🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴
#عاشقانه_های_شهدا
#همسرانه
#سردار_شهید
#عباس_بابایی
یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان
گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان )
همراه #عباس و دختر چهل روزه مان رفتیم
از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست . خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند
از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم ، ولی نتوانستیم آن #وضعیت را تحمل کنیم . خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون
پیاده راه #افتادیم سمت خانه
#عباس ناراحت بود . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد
قدم هایش را بلند بر می داشت که #زود تر برسد
به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر #گریه
مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن #مهمانی رفته
کمی که آرام شد، #وضو گرفت
سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به #نماز
تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم
#قرآن می خواند و اشک می ریخت
آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود که شاید #خدا راضی نباشد .
ولی #عباس همیشه یک #قهرمان بود ، حتی در مبارزه با #نفس_اماره_اش
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
✨ #نماز
#سرلشگر_خلبان
#عباس_بابایی
#شهید_بابایی در بخشی از #خاطرات خود در مورد تحصیلات #خلبانیاش گفته بود: دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر #گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمیدادند، تا این که روزی به دفتر #مسئول_دانشکده، که یک #ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم.
به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم.
پرونده من در جلو او، روی میز بود، #ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به #قبول و یا #رد شدنم اظهار نظر میکرد.
او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم.
از سؤال های ژنرال بر میآمد که نظر #خوشی نسبت به من ندارد.
این ملاقات ارتباط مستقیمی با #آبرو و #حیثیت من داشت، زیرا احساس میکردم که #رنج_دو_سال دوری از خانواده و شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال #محو_و_نابودی است و باید #دست_خالی و بدون دریافت #گواهینامه_خلبانی به ایران برگردم.
در همین فکر بودم که درب اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود.
او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#شهدا
#عزاداری_امام_حسین_ع
#شهید_والامقام
#عباس_بابایی
از ساختمان عملیات که آمدیم بیرون، رانندهاش را فرستاد تا بقیه را برساند.
وقتی دسته عزاداری را از دور دید که متشکل از کادر و پرسنل نیروی هوائی بودند، نشست زمین.
پوتین هایش را در آورده، آنها را به هم گره زد و به گردنش انداخت.
آن روز حُرّی شده بود برای خودش.
صدای نوحهاش که از میان جمعیت بلند شد، دسته عزاداری حرکت کرد به سمت مسجد پایگاه.
راوی :
#سرهنگ_خلبان_فضلالهنیا
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم_و_صفر
#ماه_برکات_اسلامی
#ماه_زنده_ماندن_اسلام
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴
#عاشقانه_های_شهدا
#همسرانه
#سردار_شهید
#عباس_بابایی
یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانهشان.
گفته بود (یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان)
همراه #عباس و دختر چهل روزهمان رفتیم،
از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند
از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن #وضعیت را تحمل کنیم، خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون.
پیاده راه #افتادیم سمت خانه.
#عباس ناراحت بود، بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد
قدم هایش را بلند بر می داشت که #زودتر برسد
به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر #گریه
مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن #مهمانی رفته
کمی که آرام شد، #وضو گرفت،
سجادهاش را گوشهای پهن کرد و ایستاد به #نماز
تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم،
#قرآن می خواند و اشک می ریخت.
آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند. برایشان مهم نبود که شاید #خدا راضی نباشد.
ولی #عباس همیشه یک #قهرمان بود، حتی در مبارزه با #نفس_امارهاش
راوی: #همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani