى ها پاك گردانيد و به آنان مقام عصمت داد و وظيفه هدايت مردم را به دوش آنان نهاد و از مردم خواست تا از آنان پيروى كنند. مؤمن واقعى كسى است كه به پيامبر ايمان دارد و به امامت هم باور دارد، امامت و ولايت، عهدى آسمانى است، پيروى از امامت، شرط اساسى سعادت و رستگارى است. اگر كسى در اين دنيا، عمر طولانى كند و ساليان سال، عبادت خدا را به جا آورد و نماز بخواند و روزه بگيرد و به اندازه كوه بزرگى، صدقه بدهد و هزار حجّ هم به جا آورد و سپس در كنار خانه خدا مظلومانه به قتل برسد، با اين همه اگر ولايت امام زمان خودرا انكار كند، هرگز وارد بهشت نخواهد شد. اين سخن پيامبر است: "هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليّت مرده است". * * * بانوى من! ما به همه آنچه كه پدر تو و وصى او براى ما بيان كرده اند، ايمان داريم، ما به مهدويّت باور داريم، يقين داريم كه سرانجام روزى فرزند تو مهدى(ع) مى آيد و از دشمنان شما، انتقام مى گيرد، امروز روزگار غيبت است، ما امام زمان خود را نمى بينيم امّا به او باور داريم و در انتظار او هستيم. ما به سخنان پيامبر ايمان داريم، شنيده ايم كه روزى از روزها، پيامبر رو به يارانش كرد و گفت: "كاش مى توانستم برادرانم را ببينم". همه به فكر فرو رفتند كه منظور پيامبر از اين سخن چيست، يكى گفت: "اى پيامبر! دعا كرديد كه خدا توفيق ديدار برادرانتان را به شما عنايت كند، آيا ما كه به تو ايمان آورديم و تو را يارى كرديم برادران تو نيستيم؟". پيامبر نگاهى به او كرد و گفت: "شما ياران من هستيد، ولى برادران من كسان ديگرى هستند، آنهايى كه در آخر الزّمان مى آيند و به من ايمان مى آورند در حالى كه مرا نديده اند. ايمان آنان از ايمان همه مردم بهتر است، زيرا آنان به سياهى روى كاغذ ايمان آورده اند، آنان مرا نديده اند و امام زمان خويش را (به چشم سر) نديده اند، امّا قلب هاى آنان از نور ايمان روشن است". بانوى من! آن روز پيامبر از روزگار ما سخن گفت، روزگارى كه فرزندت مهدى(ع)از ديده ها پنهان مى گردد و فتنه ها يكى پس از ديگرى بر ما هجوم مى آورند. * * * بانوى من! شنيده ام كه وقتى پيامبر در بستر بيمارى قرار گرفت، تو به ديدار او شتافتى، بيمارى پيامبر، لحظه به لحظه شديدتر مى شد، وقتى تو كنار پدر قرار گرفتى، نگاهى به چهره زرد او نمودى و اشكت جارى شد. پيامبر نگاهى به تو نمود و فرمود: ــ دخترم ! چرا گريه مى كنى ؟ ــ چرا گريه نكنم حال آن كه تو را در اين حالت مى بينم؟ ما بعد از تو چه خواهيم كرد ؟ ــ دخترم ! صبر داشته باش و به خدا توكّل كن ... بدان مهدى كه عيسى پشت سر او نماز مى خواند از فرزندان تو مى باشد . اينجا بود كه لبخند بر چهره تو نشست و ديگر از اندوه در چهره تو چيزى نماند، آرى، ياد مهدى(ع) دل تو را شاد نمود. سرانجام مهدى تو مى آيد و عيسى(ع) هم از آسمان به زمين بازمى گردد و پشت سر او نماز مى خواند و چه شكوهى خواهد داشت روز ظهور مهدى تو! 