eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.9هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۰۸ من یه مامان ۳۶ ساله هستم با سه تا دسته گل💐 من فرزند چهارم یه خانواده هشت نفره ام، یه خانواده پرجمعیت و شاد با پدرو مادری با ایمان و بسیار مهربون🥰😘 یادمه اون موقع ها همه فامیل دلشون برای پدرم می‌سوخت که بنده خدا چجوری میخواد برای این دخترا جهاز بخره، پدرم هم همیشه میگفت خدا بزرگه و این وسط داخل پرانتز بگم که به کمک خدای مهربون موقع ازدواج مون اصلا سختی نکشیدیم، همه لوازم ضروری و باقیمت مناسب خریدیم در حد چیزی که عرف بود اما مثل بقیه مراسم نداشتیم که به همه نشون بدیم تمام رسم های غلط مثل جهازبرون و سیسمونی و پاتختی و حذف کردیم.☺️ القصه، پدرم کارگر یه شرکتی بود که از یه سالی به بعد رییس شرکت عوض شده بود و هر موقع دلشون میخواست حقوق می دادن البته ما خونه داشتیم و یه زمین کشاورزی که پدرم با عموها و پدربزرگم اونجا هم کار میکردن. روزهای بی پولی و سخت رو با مدیریت درست مادرم، ما بچه کوچیکا خیلی متوجه نمیشدیم. یادمه پدرم همیشه وقتی میخواست نماز بخونه با صدای بلند تو خونه اذان میگفت و روز های سه شنبه بعد از نماز می‌نشست و دعا توسل می خوند، ما هم یهو جذب می‌شدیم میرفتیم پیش بابا می نشستیم و دعا میخوندیم. یادمه اولین باری که با پدرم رفتیم نماز جمعه، موقع برگشتن یه کتاب داستان برام خرید و اون کتاب شد انگیزه من برای رفتن به نماز جمعه.🤩 همیشه بعد نماز جمعه ما رو می‌برد مغازه شیرینی فروشی و نفری یه دونه برامون شیرینی تر میخرید.😋 تو همه ولادت ها اگر پول داشت یه چیزی میخرید که ما بدونیم امروز روز جشنه و اگر هم پول نداشت شده نفری یه دونه شکلات برامون میخرید🍬🍭 الان که خودم مادر شدم تازه میفهمم چه شیوه تربیتی خوبی داشتن پدر عزیزم😅😍 وقتی رفتم دبیرستان یهو به خودم اومدم دیدم بعله همه دوستای جدید ته تهش سه نفره هستن😳حالا منم خجالت میکشیدم بگم ما هشت نفریم🙈 خلاصه به یکی میگفتم چهار نفریم به مشاور مدرسه میگفتم سه نفریم خیلی دوران سختی بود خدا منو ببخشه😔 تا اینکه با یه نفر آشنا شدم دیدم اونا نه نفرن😁 اونجا بود که تصمیم گرفتم مثل اون دوستم منم با افتخار به همه بگم که ما هشت نفریم البته از سال بعدش و به همکلاسی های جدید😊 چند سال گذشت و من به سن ۲۸سالگی رسیدم همه خواهرام حتی خواهر کوچکتر از خودم هم ازدواج کرده بود و من و برادر کوچکم با مادرم زندگی می‌کردیم. پدر عزیزم رو هم سال ۹۰ تو یه سانحه تصادف از دست دادیم😔الهی با مولا علی همنشین باشن و از ما بچه هاشون راضی باشن🤲 اون زمان من شاغل بودم و خیلی حرف پول می‌زدم، برادر بزرگترم هم تا یه خواستگار میومد میگفت آجی حواست باشه همه چی پول نیستا😅 اما خدا شاهده من قلباً فقط به ایمان طرف کار داشتم. خلاصه دی ماه سال ۹۵ دوتا خواستگار برای من اومد یکی پولدار و یکی با ایمان😊 پسر باایمان که الان همسرم هستند شب خواستگاری حرفایی زدن که من فهمیدم چقدر مهربون و باایمان هستند. ایشون تازه یک ماه بود که رفته بودند سر کار و با اولین حقوقشون کت و شلوار خریده بودن و اومده بودن خواستگاری، ما هم که از قبل شناخت داشتیم با توکل به خدا قبول کردیم و سه ماه بعد تو محضر عقد کردیم بدون تشریفات.😍 هر دومون وام ازدواج گرفتیم و دنبال خونه گشتیم به لطف خدا یه خونه خوب و خوشگل پیدا کردیم و قرار شد برای عروسی هم قسطی بریم کربلا با مادرشوهر و مادرخودم بعد از برگشتن هم یه ولیمه دادیم و زندگی مشترک ما شروع شد.😊 خونه ما از خیابون اصلی دور بود ما هم که ماشین نداشتیم یکم رفت و امد برامون سخت بود. ما خیلی مهمونی دادن رو دوست داشتیم بخاطر همین تصمیم گرفته بودیم هر ماه مهمونی بدیم و همه خانواده رو با هم دعوت کنیم. خونه مون رو هم برای بازی هر سنی از بچه ها آماده میکردیم، خیلی بهشون خوش می‌گذشت. شش ماه بعد از عروسی مون من باردار شدم و چند ماه بعدش به برکت وجود دخترم یه ماشین خریدیم. همسرم هم یه آزمونی شرکت کرد و بعد از به دنیا اومدن دخترمون استخدام شرکت دولتی شدن😊 بعد از تولد یکسالگی دخترم صاحب خونه اجاره خونه مون رو برد بالا و ما هم تصمیم گرفتیم بیایم محله خودمون و یه زمینی بخریم و خودمون خونه رو بسازیم. حدود دو ماه خونه مادرم موندیم تا خونه مون آماده شد. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۰۸ بعد از اینکه رفتیم خونه جدید، تصمیم گرفتیم برای بچه بعدی هم اقدام کنیم. رفتم دکتر و بهم گفتن که تنبلی تخمدان داری و اوضاع خرابه منم خیلی غصه خوردم از خدا خواستم بدون دردسر بچه بهمون بده. رفته بودیم مشهد دخترم انقدر به امام رضا گفت دو تا داداش میخوام خودم هم امام رضا و به مادرشون قسم دادم. وقتی برگشتم رفتم دکتر و سونو که انجام داد گفت دوقلو بارداری🙈🤲 به لطف خدای عزیز الان پسرا دو سال و نیمه هستن و دخترم شش ساله. قل دوم موقع تولد اکسیژن به مغزش نرسید و الان مشکل حرکتی داره، وقتی بردم دکتر، بهم گفتن که کاردرمانی از نون شب براش واجب تره، هفته ای سه جلسه میشه ٧۵٠ هزار تومان که با حقوق کارمندی نداشتیم پرداخت کنیم.