eitaa logo
صبح حسینی
486 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
میرسد بر گوش بانگ قافله  نیست حرفی از جدایی فاصله  دست دختر وصله ی دست پدر  بی خبر از درد پا و آبله  لحظه زیبا میگذشت اما چه سود  دست هایی در کمین حیله بود  شوکت زینب محیا بود و بس  سایه ی عباس بر پا بود و بس  شبه پیغمبر به روی مرکبش  در مصاف اربا اربا بود و بس  ناگهان بغضی گلویی را گرفت  رشته ی هر گفت و گویی را گرفت  با نگاهش دیده ای تر شد ولی  چهره ای حیران و مضطر شد ولی  شایدم راز نهان کودکی  بر غم این غصه بستر شد ولی  کربلا فصل کبود زینب است  درکی از عمق شهود زینب است  میرسد کم کم زمانی که کمان  میرود مردی به جان بازی جان  اکبرش کو اصغرش کو ناگهان  دیده شد هفتاد و دو سر بر سنان  خیمه بازاری مثال شام شد  هتک حرمت ها همه انجام شد  (مهرشاد واحدی)  http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
و مي گريد غمش را نيمه جان آهسته ... آهسته كنار تشت زر با خيزران آهسته ... آهسته دو دست كوچكش بر مي كشد ديباج را از تشت نمايان مي شود ماه نهان آهسته ... آهسته چو خورشيدي كه سر بر مي زند با شور و شيدايي ز پشت پرده هاي آسمان آهسته ... آهسته نگاهش مي خورد پيوند با لبخند محزوني كه مي ريزد عقيق و ارغوان آهسته ... آهسته ميان تشت خون مي لغزد انگشتان لرزانش به روي گونه هاي مهربان آهسته ... آهسته و مي بويد چو گل هاي بهاري زلف خونين اش و مي ريزند با هم هردوان آهسته ... آهسته نگاهش مي رود سوي غروب و گرد اندوهي كه مي بارد به روي كاروان آهسته ... آهسته نفس از سينه اش پر مي كشد – پرواز بي برگشت-  به سمت وسعت رنگين كمان آهسته ... آهسته شكوفا مي شود در مقدمش دروازه هاي عرش به آهنگ مفاتيح الجنان آهسته ... آهسته و زينب مي گدازد همچنان آهسته ... آهسته و زينب مي گدازد همچنان آهسته ... آهسته   شاعر: بهروز سپیدنامه سلام الله علیها   http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
 من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم  آینه بودم و از غربت تو تــارشــدم  روز اول که دلم از غم تو خلق شده  با تو همسایه ی دیوار به دیوار شدم  مست بودم زشعاع نگهت ای خورشید  که زکم نوری چشمان تو هوشیار شدم  دل سنگ آب شد از غربت یک لحظه ی تو  روزهای خوشیم رفت، عزادار شدم  من که پای نگهت هستی خود را دادم  هرچه را هم، بدهم باز بدهکار شدم  محو رویت شده بودم که عجب می سوزی  همچو اشکی ز دو چشم تو پدیدار شدم  نیتم بود که شرمنده زینب نشوی  تازه فهمیده ام ای یار که انگار شدم  من که عمری به سر چشم ترت جایم بود  خواب دیدم که تو رفتی و دگر خوار شدم   مانده ام بی کس و تنها، همه هستم به فدات  اگر از داغ تو من نیز شکستم به فدات   تا ابد باد سلامت ثمر من، سرتو  می چکد خون دل من زدو چشم تر تو  روح سرگشته من دل شده ی ماتم توست  دل صد پاره من هست حسین،  پرپر ِ تو  خارج از گود مکن این دو کفن پوش مرا  طفل هایم به فدای علی ِ اکبر تو  چقدر برزخ سردی است دراین ظهرعطش  چقدر گرگ نشسته است به دور و بر تو  آینه های مرا خرد بکن زیر غمت  تا نبینند به سر نیزه سر اصغر تو  بپذیر این دو پسر را که خدا ناکرده  تا نبینند اسیری من و دختر تو  دربساطم به جز این دو پسرم هیچ نبود  شرمگین است، ندارد به از این خواهر تو  دست ردّ بر جگر سوخته ی من نزنی  من که بودم زپس مادر تو مادر تو   از سرم آب گذشته است چنین می گویم  رمقی نیست زداغ تو بر این زانویم  (رضا دین پرور) سلام الله علیهم http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
