eitaa logo
صبح حسینی
476 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
آفتاب دوباره ای پیداست روی دوشش ستاره ای پیداست مشک بر روی شانۀ عباس لب دریا کناره ای پیداست این طرف غیر خار در دستی وایِ من سنگ خاره ای پیداست آن طرف حنجری عطش آلود در پسِ گاهواره ای پیداست این طرف با سه شعبه های خودش روی اسبی سواره ای پیداست آه از توی گودی گودال سر دارالاماره ای پیداست اگر این نیزه ها اجازه دهند بدن پاره پاره ای پیداست خاک این دشت سربلند شده روی پایش اگر بلند شده کاروانی ز دور می آید آه از هر جگر بلند شده چهرۀ ماهتاب این لشگر روی دست قمر بلند شده به قد و قامت علی اکبر چشم نیزه نظربلند شده وای تیر سه شعبه ای انگار روی پاهای پر بلند شده روی زانو نشسته حرمله و روی دستی پسر بلند شده سمت هرکس حسین در نقشی گه عمو گه پدر بلند شده این خمیده سه ساله کیست مگر- -مادر از پشت در بلند شده نجمه گوید که قد قاسم من از چه رو اینقدر بلند شده روی دست تو اکبر از پا؟ نه از میان کمر بلند شده گل به وقت گلاب نزدیک است لحظۀ اضطراب نزدیک است لحظه ای که عمو به خود می گفت مشک بردار آب نزدیک است بی گمان بین آب و ششماهه لحظۀ انتخاب نزدیک است لحظۀ رو گرفتن ارباب از نگاه رباب نزدیک است آه خفاش های بی مقدار کشتن آفتاب نزدیک است لحظه های کشیدن دست و روسری و نقاب نزدیک است مهدی رحیمی http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
طورنشین میشوم سحرکه بیاید جلوه ی ربانی پدرکه بیاید جار فقط میزنم میان خرابه یار سفر کرده از سفرکه بیاید صبح خبرمیدهند رفتن من را از پدر رفته ام خبر که بیاید نوبت ناز من است صبرندارم ناز مرا میخرد پدرکه بیاید گریه ی من مال عمه است،وگرنه زود مرا میبرند ،سر ،که بیاید حرف”کنیز”ی زدن چه فایده دارد گریه فقط میکنم اگر که بیاید طفل، بساطی برای ناز ندارد مقنعه و گوشواره درکه بیاید علی اکبر لطیفیان سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند این حسینی است که در قالب من ریخته اند ما دو تا آینه روبروی یکدگریم محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها ای به قربان موی خاکی تو معجرها امر کن تا که بیفتند بپایت سرها آه در گریه نبینند تو را خواهرها از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری مگر از یاد تو رفته است که زینب داری حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟! تن تو گر که بیفتد تن من می افتد تو اگر جان بدهی گردن من می افتد دلم آشفته و حیران شد و…حرفی نزدم نوبت رفتن یاران شد و…حرفی نزدم اکبرت راهی میدان شد و…حرفی نزدم در حرم تشنه فراوان شد و…حرفی نزدم بگذار این پسران نیز به دردی بخورند این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند نذر خون جگرت باد ،جگر داشتنم سپرسینه ی تو سینه سپر داشتنم خاک پای پسران تو پسر داشتنم سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند به حرم بر روی بال و پر تو برگردند له شده مثل علی اکبر تو برگردند دست خالی اگر از محضر تو برگردند… …دستمال پدرم را به سرم می بندم وسط معرکه چادر ،کمرم می بندم تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم تو خریداری و من از تو خریدارترم من که از نرگس چشمان تو بیمارترم بخدا از همه غیر از تو جگردار ترم امتحان کن که ببینی چقدر حساسم بخداوندقسم شیرتر از عباسم بگذارم بروی،باز شود حنجرتو یا به دست لبه ای کُند بیفتد ،سر تو جان انگشت تو افتد پی انگشترتو می شودجان خودت گفت به من خواهرتو؟ طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد علی اکبر لطیفیان علیهم السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
این کیست که طوفان شده میل خطر کرده در کوچکی خود را علمدار دگر کرده این که برای مادرش مردی شده حالا خسته شده از بس میان خیمه سر کرده این کیست که در پیش روی لشگر کوفه با چه غرور محکمی سینه سپر کرده آنقدر روی پنجه ی پایش فشار آورد تا یک کمی قدّ خودش را بیشتر کرده با دیدنش اهل حرم یاد حسن کردند از بس شبیه مجتبی عمامه سر کرده اما تمامی حواسش سمت گودال است آنجا که حتی عمه را هم خونجگر کرده آنجا که دستی بر سر و روی عمو میزد با چکمه نامردی به پهلوی عمو میزد از این به بعد عمه خودم دور و برت هستم من بعد از این پروانه ی دور سرت هستم من در رگم خون علمدار جمل دارم من مجتبای دوم پیغمبرت هستم ابن الحسن هستم، عمو ابن الحسینم کرد عبداللهم اما علیّ اکبرت هستم دشمن غلط کرده به سمت خیمه ها آید آسوده باش عمه اگر من لشگرت هستم گیرم ابالفضل نوامیس تو را کشتند حالا خودم خدمتگزار معجرت هستم هرچند مثل من پریشانی ، گرفتاری گیسو پریشانی مکن تا که مرا داری عمه رهایم کن مرا مست خدا کردند اصلاً تمامی مرا قالو بلی کردند عمه بگو در خیمه آیا نیزه ای مانده؟ حالا که بازوی مرا شیر خدا کردند بعد از غلاف کوچه ی تنگ بنی هاشم دست مرا نذر غریب کربلا کردند آیا نمی بینی چگونه نیزه میریزند آیا نمی بینی تنش را جا به جا کردند آیا نمی بینی چگونه چکمه هاشان را بر سینه ی گنجینه الاسرار جا کردند علی اکبر لطیفیان علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
تا که از چهره ات نقاب افتاد رونق از بزم آفتاب افتاد چهره ی مجتبائی ات گُل کرد در دل دشت التهاب افتاد دید عباس رزم شاگردش دید صحرا در اضطراب افتاد همه از نعره ی تو فهمیدند کار با پور بوتراب افتاد تا حریف نبرد تو نشدند بارش سنگ در شتاب افتاد گوییا زخم آتشین خوردی یا عمو گفتی و زمین خوردی به سرت سر رسیده ام برخیز شاخه یاس چیده ام برخیز سیزده سال انعکاس حسن پسر قد کشیده ام برخیز خاطرات قدیمی یثرب اشک های چکیده ام برخیز تا نفس های آخرت نشود تا کنارت رسیده ام برخیز من جوان مرده ام بمان پیشم خسته ام قد خمیده ام برخیز با تنت در برابرم چه کنم شرمگین برادرم چه کنم یافتی گرچه آرزویت را می کشی با غمت عمویت را همگی ایستاده می خندند کن نظر دشت روبه رویت را چقدر سنگ بر مزار تو هست که شکسته چنین سبویت را که در این خاک پرپرت کرده بین خون قاب کرده رویت را لب خود وا مکن که می بینم زخم سر نیزه در گلویت را که زده شانه ات به پنجه خویش که چنین تاب داده مویت را حیف مشتی ز کاکلت مانده گیسویت دست قاتلت مانده بیشتر مثل مجتبی شده ای ولی افسوس بی صدا شده ای مثل آئینه ای که خورده زمین تکه تکه جدا جدا شده ای قد کشیدی شبیه عباسم هر کجا تیغ خورده وا شده ای هرکجا دست می زنم گود است وای من غرق رد پا شده ای زیر سنگینی هزاران اسب به گمانم که آسیا شده ای سینه ات بس که جا به جا شده است استخوان ها پر از صدا شده است شاعر ناشناس علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
دست بر طناب می گیرد بچه را از رباب می گیرد بچه را از رباب می گیرد خیمه را اضطراب می گیرد دست و پا می زند علی اصغر تیر دارد شتاب می گیرد مگر این حنجر بهم خورده چند قطره آب می گیرد از سوال نکرده اش حنجر به سه صورت جواب می گیرد آه از غنچه گلی این بار تیر دارد گلاب می گیرد تا که اصغر سوار عرش شود خود مولا رکاب می گیرد شاعر ناشناس علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
سر بازار و ازدحام از من کینه ی شهر انتقام از من خواهرت را فقط تو برگردان هرچه سنگ است روی بام از من بغض مردانه ی صدا از من هرچه توهین و ناسزا از من به غرور رقیه بر نخورد کم محلی کوچه ها از من این شب بی ستاره از مسلم جگر پاره پاره از مسلم سر اکبر به نیزه ها نرود سر دارالاماره از مسلم آخر کار قائله از من ریسمان ،بند ،سلسله از من خار در پای دخترت نرود آن سه تا تیر حرمله از من بر سر شانه کوه غم از من زخم خوردن زیاد و کم از من تو سلامت مدینه برگردی خنجر کُنْد و شمر هم از من هرچه دارد هزینه از مسلم پای سنگین کینه از مسلم زینت شانه های پیغمبر نفس تنگ سینه از مسلم بزن آتش که خرمنش با من از دهن نیزه خوردنش با من تو نخی از عبات کم نشود بی کفن ماندن تنش با من بعد من ناله ی حرم با تو بی قراری دخترم با تو به پر بسته ام نگاه نکن سر دروازه میپرم با تو بعد من اصل ماجرا با تو دردها با تو کربلا با تو سهم من بود گردن کوفه ته گودال و چکمه ها با تو بعد من رنج همسفر با توست سر نی گریه تا سحر با توست به زمین خوردنم صدایش ماند انعکاسش به طشت زر با توست قسمت تلخ داستان با تو شام غم پس حسین جان با تو من که چیزی نمانده از لب هام زحمت چوب خیزران با تو شاعر ناشناس علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