😢 تا اینکه بعد از چند جلسه متوجه شدیم بهزیستی به خانواده های دوقلو کمک میکنه تا شش سالگی و پولی که بهزیستی میده، خرج همون کار درمانی میشه. الان وضع مون از دورانی که بچه نداشتیم بهتره به لطف خدا، روزی بچه ها میرسه و در کنار بچه ها قسمت شده هر سال مشهد بریم و مسافرت هم میریم. خدا کمک کنه بتونیم بچه های خوب برای یاری امام زمان تربیت بکنیم🤲 دعام اینه خدای مهربون فرزند سالم و صالح و مصلح زود و بی دردسر بدون ویار بد و زایمان راحت قسمتم بکنه😅🤲 فرزند زیاد فقط نعمته، به شرط اینکه با ایمان بزرگ شون کنیم. مشکلات مالی هم میگذره فقط یکم قناعت میخواد و اینکه به حرف مردم کار نداشته باشیم و برای خدا زندگی کنیم☺️ اگه ایمان باشه، همه چیز درست میشه.😇 مادر عزیزم چند ماهی هست درگیر بیماری شدن😔 هر کدوم از بچه ها یه کاری میکنن یکی می‌بره بیمارستان، یکی روحیه میده، یکی خریدا رو انجام میده، خلاصه به لطف خدای مهربون همه مون در کنار هم و با همکاری هم تلاش میکنیم مادرم این روزا رو راحت تر بگذرونن. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۰۹ سال ۹۴ با همسرم ازدواج‌ کردم، ایشون سرباز بودن و هردو سن مون کم بود. با تموم سختی ها و بیکاری همسرم، سال ۹۶ زیر یک سقف رفتیم. بعد از یک سال همسرم شاغل شدند و یه خورده از پس خرج مخارج بر اومدیم، تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم. حدودا یک سال از اقدام مون گذشت اما خبری نبود. شروع کردم به دکتر رفتن، اولین دکترم یه دکتر معروف در مشهد هستن، متاسفانه بدون سونو و آزمایش، داروهای قوی دادن که هورمونام به شدت بهم ریخت، دوره های نامنظم و... چند ماهی گذشت مجدد با پرس جو پیش یه دکتر دیگه ای رفتم ایشون کلی آزمایش سونو انجام دادن و فهمیدن با مصرف دارو ها تنبلی شدید تخمدان گرفتم و درمان رو شروع کردن، شش ماهی گذشت از مصرف دکتر و دارو اما باز هم خبری نبود. حدودا سه سالی میشد اقدام بودیم و به چندین دکتر مراجعه کرده بودم اما بی فایده، تصمیم گرفتیم مدتی رو دکتر نریم و دارویی مصرف نشه. اما خب گذشت و بازم خبری نبود. چندین مرتبه داروگیاهی مصرف کردم، طبیب های زیادی رفتم که توی مشهد خبره بودن و خیلیا پیششون نتیجه گرفته بودن از بادکش درمانی بگیرین تاااا طب سوزنی و طب گیاهی و.... اما باز هم نتیجه نداد. دوباره تصمیم گرفتم دکتر برم با کلی تحقیق یک دکتر پیدا کردم که خیلیا نتیجه گرفته بودن و داخل مطب ای یو ای میکردن رفتم پیششون و دوباره کلی آزمایش و سونو عکس رنگی هم من، هم همسرم انجام دادیم. ایشون گفتن من تنبلی تخمدان دارم و همسرم اسپرم هاش ضعیفه، سه دوره دارو تجویز کردن و بعد از گذشت سه ماه، دارو برای ای یو ای رو شروع کردن. کسانی که توی این موقعیت هستند میدونن برای انجام ای یو ای چند سری باید سونوگرافی انجام بدی تا موعد انجام ای یو ای رو دکتر تشخیص بدن. خلاصه روز موعود رسید و با کلی استرس و هیجان راهی آزمایشگاه و بعد مطب دکتر شدیم برای انجام ای یو ای، مراحل گذشت. دو روز استراحت مطلق داشتم و ۱۵ روز بعد میتونستم آزمایش بدم. توی این مدت هم کلی دارو مصرف کردم روز ۱۵ ام رسید و آزمایش دادم اما منفی شد. دوباره کلی ناامید شدیم اما من تصمیم رو گرفته بودم و خیلی پیگیر بودم توی این مدت کلی نذر کردیم و بعد از منفی شدن آزمايشم، امام حسین خیلی یهویی مارو طلبید تا پیاده روی اربعین کربلا باشیم.🥺 بعد از اومدن از کربلا دوباره کل آزمایشا و سونو ها رو جمع کردم رفتم مرکز ناباروی نوین، اونجا رو معرفی کردن گفتن خصوصیه دکترش خیلی خوبه و... مستقیم با کل مدارک رفتم پیش یه خانوم دکتر معروف دیگه در مشهد که از نظر من فقط اسمشون معروفه، ایشون با دیدن مدارک تشخیص دادن ناباروی نامشخص داریم و احتمال داره کلا بچه دار نشیم. ای وی اف هم ۵۰ درصد شاید جواب بده واسمون و... هزینه ای وی اف توی اون مرکز سال ۱۴۰۱ حدودا ۳۰ میلیون بود و این مبلغ کمی نبود خلاصه پرونده ام رو گرفتمو اومدم خونه اما تموم راه کل حرفای دکتر توی ذهنم بود، کلا ناامید شدم. به همسرمم که گفتم گفت کلا بیخیال شیم، بریم بچه از بهزیستی بیاریم. رفتیم دنبال کارای بهزیستی اما یکی از قانون های سرپرستی داشتن حداقل سن ۳۰ سال یکی از زوجین بود که منو همسرم شاملش نمی‌شدم. من ۲۵ ساله بودمو همسرم ۲۷ ساله، این راه هم بسته شد برامون😔 یکی دوماهی کلا ناامید بودم و شرایط روحی خوبی نداشتم تا اینکه به پیشنهاد یکی از دوستام مرکز ناباروی میلاد (بیمارستان امام رضا)رفتم این مرکز دولتیه و هزینه هاش خیلییی به نسبت بقیه مرکز ها کمه اما بهترین دکترها رو داره، دکتر هایی که مستقیم بهت نمیگن نمیتونی بچه دار شی تا جایی که میتونن محبت میکنن و میگن میشه از همه نظر آزمایش سونو انجام میدن واست تا بهترین درمان رو تجویز کنن. اونجا‌ویزیت شدم. دوباره آزمایشات تخصصی و سونوگرافی منو همسرم شروع شد. بعد اومدن نتیجه دوباره رفتم پیششون، اونجا برای اولین بار بعد پنج سال تشخیص دادن من کم کاری تیروئید دارم و علت اصلی ناباروریم همینه و توی این پنج‌سال هیچ کدوم از دکترهای معروف و مرکزها که رفتم نفهمیده بودن. درمان رو شروع کردن، سه ماه قرص تیرویید مصرف کردم، بعد سه ماه دوباره آزمایش دادم که خداروشکر بهتر شده بود به پیشنهاد دکتر یک مرتبه دیگه ای یو ای گفتن انجام بدیم چون اعتقاد داشتن هر دو سالمیم و همین ای یو ای جواب میده. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۰۹ داروها و آمپول های ای یو ای شروع شد و بعد سونو گرافی تعیین کردن که چه روزی بیام برای پروسه انتقال، زمان سونوگرافی دکتر‌ گفتند احتمال داره دویا سه قلو بشه بچه ها، مشکلی نداری منم گفتم نه فقط بشه. چون خیلی‌دوقلو دوست داشتم ذوق کردم از حرفشون و دعا دعا میکردم که واقعا اتفاق بیوفته. روز انتقالم آخرین روز کاری اسفند ماه مرکز بود، صبح‌ زود رفتیم کارها رو انجام دادیم و انتقال انجام شد. اونجا نیم ساعتی دراز کشیدم و بعد راهی خونه شدیم. اما این سری دکتر گفت نیازی به استراحت نیس و کارهای عادی رو میتونی انجام بدی اما سنگین نه. من این سری رو کلا استراحت نکردم و اصلا به نتیجه فکر‌ نمی‌کردم. راستش کلا ناامید بودم و هنوز حرفای دکتر قبلی توی ذهنم بود و میگفتم اصلا نتیجه نمیده، الکی رفتم. سال تحویل اومد و ما تصمیم گرفتیم بریم مسافرت تا‌ کلا به دور از استرس انتظار باشیم و تنها دارویی که مصرف می‌کردم شیاف پروژسترون بود. با ماشین مسافرتمون رو رفتیم و بعد برگشت باید آزمایش می‌دادم. تو راه مسافرت یک روز لکه بینی داشتم و اونجا بدتر ناامید شدم، گفتم حتما منفیه کلا بی خیالش شدیم. بعد سفر باید آزمایش‌ میدادم اما خب من اونقدر منفی بود ذهنم که گفتم بیخیال آزمایش و به بی بی چک راضی شدم در عین ناباوری تست مثبت شد. فرداش آزمایش‌ دادم اونم‌ مثبت شد.😍 مرکز اونقدر پیگیر بود دقیقا روز ۱۶ام از مرکز ناباروری زنگ‌ زدن و پیگیر شدن. گفتم آزمايشم مثبت شده، گقتن دوباره هفته بعد تکرار کنم و بعد بیست روز برم‌ برای‌ سونوگرافی داخل مرکز، توی این چند‌ وقت هم گفتند شیاف رو ادامه بدم. روز سونوگرافی رسید بعد سونو مشخص شد دوقلو باردارم و هردو سالم هستن و صدای قلبشون هم گذاشت واسم🥺 از اونجا آزمایشات اولیه بارداری رو واسم نوشتن و گفتن میتونم هر دکتر دیگه ای‌خواستم برم. سه ماه اول با تموم ویارها و سختی هاش گذشت و وقت سونو غربالگری رسید. اونجا مشخص شد طول سرویکسم کم‌ شده و باز‌ هم استراحت داشتم و مشخص شد هر دو قل ها دختر هستن. خیلی‌ خوشحال بودم ازین موضوع... حدودا ۲۰هفته بودم، طول سرویکسم خیلی کم شد حدودا به ۲۱ رسید و باید سرکلاژ میشدم اما چون سن بارداریم زیاد بود هر دکتری انجام نمیداد دکتر خودمم گفت ریسکه انجام دادنش و نامه ای به استاد خودشون نوشت و از ایشون خواست تا انجام بدن واسم... به صورت اورژانسی رفتم مرکز آفرینش مطب خانم دکتر تارا و فرداش راهی بیمارستان شدم جهت انجام سرکلاژ... قبل سرکلاژ خیلی ترسوندنم که انجام ندم. گفتن احتمال داره کیسه آب پاره بشه یا بعد انجام اصلا نمیتونم بشینم راه برم همش باید دراز کشیده باشم و... اما اصلا این‌طور نشد. این‌ میگم تا خانومایی که توی این راه قرار میگیرن حتما انجام بدن هیچ دردی نداره و بعد انجام فقط وسیله سنگین نباید بلند کنی که اونم توی دوران بارداری کلا ممنوعه، پیاده روی زیاد نباید داشته باشی همین، من حتی خونه مون طبقه سوم بود و از پله هم استفاده میکردم. حدودا هفته ۲۶ بودم که درد زایمان داشتم و دوباره راهی بیمارستان شدم یه هفته بستری بودم با سرم آمپول و... درد رو متوقف کردن تا بچه ها بزرگ تر بشن. خداروشکر این سری هم بخیر گذشت اما حدودا ۳۰هفته بودم که برای وزن بچه ها به سونوگرافی رفتم و اونجا متوجه شدیم خون‌رسانی به بچه ها ضعیفه و وزن خیلی کمی دارن بچه ها و با توجه به نظر پزشک‌ هر هفته باید سونو رنگی‌ انجام میدادم تا ببینم خونرسانی چطوره. حدودا مهر ماه سال ۱۴۰۲، هفته ای ۳میلیون هزینه‌ سونوگرافی میشد اما خب واجب‌ بود و برای سلامتی بچه ها باید میرفتم تا ببینیم وضعیتشون چه جوره اگه وخیم‌تر شده که ختم بارداری‌ بدن. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۰۹ رسیدم به هفته ۳۴ بارداری و یک شب کیسه آبم پاره شد و این سری برای زایمان راهی بیمارستان شدم. چون میدونستم بچه ها قطعا به دستگاه ان آی سیو نیاز دارن، تصمیم گرفتیم بیمارستانی بریم که هم دستگاه داشته باشه و هم هزینه زیادی برامون نداشته باشه و تنها بیمارستانی که می دونستیم نزدیکه و دستگاه و تجهیزات کامل داره و با توجه به بیمه تامین اجتماعی که داریم رایگان برامون میوفته، بیمارستان هفده شهریور مشهد بود. طبق نظر پزشک اون شب بخاطر وزن پایین بچه ها سزارینم کردن و خداروشکر راضی بودم. بعد زایمان بچه ها رو آوردن پیشم‌ و‌ خداروشکر هر‌دو سالم بودن اما بخاطر وزن کم (قل اولم ۱۹۵۰گرم و قل