بار من را كمرم نه سر زانو برداشت  كاسه ي زانوي من در طلبت مو برداشت  در خداحافظي ات بود كه من افتادم  آه راحت نتوان چشم ز آهو برداشت  آهوي خوش قد و بالاي حرم، ميكُشَمَش  نيزه زن را كه رسيد از رويت ابرو برداشت  هر چه كردم بخدا روي به قبله نشدي  علتش نيزه ي آن بود كه پهلو برداشت  ديدم از دور كسي رَختِ تو را ميپايد  آمدم زودتر از من، همه را او برداشت  زخمهاي بدنت از دو طرف مرتبط اند  هر كسي نيزه اي از پشت زد از رو برداشت  بين ِ ميدان نشد اما وسطِ خيمه كه شد  آخرش عمه ي تو دست به گيسو برداشت  بخدا خسته شدم آه كجايي اكبر  كاسه ي زانوي من در طلبت مو برداشت  عاقبت توي عبايي جگرم را بردم  با چه وضعييتي آخر پسرم را بردم  (علی اکبر لطیفیان)  علیه‌السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است  این همه چشم انتظاری بی مجالش کرده است  پا به میدان می گذارد زاده ی شیر جمل  لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است  در خیال خام، آخر می دهد سر را به باد  هر که از غفلت نگه بر سن و سالش کرده است  کیست با این نوجوان قصد هم آوردی کند  لحظه ای کافیست ... خونش را حلالش کرده است!  درس پیکاری که از ماه بنی هاشم گرفت  مرد جنگیدن در این قحط الرجالش کرده است  می وزد از هر طرف چشمان شور تیر ها  از نفس افتاده و... آزرده حالش کرده است  هر کسی آیینه باشد، سنگ باران می شود  بی مجالی عاقبت بی برگ و بالش کرده است  از تمام عضو عضوش می چکد شهد عسل!  دشت را لبریز از خون زلالش کرده است  جسم این مه پاره هم سطح بیابان شد ز بس  رفت و آمد های مرکب پایمالش کرده است  می رسد خورشید اما دست دارد بر کمر  داغ تو مثل علی اکبر هلالش کرده است  (هادی ملک پور)  علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
تو و تاول و گرمی آفتاب   من و فکر دلشوره های رباب   لبت تا به هم تا به هم می خورد   تمامی لشگر به هم می خورد   زبان بسته ای یا ادب کرده ای   بمیرم برایت که تب کرده ای   زدم بوسه بر صورتت جمع شد   چرا اینقدر صورتت جمع شد   به دستان بابا عرق کرده ای   به جای عمو آب آورده ای   نفسهات هر لحظه کم می شود   سرت بر سر شانه خم می شود   به چاک لبت خشک شد خون تو   چرا مانده خون زیر ناخون تو   چرا گردن مادرت زخمی است   و یا گونه ی مادرت زخمی است   به لبهای خشکت زبان میزنی   زبان را به سقف دهان میزنی   تو گفتی و گهواره جنبان شدی   شنیدی که رفتم رجز خوان شدی   تو گفتی:که اهل حرم نیستی   تو شیری کم از اکبرم نیستی   پدر روی دوشت علم می کشم   عمو نیست، بار حرم می کشم   اگر پلکهایم تکان می خورد   زمین بر سر آسمان می خورد   مگر بعد عباس علمدار نیست   برایم به میدان زدن کار نیست   دَمِ دوٌم ذوالفقار علیست   دلت قرص باشد کنار علیست   خیال تو راحت از این کار زار   که من آمدم تا در آرم دمار   کمی صبر کن تا كه من پر كنم   کجا هست خیبر که خیبر کنم   تو گفتی و گهواره جنبان شدی   شنیدی که رفتم رجز خوان شدی   ببین دست غربت به زانو زدم   و خیلی برای لبت رو زدم   چه ها با تو این تیر ولگرد کرد   تمام سرت تا تنت درد کرد   نیاورده همراه خود شیر را   رها کن پر ساقه ی تیر را   تو را روی این سینه خواباند و ماند   تو را گرد خود تیر پیچاند و ماند   علی آرزویم بر آورده ای   سه دندان شیری در آورده ای   چنان ضربه ای روی حلقت نشاند   که یک لحظه گفتم سرت را پراند   شنیدم صدایی،دهانت شکست   گلو پیچ خورد استخوانت شکست   فقط از تو بیرون پَرِ تیر بود   تمام تو قدِ سرِ تیر بود   تو را بعد از این خنجر نی زنند   تو را با لهد بر سرِ نی زنند   حسن لطفی علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
نام تو را همینکه صدا می‌زند رباب   آتش به جان کرب و بلا می‌زند رباب   مثل دل پدر گلویت پاره پاره است   اما دوباره حرف شفا می‌زند رباب   شد سینه پر ز شیر؛ ولی شیرخواره نیست   مادر بیا که باز صدا می‌زند رباب   چون در خیال خویش بغل می‌کند تو را   بوسه به زخم حلق شما می‌زند رباب   زحمت برای مادر و خلعت برای غیر   دیگر نگو که ناله چرا می‌زند رباب   قلب سکینه از غم تو تیر می‌کشد   در هرکجا که حرف تو را می‌زند رباب   ( سیدمحمد جوادی) علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
بین سرها همه گشتیم و سری پیدا شد حرف مردی شد و صاحب جگری پیدا شد میکشیدند رخش را هنری پیدا شد تا که خورشید بسوزد قمری پیدا شد از ازل خاک درش هر که جگر داشته شد بیرق رایت العباس برافراشته شد فهم ایجاد نفهمید ملاقاتش را  به خدا تا نفس صبح مناجاتش را ابر لطف است ببینید عنایاتش را کیست اینجا نگرفته همه حاجاتش را چه شکوهی چه شهودی چه شتابی دارد خوش بحال دل زینب چه رکابی دارد به علی رفته رسیده جگر شیر دَرَد زهره ها را همه با نعره تکبیر دَرَد سینه ی کوه به یک ضربه ی شمشیر دَرَد باد تیغش زرهِ خصم زمین گیر دَرَد دشمن انداخته بین یلان شوری را  یاد داده به همه رسم سلحشوری را رفتی و پشت سرت اشک حرم در آمد  رفتی و پشت سرت چند قدم خواهر آمد خبر از تو که نشد گریه ی اصغر آمد باز با گریه بر او گریه مادر آمد پیش گهواره نشسته است عروس زهرا  دختری گفت که باباست ولی واویلا تو زمین خوردی و جرات به حرامی آمد تو زمین خوردی و سرنیزه ی شامی آمد پشت هم ضربه ی شان بر سر ما می آمد تو زمین خوردی و با ناله پیامی آمد پدرم از نجف آمد تو هم از خیمه بیا  مادرت آمده با قدّ خم از خیمه بیا چقدر پیکر تو پیکر تو  پر دارد بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد بعد تو خاک ، یتیمم روی معجر دارد آخر آن خیمه ی تنها شده دختر دارد خوب پیداست که چشم تو چرا شرمنده است وای بر من که گلویت به تکانی بند است من نبودم که تو را با زدنت می بردند رسمشان است به غارت بدنت می بردند نیزه در کتف فرو کرده تنت می بردند نه فقط خود زره پیروهنت می بردند رسمشان است که با نیزه بلندت بکنند یا سنان است که با نیزه بلندت بکنند تا سرت از سر نیزه به تکانی افتاد پیش چشمان یتیمی به میانی افتاد چشم زینب با قد کمانی افتاد کار ما بی تو به این هرزه زبانی افتاد کاش محکم تر از این خوب سرت می بستند تا خجالت نکشی چشم ترت می بستند حسن لطفی علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