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢جزئیات بیشتر از حمله تروریسی به مقر انتظامی در راسک معاون استاندار سیستان و بلوچستان: 🔹در حمله تروریستی به مقر انتظامی راسک ۱۱ نفر از نیروهای فراجا به شهادت رسیدند 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 💐چهارشنبه صبح که سر کار رفت، کل طول روز من بودم و وصیت نامه های حمید، خط به خط می خواندم و گریه می کردم. به انتها که می رسیدم دوباره از اول شروع می کردم، تک تک جمله هایش برایم شبیه روضه بود. از سر کار که آمد حس پرنده ای را داشت که می خواهد از قفس آزاد بشود، گفت: «امروز برگه ای رو به ما دادن که باید محل دفن و کسی که خبر شهادت رو اعلام می کنه رو مشخص می کردیم، نوشتم که وصیت نامه هامو سپردم به خانمم، محل دفن رو هم اول نوشته بودم وادی السلام نجف! اما بعد به یاد تو و مادرم افتادم، فکر کردم که تاب دوری منو ندارید، خط زدم نوشتم گلزار شهدای قزوین». من نفس عمیقی کشیدم و با صدای خش دار به خاطر گریه های این چند روز گفتم: خوب کردی، وگرنه من همه زندگی رو می فروختم می اومدم نجف که پیش تو باشم. 🌹به خواست من اعلام کرده بود که اگر شهید شد، پدرم خبر شهادت را بدهد، چون فکر می کردم هر کس دیگری به جز پدرم بخواهد چنین خبری را بدهد تا سال های سال از او متنفر میشدم و هر بار او را میدیدم یاد این خبر تلخ می افتادم. دلم نمی خواست کسی تا ابد برایم یادآور این جدایی باشد ولی پدرم فرق می کرد، محبت پدری خیلی بزرگ تر از این حرف هاست. وقتی می خواست بعد از ناهار استراحت کند به من گفت: «منو زودتر بیدار کن بریم مجدد از خانواده هامون خداحافظی کنیم». به عادت همیشگی کنار بخاری داخل پذیرایی دراز کشید و خوابید، دوست داشتم ساعت ها بالای سرش بایستم و تماشایش کنم. نه به روزهایی که میخواستم عقربه های ساعت را جلو بکشم تا زودتر حمید را ببینم، نه به این لحظات که انگار عقربه های ساعت برای جلو رفتن، با هم مسابقه گذاشته بودند، همه چیز خیلی زود داشت جلو می رفت ولی من هنوز در پله روزهای اول آشنایی با حمید مانده بودم. از خانه که در آمدیم اول خانه پدر من رفتیم، مادرم از لحظه ای که وارد شدیم شروع به گریه کرد. 🌺 جلوی خودم را گرفته بودم، خیلی سخت بود که بخواهم خودم را آرام نشان بدهم، چون روزی که از پدرم خواسته بودم اسم حمید را داخل لیست اعزام بنویسد قول داده بودم بی تابی نکنم. موقع خداحافظی داخل حیاط پدرم حمید را با گریه بغل کرد، زمزمه های پدرم را می شنیدم که زیر لب می گفت: می دونم حمید بره شهید میشه، حمید بره دیگه برنمی گرده. این ها را می گفت و گریه می کرد، با دیدن حال غریب پدرم طاقتم تمام شد، سرم را روی شانه های حمید گذاشتم و بی صدا شروع کردم به گریه کردن. هوا سرد شده بود، بیشتر از سرمای هوا سوز سرمای رفتن حمید بود که به جانم مینشست. از آنجا سمت خانه پدرشوهرم رفتیم، گریه های من تا خانه عمه ادامه داشت، صورتم را به پشت حمید چسبانده بودم و گریه می کردم. ❤️ حمید گفت: «عزیزم گریه نکن، صورتت خیس میشه روی موتور یخ می زنی» وقتی رسیدیم صورتم را داخل حیاط شستم که کسی متوجه گریه هایم نشود. حمید برخلاف همیشه پله های ورودی خانه را با آرامش بالا آمد، همه برادر و خواهرهای حمید جمع شده بودند، فقط حسن آقا نبود، عمه تا ما را دید گفت: «آخیش! اومدید؟ نگران شدم حمید». فکر می کرد رفتن حمید کنسل شده است برای همین خوشحال بود، حمید با چشم به من اشاره کرد که ماجرای اعزامش را به عمه بگویم. چادرم را از سرم برداشتم و داخل آشپزخانه شدم، عمه مشغول آشپزی بود، من را که دید گفت: «شام آبگوشت بار گذاشتم، ولی چون حمید زیاد خوشش نمیاد براش کتلت درست می کنم». روبروی هم نشسته بودیم، خودم را مشغول پاک کردن سبزی کرده بودم که عمه متوجه سرخی چشم هایم شد، با نگرانی پرسید: «چی شده فرزانه جان؟ گریه کردی؟ چشمات چرا قرمزه؟». گفتن خبر قطعی شدن رفتن حميد به سوریه کار ساده ای نبود، فرزند هر چقدر هم که بزرگ شده باشد برای مادر نقش همان بچه ای را دارد که با تب کردنش باید شب را بیدار بماند، پا به پایش بیاید تا راه رفتن را یاد بگیرد. 🌸 مادرها در شرایط عادی نگران بچه هایشان هستند چه برسد به این که مادری بخواهد فرزندش را به دل دشمن بفرستد، آن هم کیلومترها دورتر از وطن. اگر دل کندن از حمید برای من سخت بود برای مادرش هزاران بار دشوارتر بود. حرف هایی که می خواستم بزنم را کلی بالا و پایین کردم و بعد با کلی مقدمه چینی بالاخره گفتم: «راستش حمید فردا میخواد بره، اومدیم برای خداحافظی».... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 یا فاطمه من عقده‌ی دل وا نکردم گشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم چشم انتظارم مهدی بیاید تا تربتت را پیدا نماید 📥 نسخه باکیفیت 👉 | @shohada_vamahdawiat                      
♦️ اعلام عزای عمومی در سیستان و بلوچستان 🔹 در پی حادثه تروریستی بامداد امروز و شهادت یازده نفر از کادر نیروی انتظامی فردا شنبه 25 آذر، در سیستان و بلوچستان عزای عمومی اعلام شد 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ ‌‌🌾‌این روزها بوی دلتنگی غلیظ تر می شود! 🌾و حجمِ بارِ ابرها سنگین تر... وقتی ماهِ آسمانِ من نیست... 🌙سلام روشنی جان ها ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 با شنیدن این خبر عمه شروع به گریه کرد، گریه هایش جان سوز بود، هر چقدر خواستم آرام باشم نشد، گریه هایمان نوبتی شده بود، یکسری عمه گریه می کرد من آرامش می کردم، بعد من گریه می کردم عمه می گفت: «دخترم آروم باش». حمید هر چند دقیقه به داخل آشپزخانه می آمد و می گفت گریه نکنید، عمه بین گریه هایش به حمید گفت: «چطور دلت میاد بذاری بری؟ تو هنوز مستأجری، تازه رفتی سر خونه زندگیت، ببین خانمت چقدر بی تابه، تو که انقدر دوستش داری چطور می خوای تنهاش بذاری؟». حمید کنار ما نشست، مثل همیشه پیشانی مادرش را بوسید و گفت: مادر مهربون من، تو معلم قرآنی، این همه جلسه قرآن و مراسم روضه می گیری، نخواه من که پسرت هستم بزنم زیر همه چیزهایی که خودت یادم دادی. مگه همیشه توی روضه ها برای اسارت حضرت زینب (س) گریه نکردیم؟ راضی هستی دوباره به حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) جسارت بشه؟» عمه بعد از شنیدن این صحبت ها شبیه آتشی که رویش آب ریخته باشند آرام شد، با اینکه خوب می دانستم دلش آشوب است ولی چیزی نمی گفت. صدای اذان که بلند شد حمید همانجا داخل آشپزخانه مشغول وضو گرفتن شد، نمی دانم چرا این حس عجیب در وجودم ریشه کرده بود که دلم می خواست همه حرکتهایش را مو به مو حفظ کنم. دوست داشتم ساعتها وقت داشتیم، رفتار و حرف هایش را به خاطر می سپردم، حتى حالت چهره اش، خطوط صورتش، چشم های نجیب و زیبایش، پیچ و تاب موهای پریشانش، محاسن مرتب و شانه کرده اش. همه چیز آن ساعت ها درست یادم مانده است، نماز خواندنش، خنده هایش. حتی وقتی بعد از نماز روی سجاده نشسته بودم و حمید با همه محبتش دستی روی سرم کشید و گفت: «قبول باشه خانمی!»، بعد هم مثل همیشه مشغول ذکر گفتن شد، کم پیش می آمد تسبیح دست بگیرد، معمولا با بند انگشت ذکرها را می شمرد. وقتی هم که ذکر می گفت بند انگشتش را فشار می داد، همیشه برایم عجیب بود که چرا موقع ذکر گفتن این همه انگشتش را فشار می دهد. فرصت را غنیمت شمردم و علت این کارش را پرسیدم، انگشتهایش را مقابل صورتش گرفت و گفت: برای این که می خوام این انگشت ها روز قیامت یادشون باشه، گواه باشن که من توی این دنیا با این دست ها زیاد ذکر گفتم. به شوخی گفتم: «حمید بسه دیگه این همه ذکر گفتی، دست از سر خدا بردار، فرشته ها خسته شدن از بس برای ذکرهایی که میگی حسنه نوشتن». جواب داد: «هر آدمی برای روز قیامت صندوقچه ای داره، هر ذکری که میگی یه حوری برای خودت داخل صندوقچه میندازی که اون حوری برات استغفار میکنه و ذکر میگه». از این حرف حرصم در آمد، لباسش را کشیدم و گفتم: «تو آخه این همه حوری رو میخوای چکار؟ حمید اگر بیام اون دنیا ببینم رفتی سراغ حوریها، پوستت رو می کنم. کاری می کنم از بهشت بندازنت بیرون». حمید شیطنتش گل کرد و گفت: «ما مردها بهشت هم که بریم از دست شما زنها خلاص نمی شیم، اونجا هم آسایش نداریم». تا این را گفت ابروهایم را در هم کشیدم و با حالت قهر سرم را از سمت حمید برگرداندم. حمید که این حال من را دید صدای خنده اش بلند شد و گفت: شوخی کردم خانوم، میدونی که ناراحتی بین زن و شوهر نباید طول بکشه چون خدا ناراحت میشه، قول میدم اونجا هم فقط تو رو انتخاب کنم، تو که نباشی من توی بهشت هم آسایش ندارم.بهشت میشه جهنم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 ❣السلام علیک یا فاطمة الزهرا(سلام الله علیه) 🥀مادر، 🥀به تپش های دل حیدر 🥀به جوونی علی اکبر 🥀پر قنداق علی اصغر 🥀ما رو تنها نذاری محشر🤲 صلی الله علیک یا فاطمة الزهرا(سلام الله علیه) ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🪴 🍀 🌿﷽🌿 در اينجا، قسمت دوم زيارت نامه را تكرار مى كنم: وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ، وَ صَابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ وَ أَتَانَا بِهِ وَصِيُّهُ ما بر اين باوريم كه از محبّان تو هستيم و ولايت تو را پذيرفته ايم و از آنچه پدر تو و جانشين او براى ما آورده اند اطاعت مى كنيم و بر آن، شكيبا مى باشيم. اين زيارت را امام جواد(ع) به ما ياد داده است، شيعيان اين زيارت را مى خوانند. من در اين زيارت، خواسته خود را به صورت جمع بيان مى كنم و اين گونه با تو سخن مى گويم: "ما بر اين باوريم كه از محبّان تو هستيم و ولايت تو را پذيرفته ايم...". در اين زيارت نمى گويم: "من بر اين باور هستم كه محبّ تو هستم...". در همه جملات در اين زيارت از واژه "ما" به جاى واژه "من" استفاده شده است، چه رازى در اين نكته نهفته است؟ تو همچون مادرى مهربان براى شيعيان هستى، وقتى من زيارت تو را مى خوانم، بايد به ياد ديگران هم باشم، بايد نسبت به دوستان تو احساس مهربانى كنم. هر چقدر به تو نزديك تر مى شوم، مهربانى من به دوستان تو زيادتر مى شود، اين يك قانون است: "فرزندان يك مادر نسبت به هم احساس پيوستگى دارند"، من هم با نزديك شدن به تو، اين احساس را نسبت به شيعيان پيدا مى كنم. من مرزها را مى شكنم، نمى گويم اين ايرانى است يا عراقى، سياه است يا سفيد، كوچك است يا بزرگ، فقير است يا ثروتمند... هر آقا يا خانمى كه تو را دوست دارد، برادر دينى يا خواهر دينى من است. تو نقطه اتّحاد شيعيان جهان مى باشى و من به نمايندگى از همه شيعيانت به تو سلام مى دهم و تو را اين گونه زيارت مى كنم. من تنها به پيشگاه تو نيامده ام، من يك كاروان دل با خود آورده ام... * * * در ادامه به شرح قسمت سوم زيارت نامه مى پردازم... 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۱۴﴾ وَ الَّذِي بِصَوْتِ زَجْرِهِ يُسْمَعُ زَجَلُ الرُّعُودِ ، وَ إِذَا سَبَحَتْ بِهِ حَفِيفَةُ السَّحَابِ الْتمَعَتْ صَوَاعِقُ الْبُرُوقِ . و فرشته‌ای که به صدای فریادش، غرّش رعدها شنیده می‌شود؛ و هنگامی‌که ابر خروشان، به وسیلۀ او به حرکتی شتابانه درآید، شعله‌های برق درخشیدن گیرد. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
Mahmood Karimi - Nasho Refighe Nime Rah (128).mp3
5.27M
آن فـرقـه کـه تـیـشــه بـه نـخـل فــــدک زدنـد بـر قـلــــب پـاک خـتــم رســولان نـمــک زدنـد مــهــــدیۜ بـیـا ز قـاتـل مــــادر ســوال کــن زهرا چه کرده بود که او را کتک زدند؟ 🎤حاج محمود کریمی، نشو ریفق نیمه راه.... پیشنهاد دانلود 🥀 💔 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ 🖤دوباره بزم عزا باز مرثیه خوانی دوباره سفره روضه دوباره مهمانی سلام حضرت صاحب عزا که از چشمت جدا نخواهد شد ابر های بارانی آه صاحب عزا! بیا که شده سهمم از دوری تو تنها اشک باز هم فاطمیه آمده و می شوم مثل تو سراپا اشک ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
ای بی نشانه ای که خـــدا را نشانه ای هر سو نشان توست ولی بی نشانه ای زهــرای پاک، ای غـم زیـبـای دلـنـشـین تو خـوانـدنی تـرین غـزل عاشـقـانه ای شهادت بهترینِ زنانِ دو جهان بر شما دوستداران آن حضرت تسلیت باد🥀🏴 @shohada_vamahdawiat                      
🪴 🍀 🌿﷽🌿 فَاِنَّا نَسْأَلُكِ اِنْ كُنَّا صَدَّقْنَاكِ إلاّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا بِهِمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلايَتِكِ اى فاطمه! خدا محبّت تو را در قلب ما قرار داد و ما را با مقام والاى تو آشنا كرد، هرچقدر خدا را به خاطر اين نعمتش شكر كنيم، باز هم كم است. محبّت تو چيزى است كه در دنيا و آخرت به كار ما مى آيد، مى دانيم وقتى تو را دوست داشته باشيم، خدا هم ما را دوست دارد، زيرا قلبى كه عشق تو در آن جاى گرفته است، جلوه گاه لطف خداست. اى فاطمه! از تو فقط يك خواهش و تمنّا داريم، به حال ما نگاه كن، ببين اگر ولايت تو را پذيرفته ايم، ما را به پيامبر و جانشين او مُلحق كن تا به خود مژده دهيم كه به سبب ولايت و دوستى تو پاك شده ايم. * * * در اين جمله دقّت بيشترى مى كنم، آرزوى من اين بود كه به پيامبر و حضرت على(ع) مُلحق شوم، من بايد ولايت فاطمه(س) را بپذيرم و به مقامِ والاى او ايمان بياورم، بايد او را تصديق كنم. اگر من ادّعا مى كنم كه ولايت او را پذيرفته ام بايد به راه و مكتب او ايمان داشته باشم، بايد او را اسوه و الگوى خود بدانم، در اين صورت است كه مى توانم اميد داشته باشم از شفاعت او بهره مند مى شوم. اگر زندگى من با زندگى فاطمه(س)، مناسبتى نداشته باشد، اگر رفتار و كردار من، رنگ و بوى آن حضرت را نداشته باشد، ديگر اين شرط شفاعت را مراعات نكرده ام! * * * بانوى من! من چقدر با راه و رسم تو آشنا هستم؟ بايد بيشتر مطالعه كنم... امام حسن(ع) فرزند توست، او درباره عبادت تو چنين مى گويد: "در روى زمين هيچ كس به اندازه مادرم عبادت نمى كرد، او آن قدر به نماز مى ايستاد كه پاهاى او ورم مى كرد". معلوم است كه اين عبادت نه از ترس جهنّم بود و نه از شوق بهشت. اين عبادت از روى عشق بود، تو خدا را شايسته پرستش يافته بودى و براى همين اين گونه به نماز مى ايستادى. بهره تو از اين دنيا، عبادت و قرب به خدا بود، شيعيان واقعى تو هم اين گونه اند، آنان وقتى دل شب به راز و نياز با خدا مى پردازند لذّتى را تجربه مى كنند كه هرگز با لذّت دنياطلبان قابل مقايسه نيست، زيرا لذّت روح بسى شيرين تر از لذّت جسم است، روح مؤمن در مناجات با خدا به ملكوت پر مى كشد و آرامش را در آغوش مى كشد. افسوس كه من بيشتر به فكر نان و آب و جسم خويش هستم و از روح و جانم غافل شده ام... 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🥀کِشتی صبر مرتضی، چرا پهلو گرفتی😔 🥀مگه نامحرمت شدم، از منم رو گرفتی😔 شهادت خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بر همه شما بزرگواران تسلیت باد🖤 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                      
💔 علی گوید چگونه بدون تو زندگی کنم ای تمام زندگی ام؟ تمام زندگی مولا را گرفتند... اما روزی خواهد رسید که با پسرش مهدی انتقام میگیرد وعده ی الهی است این انتقام گفت: صبر کن تا با مهدی ام انتقام بگیرم 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ قسم به بغض‌هایِ شکسته‌ شده، در دلِ چاه، قسم به حال و روز حَسَـــن در میانِ کوچه‌ها.. قسم به سکوتِ پر از حرفِ علی، که ما محتــاجِ آمدنت هستیم، برگرد.. ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 سفره را که پهن کردیم حمید از روی هیجانی که داشت نتوانست چیز زیادی بخورد، ساعت های آخر از ذوق رفتن هیجان خاصی داشت، بر خلاف ذوق و شوق حمید من استرس داشتم، دعا دعا می کردم و منتظر بودم گوشی حمید زنگ بخورد و بگویند فعلا سفرش کنسل شده است. ولی خبری نبود! چون اوضاع روحی عمه و پدر حمید خوب نبود از آنجا زود بلند شدیم. موقع خداحافظی عمه کمی گردو داد تا با کشمش داخل ساک حمید بگذارم، حمید پدر و مادرش را که تا دم در آمده بودند به آغوش کشید، از در که بیرون آمدیم پشت سر ما آب ریختند، کاری که من در طول این چند سال هر روز صبح موقع رفتن حمید انجام می دادم و پشت سرش آب می ریختم تا سالم برگردد. سر بستن ساک وسایلش کلی بحث داشتیم، خواستم وسایلش را داخل چمدان تک نفره چرخ دار بچینم. کلی لباس و وسیله شخصی ردیف کردم، همین که داخل چمدان چیدم حمید آمد و دانه دانه برداشت قایم کرد یا پشت مبل ها می انداخت. برایش بیسکوییت خریده بودم، بیسکوییت آن مدلی دوست نداشت. شوخی و جدی گفت: «چه خبره این همه لباس و وسایل و خوراکی، به خدا فردا همکارای من یدونه لباس انداختن داخل به نایلون اومدن، اون وقت من باید با چمدان و عینک دودی برم بهم بخندن، من با چمدان نمیرم! وسایلمو داخل ساک بچین» فقط یک ساک داشت، آن هم برای باشگاه کاراته اش بود، گفتم: ساک به این کوچکی، چطور این همه وسایلو جا کنم؟!، بالاخره من را مجاب کرد که بی خیال چمدان شوم، با این که ساک خیلی جمع و جور بود همه وسایل را چیدم الا همان بیسکوییت ها. بین همه وسایلی که گذاشته بودم فقط از قرآن جیبی خوشش آمد، قرآن کوچکی که همراه با معنی بود. گفت: این قرآن به همه وسایلی که چیدی می ارزه. شماره تماس خودم، پدر و مادرش و پدرم را داخل یک کاغذ نوشتم، بین وسایل گذاشتم که اگر نیاز شد خودش یا همکارانش با ما در ارتباط باشند. برایش یک مسواک جدید قرمز رنگ گذاشتم، می خواست مسواک سبز رنگ قبلی را داخل سطل آشغال بیندازد، از دستش گرفتم و گفتم: «بذار یادگاری بمونه!»، من را نگاه کرد و لبخند زد، انگار یک چیزهایی هم به دل حمید و هم به دل من برات شده بود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