دومم ۱۳۰۰ گرم) و زردی که داشتن داخل دستگاه رفتن. من خودمم بخاطر فشار‌ خون بالا سه روز بستری بودم و نمیتونستم پیش‌ بچه ها برم. بعد از سه روز که بهتر شدم مرخص شدم‌ و مستقیم رفتم بخش ان آی سیو و سه روز هم‌ اونجا بودیم با بچه ها و‌ بعد همگی باهم‌ مرخص شدیم و راهی‌ خونه شدیم. خداروشکر‌ اون روزای سخت گذشت و دوتا دخترام سالم سلامت با هر سختی، تنهایی، شب‌بیداری، کولیک و سخت تر از همه نوزاد نارس بزرگ‌ کردن و.... گذشت و بزرگ‌ شدن. الان حدودا ۱۵ ماهه هستن و هر لحظه و هر ثانیه بابت وجودشون شکرخدا رو‌ می‌کنم🥺 عذر خواهم اگه تجربه ام طولانی شد چون دوست داشتم همه خانومایی که توی شرایط من هستن، از تک تک تجاربم استفاده کنند. مسیر ناباروری، بارداری چند‌قلویی، زایمان زودرس،نوزاد نارس همگی خیلی سخته خیلیییی‌ و توی این مسیر فقط فقط صبر و توکل به خدا داشتن مهمه، من توی پنج‌ سال ناباروریم فقط فقط توکل به خدا کردم و اگه دکتری هم میرفتم همیشه حرفم به اطرافیانم این بود اگه خدا بخواد میشه... قطعا خدا به بهترین شکل در بهترین زمان پاداش صبر و تلاش رو میده و پاداش صبر من این دوتا دسته گلی هست که دارم🥺و همیشه بابتشون خداروشکر می‌کنم. من از اول بارداریم زمانی که اصلا خبر نداشتم و راهی مسافرت شده بودیم عقیده ام این بود خدا بخواد میشه، حتی زمانی که تو بدترین شرایط بارداری‌ بودم احتمال سقط دادن، بازم میگفتم خدا خودش بعد پنج سال بهم داده قطعا خودش‌ مراقبشونه، به‌ همین جهت میگم همه چی رو بسپرین به‌ خودش‌ که به بهترین شکل انجام میده. فقط باید صبر داشته باشین توی این مسیر و ناامید نشین. من اکه اسم‌دکتر یا مرکز یا بیمارستان نام بردم به این جهت بود تا عزیزانی که چه تو مشهد چه شهرستان اطراف هستن از این مرکز ناباروری استفاده کنن، چون خیلیا بخاطر اینکه دولتی هست قبول ندارن این مرکز رو اما نمیدونن همین مرکز پیشرفته ترین لوازم رو داره و حتی از کشورهای دیگه و شهرای دیگه برای باروری به اینجا مراجعه میکنن. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۲ بنده متولد ۷۲ هستم و فرزند اول خانواده، داداشم دوسال از خودم کوچیکتر هست و از همون بچگی با هم همبازی بودیم و ارتباط خوبی باهم داشتیم ولی من همیشه حسرت داشتن خواهر و فرزند بیشتر در خانواده رو داشتم چون دوتا بچه بودیم و می‌دیدم که خاله و عمه و اقوام همه چند فرزندی هستن و واقعا جو خانواده شاد و سر زنده تر بود. یادم میاد شب ها با گریه می‌خوابیدم و به مامانم التماس میکردم برام یه خواهر دنیا بیار ولی مامانم مخالف فرزند آوری بودن و میگفتن که همین دوتا کافی هست. اون زمان متاسفانه شعار فرزند کمتر زندگی بهتر خییلی رواج پیدا کرده بود حتی مرکز بهداشت، مامانم رو به عنوان مادر نمونه با فرزند کمتر انتخاب کردن و ازشون تجلیل کردن.😔 چند مدت بعد این مراسم بود که مامانم متوجه شد باردار هستش😄 بهورز تماس گرفت که خانم ما شما رو به عنوان مادر نمونه انتخاب کردیم حالا باردار شدید.😄 خیلی خوشحال بودم که بلاخره بعد از چندسال، خدا به ما یه کوچولو داده بود و خوش حال تر اینکه این کوچولوی خوش قدم قرار بود یه خواهر برای من باشه. درسته ۱۰ سال باهم اختلاف سنی داشتیم ولی بازهم خوشحال بودم، خواهرم که به دنیا اومد یک سال بعد مجدد خدا خواسته باردار شدن و باز هم یک خواهر دیگر😍 خیلی حس و حال خوبی داشت داشتن دوتا خواهر ولی خیلی دوست داشتم اختلاف سنی کمتری با هم داشتیم بلاخره با هر دوتا خواهرام ده یازده سال اختلاف سنی داشتم. بعد از چند سال دانشگاه خوبی قبول شدم و این وسط هم پای خواستگارها به خونه باز شده بود. چندتایی رو همین‌جوری مامانم رد کرد چون می‌گفتم الان که وارد درس و دانشگاه شدم تا آخرش برم دیگه. چون سال اول دانشگاه هم بودم و واقعا فکری برای ازدواج نمی‌کردم، تا اینکه پسر عموم دوستشون رو به ما معرفی کردن و ازشون خیلی تعریف کردن که پسر اهل کار و مومنی هستش. گفتن اجازه بدیم با خانواده بیان، حالا همدیگه رو ببینیم و آشنا بشیم تا بعد، آمدن خانواده همان، دلبسته شدن آقا پسر و خانوادشون و این وسط هم راضی شدن پدرم به این وصلت همان... خلاصه پدرم با من صحبت کردن و بعد از انجام تحقیقات، نظر من هم جلب شد و عید سال ۹۳ من و همسرم به عقد همدیگه در اومدیم. زمانیکه همسرم به خواستگاری آمدن تازه دو ماه بود که سر کار میرفتن و خونه و ماشین نداشتن. دوماه عقد بودیم و طی این دوماه خدا به ما برکت داد و تونستیم با وام و پس انداز وسایل زندگی مون رو آماده کنیم و بریم سر زندگی خودمون بخاطر شرایط کاری همسرم از خانواده همسر و خودم دور بودیم و تنها در یه شهر دیگه زندگی می‌کردیم. روزهایی که همسرم محل کار بودن خیلی حوصله ام سر می‌رفت، بخاطر همین تصمیم گرفتیم که یه کوچولو داشته باشیم و بعد ازدواج خیلی زود باردار شدم. با وجود اینکه خیلی بارداری سختی داشتم از همان اوایل ویار شدید و افت فشار داشتم. دور بودن خانواده هم خیلی اذیتم میکرد چون واقعا توان کار کردن