هدایت شده از قاف
#غزلواره
#فاطمیه
#مدح_مرثیه_فاطمی
شهر یثرب شده چون غربت زندان مادر
شهر دلتنگی و تنهایی و هجران، مادر
همه از دین علی، یکسره مرتد شدهاند
شهر، خالی شده از قصه ایمان مادر
فتنه قوم یهود و تب اغوای همه
آهآه از قسم محکم شیطان، مادر
همه شهر یتیمند و فقیرند و اسیر
باز هم لطف کن ای سوره انسان مادر
بینبی، امت اسلام یتیم وحی است؛
که فقیرست و اسیرست و پریشان، مادر
پتک سنگین شده این گریه تو بر سر شهر
چه خبرهاست در این گریه پنهان مادر
به سپیدای سحر، ظلمت ما را بکشان
ای شب قدر خدا! نور بیفشان مادر
صفبهصف خیل ملائک به تماشای قنوت
خانهمان مثل همیشه پُرِ مهمان مادر
تا که از برْکت رزقت ببَرد میکائیل
گوشهچشمی کن و دستاس بچرخان مادر
بغض تو، بغض نبی، بغض پدر در دلشان
آه از این چند نفر روی بگردان مادر
***
راز آن کوچه قرارست بماند پنهان
ولی از چشم حسن چهره مپوشان مادر
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
به بارگاه امامالهدی سلام بگو
و از تبسم زخم و از التیام بگو
شروع مستی ما، خطّ جور و بغداد است
در ابتدای غزل، از خطوط جام بگو
دلم گرفتهترین است، مثل ابر شدم
بگو چرا شدهام غربت تمام؟ بگو
درِ بهشت خدا را به روی ما بستند
از آن امام، از آن فیض خاص و عام بگو
کسی نگفت چرا جای ماه در چاه است
چرا به یوسف ما مصر شد حرام؟ بگو!
جهان پر است از ابهام ظلم هارونی
تو هم جهاد کن ای شعرِ ناتمام، بگو...
بگو از آینههایی که سنگباران شد
همیشه شعر من از تلخی مدام بگو
گذاشتند از آن کوثرانه مست شویم؟
از این خماریمان، شعرِ تلخ کام بگو...
در آستان خدا، ذبح کن غرورت را
ز ننگ و نام نترس و از این مقام بگو
سلام میدهد از عرش آه میشنوی
غزل جواب سلامی بده، سلام بگو
سلام امام همه! ای امام دشمن و دوست!
ز جلوههای خودت در حصار شام بگو
ز قتل صبر بگو ای پرندهی محبوس
از آن توالیِ بیداد، یک کلام بگو
سیاهچال تو گودال قتلگاه تو شد
شهادت تو مبارک! از این قیام بگو
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
ششم بهمنماه١۴٠٣
#امام_موسی_الکاظم(علیهالسّلام)
#غزلواره
#شعر_ولایی
#بداهه_نویسی
@smahdihoseinir
هدایت شده از قاف
#دورهاآواییاست...
#غزلواره
مسافر از سفر انتظار برمیگشت
ستاره از گذر شام تار برمیگشت
به جان خستهدلان در پگاه عشق و امید
قرار رفته ز کف، بیقرار برمیگشت
امیر قافلهی نور، آن که در این عصر
به دست او ورق روزگار برمیگشت،
پی شکستن بتهای ظلم نمرودی
چنان خلیل خدا استوار برمیگشت
امیر شبشکنان در ستیز با ظلمت
به دشت حادثه، چابکسوار برمیگشت
امید رفته ز کف، باغبان پیر و صبور
به فصل سرد خزان با بهار برمیگشت
به لالهزار شهیدان، نسیم میرقصید
شکوه رفته ازین لالهزار برمیگشت
هنوز خاطرههایش به سینهها باقیست
شبی که از سفر انتظار برمیگشت...
#سید_مهدی_حسینی_رکن_آبادی
(سرودهی بهمنماه 1368)
#دوازهم_بهمن_ماه
#امام_خمینی(ره)
#دههی_فجر
#جشن_پیروزی
#شعر_انقلاب
هدایت شده از قاف
ای در نگاهت هزاران درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سر ِمهربانی
تو با سرانگشت خود پرده از راز گل میگشایی
با دست خود شبنم صبح در کام گل میچکانی
تو در دل سنگها بغض هر چشمه را میشناسی
تو رودها را به آبیترین لحظهها میرسانی
وامیکنی مشت هرچه مترسک- که حجم فریب است-
میآیی و بیدها را به خاک ادب مینشانی
آغاز باران و خورشید در چشمهای تو پیداست
تو با درخت و نسیم و گل و شاپرک، همزبانی
کی طعم دیدار خورشید را میچشانی به گلها
کی گرد اندوه را از نگاه همه میتکانی؟
دنیای بی تو فریب است؛ رنگ است؛ نام است؛ ننگ است؛
ای خضر! ما را ازین ورطۀ وهم، کی میرهانی؟
برما جزیرهنشینان سیاره درد، رحمی!
امثال ما را فقط تو از این رنجها میتوانی...
چشمانتظار تو بیرون این شهر من ایستادم
قرآن و آئینه در دست شاید مرا هم بخوانی
میدانم ای دوست میآیی و مینشینی کنارِ
آنان که خوبند، در شهر در خلوت بینشانی...
مادر بزرگم همیشه دعا میکند در حق من:
«روزی الهی ببینم که سرباز صاحبزمانی»
یک روز در مسجد سهله از شوق دیدار گفتم
حس من این است امروز در مسجد جمکرانی
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
تیرماه 1396
#امام_عصر(علیهالسّلام)
#نیمهی_شعبان
#شعر_انتظار
#شعر_ولایی
#عاشقانه
#دورها_آواییاست
#غزلواره
هدایت شده از قاف
میمیرم از خودم، بروم سمت عشقِ ذات
وقت اذان رسیده و قد قامت الصلات
دلگیرم از توالی رنج شکستها
از حس عاشقانهی بیمرز و بیثبات
گفتی حیات طیبه با مرگ ممکن است
ترس از حیات دارم و دلواپس ممات...
این روزگار، مرز بهشت و جهنم است
انگار عشق توست برایم پل صراط
منهای دیگرانی و جمع است خاطرم
آری به غیر داشتنت چیست این حیات؟
از آسمان بریدم و از ابرهای گنگ
ای چشمهجان! سراغ بگیر از دل قنات
کوزه به دوش آمدهام جستجوی تو
ای چشمهی مقدس پنهان در این دهات
حسی غریب در دل من باز میوزد
این چشمها دوباره لبالب شد از فرات
آیینه پشت کرد به من... رو زدم به او
شاید مرا نجات دهد از تصورات
آه، این دریچه آیهی تاریکی است باز
باران ببار بر روی این شیشههای مات
رزقی حلال بود در این سفرهی غزل
یک قرص نان ماه که هر بار شد بیات
دیگر به هیچ چیز دلم خوش نمیشود....
کوچ است کوچ، سهم من از شهر کائنات
فهمیدم از ترنم گنجشکهای صبح
این سایهی فرشتهی مرگ است در حیاط
در آینه نگاه کن و گریه کن مرا
شعر مرا بشوی در این شط خاطرات
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
اسفندماه ١۴٠٣
#عاشقانه
#غزلواره
کویر نیستم، اما دلم ترکترک است
و مرهم همهی زخمهای من نمک است
کویر نیستم، اما به جای جنگلِ سرو
مترسک است به دورم، حصار آدمک است
حصارهاست در اطراف من، ولی قلبم
هنوز معبر گل، آسمانِ شاپرک است...
کویر، غرق سراب است و رخوت مرداب
ولی میان من و چشمه، راز مشترک است
کویر نه؛ پُرم از فرصت بهارشدن
و برگبرگ تنم گرچه زخمی شتک است،
بهار میرسد از راه و سبز خواهم شد
نسیم میوزد... انگار بوی قاصدک است...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
شهریور ١٣٩۵
#عاشقانه
#بهارانه
#دورها_آواییاست
#غزلواره
به سویت آمدم از اشتباه برگشتم
به سمت نور دویدم به ماه برگشتم
سری به ظلمتیان اسیر خاک زدم
ولی به ماه به صبح و پگاه برگشتم
برای درک تماشای نور «الا الله»
به اصل اول تو، «لا اله» برگشتم
دم از تو میزنم و در کنار شیطانم
خدای من چه قَدَر افتضاح برگشتم
چه لاابالیِ از خود به تو گریختهای!
بگیر دست مرا بیپناه برگشتم
برای دیدن تو محو این و آن ماندم
صبور ماندی و از اشتباه برگشتم
نگاه کن چه غروبی نهفته در چشمم
نماند راه به جز آه، آه برگشتم!
چقدر چشم مرا زرق و برق دنیا زد
مرا ببخش اگر روسیاه برگشتم
شبیه برگ اسیر هجوم طوفانها
رسیدهام به تو، گرچه تباه برگشتم
چموش گشتم و دائم لگد به بخت زدم
ولی ببین چه قدَر سربراه برگشتم
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
٢٢اسفندماه١۴٠٣
#مناجات
#شهر_رمضان
#عاشقانه
#غزلواره
هدایت شده از قاف
پرنده بود به دنبال رنگ و بوی درخت
نسیم و چشمه و باران، به جستجوی درخت
پرنده، لذت پرواز را نشانش داد
و بالبال زد و ماند روبروی درخت
رسید شاعر و آبی به صورتش زد، گفت:
چه سایهسار لطیفی است پای جوی درخت
ببین خزان چه بلایی سرِ درخت آورد
چه ناگوار و چه تلخ است خلق و خوی درخت
برای اینکه نماز غزل به جا آرد
وضو گرفت در آن جوی با وضوی درخت
درخت خواست پر از نغمهی حضور شود
نسیم چرخ زد و خواند از گلوی درخت
و ساقهها همه در گوش هم غزل خواندند
شکوفه سر زد و شد رنگِ های و هوی درخت
چه دارکوب فضولی! چکار داشت مگر؟
سرک کشید نوکش در هزار توی درخت
بهار از آمدن گل سرود و چشمه شنید
به وجد آمد و غلطید سمت و سوی درخت
همیشه توصیهی مادرانه داشت به باد:
نسیم باش، بزن شانهای به موی درخت
درخت بود و حیا بود و شرم عریانی
بهار، چادری افکند سبز، روی درخت
سلام داد به باران، نگاه کرد به ابر
چکاوک آمد و لو رفت گفتگوی درخت
چقدر خواست که یک جلوه از بهشت شود
بهار آمد و گل کرد جستجوی درخت
خوشا به رنگ تبسم دوباره روییدن
خوشا به سیب، رسیدن به آرزوی درخت
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
دهم اسفندماه١۴٠٣
#بهاریه
#غزلواره
هدایت شده از قاف
چه نقشها به روی برگ، از بهار کشیدی
شبیه آینه بر چهره، نقش یار کشیدی
چقدر شعر شدی با نسیم، زمزمه کردی
برای وا شدن غنچه، انتظار کشیدی
برای اینکه نشان از جمال حسن تو باشد
هزار گل به روی چادر بهار کشیدی
کسی ندید یکی از هزار حسن تو را هم...
اگرچه هر یک از آن را هزار بار کشیدی
برای اینکه بگویی سقوط، فصل شروع است
به چشم کوه و در و دشت، آبشار کشیدی
به بوی اینکه پریشان زلف یار بمیرم
به روی شاخهی هر بید، زلف یار کشیدی
برای اینکه بگویی که داغ، شرط وصال است
چقدر لاله روی سنگ کوهسار کشیدی
- «چگونه دست بشویم از این غبار دل خود؟»
- به روی گونهی من طرح جویبار کشیدی!
