eitaa logo
✨شکوهِ شعر✨
223 دنبال‌کننده
442 عکس
52 ویدیو
3 فایل
اینجا شعر را زندگی می‌کنیم🪴 @shokoohsher✨ . ارتباط با ما @poem14 برایم ناشناس بنویس:👇 https://harfeto.timefriend.net/17359128070831
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام الله علیها آفتاب، پشت ابرهاست در میانه‌های راه دختری سینیِ غذا به دست با نگاهِ کودکانه‌اش به زائران تعارفِ تبسّم و سلام می‌کند التماس پشت التماس: «یا ضُیوفنَا الکرام! اَلطّعام! اَلطّعام!» من به اتفاق کودک درون خود به شام می‌روم سینی و سری شبیهِ آفتاب… کاش سینیِ مسی نماد آسمان نبود کاش آفتابِ شام دخترک این‌قدَر عیان نبود کاش پشت ابر بود... @shokoohsher☘️
آسمان هم پیاده راهی اوست مرز مهران، کجاست خانه‌ی دوست؟ تا که یک گوشه بر زمین بنهم بارِ این بغضِ بی نهایت را... @shokoohsher🪴
بادها هم پیاده می‌آیند که ببوسند خاک پایت را آسمان هدیه می‌دهد به زمین، عطر آن پرچم رهایت را موج لبّیک می‌رسد از دور، فوج پروانه‌های حضرت نور عاشقانت هنوز می‌شنوند آیه‌ی روشن صدایت را و خدا اینچنین مقدر کرد، که پس از آن همه غریبی و درد پر و بال فرشته فرش کند دور تا دور سرسرایت را ، اربعین دلم تنگ است، آه پای رسیدنم لنگ است همه تن حسرت است آن چشمی که ندیده‌ست کربلایت را آسمان هم پیاده راهی اوست، مرز مهران، کجاست خانه‌ی دوست؟ تا که یک گوشه بر زمین بنهم بارِ این بغضِ بی نهایت را @shokoohsher 🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها پر از تبِ مولا کجایی‌ام اما هنوز کوفه‌ای از بی‌وفایی‌ام... شعر و دکلمه: ☘️ ━━━━━━◉────── ↻ㅤ   ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤㅤ ⇆ @shokoohsher
✨شکوهِ شعر✨
این روزها پر از تبِ مولا کجایی‌ام اما هنوز کوفه‌ای از بی‌وفایی‌ام... شعر و دکلمه: #حسن_بیاتانی ☘️ ━
این روزها پر از تبِ مولا کجایی‌ام اما هنوز کوفه‌ای از بی‌وفایی‌ام هم زخم می‌زنم به تو هم دوست دارمت در گیر و دار تیرگی و روشنایی‌ام گم کرده‌ام مسیر تو را در غبار شهر اما اسیر توست دل روستایی‌ام گفتند کربلای زمینی... نیامدم حالا که راه بسته شده من هوایی‌ام این بار چندم است که تا مرز آمدم آه از شکسته‌بالی و بی‌دست و پایی‌ام... پلکم که گرم می‌شود از خواب می‌پرم با سُرفه‌های همسفر شیمیایی‌ام آورده‌ام بضاعت مزجاة قوم را انگشتر «عزیز»م و تسبیح «دایی»‌ام آورده‌ام پناه به شش‌گوشهٔ غمت برگشته‌ام به اصلیَتِ نینوایی‌ام دستت همیشه روی سر ما پیاده‌هاست این اربعین به لطف خدا کربلایی‌ام :: شعر از سرم پرید... دلم پیش موکب است این بار چندم است که یخ کرد چایی‌ام @shokoohsher ☘️
وسیع می‌شود این سرزمین باذن الله و شِمّه ایست قیامت از این عبادتگاه چه جلوه زار عجیبی که رنگ می‌بازد میان این‌همه خادم هرآنچه منصب و جاه برای البسه جایی نمانده در کوله ز بس که پرشده از قلب های خاطرخواه قدم گذاشته و نائب الزیاره شده به جای هرکه دلش پرکشیده در این راه به دشت و کوه سرآسیمه سرگذاشته است به فکر هرچیزی بوده است غیر رفاه به راه راست هدایت شدند بسیاری به محض اینکه نشانده‌اند روی قُبّه نگاه @shokoohsher🌱
علیه‌السلام ببند چشم خویش را، ببند و طیّ‌الارض کن نگاه کن به گنبدش که جان ما فدای اوست... @shokoohsher☘️
✨شکوهِ شعر✨
#امام_حسین علیه‌السلام ببند چشم خویش را، ببند و طیّ‌الارض کن نگاه کن به گنبدش که جان ما فدای اوست..