در خانه رو نداشتم و در اون شهر هم غریب بودیم. گه گاهی مامانم بهم سر می‌زد و بیشتر مواقع هم همسرم مرخصی می‌گرفتن و به خانه پدرم میرفتم و چند روزی رو استراحت میکردم و دوباره به خونه خودمون بر می‌گشتیم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۲ با هر سختی که بود الحمدلله این ۹ ماه گذشت و عید سال ۹۴ دختر گلم به دنیا اومد، اولین نوه خانواده پدری خودم بودن و خیلی پدر و مادرم دلبسته دخترم شدن. از قدم خیر دخترم زمانیکه دخترم سه ماهه بودن تونستیم ماشین بگیریم، در اون شرایط هنوز اوضاع مالی خوبی نداشتیم حقوقی که همسرم میگرفتن بخاطر اجاره خونه و قسط چیز زیادی برای خودمون نمی‌ماند ولی در زندگی خیلی قناعت میکردم و هیچ وقت سفره دلم رو پیش هیچکس حتی خانواده هامون باز نمی‌کردیم، حتی میشد که پول شیر خشک دخترم رو از همکارشون قرض می‌گرفتیم و بعداً بهشون پس می‌دادیم ولی لطف خدا زندگی سر حال و عاشقانه ای داشتیم و باور داشتم که همه این سختی ها گذرا هستن خدا خودش برکت میده. دخترم سه ساله بودن که مجدد تصمیم به بارداری گرفتیم ولی این بار بر خلاف بارداری اولم که زود باردار شدم این دفعه طول کشید. چندتا دکتر رفتم و الحمدلله هیچ مشکلی نداشتیم و بعد از ۶ماه باردار شدم. دخترم خیلی خوشحال بودن و الحمدلله بر خلاف بارداری اولم، بارداری بهتری داشتم و خبری از ویار نبود و محل زندگیمون رو هم به مرکز استان آورده بودیم و برای رفتن به دکتر و سونو خیلی راحت تر بودم و آبان ماه ۹۸ گل پسرم به دنیا اومدن. هنوز یک ماهه نشده بود که خدا به ما روزیش رو رسوند و ما صاحب خونه شدیم همسرم معتقد بودن هر بچه روزی خاص خودش رو میاره و خیلی بچه دوست و حساس روی بچه ها هستن. این بار تصمیم داشتیم که اختلاف بین بچه ها دیگه زیاد نشه و دوسالگی پسرم مجدد برای فرزند سوم اقدام کنیم. اما بخاطر شرایط کاری همسرم و دست تنها بودن من نشد. چون همسرم بیشتر ماموریت بودن و من با وجود دوتا کوچولو شرایط جسمی برای بارداری رو نداشتم. تا اینکه الحمدلله کار همسرم به جای نزدیک انتقال یافت و دیگه از ماموریت کاری خبری نبود و سال گذشته که پسرم چهار ساله بودن، مجدد اقدام کردیم و خداوند مهربان به ما یک گل پسر دیگه هدیه دادن و گل پسر ما مهر ماه امسال به دنیا اومد. چقدر حال و هوای خونه ما رو شادتر کرد چقدر از زمان بارداری به ما برکت رسید و هر کدوم از بچه ها برامون یه جور خاص برکت داشتن.🌹 ان شاالله دوباره به امر رهبرم لبیک میگم و چهارمین فرزند هم به جمع خونه مون اضافه میکنم. من خودم چند سال در خانواده کم جمعیت زندگی کردم بخاطر همین هیچ وقت نمی‌خواستم در زندگی خودم این شرایط رو داشته باشم. زندگی با وجود بچه ها نشاط پیدا می‌کنه و خدا روزی رسان ماست نه ما روزی رسان بچه ها. من و همسرم زندگی مون رو با ساده ترین شکل ممکن شروع کردیم، بدون هیچ پشتوانه مالی از طرف خانواده ها ولی توکل مون به خدا بود و هیچ وقت بخاطر شرایط مالی، قید بچه دار شدن رو نزدیم، خدا هم به این دید به زندگی ما برکت داد و الان الحمدلله مستقل و با تلاش خودمون و برکت خدا صاحب زندگی و بچه‌ های نازی شدیم الحمدلله "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۳ من متولد ۷۳ هستم و دوتا برادر بزرگتر دارم. وقتی مامانم منو باردار شد هرکاری کرد که من از بین برم چون شاغل بود و برادرم یک ساله... ولی من قوی تر از این حرفا بودم و موندم😎 اما در طی بارداری مامانم هیچ دکتری نرفت و تا ۴ساعت قبل بدنیا اومدن من سرکار بود. من از همون اول بچه مستقلی بودم و مدیریت مالی خونه دست من بود و هیچ کاری بدون نظر من انجام نمیدادن. بماند که چقدرررر برادرام دوستم داشتن و همیشه اولین و بهترین ها رو به من میدادن. دوران دبیرستان که درحال تلاش بودم واسه پزشکی با یه حرف دوستم مسیرم عوض شد و وارد حوزه شدم الحمدلله. سال ۹۵ بود که عروسی دوستم رفتم یه شهر دیگه و قرار بود دختر خانمی رو ببینم واسه برادر کوچیکترم؛ و این مقدمه ای برای ازدواج خودم شد. کمتر از یک ماه خواستگاری و عقد ما انجام شد. جوری که همه تعجب کردن. چون برادرم روی خواستگار ها خیلی حساس بود. همسرم۲۴ساله بودن و یه مغازه کوچیک داشتن فقط، دوماه بعد عقد سفر اربعین با هم رفتیم که یکی از بهترین سفرهامون بود. ۹ ماه بعد عروسی گرفتیم و نزدیکای عروسی همسرم مغازه رو بستن و عملا بیکار شدن. چون ما بچه خیلی دوست داشتیم ۳ماه بعد عروسی باردار شدم. اینقدر بی پول شده بودیم که واسه دکتر رفتن مجبور شدم دستبندی که سرعقد همسرم هدیه داده بود رو بفروشم و از برکت وجود بچه مون با همون پول همسرم آزمایش های بدو استخدام رو رفتن و شاغل شدن. بچه اولمون که ۳سالش بود دوباره باردار شدم و حال خیلی بدی داشتم و سونو که رفتم دکتر گفت ۲قلو هست!!! بارداری خیلی سختی بود و دقیق ایام اوج کرونا شد و درگیر کرونا شدم. توی ۸ماهگی بودم که دکتر ختم بارداری داد بدون هیچ دلیلی و زایمان زودرس داشتم در ۳۲ هفته. بچه هام بخاطر وزن کم و مشکل