امروز آقا شور و حالت بی بدیل است انگار هنگام نزول جبرئیل است سرشار از انّا الیه الرّاجعونی آیات استرجاع تو بانگ رحیل است یعنی بدان زینب که این پایان خط است چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است از ذوالجناح آن عرش پیما مرکب خود بر خاک نازل گشتی و زیر لب خود هذا قریر العین می گفتی پیاپی انگار که دل کنده ای از زینب خود یعنی بدان زینب که این پایان خط است چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است جبریل آمد تا رکابت را بگیرد شاید که یک کم از شتابت را بگیرد گفتم که این امّن یجیب از چیست؟ گفتی شاید دعایم اضطرابت را بگیرد یعنی بدان زینب که این پایان خط است چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است در مَنظر چشمان دل نازک ترینها یعنی به پیش دیده ی محمل نشینها دِرهم عطا کردی و ملک خود خریدی از مستجرهای خودت در این زمینها یعنی بدان زینب که این پایان خط است چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است مانند باران تا که شر شر می زنی تو بر شیشه ی قلبم تلنگر می زنی تو حس می کنم که چادرم در دست باد است در این زمین وقتی که چادر می زنی تو یعنی بدان زینب که این پایان خط است چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است در خواب دیدم معجرم روی تن توست در دست من یک تکّه از پیراهن توست فهمیدم از اشک تو و دلشوره ی خود تعبیر خوابم کربلایی گشتن توست یعنی بدان زینب که این پایان خط است چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است سعید توفیقی http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
تا باد به موی سرت افتاد دلم ریخت تا اشک ز چشم ترت افتاد دلم ریخت امروز میان تو و حُرّ ابن ریاحی تا صحبتی از مادرت افتاد دلم ریخت ای آینه ی خواهر خود تا که غبار ِ این دشت به دور و برت افتاد دلم ریخت امروز که یک مرتبه در موقع بازی بر روی زمین دخترت افتاد دلم ریخت درباره ی تنهایی و بی یاوری تو تا زمزمه در لشگرت افتاد دلم ریخت خورشید من امروز که این سایه ی شوم ِ سرنیزه به روی سرت افتاد دلم ریخت شاعر ناشناس http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت یا پیاده می رسید دور و برم را می گرفت سوزش موی سرم بابا طبیعی گشته است میرسید از پشت سر موی سرم را می گرفت از سر لج بازی اش… تا گریه ام در آورد گاه پس میداد و گاهی – چادرم را – می گرفت محض سوغاتی برای دخترش با یک تشر هم النگوها و هم انگشترم را می گرفت در نمی آورد ز گوشم گوشواره… می کشید آنقدر که خون ،تمام معجرم را می گرفت آن لگدهایی که میزد می نشست بر صورتم قدرت بینایی چشم ترم را می گرفت علیرضا خاکساری سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
دست از سرم بردار من بابا ندارم زخمی شدم بهر دویدن پا ندارم گیسو سپیدم؛ احترامم را نگه دار سیلی نزن؛ من با کسی دعوا ندارم باشد بزن چشم عمو را دور دیدی من هیچ کس را بین این صحرا ندارم زیبایی دختر به گیسوی بلند است مثل گذشته گیسوی زیبا ندارم این چند وقته از در و دیوار خوردم دیگر برای ضربه هایت جا ندارم تا گیسویم را ز دستانت درآرم غیر از تحمل چاره ای اینجا ندارم گفتم به عمه از خدا مرگم بخواهد خسته شدم میلی به این دنیا ندارم گیرم که پس دادند هر دو گوشوارم گوشی برای گوشواره ها ندارم شیرین زبان بودم صدایم را بریدند آهنگ سابق را به هر آوا ندارم در پیش پایم نان و خرما پرت کردند کاری دگر با شام و شامی ها ندارم با ضربه ی پا دنده هایم را شکستند کی گفته من ارثیه از زهرا ندارم نشناختم بابا تو را تغییر کردی امشب دگر راهی به جز افشا ندارم گویا تنور خولی آتش داشت آنشب ترکیب رویت گشته خیلی نا مرتب قاسم نعمتی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
ای فدای دلِ منوّرتان ای به قربان چشم کوثرتان وای بر حال جبرئیل، اورا گر برانید ، روزی از درتان تو سلیمان و موری آمده است تا مشرّف شود به محضرتان من کیم؟دوره گردِ چشمانت زینبم من همان کبوترتان کودکانم چه ارزشی دارند؟ جانِ عالم، تصدق سرتان کرده ام یا اخا دو آئینه نذر چشم علی اصغرتان ظهر دیدی چگونه خوش بودند در صفوف نماز آخرتان به امیدی بزرگشان کردم تا به دستم شوند ، پرپرتان گر بگویی بمیر ، میمیرند دست بر سینه اند و نوکرتان پای تفسیر ، شیرشان دادم پای تفسیر ِگریه آورتان پای تفسیر سوره ی مریم سوره ی زخمهای پیکرتان تا که راضی شوی و اذن دهی پر بگیرند در برابرتان یادشان داده ام، قسم بدهند بر ضریح کبود مادرتان بگذار اینکه ذبحشان سازم پای رگهای سرخ حنجرتان علی اکبر لطیفیان سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872