eitaa logo
کسب و کار روشمند🇮🇷
617 دنبال‌کننده
182 عکس
45 ویدیو
10 فایل
🟥 بهرام جهاندار 📚 نویسنده کتاب کسب و کار پایدار 🔴 رسالت ما کمک به شماست، تادرکنارتحصیل یا شغل ثابت خود به درآمد بالا و پایدار برسید.😎 🔴 چونکه صد آمد نود هم پیش ماست.🤔 📞 تماس ضروری👈 09309281415 🟥 ادمین 👈 eitaa.com/Kasbokar786
مشاهده در ایتا
دانلود
۞﷽۞ 🔴 کجا تبلیغ کنیم؟ابتدا باید بازار هدف و مخاطبین خود را مشخص کنیم که دوست داریم با چه افرادی کار کنیم ، مذهبی ، غیر مذهبی ، طلاب ، خانم یا آقا و ... بعد هر محصولی که داریم را در نظر بگیریم که چه افرادی مشتری واقعی اون هستند، فرض کنید شما فروشنده ی پارچه ی مشکی چادر ایرانی هستید ، طبیعتا باید به خانم هایی که به محصول شما نیاز دارند باید محصولتان را معرفی کنید پس باید به محل این افراد بروید و مستقیما به این افراد تبلیغتان را بدهید. 1⃣ باید پرس و جو کنید که افرادی که دوست دارید با اونها کار کنید ، غیر از صنف خودتان کجا هستند؟ 2⃣ یکی از جاهای خوب ، کانال های پرطرفدار و پر بازدید است که مخاطب زیاد دارند. 3⃣ میتوانید از سایر کانال ها که تبلیغ میدهید نشانی ادمین و کانال های خوب را سوال کنید. 4⃣ نمایشگاه : یکی از بهترین روش های جذب و تبلیغات و بهترین مکان برای جذب اطلاعات تماس نمایشگاه است که در آن مخاطب دقیق هدف وجود دارد و میتوان با رقبا همکاری و تهاتر داشته باشیم و نمونه کارها و محصولاتمان رو به راحتی ارائه دهیم و نتیجه ی مطلوب بگیریم. 5⃣ جلسات حضوری و رایگان با رفتن به محل مشتری. ┏━━━🍃💞🍂━━═━┓                    به ما بپیوندید 👇            کسب و کار روشمند     @Shoroekasbokar786 ┗━━━🍂💞🍃━━═━┛
... . جوون شیک پوشی بود... . گفت: خوب دکتر فردا کجایی یه آدرس بده ببینمت، دکتر رو که گفت یاد بابام افتادم، هر موقع تو خونه شیر دستشویی، شیلنگ گاز، آنتن تلویزیون خراب می شد می گفت: مهندس😁 پاشو که کار خودته🚜 . گفتم: خیلی دوست دارم خدمتتون باشم، امّا باید برم دفتر و برنامه هام رو ببینم و اوّلین فرصت خدمتتون تماس می گیرم. . انگاری به آقا برخورد که بابا این دیگه چقدر کلاس میذاره، قشنگ از قیافش معلوم بود😤 . گفتم: شماره می دم خدمتتون فردا ساعت: ۷ تماس بگیرید تا وقت ملاقات را با هم هماهنگ کنیم،(تو ذهن خودم گفتم این تا لنگ ظهر خوابه کِی حاضر میشه ساعت:۷ بیدار بشه و به من زنگ بزنه)💥 . گفت: چقدر خوب اتفاقا فردا ۶ صبح یه قرار مهم کاری دارم که تا ۷ تموم میشه بعد خدمتتون تماس می گیرم، دستم رو کردم تو جیبم که کارت ویزیت بهش بدم که دیدم نه کارت ویزیت همراهم هست و نه کارت عابر بانک، می‌بایست اونجا بودید من رو می دیدید😨 . یادم اومد صبح که مشاوره داشتم همه وسایل جیبم را خالی کرده بودم، بهش گفتم: من کارت همراهم نیست شمارم رو میدم بزن تو گوشی، دست کرد توی جیبش و یک کیف چرم قهوه‌ای خیلی شیک رو بیرون آورد و از بغل زیپش یک کارت بهم داد.🃏 . تشکر کردم و اومدم بیرون دم در آرایشگاه ایستادم و کارت را نگاه کردم روش عکس چند تا سیب بود که یکیشون سبز بود و بقیه قرمز،در نگاه اول، یاد میوه فروشی افتادم،گوشه کارت نوشته بود همیشه متمایز هستیم، گفتم: نه خوشم اومد، همین که تو دنیایی از آدم های کپی و تکراری یه نفر دنبال تمایز و متفاوت بودنه خودش نعمتیه! . پشت کارت رو نگاه کردم نوشته بود مهندس .............. کارشناسی ارشد مکانیک و آدرس و شماره تلفن و ایمیل بود... . سوار ماشین شدم که بیام خونه نگاهم افتاد به ماشین کنارم یک بنز اس ۵۰۰ مشکی، استارت را که زدم یادم اومد که پول آرایشگاه را ندادم، سریع گوشی رو درآوردم و به موبایلش زنگ زدم، گوشی رو برداشت و گفت: استاد شمایید، چیزی شده، چیزی جا گذاشتید. . گفتم: عذرخواهی می کنم کارت عابرم رو فراموش کردم یه شماره کارت بده تا برات واریز کنم، بنده خدا کُلّی ناراحت شد و گفت این حرفها چیه، دفعه دیگه که اومدید باهاتون حساب می کنم، گفتم ممکنه من تا دفعه دیگه بمیرم اون موقع کی جواب تو رو اون دنیا بده، گفت: شما همین که تو کلاس به ما لطف می کنید، برای ما کافیه من که نمی خوام از شما پول بگیرم شما خودت اصرار می کنی... . گفتم: هر چیزی سر جای خودش شماره کارت بده تا واریز کنم، گفت چشم👍 . یه دفعه گفت گوشی، از آرایشگاه اومد بیرون، من توی ماشین بودم و اون من رو نمی دید ولی من می دیدمش، گفتم چی شده؟؟؟ گفت کُلّی از شما پیش این بنده خدا تعریف کردم، منم گفتم ممنونم شما لطف داری و ازش تشکر کردم، . گفت: نه، به گمانم نشناختیش می دونی چکاره است؟؟؟... . ادامه دارد ..... . لینک کانال👇 ☆ @Shoroekasbokar786
. تو ماشین نشسته بودم و گوشی دستم بود، گفتم: چه کاره است؟ گفت: حالا بعداً سر فرصت بهتون می گم، کنجکاوتر شدم و گفتم سمت راستت رو نگاه کن من تو ماشینم، یه نگاه کرد سمت چپ بعد نگاه کرد سمت راست و منو دید. . خیلی سریع از پله ها اومد پایین منم پیاده شدم، یه چیزی دم گوشم گفت و رفت، گفتم عجب و سوار ماشین شدم. . دم در خونه که رسیدم به همکارم پیام دادم و خواستم تا برنامه کاری را برام بفرسته، سریع ترین زمانی که می تونستم باهاش ملاقات کنم سه شنبه هفته بعد بود، تاریخ و ساعت رو یادداشت کردم و رفتم خونه🏢 . یه ربع به هفت بود که کتابی که می خواندم تمام شد، پا شدم آبی به صورتم زدم و چند قدمی توی بالکن قدم زدم ساعت که ۷ شد تماس گرفتم📲 ۲تا بوق که خورد سریع پاسخ داد و حال و احوال گرمی کرد و خیلی تعارف و تشکر کرد، بعد از کمی صحبت زمانی رو که برای ملاقات در نظر گرفته بودم را گفتم با لحنی خاصی گفته سه شنبه؟ نمیشه چهارشنبه! . توضیح دادم که در حال حاضر فقط شنبه ها تا سه شنبه وقت مشاوره داریم و چهارشنبه و پنجشنبه روز برگزاری کلاس ها و کارگاه‌هاست. . کمی تامل کرد و گفت باشه چشم میام، الان باید چکار کنم؟ گفتم همکارم دستورالعمل مشاوره را خدمتتان ارسال می کنه، تشکر کرد و خداحافظی 👋 . خیلی برام جالب بود کمتر از ۳ ساعت بعد ایمیلش را دریافت کردم با اینکه بیش از یک هفته تا روزی که با هم قرار گذشته بودیم زمان داشت اما خیلی سریع فرم اطلاعات مشاوره را تکمیل و ارسال کرده بود. . وجه را واریز کرد و همه چیز آماده بود برای جلسه مشاوره،، کارهای مربوط به مشاوره، از ثبت اطلاعات تا هماهنگی های پشتیبانی، از آماده سازی فضا تا حتی هدایایی که در مشاوره داده می شود، آماده شده بود که صبح سه شنبه با دفتر تماس گرفت و گفت: امروز مشکلی پیش اومده و نمی توانم برای مشاوره بیام. . به همکارم گفتم باهاش تماس بگیره و وجه پرداختی را پس دهد تا پروژه بسته شود. اما با کلی خواهش گفته بود که مشکلی پیش اومده و یه وقت دیگه بهم بدید حتی حاضر هستم پول ۲ جلسه مشاوره را پرداخت کنم. . این همه عجله و اصرار از یک طرف و کنسل کردن جلسه از طرف دیگر . بله! پیش بینی و حدسم درست بود ...... . ادامه دارد .... . لینک کانال👇 ☆ @Shoroekasbokar786
تا حدودی فهمیده بودم مشکل کارش کجاست!!! . یه بار به یکی از مراجعه کنندگانم بدون اینکه توضیحی درباره کسب و کارش بدهد چند راهکار دادم که بهم گفت: نکنه شما علم غیب داری یا پیشگویی! . بهش گفتم نه علم غیب دارم و نه پیشگو هستم، شرایط بازار و نوع تصمیم گیری اغلب صاحبان کسب و کار رو خوب می شناسم💥 . چندین بار با دفتر هماهنگ کرد و تماس گرفت تا دوباره زمان ملاقات جدید هماهنگ شد و قرار شد بیاد دفتر، چون خارج از زمان معمول بود و فرصت کم بود، بنابراین شد که اون بیاد دفتر ما. . آخر وقت بود که با یک نفر دیگه اومدن دفتر، اون فردی هم که باهاش بود سن و سالش بیشتر بود و موهاش قهوه ای کم رنگ بود و یه کیف چرم مشکی دستش بود که از سنگینی و حجمش معلوم بود که پر از کاغذ و وسیله است. . حال و احوال کردیم و بدون مقدمه گفت خیلی روال ملاقاتتون سخته، من تهران با دکتر ..... قرار مشاوره گذاشتم پول رو که واریز کردم روز بعد باهاش ملاقات کردم، اون آقایی که همراهش بود که بعد خودش رو معرفی کرد و متوجه شدم که مدیر اجرایی شرکت است با حالت خاصی پوزخندی زد.😌 . گفت که ما با هرکسی کار نمی کنیم بعد از اینکه شما را دیدم دربارتون تحقیق کردم ... با تعجب می گفت که متوجه شدم شما با ...؟......؟.؟.. همکاری می کنید حتی با اون مجموعه ها تماس گرفتم و راجع به شما سوال کردم, برام جالب بود که بدونم شما چطور با این شرکت ها قرارداد بستید؟ و اونها هم با کمال رضایت راجع به شما و مجموعه تان صحبت کردند. . لبخندی زدم و از روی صندلی بلند شدم⁦☺️⁩ . گفتم اگر سوال دیگه ای ندارید من شروع کنم، . فقط نگاه کردند و با حالت چهره گفتند بفرمایید که پا شدم رفتم کنار تخته، بغل تخته یه بسم الله نوشتم و در عرض حدود ۲۰ دقیقه تمام مشکلاتشان رو با اعداد و ارقام و نسبتاً دقیق براشون نوشتم. . قبل از شروع صحبت هام همکارم قهوه آورده بود و هر دو منتظر بودند تا کمی خنک شود تا قهوه را بخورند این را از بازی کردن و تکان دادن فنجان می شد متوجه شد اما بعد از اتمام صحبت ها دیدم قهوه دست نخورده کاملاً سرد شده است. . دو طرف میز نشسته بودند و با حالتی متعجب، اول همدیگر و بعد من را نگاه کردند، گفتم اجازه بدید بگم قهوه تان را عوض کنند، چند ثانیه فقط سکوت در اتاق حکم فرما بود، تا اینکه اون آقای مو قهوه‌ای با صدایی شکسته و از تهِ گلو، آهسته گفت ..... . ادامه دارد...... . لینک کانال👇 ☆ @Shoroekasbokar786
. با چهره ای بهت زده گفت: شما خانم اسلامی رو می شناسید؟ من هم با تعجب پرسیدم خانم اسلامی!!؟؟ نه، نمی شناسم.!! . گفت: پس حتماً آقای فروزش با شما در ارتباطه؟ گفتم: اینایی که میگید من نمی شناسم، رو به رئیسش کرد و گفت: میرزایی بهش نمی خوره، من بهش اعتماد دارم که اون هم سری تکان داد و گفت شخص دیگه ای که خبر نداره!! حتماً کار خودشه عجب آدمیه! . حالا نوبت من بود که هاج و واج این دو نفر رو نگاه کنم گفتم: چی شده؟ یجوری بگید تا منم بفهمم🤕 . اینا کی هستن که اسم می برید؟ گفتن غیر این سه، چهار نفر کسی از اطلاعات شرکت ما با خبر نیست، تعجب ما از اینه که اینقدر دقیق حتی اینها هم خبر ندارند! . رئیس گفت: اینها به کنار میشه به من بگید چطور با اینها توی این مدت کم ارتباط برقرار کردید؟ . اینها به حرف من که رئیسشونم گوش نمی دن، چطور اومدن و ظرف چند روز این همه اطلاعات رو به شما دادن. . گفتم: بگذارید بگم قهوه تان را عوض کنند. همینطور که با هم یواش صحبت می کردن و با تکان دادن سر حرف همدیگر رو تایید می کردن بهشون گفتم بگذارید یه خاطره براتون تعریف کنم. . یه بنده خدایی چند وقت زانوش درد می کرده و انواع و اقسام پزشکها، درمانها رو تست می کنه، از فیزیوتراپی تا قرص کلسیم، از انواع کپسول و پماد خلاصه هر روشی که فکرش رو بکنید و کلی هزینه، آخر سر هم بهش می گن باید زانوت رو عوض کنی، خیلی مشورت و پرس و جو میکنه، یکی بهش میگه تو که همه راهها رو رفتی بیا پیش یک طبیب اسلامی هم برو. . تعریف می کرد که با معرفی یکی از دوستام رفتم پیش یه حاج آقایی🌜 . تو دلم می گفتم ای بابا این همه دکتر معروف من رو دیدن حالا این بنده خدا چی میخواد به من بگه، نشستم و بعد از احوال پرسی اماده شدم که شلوارم رو در بیارم و زانوم رو نشون بدم🛀 . که حاج آقا گفت چکار می کنی؟ گفتم هیچی می خواهم زانوم رو نشون بدم خدمتتان. حاج آقا لبخندی زد و گفت: خیلی زود رفتی سر اصل مطلب دکمه رو ببند کار به اونجا نمی رسه بیا یک ساعتی مهمون ما هستی. . ازم پرسید روزی چند بار می ری دستشویی و شکمت راحت کار می کنه؟😨 بی اختیار یاد سوال با پای چپ میری دستشویی یا با پای راست افتادم . و گفتم: من زانوم درد می کنه، مشکل گوارشی ندارم بدون توجه گفت روزی سه بار می ری؟ گفتم سه بار که نه! . گفت زبونت رو دربیار! تو ذهنم خودم گفتم من هر جا می رم می گن شلوارت رو دربیار حالا میگه زبونت رو دربیار. خدا بهم رحم کنه‌\(°o°)/⁩ . خلاصه بعد از دیدن روی زبون و زیر زبون، گرفتن نبض دست، نگاه کردن زیر چشم گفت کف دستت رو ببینم می خواستم بگم بابا به خدا مو ندارن بیا اگه چیزی دیدی بکن که یک دفعه دستاش رو گذاشت روی پهلوهام شروع کرد ماساژ دادن اولش یواش بود بعد کم کم فشار دستش رو بیشتر کرد و پرسید پهلوت دل نمیزنه؟ . یاد این افتادم که بعضی شب ها خصوصا زمانهایی که هوا کمی سرد میشه پهلوم شروع می کنه به نبض زدن این رو که بهش گفتم، گفت: زبونت رو یکبار دیگه در بیار در آوردم گفت نه می خوام ته حلقت رو ببینم تا ته در بیار چنان زبونم رو بیرون آوردم که یک لحظه می خواستم عق بزنم و بالا بیارم. . خوب که تا ته حلقومم رو نگاه کرد گفت: معده . همون اول هم حدس می زدم، گفتم یعنی ‌چی؟ گفت شما مشکل معده داری . گفتم: یا خدا 🙌 من می گم زانو درد منو داره میکُشه این میگه معده ات خرابه! . این دکترا می گن به این طب اسلامی ها اعتماد نکنید، حق دارن آخه چیو به کجا ربط داد... . تشخیص فوق حرفه ای حاج آقا که تمام شد شروع کرد به توضیح دادن که شما مشکل معده داری این مشکل باعث شده کلیه های شما درست کار نکنند برای همین هم هست که نارسایی کلیه روی کبد و روده شما تاثیر گذاشته و نمیتونه مواد زائد رو تصفیه یا دفع کنه، خوب این موارد چون دفع نمیشن، یا در بدن می مونن یا میشن کمر درد یا زانو درد یا یبوست و بواسیر، پس اگه می خوای زانو دردت اساسی خوب بشه باید قدم به قدم از بالا درست کنی تا بدون اون همه هزینه و عمل و جراحی و عوارض، زانوت مثل روز اولش کار کنه و الّا من اگر حتی زانو درد شما را هم درمان کنم فردا، صداش و دردش از جای دیگه در میاد! . آقای مو قهوه ای گفت: چه ربطی داشت؟ گفتم: ربطش اینجاست که من روزی با چند نفر مثل شما در ارتباطم به نظرتان اصلا امکان داره که من در همه این موارد دنبال پیدا کردن اطلاعات از خانم فلان و آقای فلان باشم؟ . رئیس گفت: پس چطور متوجه شدید؟ گفتم چطوریش مهم نیست مهم اینه که الان مشکلات رو یک به یک و از بالا حل کنیم. گفت این درست اما من می خواهم بدونم! . همان موقع در زدن و دوباره قهوه آوردن، گفتم: تا شما قهوه تان را بخورید من هم توضیح می دهم..... . ادامه دارد..... . لینک کانال 👇 ☆ @Shoroekasbokar786
بوی قهوه تازه فضای اتاق رو پر کرده بود، فنجان قهوه را که روی میز گذاشتند لبخندی زدم و شروع کردم. خیلی واضح توی چهره جفتشون حس کنجکاوی رو می دیدم. . ☆روی تخته نوشتم "تشخیص"☆ . گفتم: من با استفاده از این کلمه متوجه شدم که مشکل شما کجاست 😎و این کار یکی از مهمترین و کلیدی ترین مهارت های یک فروشنده است، اینکه دقیق و واضح بفهمیم مشکل مراجعه کننده مان چیست؟👌 . باز به نگاه خیره شان، نگاهی کردم و پرسیدم، چطور میشه تشخیص داد مشکل یک نفر چیه؟ رئیس سریع گفت: خوب زمانی که خودش بگه . گفتم: آفرین، حالا اگر خود فرد ندونه چه مشکلی داره اون وقت از کجا بفهمیم؟🤔 . رئیس نگاهی به آقای مو قهوه‌ای کرد و با نگاهش بهش فهموند که باید جواب بده یا حداقل چیزی بگه! . اون هم سرش رو انداخت پایین و مشغول ور رفتن به خودکارش کرد.😴 . گفتم بگذارید راهنمایی تان کنم تمام تفاوت یک فروشنده حرفه ای و موفق با یک فروشنده معمولی در انجام دادن همین کار است. . احساس کردم خیلی فضا تفکری و سنگین شده ترجیح دادم خودم پاسخ بدم و خیلی ذهن‌شان را در گیر نکنم،🙂 گفتم ببینید بهترین فروشنده ها، افرادی هستند که سوالهای خوب و به موقعی می پرسند، دقیقا مثل یک پزشک، و با کنار هم قرار دادن تکه های پازل متوجه میشن که درد و مشکل مراجعه کننده شأن کجاست؟👍 . گفتم بهترین فروشنده ها افرادی هستند کاملا ساکت و فقط سوالهای خوب و به جا و حساب شده ای می پرسند📢 . و بر خلاف تصور عموم مردم و متأسفانه مدیران کسب و کار که فکر می کنند فروشنده باید چرب زبان و پر حرف باشه بهترین ها خیلی خوب گوش می دن🤓 و سوال می پرسند که میشه همون کلمه ی تشخیصی که روی تخته نوشتم، جالبه که توی شرایط استخدامی می نویسند روابط عمومی بالا😐 و دنبال ادم هایی می گردند که مثل ضبط صوت فقط حرف می زنند.📼 . آقای مو قهوه ای که هنوز داشت با خودکارش کلنجار می رفت یه نیم نگاهی به من کرد و گفت معلوم میشه نمی خواهید به ما بگید از کجا فهمیدید که مشکل ما کجاست؟؟؟😤 گفتم اینها نکات خیلی مهمی هستند، من سعی می کنم هر مطلبی رو که به شما می گم اموزشی باشه و این مقدمه رو گفتم تا به همین کلمه برسیم 👇👇👇 . ☆ تشخیص ☆ . لینک کانال 👇 ☆ @Shoroekasbokar786