تنفسی nicu بستری شدن و حال یکیشون بهتر بود و قل دومی هر روز بدتر میشد😔 یک شب خواب دیدم دخترم خوب شده و صبح خوشحال به همسرم گفتم. ایشون وقت نداشتن بیان بیمارستان و با برادرم رفتم دیدنشون... دم در nicu پرستار ها منو راه ندادن داخل و به هم نگاه میکردن؛ خیلی نگران شدم و اصرار من بیشتر شد واسه دیدن بچه ام و آخر سر با تایید سوپروایزر رفتم داخل. دیدم یه پارچه سفید روی دخترم کشیدن 😭 دخترم از پیشم رفت و حسرت بغل کردن جسم کوچولو اش به دلم موند. خیلی روزای سخت و تلخی بود. یه بچه ام زیر خروار ها خاک و بچه دیگه که معلوم نبود چه اتفاقی براش میفته. دو ماه بعد فوت بچه ام پدرم رو به طور ناگهانی از دست دادم😭. بعداز یک ماه بستری بودن، بچه ام مرخص شد و آوردیم خونه. چقدررر سخت بود بزرگ کردن بچه نارس.با قطره چکان شیر می‌تونست بخوره چون فک و دهانش قدرت مکیدن نداشت. با بارداری دومم وضعیت اقتصادی بهتری پیش اومد و ماشین عوض کردیم و تونستیم یه سرمایه گذاری کنیم. وقتی پسرم ۲ ساله شد، تصمیم گرفتیم واسه بچه بعدی، ولی خواست خدا نبود و تا یک سال باردار نشدم. به همسرم گفتم دیگه اصراری ندارم به بارداری و اگر خدا بخواد میشه. ولی اربعین از حضرت ابوالفضل یه اولاد صالح و امام حسینی خواستم. درست ماه بعد که منتظر نبودیم باردار شدم دقیقا شب ولادت آقا قمر بنی هاشم آزمایشم مثبت شد و مثل کسایی که بچه اولشون هست چقدر خوشحال بودیم.😍جنسیتش هم واسمون مهم نبود. از برکت این فسقلی ما؛ همسرم کار مستقلی راه انداختن و چند وقت بعد شعبه دوم کارشون رو هم اضافه کردن. الانم بچه مون ۴ماهه است و برخلاف جواب غربالگری، کاملا سالم و بانمک☺️. تو زندگی سختی و راحتی زیاد پیش اومده برامون ولی همه رفع شدن الحمدلله. به خاطر همسر خوب و مهربون و بچه های سالمی که خدا بهم داده همیشه شکرگزار هستم. از خدا میخوام هیچ زنی چشم انتظار اولاد نباشه و خدا به همه اولاد صالح و سالم بده.❤️❤️ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۳ من متولد ۷۳ هستم و دوتا برادر بزرگتر دارم. وقتی مامانم منو باردار شد هرکاری کرد که من از بین برم چون شاغل بود و برادرم یک ساله... ولی من قوی تر از این حرفا بودم و موندم😎 اما در طی بارداری مامانم هیچ دکتری نرفت و تا ۴ساعت قبل بدنیا اومدن من سرکار بود. من از همون اول بچه مستقلی بودم و مدیریت مالی خونه دست من بود و هیچ کاری بدون نظر من انجام نمیدادن. بماند که چقدرررر برادرام دوستم داشتن و همیشه اولین و بهترین ها رو به من میدادن. دوران دبیرستان که درحال تلاش بودم واسه پزشکی با یه حرف دوستم مسیرم عوض شد و وارد حوزه شدم الحمدلله. سال ۹۵ بود که عروسی دوستم رفتم یه شهر دیگه و قرار بود دختر خانمی رو ببینم واسه برادر کوچیکترم؛ و این مقدمه ای برای ازدواج خودم شد. کمتر از یک ماه خواستگاری و عقد ما انجام شد. جوری که همه تعجب کردن. چون برادرم روی خواستگار ها خیلی حساس بود. همسرم۲۴ساله بودن و یه مغازه کوچیک داشتن فقط، دوماه بعد عقد سفر اربعین با هم رفتیم که یکی از بهترین سفرهامون بود. ۹ ماه بعد عروسی گرفتیم و نزدیکای عروسی همسرم مغازه رو بستن و عملا بیکار شدن. چون ما بچه خیلی دوست داشتیم ۳ماه بعد عروسی باردار شدم. اینقدر بی پول شده بودیم که واسه دکتر رفتن مجبور شدم دستبندی که سرعقد همسرم هدیه داده بود رو بفروشم و از برکت وجود بچه مون با همون پول همسرم آزمایش های بدو استخدام رو رفتن و شاغل شدن. بچه اولمون که ۳سالش بود دوباره باردار شدم و حال خیلی بدی داشتم و سونو که رفتم دکتر گفت ۲قلو هست!!! بارداری خیلی سختی بود و دقیق ایام اوج کرونا شد و درگیر کرونا شدم. توی ۸ماهگی بودم که دکتر ختم بارداری داد بدون هیچ دلیلی و زایمان زودرس داشتم در ۳۲ هفته. بچه هام بخاطر وزن کم و مشکل تنفسی nicu بستری شدن و حال یکیشون بهتر بود و قل دومی هر روز بدتر میشد😔 یک شب خواب دیدم دخترم خوب شده و صبح خوشحال به همسرم گفتم. ایشون وقت نداشتن بیان بیمارستان و با برادرم رفتم دیدنشون... دم در nicu پرستار ها منو راه ندادن داخل و به هم نگاه میکردن؛ خیلی نگران شدم و اصرار من بیشتر شد واسه دیدن بچه ام و آخر سر با تایید سوپروایزر رفتم داخل. دیدم یه پارچه سفید روی دخترم کشیدن 😭 دخترم از پیشم رفت و حسرت بغل کردن جسم کوچولو اش به دلم موند. خیلی روزای سخت و تلخی بود. یه بچه ام زیر خروار ها خاک و بچه دیگه که معلوم نبود چه اتفاقی براش میفته. دو ماه بعد فوت بچه ام پدرم رو به طور ناگهانی از دست دادم😭. بعداز یک ماه بستری بودن، بچه ام مرخص شد و آوردیم خونه. چقدررر سخت بود بزرگ کردن بچه نارس.با قطره چکان شیر می‌تونست بخوره چون فک و دهانش قدرت مکیدن نداشت. با بارداری دومم وضعیت اقتصادی بهتری پیش اومد و ماشین عوض کردیم و تونستیم یه سرمایه گذاری کنیم. وقتی پسرم ۲ ساله شد، تصمیم گرفتیم واسه بچه بعدی، ولی خواست خدا نبود و تا یک سال باردار نشدم. به همسرم گفتم دیگه اصراری ندارم به بارداری و اگر خدا بخواد میشه. ولی اربعین از حضرت ابوالفضل یه اولاد صالح و امام حسینی خواستم. درست ماه بعد که منتظر نبودیم باردار شدم دقیقا شب ولادت آقا قمر بنی هاشم آزمایشم مثبت شد و مثل کسایی که بچه اولشون هست چقدر خوشحال بودیم.😍جنسیتش هم واسمون مهم نبود. از برکت این فسقلی ما؛ همسرم کار مستقلی راه انداختن و چند وقت بعد شعبه دوم کارشون رو هم اضافه کردن. الانم بچه مون ۴ماهه است و برخلاف جواب غربالگری، کاملا سالم و بانمک☺️. تو زندگی سختی و راحتی زیاد پیش اومده برامون ولی همه رفع شدن الحمدلله. به خاطر همسر خوب و مهربون و بچه های سالمی که خدا بهم داده همیشه شکرگزار هستم. از خدا میخوام هیچ زنی چشم انتظار اولاد نباشه و خدا به همه اولاد صالح و سالم بده.❤️❤️ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۸ متولد سال ۷۱ هستم. سال ۸۶ با پسرعموی خودم به شکل سنتی ازدواج کردیم و بعد از اتمام دوره ی کاردانی رفتیم سر زندگی مون. روزهای شیرینی بود.من برای زندگی از شهر تهران به شمال کشور رفته بودم و کل تفریح ما قدم زدن تو ساحل و جنگل های این شهر بود. هر دو پایه تفریح و مسافرت و واقعا عاشق هم بودیم. سال ۹۳ خدا اولین هدیه ی زندگی رو بهمون عطا کرد. دخترم رنگ و بوی تازه ای به زندگی ما داد. دخترم بزرگ می‌شد و ما هر کدوم سرگرم شغل خودمون بودیم برای تامین شرایط رفاهی و توجهی به نیاز دخترم برای داشتن همبازی نداشتیم. تا اینکه سال ۱۴۰۰ متاسفانه همسرم تصادف وحشتناکی کرد که منجر به آسیب نخاعی شد و ورق تازه ای از کتاب زندگیمون باز شد. همه چیز عین کابوس بود. همسر من ویلچر نشین شد.کسی که کل شهرهای کشور و زیر پا گذاشته بود، خونه نشین شد و یکی از ده ها عوارض این آسیب، مشکلات جنسی بود که براش پیش اومد. ماه ها زندگی ما خلاصه شده بود به رفتن به فیزیوتراپی و کاردرمانی. فقط به امید اینکه همسرم یکم شرایطش تغییر کنه. عید سال ۱۴۰۱ سوم ماه رمضان متوجه بارداری ام شدم که کاااااااااااااااااملا غیر منتظره و معجزه ای از سوی خدا به خانواده ما و مخصوصاً همسرم بود. (با توجه به اینکه پزشک قانونی ناتوانی کامل جنسی برای همسرم ثبت کرده بودند.) خلاصه روح و امید تازه ای در وجود همسرم شکل گرفت و با تمام سختی های که داشت(ویار سخت سه ماه اول و جا به جایی همسرم، پیگیری کار های بیمه، پیگیری روند پرونده، پیگیری درمان همسرم و...)که همه دست خودمو می‌بوسید، انتظارمون به سر رسید و خدا یه پسر زیبا به ما هدیه داد و اسمشو محمد جواد گذاشتیم. روزی که از بیمارستان اومدیم ذوق دخترم وصف نشدنی بود واقعا از خوشحالی بال در آورده بود. به لطف پا قدم پسرم سوای از بهبود اوضاع مالی مون، همسرم تونست با کمک واکر روی پاهاش راه بره و همچنین خیلی از مشکلاتش(کنترل حس ادرار و مدفوع، بدست آوردن حس لامسه پا ها و...) با تلاش خودش و برکت وجود پسرم بدست بیاره. حالا پسرم پانزده ماهشه و من خداخواسته، مجدد شش ماهه باردارم و اینم از برکات نگاه خدا به زندگی ماست و امیدوارم با حضور فرزند جدیدم، همسرم سلامتی کاملشو بدست بیاره .انشالله. لطفا شما هم برای شفای همه بیماران و همسر من دعا کنید. همسرم یه صفحه در فضای مجازی داره، اگه کسی رو میشناسید که با این مشکلات دست و پنجه نرم می‌کنه حتما بگین تا صفحه اش رو بهتون معرفی کنم. خیلی به این بچه ها کمک و راهنمایی می‌کنه. دیروز تو یه دورهمی دوستانه شرکت داشتم که همه خانوم ها همسرانمون در اثر حوادث دچار معلولیت🧑‍🦽 شده بودن. تو این بین خانومی بود که می‌گفت تو دوران عقد خیلی سختگیری از جانب خانوادم داشتم و به محض اینکه رفتیم سر زندگیمون این حادثه🧑‍🦽 رخ داد و الان هفت ساله داریم با هم زندگی میکنیم و در حسرت داشتن فرزند.😞 توی شرایط زندگی های ما، حضور بچه ها دلگرمی بزرگیه برای تحمل این خلا. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۲ بنده متولد ۷۲ هستم و فرزند اول خانواده، داداشم دوسال از خودم کوچیکتر هست و از همون بچگی با هم همبازی بودیم و ارتباط خوبی باهم داشتیم ولی من همیشه حسرت داشتن خواهر و فرزند بیشتر در خانواده رو داشتم چون دوتا بچه بودیم و می‌دیدم که خاله و عمه و اقوام همه چند فرزندی هستن و واقعا جو خانواده شاد و سر زنده تر بود. یادم میاد شب ها با گریه می‌خوابیدم و به مامانم التماس میکردم برام یه خواهر دنیا بیار ولی مامانم مخالف فرزند آوری بودن و میگفتن که همین دوتا کافی هست. اون زمان متاسفانه شعار فرزند کمتر زندگی بهتر خییلی رواج پیدا کرده بود حتی مرکز بهداشت، مامانم رو به عنوان مادر نمونه با فرزند کمتر انتخاب کردن و ازشون تجلیل کردن.😔 چند مدت بعد این مراسم بود که مامانم متوجه شد باردار هستش😄 بهورز تماس گرفت که خانم ما شما رو به عنوان مادر نمونه انتخاب کردیم حالا باردار شدید.😄 خیلی خوشحال بودم که بلاخره بعد از چندسال، خدا به ما یه کوچولو داده بود و خوش حال تر اینکه این کوچولوی خوش قدم قرار بود یه خواهر برای من باشه. درسته ۱۰ سال باهم اختلاف سنی داشتیم ولی بازهم خوشحال بودم، خواهرم که به دنیا اومد یک سال بعد مجدد خدا خواسته باردار شدن و باز هم یک خواهر دیگر😍 خیلی حس و حال خوبی داشت داشتن دوتا خواهر ولی خیلی دوست داشتم اختلاف سنی کمتری با هم داشتیم بلاخره با هر دوتا خواهرام ده یازده سال اختلاف سنی داشتم. بعد از چند سال دانشگاه خوبی قبول شدم و این وسط هم پای خواستگارها به خونه باز شده بود. چندتایی رو همین‌جوری مامانم رد کرد چون می‌گفتم الان که وارد درس و دانشگاه شدم تا آخرش برم دیگه. چون سال اول دانشگاه هم بودم و واقعا فکری برای ازدواج نمی‌کردم، تا اینکه پسر عموم دوستشون رو به ما معرفی کردن و ازشون خیلی تعریف کردن که پسر اهل کار و مومنی هستش. گفتن اجازه بدیم با خانواده بیان، حالا همدیگه رو ببینیم و آشنا بشیم تا بعد، آمدن خانواده همان، دلبسته شدن آقا پسر و خانوادشون و این وسط هم راضی شدن پدرم به این وصلت همان... خلاصه پدرم با من صحبت کردن و بعد از انجام تحقیقات، نظر من هم جلب شد و عید سال ۹۳ من و همسرم به عقد همدیگه در اومدیم. زمانیکه همسرم به خواستگاری آمدن تازه دو ماه بود که سر کار میرفتن و خونه و ماشین نداشتن. دوماه عقد بودیم و طی این دوماه خدا به ما برکت داد و تونستیم با وام و پس انداز وسایل زندگی مون رو آماده کنیم و بریم سر زندگی خودمون بخاطر شرایط کاری همسرم از خانواده همسر و خودم دور بودیم و تنها در یه شهر دیگه زندگی می‌کردیم. روزهایی که همسرم محل کار بودن خیلی حوصله ام سر می‌رفت، بخاطر همین تصمیم گرفتیم که یه کوچولو داشته باشیم و بعد ازدواج خیلی زود باردار شدم. با وجود اینکه خیلی بارداری سختی داشتم از همان اوایل ویار شدید و افت فشار داشتم. دور بودن خانواده هم خیلی اذیتم میکرد چون واقعا توان کار کردن در خانه رو نداشتم و در اون شهر هم غریب بودیم. گه گاهی مامانم بهم سر می‌زد و بیشتر مواقع هم همسرم مرخصی می‌گرفتن و به خانه پدرم میرفتم و چند روزی رو استراحت میکردم و دوباره به خونه خودمون بر می‌گشتیم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۲ با هر سختی که بود الحمدلله این ۹ ماه گذشت و عید سال ۹۴ دختر گلم به دنیا اومد، اولین نوه خانواده پدری خودم بودن و خیلی پدر و مادرم دلبسته دخترم شدن. از قدم خیر دخترم زمانیکه دخترم سه ماهه بودن تونستیم ماشین بگیریم، در اون شرایط هنوز اوضاع مالی خوبی نداشتیم حقوقی که همسرم میگرفتن بخاطر اجاره خونه و قسط چیز زیادی برای خودمون نمی‌ماند ولی در زندگی خیلی قناعت میکردم و هیچ وقت سفره دلم رو پیش هیچکس حتی خانواده هامون باز نمی‌کردیم، حتی میشد که پول شیر خشک دخترم رو از همکارشون قرض می‌گرفتیم و بعداً بهشون پس می‌دادیم ولی لطف خدا زندگی سر حال و عاشقانه ای داشتیم و باور داشتم که همه این سختی ها گذرا هستن خدا خودش برکت میده. دخترم سه ساله بودن که مجدد تصمیم به بارداری گرفتیم ولی این بار بر خلاف بارداری اولم که زود باردار شدم این دفعه طول کشید. چندتا دکتر رفتم و الحمدلله هیچ مشکلی نداشتیم و بعد از ۶ماه باردار شدم. دخترم خیلی خوشحال بودن و الحمدلله بر خلاف بارداری اولم، بارداری بهتری داشتم و خبری از ویار نبود و محل زندگیمون رو هم به مرکز استان آورده بودیم و برای رفتن به دکتر و سونو خیلی راحت تر بودم و آبان ماه ۹۸ گل پسرم به دنیا اومدن. هنوز یک ماهه نشده بود که خدا به ما روزیش رو رسوند و ما صاحب خونه شدیم همسرم معتقد بودن هر بچه روزی خاص خودش رو میاره و خیلی بچه دوست و حساس روی بچه ها هستن. این بار تصمیم داشتیم که اختلاف بین بچه ها دیگه زیاد نشه و دوسالگی پسرم مجدد برای فرزند سوم اقدام کنیم. اما بخاطر شرایط کاری همسرم و دست تنها بودن من نشد. چون همسرم بیشتر ماموریت بودن و من با وجود دوتا کوچولو شرایط جسمی برای بارداری رو نداشتم. تا اینکه الحمدلله کار همسرم به جای نزدیک انتقال یافت و دیگه از ماموریت کاری خبری نبود و سال گذشته که پسرم چهار ساله بودن، مجدد اقدام کردیم و خداوند مهربان به ما یک گل پسر دیگه هدیه دادن و گل پسر ما مهر ماه امسال به دنیا اومد. چقدر حال و هوای خونه ما رو شادتر کرد چقدر از زمان بارداری به ما برکت رسید و هر کدوم از بچه ها برامون یه جور خاص برکت داشتن.🌹 ان شاالله دوباره به امر رهبرم لبیک میگم و چهارمین فرزند هم به جمع خونه مون اضافه میکنم. من خودم چند سال در خانواده کم جمعیت زندگی کردم بخاطر همین هیچ وقت نمی‌خواستم در زندگی خودم این شرایط رو داشته باشم. زندگی با وجود بچه ها نشاط پیدا می‌کنه و خدا روزی رسان ماست نه ما روزی رسان بچه ها. من و همسرم زندگی مون رو با ساده ترین شکل ممکن شروع کردیم، بدون هیچ پشتوانه مالی از طرف خانواده ها ولی توکل مون به خدا بود و هیچ وقت بخاطر شرایط مالی، قید بچه دار شدن رو نزدیم، خدا هم به این دید به زندگی ما برکت داد و الان الحمدلله مستقل و با تلاش خودمون و برکت خدا صاحب زندگی و بچه‌ های نازی شدیم الحمدلله "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist