فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست خودم نیست یه دوستی دارم که الان بامن حرم نیست😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
@shohda_shadat
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_یڪ 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• می آیم توی خانه #چشمم به شیئ #فیروزه ای رنگ روی میز می افتد ڪاسه از دستم #سر میخورد و روی زمین تڪه تڪه میشود #میدوم سمت میز #انگشترت است اشڪ هایم
بی محابا میریزند زار میزنم انگشتر
روی #پاڪتی قراردارد با #چشمانی
ڪه تار نبیندپاڪت را برمیدارم
اشکهایم را با بی رحمی پس میزنم
❥• دستانم #میلرزد پاڪت تاشده
را باز میڪنم
#خط توست... همان خط قشنگ
#نوشته ای:
#به_طواف_ڪعبه_رفتم
#به_حرم_رهم_ندادند
#تو_برون_در_چه_ڪرده ای
#به_درون_خانه ای؟
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
فاطمه جانم سلام...
الان ڪه #نامه را میخوانی من راهی سرزمین #عشق شده ام میدانم حال دلت خوب نیست عزیز دلم شاید
این دفعه ڪه بروم #برگشتی
در ڪار نباشد #انگشترم را به
#صاحبش برمیگردانم،
❥• فاطمه جان #حلالم ڪن خیلی بخاطرم سختی ڪشیدی میدانم
بی تابیت بخاطر من نیست دل تو هم #شهادت میخواهد ، اما تو بمان
و ڪار #زینبی ڪن،تو بمان و به
#عمه سادات اقتدا ڪن اگر #لیاقت داشتم و شهید شدم سرقولم می مانم
و #زهیرت میشوم قربانت،تصدقت،
#حسام
#یاحیدر
❥• ازجایم بلند میشوم و توی اتاق میروم #سردرد بدی گرفته ام وارد اتاق میشوم #عڪست روی دیوار #اظهار وجود میڪند، برش میدارم و روی تخت مینشینم عڪست را بجای #تو بغل میڪنم، حالم بداست فڪر میڪنم اگر بخوابم دیگر بیدار نمی شوم، به همین #خیال دراز میڪشم و چشمانم را می بندم و به تو #فڪر میڪنم در فڪرت به #خواب میروم...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
@shohda_shadat
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_دو 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• چشمانم را با صدای زنگ در باز میڪنم با یادآوری انگشتر فیروزه ای حسام قلبم فشرده میشود، زنگ در
دوباره نواخته میشود به سختی از جا
بر می خیزم چادرگلدارم را روی سرم
می اندازم آنقدر اشڪ هایم روی غنچه هایش ریخته گل داده اند،وارد حیاط میشوم دست چپم را روی شقیقه راستم میگذارم و لحظه ای توقف میڪنم با صدای بلندی میگویم:بله؟
❥• صدای سپیده از پشت در می آید
مثل همیشه شاداب و روح بخش ،قلبم
به تپش می افتد نڪند سپیده برای گفتن خبری آمده؟ دست پاچه میشوم گام هایم را تندتر میڪنم نزدیڪ در تعادلم را از دست میدهم و پایم پیچ میخورد به سختی دستم را حفاظ قرار میدهم تا به پسرم آسیبی نرسد،دوباره برمی خیزم و با ته مانده توانم در را
می گشایم پایم درد میڪند...
❥• سپیده بر خلاف من لبخندی به لب دارد و در چهره اش اثری از غصه و نگرانی نیست چند روزی از چهلم اشڪان می گذرد و سپیده مثل سابق روسری گلدار خوش رنگی به سر دارد با دیدن من ابروانش در هم گره میخورد و بی پروا مرا در آغوشش می ڪشد،
مهربانانه می گوید :چی به روز خودت آوردی فاطمه؟
بغض آلود میگویم :نڪنه برام خبر آوردی؟
❥• تڪ خنده ای میڪند و بی اختیار
می گوید: نه به خدا... اومدم بهت سر بزنم اشڪان ازم گلگی ڪرد گفت:
چرا به فاطمه خانم سر نمیزنی؟
بهت زده نگاهش میڪنم دستانم ڪه
در حال پاڪ ڪردن چادر خاڪی ام
است متوقف میشود،سپیده لبخندی
میزند و چادرش را در می آورد روی
تخت چوبی می نشیند تلخند زنان میگوید:
تو هم فڪر میکنی من دیوونه شدم؟...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
@shohda_shadat
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_سه 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• هیچ نمی گویم و بی حال ڪنارش می نشینم #مشتاق شنیدن حرف هایش هستم #سپیده در حالیڪه نگاهش به #شمعدانی های صورتی رنگ لب حوض است می گوید:
من هیچ وقت برای #اشڪان گریه نڪردم چون #قول داده بود بعد از #شهادتش بهم سربزند من از روز #تشیع_جنازه میدیدمش،خودش اومد بالای جسم بی روحش نشست و خنده ڪنان گفت:
سپیده می بینی این بدنو؟مثل قفس شده بود واسم به خدا گفتم قلبمو،پیڪرمو تا #روحم رخصت وصال
پیدا ڪنه...
❥• فاطمه باورت میشه بالای قبر اومد و ڪنار #مامان نشست مامان اصلا حواسش نبود و #اشڪ میریخت
#اشڪان بهم گفت:
مامام چرا گریه میڪنه؟انگار من مُردم
بغض میڪند چشمانش ڪه بی اندازه
شبیه اشڪان است تَر میشود،من اینارو
میدیدم و همه با #ترحم نگاهم میڪردن
حرفاشون اذیتم میڪرد میگفتن بیچاره تو شوڪه #خبر نداشتن من دارم اشڪانمو میبینم،حتی الان هم ڪه بعضی وقتا از سر عادت بلند صداش میڪنم به چشم یه دیونه نگاهم میڪنن...
❥• مو به تنم سیخ شده است بی اختیار #چادرم را روی سرم می ڪشم و میگویم:
نڪنه الان اینجاس! می خندد، نه الان سوریه اس گفت دلم واسه #حسام تنگ شده میرم پیشش اراده ای از خودم ندارم
پس میخواد #ببرتش؟
سپیده با حالتی جدی ڪه تا بحال ندیده بودم میگوید:
#فاطمه با ایمانت رفیق منی ولی تو این #امتحان الهی #سست شدی نگاه اینڪه میگن #شهدا زنده ان شعار نیست بیا #لبیڪ بگو پرده ها از جلوی چشمات
بره ڪنار خدا میبردت #معراج
❥• از جا بر می خیزد میگوید:
قدم آخر دفترچه رو بخون نگاهم میڪند و لب میزند فعلا #خداحافظ
بهت زده خداحافظی میڪنم حتی از جایم هم بلند نمی شوم #انگشتر حسام در دستم است سپیده رفته و مرا با
حرف های عجیبش تنها گذاشته است...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
@shohda_shadat
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔺معرفی شهید حسین رضایی:
شهید حسین رضایی فرزند حاج زوار علی در ۱۶/۶/۱۳۵۷ در خانواده ای متدین و انقلابی در روستای طوغان از توابع شهرستان قروه استان کردستان به دنیا آمد.
طوغان روستای کوچکی است که مردان بزرگی را در خود پرورده است. در سفر مقام معظم رهبری به کردستان این روستا به عنوان روستای نمونه ایثارگری شناخته شده است. دوران ابتدایی را در مدرسه زادگاه خود سپری نمود و پس از طی مقطع راهنمایی در سال ۱۳۷۴ وارد دبیرستان سپاه پاسداران سنندج شد و بعد از فراغت از تحصیل در مقطع متوسطه در سال ۱۳۷۸ وارد دانشگاه امام حسین تهران شد.
وی پس از جذب در سپاه و طی مراحل آموزش مقدماتی رزمی به مدت دو سال دوره کاردانی را طی نمود و از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۱ در سپاه کردستان خدمت کرد . سپس سال ۸۱ یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه تهران حسین و تعدادی دیگر از جوانان دلیر آن خطه را جذب نمود و ایشان به تهران منتقل شد .
او جوانی با ایمان و سرشار از عشق به ارزشهای الهی و اسلامی بود . بسیار به نماز اهمیت میداد. عاشق و مطیع رهبر خویش بود و در مسایل سیاسی بیانات رهبرش را معیار و ملاک عمل و حرف خویش قرار میداد.
حسین انسانی پرانرژی و فعال بود و همواره با انگیزه و با هدف تلاش میکرد و برای رسیدن به نتیجه هرگز خسته نمیشد. حسادت و کینه در وجود او دیده نمیشد. قلبی مهربان داشت و همواره خنده از لبانش جاری بود. بسیار شوخ طبع بود و اجتماعی و هرگز گوشه گیری را انتخاب نکرد. تعصب و غیرت از ویژگیهای روحی و اخلاقی این شهید بود. به همسر و خانواده اش بسیار احترام مینمود
این شهید بزرگوار در 1394/8/17در حلب سوریه به فیض شهادت نایل شد
💠 @shohda_shadat
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
5_6242343053265207990.mp3
4.89M
با این دل های مبتلا آرزومونه خدا
# جواد_مقدم
2⃣روز تا اربعین جسینی
@shohda_shadat