شهدای ملایر
عکس، زندگینامه، خاطرات و وصیت نامه شهدای ملایر..🍃🌷🍃 ارتباط با ما و ارسال عکس و خاطرات و وصیت نامه و
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷🍃🌷🍃 🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃
🍃
🍂💔 یاد یاران 💔🍂
🍂 🍂
#شهیدرضاساکی
🍃🌹🍃
💢روایتی از
#کتاب_بگوبباردباران..
که لحظه های دیدار و دلتنگی #شهیداحمدرضااحدی، دوست و همخوابگاهی شهیدرضا(داریوش)ساکی را به قلم تصویر کشیده است....
که مخاطب کتاب شهیداحمدرضااحدی است.
🍂🍃🍂🍃🍂
🍁🍂 #اواخرپاییز۶۵
چند هفته بعداز اینکه به تهران برگشتی , #داریوش هم آمد.
خیلی تغییر کرده بود. از روزهای نفس بُر تمرین #غواصی در سدگتوند میگفت و اینکه خیلی زود باید برگردد.
داریوش حال و هوای خاصی داشت که تو در او کمتر دیده بودی. وقتی از بچه های #غواص میگفت , چشمانش می درخشید.
مجاهدان روز و عارفان شبی که در روز بِشمار یک , به صف میشوند و شب ها باید آنها را در میان نیزارها و غارها و چاله هایی پیدا کنی که برای خلوت با خدا کنده اند. از ناله ها و دعاها و بلم ها و از عدد مقدس گروه شان میگفت که فرمانده گفته بود خیلی باید مراقبش باشند. همان ۷۲ که همه را در حیرت و بغضی دائمی فرو برده بود.
آن پسر قد بلند بسکتبالیست دبیرستان شریعتی که تمام امید پدرومادر و خواهرهایش بود , حالا سراسر غرق عرفان و معنویت شده بود. کمی ترسیدی و آرزو کردی حالا حالاها نپرد.
عملیات #کربلای۴ نزدیک بود.
خودت را به بیمارستان صحرایی فرودگاه آبادان رساندی. آذر ماه ۱۳۶۵ با بچه های گردان , در روستای ابوشانک در شرق آبادان و نزدیک اروند در اتاقک های میان نخلستان مستقر بودید. چند روز قبل از عملیات #کربلای۴ شما را به #هتل_پرشین آبادان فرستادند. طبقات بالایی هتل تخریب شده بود و در طبقات پایین هم با پلیت و الوار و گونی های پر از خاک , سنگر درست کرده بودند. قرار بود شب عملیات , بعد از اینکه #غواصها خط اول جزیره ام الرصاص را شکستند , نیروها سوار بر قایق به سمت جزیره پیشروی کنند.
#شب_سوم_دی_ماه , با تجهیزات کامل از هتل بیرون آمدید و سوار برماشین ها تا پل #خرمشهر رفتید. قایق ها آماده بودند تا شما را به سمت ام الرصاص ببرند.
هر لحظه آتشباری #عراق بیشتر میشد. #رودخانه (اروند) دیواری از آتش شده بود و وقتی موج ها بلند میشد , آب با شتاب داخل قایق می ریخت. خیلی زود فهمیدید که عملیات لو رفته است. سکاندار زیر پل منتظر بود تا فضا کمی آرام تر شود. سنگینی کلاه آهنی ای که امام واجب کرده بود روی سرتان بگذارید , کمی آزارت می داد , اما در این واویلا نعمتی بود.
بالاخره قایق راه افتاد اما هرچه به #ام_الرصاص نزدیک تر می شدید , موج انفجار , امواج بیشتری را طوفانی میکرد و گلوله ها مماس بر سطح آب به سمت شما می آمدند. صدای بی وقفه خمپاره ها و انفجارات و شلیک های بی امان #چهارلول عراقی ها هم تمام گوشتان را پر کرده بود. در آن تاریکی وقتی منورها بالا می رفتند , خیلی خوب می توانستید قایق های واژگون و #پیکرشهدا را ببینید که بر روی امواج آب بالا و پایین می شدند. سلاحتان را برای گرفتن انتقام در نبردی نابرابر محکم تر در دست فشردید و #محمدعابدینی هم در آن هیاهو نوک قایق ایستاد و شروع کرد به خواندن برای اباعبدالله(ع) , که دستور عقب نشینی آمد.
فرمانده گردان و معاونش از روی قایق فرماندهی باتمام توان در میان آن همه صدا در بلندگوی دستی فریاد می کشیدند:
قایقا برن کنار ساحل... بچسبید به خشکی....