ایـــن اشــــک‌ها بـه پای شما آتشم زدند شکـــر خـــدا بـــرای شـــمــا آتشم زدند   مـــن جبـــرئیـــل ســوختـه بالم، نگاه کن معـــراج چشـــم‌های شـــمــا آتشم زدند   ســـر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم هـــر جـــا که درعـــزای شـما آتشم زدند   از آن طــــرف مــدینه و هیزم، از این طرف بــــا داغ کـــربلـــای شـــمــا آتشـم زدند   بــــردنــــد روی نیـــزه دلــم را و بعد از آن یـــک عمـــر در هـــوای شــما آتشم زدند   گفتم کجاست خانه‌ی خورشید شعله‌ور؟ گــفتنـــد بـــــوریای شما، آتشم زدند...   دیــــروز عصـــر تعــزیه خــوانان شهرمـان همــــراه خیمـــه‌های شـمـا آتشــم زدند   امــــروز نیـــز نیـــّر و عمّـان و محتــشـم بـــا شعـــر در رثــای شمــا آتشــم زدند   «دیشـــب اگـــر به داغ شهیدان گداختم امشــب ولـی بــرای شمــــا آتشم زدند   تــا بـــا خبـر ز شـــور نیستـــانی‌ام کنند مــاننــد نینـــوای شمــا آتــــشـــم زدند   شاعر: سید حمیدرضا برقعی علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
بعد از سه روز پيكر سرخش كفن نداشت يوسف ترين شهيد خدا پيرُهن نداشت از بس كه نيزه خون تنش را مكيده بود حتی توان و قدرت ناله زدن نداشت در هجمۀ تواتر شمشير و تير و تيغ راهی به جز شقايق پرپر شدن نداشت از بس كه پيكرش شده پامال اسبها يک جای بی جراحت و سالم ، بدن نداشت زلفی كه شانه شد به سر نيزه صبحگاه كنج تنور چاره به جز سوختن نداشت در بوريای كهنه تن لاله پوش او  پيچيده شد اگر چه شقايق كفن نداشت شاعر: یوسف رحیمی علیه السلام   http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت تنها به روی سینه صحرا نبینمت  امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو  شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت  می ترسم از نگاه به گودال آن طرف  دارم دعا به زیر لب آنجا نبینمت  غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد  من نذر کرده ام که به نیها  نبینمت  امشب برای من تو دعا کن که شام بعد  بی سر به روی دامن زهرا نبینمت   شاعر: حسن لطفی   علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
محمل صبرم ز اشک دیده در گِل مانده است از که جویم نسخۀ درمان که دل درمانده است  خانه بر دوشم هر آن کس که مرا در کوفه دید یا که در بسته  به رویم یا که از خود رانده است  آنقدر شور پذیرایی از تو داشتند هر کسی شمشیر خود را در نمک خوابانده است  سوختم از  نیشخند مردم  اما بیشتر خنده های حرمله قلب مرا سوزانده است  از سه شعبه دایه می سازند و از نی گاهوار وای از آن طفلی که مادر در بغل خوابانده است  تیر و نیزه هر کدامش قبله گاهی یافته  کوفه سوی اکبرت هر نیزه را چرخانده است  قول سوغاتی به دخترها پدرها می دهند گوشواره خواستن هاشان مرا ترسانده است  بس که مشتاق تماشای اسیری منند کوچه کوچه پیکرم را دشمنت گردانده است تا که راه زینبت در کوفه گل باران شود خون سرخم کوچه های کوفه را پوشانده است سهم من چندین اگر سنگ است از این بام ها باقی اش آقا برای کودکانت مانده است موسی علیمرادی علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872