eitaa logo
شهدای ملایر
360 دنبال‌کننده
5هزار عکس
454 ویدیو
49 فایل
عکس، زندگینامه، خاطرات و وصیت نامه شهدای ملایر🍃🌷🍃 ارتباط با ما و ارسال عکس و خاطرات و وصیت نامه و ......به کانال شهدای ملایر 🍃🌷🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃🌷🍃 🍃 🍃🌷🍃 🌷🍃 🍃 🍂💔 یاد یاران 💔🍂 🍂 🍂 🍃🌹🍃 🌾 گرامی می دارم یادوخاطر سرداران امیران و 8هزارشهید استان همدان و گرامی میداریم یاد و خاطره شهدای مدافع حرم را و مخصوصا را و گرامی میداریم یادو خاطره را.❣ 🍃 که یک روز یک شب تصمیم گرفت و بچه ها را دورخودش جمع کرد و . و امیدوارم سرمزارش را هم بنویسند (رضا) ....🍃 . 🍃رضایی که وقتی هرکس وارد گردان میشد وقتی با ایشان برخورد میکرد انگار 30 سال با ایشان رفیق است و غریبه نیست. 🍃 . کار هم همین موضوع بود . کارشان سبقت گرفتن از هم دیگر برای اینکه بخواهند خدارا راضی نگهدارند و بخواهند کار خلق خدارا انجام بدهند و دنبال این نبودند که شهروند نمونه باشند و بخواهند مدال شهروند نمونه بگیرند یا پُستی را بگیرند و دنبال آن باشند.❣ 🌹 خودش را روی انداخت و بچه ها از رویش عبور کردند. ...✨ 🍃هرکس هرجا میخواهد یک مثالی بزند از یک فرد و یک فردی که تمام خصوصیت ها در وجودش هست از رضای ساکی نام می برد و رضای ساکی را بعنوان الگو قرار می دهد. 🌺راوی: آزاده جانباز 🌸..... @Karbala_1365
🌷🌾🍂 🌾🍂 🍂 🌺روایت: از یادگاران عملیات و 🌾 عملیات با حضور 120 رزمنده واحدهای دیده بانی، اطلاعات، تخریب و پشتیبانی روز در سال 1365 در انجام شد.  🍃ویژگی منحصر به فرد این عملیات آن بود که رزمندگان باید علاوه بر مهارت هایی که داشتند فنون را نیز فرا می گرفتند تا بتوانند خود را به مرز دشمن برسانند.  🍃در جنگ های زمینی، نیروها بر روی زمین قدرت مانور بیشتری از نظر تاکتیکی دارند و می توانند از پستی و بلندی های زمین به عنوان سنگر استفاده کنند، اما در عملیات کربلای چهار نیروهای غواص در آب با دشمن درگیر شدند و جایی برای سنگر گرفتن در امواج خروشان اروند و سرمای شدید آن مکان نداشتند. 🌸..... @Karbala_1365
🍃🍂 🍂 🌷🍂 🍂🌷 به روایت 🌷 🌷 🍃🌾🍃 🌾 وقتی رفتم به ، خیلی کوچک و کم سن وسال بودم معمولا هم خیلی ازمسائل جنگ آشنا نبودم و بچه ها را خوب نمی شناختم. شهیدان:، و در یک چادر بودند . تقریبابچه هایی که در سن رنجی بودند و وضع تحصیلی هم آنها بیشتر باهم ارتباط داشتند. 💦 یک روز بارانی بود که ما در منطقه ۳بار مقرمان عوض شد. یکبار جایی که بمباران شد و به رسید ، اسباب کشی کردیم و رفتیم آنطرف گتوند در سمت راست گتوند. در اسباب کشی ها خیلی صحنه های جالب را آدم می دید . مثلا بارهای سنگین را چه کسانی برمی داشتند .یا تانکر را چه کسانی جابجا می کردند. یا آب را دست به دست می دادیم تانکرهای 20 لیتری را می رساندیم تا به کنار آب و به تانکری که آن بالابود .برای آب آشامیدنی نمیشد از رودخانه استفاده کرد باید با یک قایقی آب آشامیدنی می آوردند در 20لیتری پر میکردند بعد می آوردند کنار اسکله که بودیم باز دست به دست باید می بردیم تا کنار مقر. آنجاها شهید ساکی معمولا خیلی حضور پر رنگی داشت و بیشتر کمک میکردند. دوباره مقر سوممان آمد سمت چپ گتوند . سمت رودخانه که جاده وجود داشت و بارندگی شد. یک روزکه بارندگی بود و آموزش نداشتیم (چون رودخانه طغیان کرده بود) . آن موقع یادم هست زیرباران شهید ساکی نشسته بود داشت قابله بزرگها را می شست. 🌸..... @Karbala_1365
🌸🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂 🌾بعد از عملیات ۴ و صحنه های آن و شهدا که در ابتدای عملیات به رسیدند و ما که ماندیم خیلی چیزها دستمان آمد که آنها که واقعا زحمت کشیدن برای خودشان و برای خودسازی چقدر زود به نتیجه رسیدند و خداوند اجرو مزدشان را داد . و تازه متوجه شدیم که 🌹 🌹 واقعا چیزی نیست که هرکسی وارد عملیات شد و در سخت ترین شرایط قرار گرفت بتواند به آن برسد. " هرکس شهادت می خواست باید به آن می رسید " و پله های معنوی را طی می کرد و جمله امام که : یک شبه ره صدساله را می روند و عرفایی هستند که در جبهه به این مقام می رسند واقعا درست بود یعنی زحمت می کشید خودش را آماده میکرد برای شهادت و آن راه را می شناخت و ما بعد از برگشتن از عملیاتها می فهمیدیم که خیلی درکی از این قضایا و این روحیات نداشتیم و خیلی از شهدا اینطور رفتند که از جمله آنها بود که این فرصت ۴ ماه را که ما شاهد بودیم در آموزش ایشان از نظر رزمی خودش را به بالاترین درجه رساند و از نظر روحی هم همینطور و از نظر اخلاقی و معنوی هم همینطور بود... 🌺راوی:یادگاردفاع مقدس 🌸.... @Karbala_1365
اولین روز ماه مهر میلاد (داریوش) گرامی باد. 💔 همیشه بهانه می شود ، بهانه ای برای از شما گفتن... واین روزها عجیب دلتنگت شد ه ام. فرزندهور، فرزند اروند، مهربانیت هم قافیه شده است با ماه مهر وچقدرحال دلم برگ ریزان میشود این روزهابرای ردپایی که در کوچه های نم زده شهرم از تو جامانده است و نمی توانم هم قدمت شوم انگار که چتری ازجنس خود باران میخواهم تا عبورکنم برای به تو رسیدن چه رازیست بین دویدن و نرسیدن؟ من شاید واهمه ام از جنس خیس شدن باشد اما دلم باران میخواهد و یک نفس بوی تورا.... بوی باران برایم عطر تورا دار ای مولود فصل باران ها.... هرسال روز اول مهر صدای زنگ مکتب عشق تو مرا راهی درس عاشقی می کندتا مشق کنم درس بی تاب و بی قرار تو شدن را.... شنیده ام که اول باید بر سیم خاردارهای دلت پابگذاری ،ای به سلامت عبور کرده بیاودستهایم رابگیر که بدجور دست وبال دلم را سیم خاردارها و مین های نفسانی گرفته است می ترسم ازقدم برداشتن بدون شما می ترسم،دلم می لرزد وقدم هایم سست می شود ،بلدراه می خواهم تا اشتباه نروم مسیر را، در دریای پرتلاطم وطوفانی خط شکن میخواهم برای این غریق دست وپازدن.....
گردان جعفرطیار(ع) قبل از عملیات ۴ .. 🌾 🌸.... @Karbala_1365
ایستاده از چپ #شهیدقدرت_الله_نجفی ..؟..؟ معاون گردان #غواصی جعفرطیار محسن جام بزرگ نشسته شهیدان: #امیرطلایی و #رضاساکی 🌾🌹شهدای #کربلای۴ 🌸..... @Karbala_1365
animation.gif
حجم: 2.44M
🌾گردان #غواصی 🌸.... @Karbala_1365
🍃🍂 🍂 🌷🍂 🍂🌷 به روایت 🌷 🌷 🍃🌾🍃 🌾 وقتی رفتم به ، خیلی کوچک و کم سن وسال بودم معمولا هم خیلی ازمسائل جنگ آشنا نبودم و بچه ها را خوب نمی شناختم. شهیدان:، و در یک چادر بودند . تقریبابچه هایی که در سن رنجی بودند و وضع تحصیلی هم آنها بیشتر باهم ارتباط داشتند. 💦 یک روز بارانی بود که ما در منطقه ۳بار مقرمان عوض شد. یکبار جایی که بمباران شد و به رسید ، اسباب کشی کردیم و رفتیم آنطرف گتوند در سمت راست گتوند. در اسباب کشی ها خیلی صحنه های جالب را آدم می دید . مثلا بارهای سنگین را چه کسانی برمی داشتند .یا تانکر را چه کسانی جابجا می کردند. یا آب را دست به دست می دادیم تانکرهای 20 لیتری را می رساندیم تا به کنار آب و به تانکری که آن بالابود .برای آب آشامیدنی نمیشد از رودخانه استفاده کرد باید با یک قایقی آب آشامیدنی می آوردند در 20لیتری پر میکردند بعد می آوردند کنار اسکله که بودیم باز دست به دست باید می بردیم تا کنار مقر. آنجاها شهید ساکی معمولا خیلی حضور پر رنگی داشت و بیشتر کمک میکردند. دوباره مقر سوممان آمد سمت چپ گتوند . سمت رودخانه که جاده وجود داشت و بارندگی شد. یک روزکه بارندگی بود و آموزش نداشتیم (چون رودخانه طغیان کرده بود) . آن موقع یادم هست زیرباران شهید ساکی نشسته بود داشت قابلمه بزرگها را می شست. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🍃🍂 🍂 🌷🍂 🍂🌷 به روایت 🌷 🌷 🍃🌾🍃 🌾 وقتی رفتم به ، خیلی کوچک و کم سن وسال بودم معمولا هم خیلی ازمسائل جنگ آشنا نبودم و بچه ها را خوب نمی شناختم. شهیدان:، و در یک چادر بودند . تقریبابچه هایی که در سن رنجی بودند و وضع تحصیلی هم آنها بیشتر باهم ارتباط داشتند. 💦 یک روز بارانی بود که ما در منطقه ۳بار مقرمان عوض شد. یکبار جایی که بمباران شد و به رسید ، اسباب کشی کردیم و رفتیم آنطرف گتوند در سمت راست گتوند. در اسباب کشی ها خیلی صحنه های جالب را آدم می دید . مثلا بارهای سنگین را چه کسانی برمی داشتند .یا تانکر را چه کسانی جابجا می کردند. یا آب را دست به دست می دادیم تانکرهای 20 لیتری را می رساندیم تا به کنار آب و به تانکری که آن بالابود .برای آب آشامیدنی نمیشد از رودخانه استفاده کرد باید با یک قایقی آب آشامیدنی می آوردند در 20لیتری پر میکردند بعد می آوردند کنار اسکله که بودیم باز دست به دست باید می بردیم تا کنار مقر. آنجاها شهید ساکی معمولا خیلی حضور پر رنگی داشت و بیشتر کمک میکردند. دوباره مقر سوممان آمد سمت چپ گتوند . سمت رودخانه که جاده وجود داشت و بارندگی شد. یک روزکه بارندگی بود و آموزش نداشتیم (چون رودخانه طغیان کرده بود) . آن موقع یادم هست زیرباران شهید ساکی نشسته بود داشت قابله بزرگها را می شست. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🔸سوم دیماه سال 1365 یادآور عملیاتی بی نظیر در تاریخ دفاع مقدس و چه بسا در تاریخ جنگهای دنیا عملیات کربلای 4 حماسه غواصان جان برکف آنها که پس از ماه ها تمرین در آب‌های سرد و استخوان سوز کارون بندگی خدا کردند همه چیز مهیا بود تا شب دیماه فرا رسید گردان یاسین در تاریکی شب از خرمشهر به نقطه صفر مرزی، به حاشیه منتقل شد پاساژ ، مکانی که آن شب را آنجا گذراندیم یاد همه ی آن روزهای خوب غیر تکراری و یاد آن جوان هایی که به دل دریا رفتند و دیگر باز نگشتند ، بخیر 😭   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
... نمی دانستند که به کدام منطقه میروند و هر کسی آهسته با بغل دستی اش تبادل اطلاعات میکرد و سعی می کردند از مجموعه قرائن و شواهد منطقه عملیاتی را حدس بزنند.¹ در مسیر عده ای چشم به جاده دوخته و در فکر بودند و عده‌ای دیگر قرآن و کتاب دعای جیبیشان را میخواندند. جمعی از بچه ها هم شلوغ میکردند و هر چند دقیقه یکبار جایشان را عوض می کردند. بعضی دو به دو با هم تعریف میکردند و خوراکیهای داخل کوله‌ها دست به دست بین همه تقسیم میشد. داریوش به یاد دوران کودکی و خانه عمه در خرمشهر، چشم به مسیر دوخته و به دنبال کوی شاهباز و پادگان دژ، اطراف را می‌کاوید اما هیچ نشانی از آن خرمشهری که به یاد داشت نمیدید. از آبادان و کوی ذوالفقاری که گذشتند بچه‌هایی که در عملیات والفجر ۸ شرکت کرده بودند فهمیدند که عملیات بعدی باید شبیه آن عملیات باشد. روبروی فاو و در ابوشانک از اتوبوسها پیاده شدند. قرار بود آنجا آموزش "عبور شبانه" از را ببینند و با محیط تطابق پیدا کنند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن: ۱- وحید فرح‌روز: معمولا توی گردان شهید علیرضا ضرابیان یکی از معدود افرادی بود که حس ششم فوق العاده‌ای داشت و توی این مواقع کمک خوبی به علامت سوال‌های ذهن ما می‌کرد. توی مسیر تنها چیزی که آزارت نمی‌داد ترس بود و هیچکدوم از بچه‌ها ساکت و آروم نبودن و هر کسی سعی میکرد جو اطراف رو گرم و گرمتر کنه. ...🌾 ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