شبیه این شفق رنگ و رو پریدهی مغرب
بگو برای چه قلب مرا انار کشیدی؟
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
ششماسفندماه١۴٠٣
#بهاریه
#غزلواره
هدایت شده از قاف
کسی با روح من آمیخت در طوفان دلتنگی
مرا در ابر غم پیچید در کوران دلتنگی
تمام آنچه با خود داشتم با خود از اینجا برد
و اشکم روی دستم ماند بر دامان دلتنگی
دلم سیر است ازاین دست شادیها، شبی ای کاش
به پای سفرهی غم میشدم مهمان دلتنگی
دلم شد بیتالاحزانی، همه اشک و همه اندوه
بقیعی تازه شد دل، این غریبستان دلتنگی
در این حال و هوا همراه با اندوه شیرینت
طراوت میدهد جان مرا باران دلتنگی
صدایم کن، و گرنه در سکوتی گنگ میپوسم
رهایم کن رهایم کن، ازین زندان دلتنگی
در این فصل پریشانی، نگاهت را مگیر از من
کنون من ماندم و یک روح سرگردان دلتنگی
سلام ای غربت معصوم ای روح سترگ عشق
درود ای بهترین آغاز بر پایان دلتنگی
تمام شعر من اندوه شد ای عاشق صادق
مگر از خاطراتت پر شده دیوان دلتنگی
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
فروردین1372
#دورها_آواییاست
#غزلواره
#شعر_ولایی
هدایت شده از قاف
دوست دارد یار، چشم هرشبِه مرطوب را
در همین آیینه پیدا کن رخ محبوب را
ایستاده پشت در! در بازکن بر روی او
ای که میخواهی بیابی طالع مطلوب را
شورهزاری یا که در خواب زمستانی هنوز؟
این بهار آکنده از گل کرده، حتی چوب را!
او به فکر توست، تو مفتون حسّ دیگری...
مرگ من بر هم بریز این چرخهی معیوب را!
سایهی لطف و ولای اوست بر روی سرت
قدر میدانی دل ای دل! این رفیق خوب را؟
شهرمان شد مأمن رجالهها، عفریتهها
زخم هشداری زدی این امت مرعوب را؟
آن عبادتها فقط مدّ «ولاالضالین» که نیست
هان ببین بر روی نیزه، مصحف زرکوب را
کعبه است و بار دیگر فتنهی اصحاب فیل
دور کن از شهر خود این اَنگ شهرآشوب را!
تو پیمبر باش در آیین انسانیتت
جذب خواهی کرد حتی قلب سنگ و چوب را
گفته بودم باز میگردی به اصل اصل خود
لای قرآنت ببین پروانهای مصلوب را
از زلیخاها فراری بودی و یوسف شدی
سنگ شد آیینه، دیدی جلوه محبوب را...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
٣١ فروردین١۴٠٢
#غزلواره
#دورها_آواییاست
#بصیرت
#دفاع_از_ارزشها
#شعر_تعلیمی
برای برخی از دختران سرزمینم
در خانهای کنار من و خانه نیستی
یعنی برای گریهی من شانه نیستی
این آینه برای تو گویا زلال نیست؟
دلبستهی پری و پریخانه نیستی
با آنکه چون همیشه خبرهاست در دلت
آن دختر همیشهی پرچانه نیستی
این جغد حسرت است که بر شانهات نشست؟
تو باغ آرزویی و ویرانه نیستی
در دامن محبت من بار آمدی
تو قصهی محبتی، افسانه نیستی
دلواپسم، از اینکه گریبان دریدهای
من مطمئنم عاشق و دیوانه نیستی
زلفت به باد رفته و بر باد میروی...
دلواپس توهّم بیگانه نیستی؟
پیمانهها به دور سرت چرخ میزنند
ثابت بکن به شهر، که میخانه نیستی
چنگال را برای تو معنا نکردهام
تو غافل از عقابی و در لانه نیستی
خورشید من تو فارغ از آرایش تنی
یعنی برای هرزهخوران دانه نیستی
این چشمهای تو بخدا ابر رحمتند
جدی بگیر نرگس مستانه نیستی
از دامنت مسیح به معراج میرود
آری، بساط بازی طفلانه نیستی
دورت بگردم ای همهی روشنی من
در خانهمان برای چه پروانه نیستی؟
آغوش ما بهار تو، خانه بهشت توست
برگرد از خزان و زمستانِ نیستی...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
٢١بهمنماه١۴٠٣
#حجاب
#غزلواره
#شعر_تبیینی
#مطروحه
#بداهه_نویسی
@smahdihoseinir