📝(۱)
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷🌾🍂
🌾🍂
🍂
🌾 #عملیات_کربلای_چهار، سوم دی ماه سال 1365 با رمز #محمدرسول_الله(ص) و با #هدف شکست طلسم خط استحکام دشمن با حضور 120 رزمنده واحدهای دیده بانی، اطلاعات، تخریب و پشتیبانی روز سوم دی در سال 1365 در #اروندرود انجام شد.
سال 1365 #سال_ششم جنگ به نام سال #سرنوشت شناخته شد. سالی که فرماندهان سپاه پاسداران توانسته بودند برای نخستین بار300 #گردان_رزمی را برای اجرای یک طرح بزرگ تدارک دیده و گردهم آورند.
سرانجام در سوم دی ماه 1365 نیروهای عمل کننده در قالب یگان های متعدد زرهی، #پیاده و #غواص از رودخانه اروند گذشته و به مواضع قوای عراقی حمله بردند، اما دشمن با بهره گیری از اطلاعات ماهواره ای #آمریکا و آگاهی از حساسیتی که خود و ایرانی ها بر روی شاهراه #بصره در این منطقه داشتند، از انجام چنین عملیاتی بو برده و شروع به تکهای ضد غواص و شناور و بمباران عقبه یگان های ایرانی کرد.
در این عملیات که رزمندگان ایرانی از خطوط چند لایه و دژهای آبی گذشته بودند و جنگ به خشکی کشیده شده بود، برای نخستین بار خط طرح مستحکم موانع دشمن در محور #شلمچه شکسته شد. عملیات کربلای چهار که در خطرناکترین و حساس ترین خط نبرد ایران و عراق صورت گرفت، در همان زمان کوتاه خود، خسارات سنگینی را بر دشمن وارد کرد.
سقوط سه فروند از #هواپیماهای_روسی دشمن، انهدام ده ها دستگاه تانک و100 دستگاه خودرو سبک و سنگین به همراه انبوهی از ادوات و تجهیزات نظامی و نابودی شش تیپ و یک گروهان تانک و شمار هفت هزارو 60 تن کشته و زخمی و اسیر از افسران و سربازان، تلفات و خساراتی بود که پس از عملیات #کربلای4 که به فاصله دو هفته پیش از #کربلای5 انجام شد، روی دست فرماندهان ارتش عراق باقی ماند.
#گردان_جعفرابن_طیار (غواصی) #همدان در این عملیات جانانه در مقابل حجم سنگین آتش توپخانه و ادوات دشمن ایستادند و در مجموع #شهدای_غواص_کربلای4_از_مظلوم_ترین_شهدای_جنگ_بودند.
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹 #غواص و فرمانده شهید
#رضاساکی🌹
🌹شهادت: شبهای عاشقی در عملیات #کربلای۴ چهارم دی ماه ۱۳۶۵
نحوه تمام کردن حجت عاشقی:خوابیدن به روی سیم خاردارها 🌹
🌸....
@Karbala_1365
💔❣💔
🌺 #شهیدانه..
🍂برهوت کویر مرا هر چه بجویید،
لابه لای تلهای شنی اش را،
کنج واحههای فرتوتش را هر چه بکاوید،
چیزی نخواهید یافت،
مگر، «یک آشنا»،
🍃 به یاد فرزند #هور،
فرزند خاکریز و دود و آب و خاک،
#غواص دشمن شکنِ عرصههای خون و حماسه،
جزایر مجنون،
کارون،
#اروند و ام الرصاص،
#فرمانده بی باک،
فریاد گر کمینهای جزیره،
پیش مرگ مین و سیم خاردار
، خورشیدی و باتلاق،
#شهیدداریوش_ساکی
🍂🍃🍂
💔 #دلنوشته_های #شهیداحمدرضااحدی برای
دوست وهمرزم شهیدش
#شهیدداریوش_رضاساکی❣
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌙🌺💫
🌺💫
💫
🌙 #امشب، شب سرنوشت است!
میان آب و آسمان..!
برای مردانی از جنس نور از جنس عشق...🕊
مردان اخلاص و شجاعت، خط شکن هایی بی پروا، دلیرمردانی #غواص...
رفتند تا بمانیم...
و چه سرنوشتی برایشان رقم خورد...
#شهادت_اسارت_جانبازی...💔
آری امشب بود شب قهرمانان #کربلای۴..
شبی که تنها خاطراتش بیاد ماند...🕯🍂
💢 #قرارمان با شهدایش
امشب کنارحسینه دل❣
با هدیه کردن #زیارت_عاشورا و ۱۴شاخه_گل_صلوات
رأس ساعت:
۲۲:۳۰ دقیقه ،
#هنگام_شروع_ساعت_عملیات
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
از "من"
تا
"تو"
هفت آسمان
دریاست
#طلبه و #غواص
شهید #یحیی_صادقی
شهادت:ام الرصاص
عملیات #کربلای۴
🌺روایتی از مادر بزرگوار شهید:
هنگامی که بعداز دوماه پیکرش پیدا شد و برای دفن بازگشت، در تابوت را که باز کردند فرزندم را در آغوش کشیدم که به ناگاه سرش به سینه ام چسبید که گویی اونیز مرا آغوش کشیده. بعداز دفن از اطرافیانم پرسیدم چرا سر یحیی اینگونه شد؟
گفتند:سرش از تن جدا شده و بخاطر شما بهم دوخته اند اگر دیدی آنگونه شد چون سراز پیکر جدا بود.
آنجا گفتم:فدای امام حسین(ع)
🍃🌺
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃
رفاقتی دوستت دارم...
مرامی..!
از آن قدیمی ها !
مثل داش مشتی ها پایت ایستاده ام!
از آن مدلها که با کجایی تصدق نگاهت صدایت میکنند…🌺
✨
#شهیدرضاساکی
روزتون قشنگ و شهدایی🌺
هدیه به شهیدبزرگوار سهم هر نفر ۱۴ صلوات #نذرظهورامام_زمان(عج)...🌸
#کربلای۴
#غواص
#کوچه_شهید
🍃❤️
@Karbala_1365
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
بیسیم ها تــــمام #شب این را صدا زدند:
#غـــــواص ها...
در آتش و خـــــون دست و پـا زدند!
اڪسیر #عشق بـود ڪہ در جـان ما زدند
حـرف از زیــارت حـــــرم #ڪـــرب_و_بلا زدند
🌷| شادی روح
شهدای غواص عملیات کربلای 4 #صلوات |🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌺🕊
🕊
🕊 #قصه_عاشقی_غواصها…❣❤️
🕊
🍃🌴
🌷 #جزیره_مجنون
سال ۱۳۶۵
این داستان:
#چشم_انتظاربچه_هایم_بودم…
🌹چشم انتظار بچه هایم بودم..
خورشید روی جزیره پهن شده بود که ۴_۵ قایق دیگر از جلو برگشتند. همه پر از شهید و مجروح و بیشترشان از بچه های تخریب و #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) بودند.
پرسیدم:چه خبر؟
کسی حال و حوصله جواب دادن نداشت.
قایق ها راهشان را گرفتند و به سمت اسکله رفتند. این همه شهید و مجروح نشان می داد هر قایقی که از جلو به عقب آمده، بیشتر شهید و مجروح آورده و هنوز رزم در #پدغربی ادامه دارد.🌹
🌾از کنار آب و پد فاصله گرفتم تا به سنگر تدارکات بروم و آبی بخورم. به فاصله ده متر ، سیمای پیرمرد هفتادساله تدارکات ، #باباحسنی و معاون دوم #گردان_حضرت_علی_اکبر ، #محمدتکلو در قاب چشمانم نشست. تکلو جوان ۲۲ ساله ای بود که مثل من چشم انتظار آمدن بچه های گردانش در #پیچ۹۰ مانده بود. هنوز یکی دو گام به طرف آنها برنداشته بودیم که تیر مستقیم تانک دشمن، درست خورد توی شکم سنگر تدارکات و همه چیز در یک آن، مثل گردباد به هم پیچید. باصدای انفجار، من و #حاج_حسین_بختیاری روی زمین نشستیم و نگاه کردیم به آسمان که دست وپای #شهدا به هر طرف پرتاب نی شدند. باباحسنی و تکلو و سه نفر دیگر قطعه قطعه شده بودند و تکه های بدنشان جگرتشنه ام را می سوزاند.❣🌹
🍂قید آب را زدم. چندنفری آن طرف تر آمدند و داشتیم پیکرهای پاره پاره شهدا را جمع میکردیم که چندقایق دیگر با چندنفر از مجروحان و چند #غواص به ظاهر سرپا ، اما به غایت خسته ، رسیدند. وسط آنها ، #علی_چیت_سازیان هم افتاده بود.✨🌹🦋
🌺راوی:فرمانده گردان غواصی جعفرطیار(ع)
#جانباز_حاج_کریم_مطهری
📚منبع: #کتاب_هفتادو_دومین_غواص
#نشر_با_ذکر_لینک👇
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_بیست_پنجم
#صفحه۵۶
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💧ساعت دور و بر ۸ صبح بود. هر هشت نفرمان جلوی رودخانه رفتیم. #علی_آقا با سعید اسلامیان، #حاج_حسن_تاجوک و حاج مهدی روحانی، چشم انتظار ما آن طرف رودخانه بودند. هنوز آب به حدی فروکش نکرده بود که بشود از آن عبور کرد. هوا همچنان مه آلود بود و تا روی قله قامیش را در خود فرو برده بود. از آن طرف آب داد زدند که از کنار رودخانه به سمت پایین حرکت کنید تا به عرض باریکتری برسید.
رفتیم و به همان جایی رسیدیم که کم عرض ترین بود.
اما همچنان عبور بدون وسیله ممکن نبود. گشتیم یک برانکارد پیدا کردیم. آن را با پارچهای سفت و سخت به یک تخته سنگ بستیم. از آن طرف هم علی آقا با آن چند نفر کار ما را کردند. برانکارد، محکم روی رودخانه ایستاد و با احتیاط رد شدیم.
به مقر تاکتیکی لشکر در شهر ماووت رسیدیم. علی آقا چند نفر را فرستاده بود تا شاید پیکر شهدای شب گذشته را پایین دست رودخانه پیدا کنند، اما دست خالی برگشتند. خیلی خسته و گرسنه بودیم.چند وقت بود که یک وعده غذایی درست حسابی نخورده بودیم. به حاج مهدی روحانی گفتم: چیه؟ باز میخوای ببری نون و پنیر بهمون بدی؟ ما به بچههای #غواص که از آب با تن خیس بیرون می آمدند، عسل میدادیم. خندید و هفت هزار تومان داد و ما برای استحمام و خرید عسل به شهر بانه رفتیم.
با همان هفت هزار تومان، یک دبه ۴ کیلویی عسل خریدیم. وقتی به مقر آمدیم، هنوز دبه عسل را باز نکرده بودیم که حاج مهدی روحانی گفت:حرکت کنید. امشب قراره بچه ها #برده_هوش را که عراق گرفته بود، پس بگیرند. عسل را یک گوشه گذاشتیم.
من مسئول بردن #گردان_علی_اکبر(۱۵۴) از عقب تا پای ارتفاع بودم. نیروها سوار کمپرسی شدند. روی کمپرسی ها را برزنت کشیده بودند که دیده بان های دشمن از آمدن نیرو بو نبرند و به ولی الله سیفی از دوستان قدیمی اطلاعات گفتم: برو از روی دیدگاه سروگوشی آب بده ببین چه خبره. رفت و زود از دیدگاه که ۴۰ متر بالاتر از سنگر ما بود، بیسیم زدند که خمپاره آمد ولی الله سیفی شهید شد. این خبر قبل از عملیات حالم را گرفت.
چند دقیقه بعد باز دوباره بیسیم زدند و گفتند که خبر اشتباه بوده و ولی الله مجروح شده و بردنش عقب. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، برایش فاتحه خوانده بودم. تا ساعت ده شب توی سنگر فرماندهی، کنار فرمانده لشکر و مسئول محور ماندم. نیروهای گردان حضرت علی اکبر، از راهکارها رها شدند و دقایقی بعد، از صدای رگبار کلاش و تیربار و شلیک آرپیجی بلند شد و درگیری در کمتر از یک ساعت تمام شد و صداها خیلی زود خاموش شدند. بچه ها دامنه #برده_هوش را تا ارتفاع تپه سبز و و دوقلو، در یک حمله برق آسا پس گرفته بودند.
دم صبح هم تعدادی از #شهدا را از عقب آوردند. وقتی داشتند آنها را تخلیه میکردند، که پدر #علی_آقا _حاج ناصر چیتسازیان_ را دیدم و جا خوردم. هنوز یک ماه از شهادت پسرش #امیر میگذشت؛ اما علی آقا از او خواسته بود که به جبهه بیاید. حاج ناصر لباس خاکی پوشیده بود و یک کلاه سربازی روی سرش بود و عینک ته استکانی اش را با نخ بسته بود. تا مرا دید، گفت:کریم! مگه تو زنده ای؟!
این سوال حتماً مقدمه یک تیکه انداختن بود که با من و بسیاری از دوستان علی آقا شوخی داشت.
گفتم: این قدبلند هم شده برای ما دردسر. عراقی ها سر پسر تو رو نشانه میگیرند، میخوره گردن من.😏
دید که دستش را خواندم، گفت:عراقیها میدانستند که زبانت هم مثل قدت درازه که گوشه زبونتو بریدند.😌
شیرینی بازپسگیری برده هوش با شیرینی حضور گرم حاج ناصر چیتسازیان و ضیافت صبحانه با عسل کامل می شد. میهمانش کردم و از خط مقر ستاد لشکر در اردوها اردوگاه #شهیدشکری_پور برگشتیم. تازه وارد چادر طرح عملیات شده بودم که چشمم به دبه خالی عسل افتاد. به حمیدزاده گفتم: پس ۴ کیلو عسل چیشد؟! 😳
حاج ناصر با قهقهه خوش آهنگی که داشت گفت: رفقات زدن به بدن.☺️
#ادامه_دارد…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