علیه‌السلام به پشت بام خانه‌ات برو، هوا هوای اوست نفس بکش که عطر اوست... عطر آشنای اوست بگیر دست این نسیم خسته را که زائر است برو که مقصد تو و نسیم، کربلای اوست ببند چشم خویش را، ببند و طیّ‌الارض کن نگاه کن به گنبدش که جان ما فدای اوست نفس بکش شمیم پرده‌ی دم ضریح را نفس بکش، نفس بکش، خیال کن عبای اوست مردّدم که شعر هدیه‌ی من است یا امام؟! هر آنچه هست شک نمی‌کنم که از دعای اوست @shokoohsher☘️
تابیده‌ای، به صبح تماشا رسیده‌ایم باریده‌ای، به دامن دریا رسیده‌ایم این کشف، این مکاشفه از کی شروع شد؟ پلکی زده، به وادی معنا رسیده‌ایم با مرکب غم تو به معراج رفته‌ایم ظهر عطش به لیلة الاسریٰ رسیده‌ایم تاریخ را ورق زده انگشت خونی‌ات ما با اشارهٔ تو به فردا رسیده‌ایم آیینه بی‌نهایت و آیین، واحد است با تو به درک تازه‌ای از «ما» رسیده‌ایم از وحشت کویر و از اندوه دره‌ها از قله‌های رنج به اینجا رسیده‌ایم ما نایب الزیارهٔ گل‌های پرپریم از باغ «التماس دعا»ها رسیده‌ایم لب‌تشنه و گرسنه نماندیم در طریق با نان گرم و آب گوارا رسیده‌ایم رخت و لباس، خاکی و پا زخم و دل دچار… به‌به! چه باشکوه و چه زیبا رسیده‌ایم *** من باورم نمی‌شود اینجایم ای حسین آغوش باز کرده‌ای… آیا رسیده‌ایم؟ @fatemeh_arefnejad
ای ابرهای در حرکت! اجتماعتان عاشق ترین پدیده ی جغرافیایی است.. @shokoohsher🌱
چگونه گوشهٔ غمگینِ خانه بنشینم؟ مرا به یاد بیاور، مرا که غمگینم مرا که خیره‌ام اینجا به صفحهٔ گوشی مرا که عکس تو را در طریق می‌بینم مرا به یاد بیاور رفیقِ راهیِ من! مرا که ساکنم و هیچ نیست تسکینم دلم گرفته از این بختِ بی‌سعادتِ خویش ولی همیشه به لطفِ حسین خوش‌بینم رفیقِ راهیِ من! در حرم صدایم باش به او بگو که به جز او نبوده آیینم بگو چه شد که مرا جا گذاشت در این شهر؟ شکسته خسته چرا خواست سر به بالینم؟ بگو که خسته‌تر از آهِ اهل گودالم بگو شکسته‌تر از روضه‌های سنگینم گلایه نیست به لب‌های من، دلم تنگ است هرآنچه او بنویسد، من اهل تمکینم فقط دلم دلکم لک زده‌ست و پاره شده‌ست برای این که کمی در مسیر بنشینم برای این که بخوابم میان خاک و صدا همان عمیق‌ترین خواب، خوابِ شیرینم صدای چشم مرا در حرم بریز، مگر زبان اهل دلی وا شود به آمینم به او، اگرچه که ناگفته نیز می‌شنود بگو به جز تو محال است دوست بگزینم به او بگو که خودش خوبِ خوب می‌داند به جز محبت او هیچ نیست در دینم رفیقِ راهیِ من! نوش جانت این رفتن مرا به یاد بیاور، مرا که غمگینم @shokoohsher🪴
کاروان رفت و اهلِ آبادی اشک بودند و راه افتادند چند فرسخ نگاه بدرقه را در پی کاروان فرستادند شوق رفتن به سرزمین بهشت خسته می‌کرد کوه و صحرا را غافل از این که راهزن‌ها نیز در کمین‌اند کاروان‌ها را دور شو، کور شو! صدا برخاست قلب‌ها را پر از مخاطره کرد کاروان را به طرفة العینی دستۀ دزدها محاصره کرد ما نه سوداگریم نه تاجر نیست جز نان و آب ره‌توشه زاد راه است التماس دعا بار ما هست شوق شش‌گوشه چشم سردسته ناگهان تر شد لرزش شانه‌اش نمایان شد بار دیگر نقاب خود را بست اشک او در غرور پنهان شد روی زانوی خود نشست آرام راه را با اشاره‌ای وا کرد بعد سی سال سردی و تلخی چایی روضه کار خود را کرد کاروان نقطۀ سپیدی شد محو شد رفته رفته در تصویر همچنان ایستاده در صحرا راهزن، بی‌تپانچه، بی‌شمشیر نه کلاهی، نه خرقه‌ای، تنها یک لباس سپید بر تن داشت از پشیمانی‌اش خبر می‌داد چکمه‌ای که به دور گردن داشت سال شصت و یک غم و اندوه کاروان حسین برمی‌گشت دست غارت حریص شد، حتی از سر کهنه پیرهن نگذشت آب آزاد شد ولی آتش در دل خیمه‌ها پراکندند قافیه کاش‌که ربودن بود زیور از گوش دختران... @shokoohsher🪴