eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
کنار مزار ملکوتی شهدای نجف آباد و شهید عزیز حججی دعاگوی شما هستیم🌺🌸🌺🌸🌺
❤️ اولِ عشق خودت هستی و آخر،حرمت نرود عمر هدر قَطعِ یقین در حرمت فیضِ دستان شما دانه برایم پاشید تا کبوتر شدم و داد مرا پَر حرمت محشری هست حریمت که خدا میداند آسمان را اُفُقِ چَشمِ تو میچرخاند هرکسی را گرهٔ کور به کار افتاده گذرش بر حَرَمِ تو دو سه بار افتاده تو دعا کردی و افتاد دل ما یادت یک سحر پَر زد و شد زائرِ گوهرشادت 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ به یاد تو کران تا بی‌کران دل برایت می‌تپد هفت آسمان دل کدامین جمعه می‌آیی؟ که از شوق کنم تقدیم تو صد جمکران دل 🔸شاعر: غلامرضا میرزایی 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو بیست و نه ✨امّ حباب در را که باز کرد، فریادی کشید و به عقب رفت. همان طور که سوار بر اسب بودم، وارد حیاط شدم. 🍁چه کار می کنی هاشم؟ این کیست؟ چرا لباسش خون آلود است؟ _آرام باش! ابوراجح است. _ابوراجح؟ به خدا پناه می برم! ام حباب گوشه تخت چوبی نشست. مات و مبهوت، دستش را روی قلبش گذاشت و به قنواء خیره شد. _این دختر کیست؟ _من قنواء هستم. _خوش آمدید! به ام حباب گفتم: حالا وقت نشستن نیست. کمک کن ابوراجح را روی تخت بخوابانیم. از دیدن صورتش وحشت نکن! با کمک قنواء و ام حباب، ابوراجح را روی تخت خواباندیم. دستار را که از صورتش کنار زدم، ام حباب فریادی کشید و گونه هایش را چنگ زد. _خدا مرگم بدهد! چه بلایی سرش آمده؟ توی چاه افتاده؟ قنواء گفت: آرام باشید! چیز مهمی نیست. شکنجه اش داده اند. می خواستند سرش را از بدن جدا کنند که او را سوار اسب کردیم و به اینجا آوردیم. همین. ام حباب نزدیک بود از هوش برود. به او گفتم: تا طبیب و پدربزرگ از راه برسند، مقداری پارچه تمیز و آب گرم بیاور و سر و صورت ابوراجح را از خاک و خون، پاک کن! قنواء به تو کمک می کند. ام حباب که رفت، قنواء پرسید: تو چه کار می کنی؟ _نماز عصرم را می خوانم و به سراغ ریحانه و مادرش میروم. آنها نگران ابوراجح هستند. از طرفی، فکر می کنند هر لحظه ممکن است ماموران بریزند و دستگیرشان کنند. باید خیالشان را راحت کنم. _به اینجا می آوری شان؟ _چاره ای نیست. بهتر است در این لحظه ها، کنار ابوراجح باشند. به ابوراجح نگاه کردم. هم چنان بی هوش بود و گاهی نفس عمیق می کشید. قنواء با تاسف سر تکان داد و گفت: بهتر است عجله کنی. به سرعت خودم را به خانه صفوان رساندم. از اسب پیاده شدم و حلقه در را کوبیدم. همسر صفوان از پشت در پرسید: کیست؟ _منم هاشم. نترسید! در را باز کنید. ریحانه و مادرش از دیدنم خوشحال شدند. ریحانه پرسید: از پدرم چه خبر؟ _او حالا خانه ماست. دیگر خطری ما را تهدید نمی کند. توطئه وزیر نقش برآب شد. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💔مدتی در جزیره مینو مستقر بودیم. شهید علی آقا ماهانی کنار نهر، کلاس درس قرآن گذاشته بود. قرار شد ما هم بعد از رساندن اسلحه و مهمات به اروند، خودمان را به جمع برسانیم. وقتی برگشتیم آخر کلاس بود و بچه‌ها مشغول هندوانه خوردن؛ گفتیم: این هندوانه از کجا؟ گفتند: بعد از درس، علی آقا گفت: دلتان چه می‌خواهد؟ هرکس چیزی گفت. علی آقا گفت: هندوانه باشد خوب است. داشتیم می خندیدیم که نگاهمان به آب افتاد. هندوانه ای ده کیلویی روی آب روان بود. اول فکر کردیم پوست هندوانه است، وقتی گرفتیمش هندوانه‌ای سالم بود و همه از آن خوردند. تنها کسی که از دیدن آن خوشحال نشد، خود علی آقا بود. نمی‌خواست بچه‌ها به چشم عارف نگاهش کنند. 📚کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، صفحه ۶۱ و ۶۲ @shohada_vamahdawiat                      
"سرخ" رنگی که یادآور شرمساری ماست رنگ ستاد انتخاباتی رنگ خونِ شهداست حواسمان باشد کجا خرجش می‌کنیم... @shohada_vamahdawiat                      
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به ۱۴ معصوم،امام رضا علیه‌السلام و حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها...... و شهدای سانحه بالگرد رئیس‌جمهور شهید... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
▪️امام باقر(ع): هر كس به خدا توكل كند، مغلوب نشود و هر كس به خدا توسل جويد، شكست نخورد. 🏴 سالروز شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) تسلیت باد. @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِیِّینَ 🏴 شهادت پنجمین نور ولایت، حضرت امام محمد باقر(ع) تسلیت باد. ➥ @hedye110
                        🪴 🌷 🌿﷽🌿 وَأَشْهَدُ أَنَّهُ الله ألَّذی مَلَأَ الدَّهْرَ قُدْسُهُ ، وَالَّذی یغْشَی الْأَبَدَ نُورُهُ ، وَالَّذی ینْفِذُ أَمْرَهُ بِلامُشاوَرَةِ مُشیرٍ وَلامَعَهُ شَریک فی تَقْدیرِهِ وَلایعاوَنُ فی تَدْبیرِهِ . صَوَّرَ مَا ابْتَدَعَ عَلی غَیرِ مِثالٍ ، وَ خَلَقَ ما خَلَقَ بِلامَعُونَةٍ مِنْ أَحَدٍ وَلا تَکلُّفٍ وَلاَ احْتِیالٍ . أَنْشَأَها فَکانَتْ وَ بَرَأَها فَبانَتْ .فَهُوَالله الَّذی لا إِلاهَ إِلاَّ هُوالمُتْقِنُ الصَّنْعَةَ ، اَلْحَسَنُ الصَّنیعَةِ ، الْعَدْلُ الَّذی لایجُوُر ، وَالْأَکرَمُ الَّذی تَرْجِعُ إِلَیهِ الْأُمُورُ . وَأَشْهَدُ أَنَّهُ الله الَّذی تَواضَعَ کلُّ شَیءٍ لِعَظَمَتِهِ ، وَذَلَّ کلُّ شَیءٍ لِعِزَّتِهِ ، وَاسْتَسْلَمَ کلُّ شَیءٍ لِقُدْرَتِهِ ، وَخَضَعَ کلُّ شَیءٍ لِهَیبَتِهِ . مَلِک الْاَمْلاک وَ مُفَلِّک الْأَفْلاک وَمُسَخِّرُالشَّمْسِ وَالْقَمَرِ ، کلٌّ یجْری لاَِجَلٍ مُسَمّی . یکوِّرُالَّلیلَ عَلَی النَّهارِ وَیکوِّرُالنَّهارَ عَلَی الَّلیلِ یطْلُبُهُ حَثیثاً . قاصِمُ کلِّ جَبّارٍ عَنیدٍ وَ مُهْلِک کلِّ شَیطانٍ مَریدٍ .     و گواهی می دهم که او « الله » است . همو که تنزّهش سراسر روزگاران را فراگیر و نورش ابدیت را شامل است . بی مشاور ، فرمانش را اجرا ، بی شریک تقدیرش را امضا و بی یاور سامان دهی فرماید . صورت آفرینش او را الگویی نبوده و آفریدگان را بدون یاور و رنج و چاره جویی ، هستی بخشیده است . جهان با ایجاد او موجود و با آفرینش او پدیدار شده است . پس اوست « الله » که معبودی به جز او نیست . همو که صُنعش استوار است و ساختمان آفرینشش زیبا . دادگری است که ستم روا نمی دارد و کریمی که کارهابه او بازمی گردد . و گواهی می دهم که او « الله » است که آفریدگان در برابر بزرگی اش فروتن و در مقابل عزّتش رام و به توانایی اش تسلیم و به هیبت و بزرگی اش فروتن اند . پادشاه هستی ها و چرخاننده سپهر ها و رام کننده آفتاب و ماه که هریک تا اَجَل معین جریان یابند . او پرده شب را به روز و پرده روز را - که شتابان در پی شب است - به شب پیچد . اوست شکننده هر ستمگر سرکش و نابود کننده هر شیطان رانده شده .     لَمْ یکنْ لَهُ ضِدٌّ وَلا مَعَهُ نِدٌّ أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ وَلَمْ یکنْ لَهُ کفْواً أَحَدٌ . إلاهٌ واحِدٌ وَرَبٌّ ماجِدٌ یشاءُ فَیمْضی ، وَیریدُ فَیقْضی ، وَیعْلَمُ فَیحْصی، وَیمیتُ وَیحْیی، وَیفْقِرُ وَیغْنی، وَیضْحِک وَیبْکی ، ( وَیدْنی وَ یقْصی ) وَیمْنَعُ وَ یعْطی ، لَهُ الْمُلْک وَلَهُ الْحَمْدُ ، بِیدِهِ الْخَیرُ وَ هُوَ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدیرٌ . یولِجُ الَّلیلَ فِی النَّهارِ وَیولِجُ النَّهارَ فی الَّلیلِ ، لاإِلاهَ إِلاّهُوَالْعَزیزُ الْغَفّارُ . مُسْتَجیبُ الدُّعاءِ وَمُجْزِلُ الْعَطاءِ، مُحْصِی الْأَنْفاسِ وَ رَبُّ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ ، الَّذی لایشْکلُ عَلَیهِ شَیءٌ ، وَ لایضجِرُهُ صُراخُ الْمُسْتَصْرِخینَ وَلایبْرِمُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحّینَ . اَلْعاصِمُ لِلصّالِحینَ ، وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحینَ ، وَ مَوْلَی الْمُؤْمِنینَ وَرَبُّ الْعالَمینَ . الَّذِی اسْتَحَقَّ مِنْ کلِّ مَنْ خَلَقَ أَنْ یشْکرَهُ وَیحْمَدَهُ ( عَلی کلِّ حالٍ )     نه او را ناسازی باشد و نه برایش انباز و مانندی . یکتا و بی نیاز ، نه زاده و نه زاییده شده ، او را همتایی نبوده ، خداوند یگانه و پروردگار بزرگوار است . بخواهد و به انجام رساند . اراده کند و حکم نماید . بداند و بشمارد . بمیراند و زنده کند . نیازمند و بی نیاز گرداند . بخنداند و بگریاند . نزدیک آورد و دور برد . بازدارد و عطا کند . او راست پادشاهی و ستایش . به دست توانی اوست تمام نیکی . و هموست بر هر چیز توانا . شب را در روز و روز را در شب فرو برد . معبودی جز او نیست ؛ گران مایه و آمرزنده ؛ اجابت کننده دعا و افزاینده عطا ، بر شمارنده نفَس ها ؛ پروردگار پری و انسان . چیزی بر او مشکل ننماید ، فریاد فریادکنندگان او را آزرده نکند و اصرارِ اصرارکنندگان او را به ستوه نیاورد . نیکوکاران را نگاهدار ، رستگاران را یار ، مؤمنان را صاحب اختیار و جهانیان را پروردگار است ؛ آن که در همه احوال سزاوار سپاس و ستایش آفریدگان است .     ⤵️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ⤵️⤵️ #@shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ 📖 السَّلاَمُ عَلَى خَلَفِ السَّلَفِ وَ صَاحِبِ الشَّرَفِ‏... 🌱سلام بر آن مولایی که عصاره همه انبیا و اولیاست و معدن تمام شرافت ها و بزرگواری ها. سلام بر او و بر روزی که گوهر شرافتش چشم تمام خلق را خیره کند. 📚مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس. 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو سی ✨ریحانه و مادرش با شادی یکدیگر را در آغوش کشیدند، اما ریحانه به من خیره شد و پرسید: حال پدرم خوب است؟ چرا شما خوشحال نیستید؟ 🍁سعی کردم لبخند بزنم. _من خوشحالم. مگر نمی بینید. دیگر خطری در کار نیست. بی گناهیِ ما ثابت شد. دعای شما کار خودش را کرد. حال پدرتان هم خوب است. فقط کمی... نتوانستم جمله ام را تمام کنم. چه می توانستم بگویم؟ مادر ریحانه پرسید: فقط کمی چه؟ تابِ نگاه خیره و مضطرب ریحانه را نداشتم. _فقط کمی... فقط کمی آزارش داده اند. ریحانه پرسید: متوجه منظورتان نشدم. می خواهید بگویید پدرم را شکنجه داده اند؟ _متاسفانه همین طور است. او را با تازیانه و چماق می زدند و به طرف میدان می بردند تا اعدامش کنند. ما به موقع رسیدیم و نجاتش دادیم. ریحانه انگار از خواب بیدار شده باشد، چند بار پلک زد و شگفت زده پرسید: اعدام؟ به این سرعت؟! آنچه را اتفاق افتاده بود، برایشان شرح دادم. بیرون از خانه صفوان، مادر ریحانه از من خواست سوار اسب شوم و کمی جلوتر حرکت کنم. چنین کردم. او و ریحانه و همسر صفوان با سرعت پشت سرم می آمدند و در کوچه هایی که خلوت بود، قدم هایشان را در حدّ دویدن تند می کردند. خورشید غروب کرده بود و هوا رو به تاریکی می رفت. وارد خانه که شدم، از دیدن جمعیتی که در حیاط جمع شده بودند، یکّه خوردم. گوشه حیاط، اصطبل کوچکی بود. اسب را آنجا بردم. اسبی که پدربزرگم برده بود، آنجا بود. چند نفری که از ماجراهای آن روز باخبر بودند، به طرفم آمدند. در آغوشم کشیدند و تشکر کردند. قنواء و ام حباب از یکی از اتاق های رو به حیاط بیرون آمدند و به من نزدیک شدند. پرسیدم: ابوراجح را کجا برده اند؟ قبل از آنکه قنواء مجال حرف زدن پیدا کند، ام حباب گفت: پدربزرگت به همراه چند طبیب و جمعی از دوستان ابوراجح آمدند و او را به یکی از اتاق های طبقه بالا بردند.می گویند قفسه سینه و کتف و جمجمه اش شکسته و به شش و کبد و کلیه هایش آسیب جدی رسیده. خون زیادی هم از بدنش رفته. نمی خواهم ناراحتت کنم، اما هیچ امیدی نیست! با گوشه روسری اشکش را پاک کرد. به قنواء گفتم: الان خانواده ابوراجح و مادر حماد از راه می رسند. لحظه های ناراحت کننده ای در پیش داریم. این جمعیت را ببین! از حالا قیافه عزادارها را به خود گرفته اند. تو بهتر است اسب ها را برداری و به دارالحکومه برگردی. چنان که ام حباب نشنود، گفت: می توانستم قبل از آمدن تو بروم، ولی ماندم تا ریحانه را ببینم. خوشحالم که می توانم مادر حماد را ببینم! _فکر خوبی است، اما وقت مناسبی برای آشنا شدن با آنها نیست. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💢شهادت مامور پلیس در ایذه مامور کلانتری 12 ایذه شب گذشته در حین گشت زنی و تامین امنیت به شهادت رسید بنابر اخبار تکمیلی، شب گذشته ساعت 2330 گشت کلانتری 12 شهر ایذه در حین بررسی و انجام ماموریت 110 مبنی بر مزاحمت دو نفر، بر اثر تیراندازی افراد ناشناس ستواندوم اصغر خلیلی مهر مجروح که به علت شدت جراحت در مسیر انتقال به بیمارستان به فیض شهادت نائل گردید.. بر اساس این گزارش ، شهید خلیلی مهر، 41 ساله، متولد شهر صیدون، متاهل و دارای یک فرزند پسر و دو دختر می باشد تلاش برای دستگیری ضارب یا ضاربین ادامه دارد ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
AUD-20150102-WA0006.m4a
3.38M
🔊 💽 سيدابن طاووس مي فرمايد: اگراز هرعملي در غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است. 💞 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ من آمدم من آمدم خندان وگریان آمدم دارالشفای من تویی، سوی خراسان آمدم رو برنگردانم دمی از گنبد و گلدسته ات شاها نظر کن بر زائر دل خسته ات 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🕊 کمک برای درمان کودک مبتلا به سرطان ریه 🌺 این کودک مبتلا به سرطان ریه می باشد و هزینه های درمان و دارویی ایشان بالاست و نیز نیاز مبرم به دستگاه اکسیژن ساز دارند‌ و تامین هزینه ها از توان خانواده ایشان خارج است و نیاز به کمک دارند. 🔹حساب رسمی و قانونی به نام گروه جهادی ثامن‌ الحجج علیه‌ السلام 💳
5892107046799931
💳
5892107046799915
💳
5892107046799923
💳
5892107046588607
گروه جهادی ثامن الحجج (ع) https://eitaa.com/javadalaemehcharitycenter
﷽❣ ❣﷽ ز كدام ره رسيدى ؟ ز كدام در گذشتى؟ كه نديده، ديده ناگه ... به درونِ دل فتادى سلام حضرت دلـبر ... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو سی و یک ✨نگران روبه رو شدن ریحانه و مادرش با ام حباب بودم. از بخت من، در همان لحظه وارد خانه شدند. 🍁ام حباب با دیدن آنها، سری به تاسف تکان داد و به استقبالشان رفت و در آغوش شان کشید. می ترسیدم جلویشان خجالت زده ام کند. ام حباب پرسید: مرا یادتان هست؟ مادر ریحانه که از دیدن جمعیت صد نفریِ حیاط که بعضی نشسته و عده ای ایستاده بودند، بیش از پیش مضطرب شده بود، گفت: شما هم آمده اید؟ حال شوهرم چطور است؟ این جمعیت اینجا چه می کنند؟! _او را طبقه بالا بستری کرده اند. اینها که اینجا جمع شده اند، از دوستان و آشنایان شوهرتان هستند و مثل ما، نگران. ریحانه گفت: می دانیم که پدرم را به شدت مضروب و مجروح کرده اند. می خواهیم او را ببینیم. نمی دانستم آیا درست است با ابوراجح روبه رو شوند یا نه. برای آنکه بتوانم تصمیم درستی بگیرم، باید با پدربزرگ مشورت می کردم. به قنواء اشاره کردم و گفتم: قبل از هر چیز بگذارید قنواء را به شما معرفی کنم. بدون کمک های بی دریغ او، ابوراجح از اعدام نجات پیدا نمی کرد و صفوان و حماد از سیاه چال بیرون نمی آمدند. ریحانه، مادرش و همسر صفوان او را به گرمی در آغوش گرفتند و تشکر کردند. ریحانه گفت: خیلی دلم می خواست شما را ببینم! قنواء گفت: من هم همینطور. ماندم تا شما را ببینم. هاشم خیلی از شما تعریف می کند. حالا می بینم شایسته آن همه تعریف هستید. حیف که پدرم، تحت تاثیر دسیسه های وزیر، باعث این مصیبت شد و ما در این موقعیت ناراحت کننده با هم آشنا می شویم! مادر ریحانه گفت: برای ما حساب شما و مادر بزرگوارتان از حاکم و وزیر جداست. این را بدانید که هرگز لطف و بزرگواری شما را از یاد نمی بریم. از برخورد خوب آنها با هم خوشحال شدم. قنواء به همسر صفوان گفت: کاش حماد و پدرش در جمع ما بودند! زنی که چنین شوهر و فرزندی دارد، بانوی سعادتمندی است! _سعادتمند بانویی است که در محیط دارالحکومه، گوهری مثل شما را تربیت کرده! ام حباب گفت: چرا ایستاده اید! بیایید برویم در اتاقی بنشینیم و بیشتر با هم آشنا شویم. هاشم می رود و خبری از ابوراجح می آورد. طبقه بالا را مردان اشغال کرده اند. باید دید مجال می دهند تا شما بروید و او را ببینید یا نه. قنواء که می خواست به دارالحکومه برگردد، گفت: مرا ببخشید که مجبورم بروم و در این شرایط، شما را تنها بگذارم! در مدتی که قنواء مشغول خداحافظی بود، اسب ها را از اصطبل بیرون آوردم و به بیرون از خانه بردم. قنواء که آمد، به او گفتم: هوا تاریک شده. می خواهی همراهت بیایم؟ خنجر کوچک و ظریفی را که همراه داشت، نشانم داد. _نگران من نباش! صبح برمی گردم. احساس می کنم من و ریحانه می توانیم دوستان خوبی برای هم باشیم. وظیفه خودم می دانم که فردا بیایم و به او تسلیت بگویم و دلداری اش بدهم! سعی کن هر چه زودتر آنها ابوراجح را ببینند. طبیب ها مطمئن بودند که او امشب را به صبح نمی رساند. صبر کردم تا قنواء و اسب ها در پیچ کوچه ناپدید شوند. کم کم از تعداد کسانی که در حیاط بودند، کاسته می شد. همه با این قصد می رفتند که صبح برای تشییع جنازه ابوراجح برگردند. نمی دانستم ریحانه پس از باخبر شدن از وضع وخیم پدرش، چه عکس العملی نشان می داد. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
~🕊 🌴✨ برای درمان به انگلیس اعزام شد! خون لازم داشت؛ گفت خونِ غیرمسلمان نزنید توجه نکردند و هرچه زدند، بدنش نپذیرفت! خون یک مسلمان جواب داد پزشکش که دکتر کلیز نام داشت، بواسطه‌ی آن مسلمان شد و گفت: یک معجزه است:) ♥️🕊 @shohada_vamahdawiat