eitaa logo
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
356 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
62 فایل
💬مباحث مختلف برای رسیدن به راه درست زندگی همراه با...✅ ❣آرامش واقعی..😘😍💞 🔆با ما همراه باشیددد🤗❤ 👈کپی آزاد با ذکر یه صلوات...✔ 💚«هدف رضایت خدا و امام زمان»💚 ⏪نظرات 👇 @masire_zendegi_ziba 💥منتظر نظرات سازنده شما عزیزان هستیم..😉😊🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
25 دوم بخاطر همین فقط تلاشم این بود که باشم و عمل کنم به دونسته هام. فرق من با بقیه این بود... بعضی ها کلا از همون بچگی با نماز و قران بزرگ شده بودن... ولی من تو خونه ای بودم که همش پا ماهواره بودم و فیلم ... و خیابون و ... اما از بس تو این سالها خودسازی کردم که کمتر بچه مذهبی رو دیدم که ایمان و امیدش مثل من باشه... 📛♨️تا دیروز بی ایمانی در من بیداد میکرد ولی الان انقدر ایمان و اعتمادم به خدا زیاد شده بود که کسی باورش نمیشد این منم... 🔞🚷بارها تو خیابون گشت ارشاد منو میگرفت و بخاطر تیپم میرفتم کلانتری و مامانم با شناسنامه آزادم میکرد... ❤️حالا همین آدم شد سفیر پاکی و ایمانش به خدا روز به روز داره بیشتر میشه و مراحل تکامل خودشو عالی طی میکنه... 👌اینارو میگم تا متوجه بشید خواستن توانستن است... نگاه به شرایط اکنونت نکن... واقعا وضع من از همتون بدتر بود... 🔥🔥🔥 دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
26 سوم سلام.... این فصل خیلی جالبه... 👌وقتی وارد سال ۱۳۹۵ شدم یهو خیلی چیزا تغییر کرد... حس میکردم یه رسالتی خدا بهم داده اما زیاد خودمو باور نداشتم... سال ۹۵ تقریبا سه بار سایتمو کلا پاک کردم اما دو روز بعد دوباره میرفتم با بک آپ برش میگردوندم... انگاری نمیتونستم از سایت دل بکنم... 😞😔 سایت داشتن خیلی هزینه بر بود ولی چون دیوونه و عاشق این مسیر بودم نمیتونستم کنار بذارمش... و از همه مهمتر؟ هزاران نفر به امید حرفام وارد سایت میشدن و وقتی سایتمو پاک میکردم همه ایمیل میزدن و گریه میکردن که رضا تورو خدا برگرد انقدر اذیت نکن... بمون نرو... حرفات آروممون میکنه... خالصه سال ۱۳۹۵ کلا مونده بودم برم یا بمونم... چون خدا هم مشکلمو کامل بر طرف کرده بود و منم کامل نماز اول وقت خون شده بودم و دیگه میخواستم به فعالیت هام پایان بدم... اما واقعا نمیشد...!!! حس میکردم یه رسالتی دارم... 🤔🤔 رسالت منم این بود که به جوونا کمک کنم برگردن و با خدا دوست بشن... تا اینکه تصمیممو گرفتم و موندم... وقتی تصمیم بر موندن گرفتم انگاری خدا تازه کارشو با من شروع کرده بود... 💕بعدش رفتم برای سایت یه قالب خوشگل حرفه ای و کلی امکانات جدید گرفتم تا سایتمون بهترین و مجهزترین سایت مذهبی ایران بشه . دوست داشتم همه چیم جذاب و تازه و متفاوت باشه. بچه های سایت هم دیوانه وار دوستم داشتن... میدونی چرا ؟ چون منم عاشقانه دوستشون داشتم و دارم. ❤️❤️❤️ یعنی انقدر بهم اعتماد داشتیم که فقط کافی بود بگم فلان جا مشکل دارم یا تو فالن شهر الان اومدم و جایی رو ندارم... بعدش کلی برام ایمیل میمومد که رضا بیا خونمون... جوری کهباورتون نمیشه اصلا... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
27 سوم 🔹چند بارم مشهد خونه داداشای عزیزم میرفتم و خدا میدونه که چقدر احترام میذاشتن و دوستم داشتن. ⚪️خیلی برام جالب بود... خیلی... ☑️صداقت و رک بودنم باعث ارتباط بهترم با اعضا میشد و حقیقتا تو این پنج سالی که مدیر سایت و مجموعه سریع الرضا بودم حتی کوچیکترین بی احترامی از کسی ندیدم. اگرم بوده همونا بعدا شدن کسایی که سایت رو به بقیه معرفی میکردن... 🔷خیلی همه چی داشت عالی پیش میرفت... 😞تا اینکه حس کردم یه جا خیلی میلنگم... من به دلیل تحقیر های پدرم مشکل عزت نفس داشتم و به شدت کمال گرا بودم. تو بچگی مدام کتک میخوردم و چون همش خونمون جنگ و دعوا بود و همه با هم بلند بلند حرف میزدن من از همون بچگی مشکل عزت نفس داشتم... 😞😔 یعنی زیاد خودمو مسخره میکردم و خودمو پوچ و ذلیل میدیدم و کلا خودمو آدم حساب نداشتم. 📙تو کتاب بهترین نسخه خودت باش کامل درمورد اون دوران صحبت کردم... خدارو شکر بعد اون کتاب کلا شخصیتم دوباره ساخته شد ... یکی از چیزایی که خیلی به خودم افتخار میکنم و همیشه به نیکی ازش یاد میکنم همین تقویت عزت نفسم بود... یه چی بگم؟ دلیل اصلی تموم کج رفتن هام همین عزت نفس بود... ☑️خودمو دوست نداشتم. ☑️خیلی وابستگی داشتم. بخاطر همین قبل تحولم با دخترا دوست میشدم. یه نکته جالب بگم؟ سال ۹۵ خدا خیلی خوب و اصولی داشت هدایتم میکرد... مثال یهو یه کسیو سر راهم قرار میداد که بهم بگه رضا تو مشکل عزت نفس داری... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
28 سوم ☑️یعنی سال ۱۳۹۵ بارها این اتفاق برام افتاد... ❤️خدا به زبون اینو اون مدام باهام حرف میزد. 💠خیلی وقتا الکی الکی یه سایت برام باز میشد که میدیدم جواب تموم سوالاتم توشه... 😳یا خیلی وقتا میزدم شبکه مازندران و میدیدم مجری داره درمورد مشکل من حرف میزنه... بعدش به خودم گفتم : وای رضا 👌👌 حس میکردم جهان داره منو هدایت میکنه... هر چقدر پیش میرفتم کلامم پر نفوذتر و اراده و انگیزم بیشتر میشد... دیگه آذر ماه سال ۹۵ حس میکردم کوه عزت نفس شدم و نکته جالب اینجاست ! بعد ها فهمیدم دلیل اصلی اینکه خیلی ها گناه میکنن دقیقا ... چون هر چقدر آدم به خودش بیشتر احترام بذاره کمتر گناه میکنه... همه چی داشت برام توپ پیش میرفت که یهو از دی ماه سال ۹۵ از درون مدام میکردم... میدونی چرا؟ ☑️حس میکردم دین اسلام جلو شادیمو میگیره... ☑️نمیذاره شاد باشم... ☑️هی میگه گناه نکن... ☑️دهن آدمو سرویس میکنه... ☑️خب این چه دینیه... ☑️همش باید نماز بخونم گناه نکنم چشم پاک باشم. 😐☹️😣 خب مردم از بس شاد نبودم... 😕 من جوونم... این چه وضعشه آخه... از طرفی خدارو خیلی دوست داشتم و عاشقش بودم اما دین برام یه جوری بود که انگاری جلو دست و پامو میگیره... تا اینکه ۱۵ دی یه اتفاق عجیبی افتاد... 👌👌✅ دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
29 سوم 🚻صبح روز ۱۵ دی داشتم میرفتم بانک ... آخه کار داشتم... یهو از تو کوچمون دوست دخترمو دیدم... خیلی خوشگل شده بود. ❤️ به هم نگاه کردیم و بعدش بهم گفت : سلام... منم گفتم سلام... بعد نگاش کردم گفتم : چقدر بزرگ شدی... 😌 اونم گفت تو هم همینطور .. اخه دو سال همو ندیده بودیم. خلاصه یکم حرف زدیم و بعدش برگشتم خونه. هه... 😞 تموم وجودم حسرت بود که چرا رضا بهش شماره جدیدتو ندادی. 😞😞 اومدم خونه و شروع کردم به خودخوری که اصلا چرا دین باید جلو خوش گذرونی رو بگیره. خب من یه سری نیاز ها دارم . 😭😢 خب یکی باشه آدم باهاش دور بزنه چه اشکالی داره. 😞😔 من که دیگه مثل قبلا شهوت رانی نمیخوام بکنم. 🔥🚷❌ فقط در همین حد باشه... خلاصه ۱۵ دی برام تا غروبش عین جهنم گذشت. 📛🔥🔥🔥🔥 نمیفهمیدم چرا باید گناه نکنم... یعنی میدونستم نباید گناه نکنم ولی هیچ چرایی پشتش نبود. چرایی محکمی پشت دین داریم نبود... 🔥لج کردم و نشستم تا تونستم فیلم .... دیدم. تا اینکه مامانم غروب صدام زد و گفت : رضا؟ آماده شو مارو ببر بیرون فالن مغازه کار داریم . منم گفتم باشه... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
30 سوم ☑️من یه عادتی رو تا اون موقع در خودم به وجود آورده بودم... عادتمم این بود که تو ماشین با هنذفری سخنرانی های خوب گوش میکردم... طبق عادتم رفتم سریع از اینترنت سخنرانی دانلود کردم و ریختمش تو گوشی و سوار ماشینم شدم تا مامانمو برسونم. وقتی سوار ماشین شدم سخنرانی رو پلی کردم... یهو گفت : ...سخنران استاد پناهیان... گفتم : هه... ولمون کن بابا... 😞 همین مونده با این حالم بشینم پا حرف این. گفتم باش... حالا که من دارم مامانمو میرسونم بذار این پناهیانم حرف بزنه ببینم چی میگه... یهو معجزه شد! 😳😳😳 وقتی مامانمو رسوندم جلسه یک تنها مسیرو تموم کرده بودم... سریع رفتم سراغ جلسه دو... بعدش جلسه سه ... بعدش جلسه چهار و... عین کسی بودم که تو بیابون آب پیدا کرده... حرفای استاد پناهیان رو گوش نمیکردم... 💕بلکه میبلعیدم!!!💕💕💕💕💕 میگفتم : پسر... این خودشه...خود خودشه. داره با من حرف میزنه. اشنایی منو استاد پناهیان از ۱۵ دی سال ۱۳۹۵ شکل گرفت... بعد از گوش کردن سخنرانی تنها مسیر تازه فهمیدم چرا باید دین دار باشم... فهمیدم خدا مارو واسه لذت بردن آفریده و اگه لذت نبریم خیلی از دستمون ناراحت میشه. خدا میگه لذت ببر اما نه لذت سطحی که بعدش ضعیف بشیم... بلکه خدا میگه لذتی ببر که بعدش برات موندگار و دائمی باشه... خالصه استاد پناهیان روش تربیت دینی رو کامل توضیح داد و منو از لجن گناه دوباره کشید بیرون... ☺️☺️☺️😘❤️ راستی این روزا منو استاد پناهیان با هم خیلی دوستیم و منو خطاب میکنه... تو کانال و سایتشم فیلم منو گذاشته و الحمدلله خیلی دوستم داره... 😌❤️ دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
30 سوم ولی ایندفعه خیلی اصولی تر ! نه از روی هیجان ! دقیقا بعدش قدم هام خیلی محکمتر شد. میدونی نکته جالب زندگی من تو سال ۹۵ چی بود؟ نکته جالب زندگیم این بود که دستان خدارو قشنگ حس میکردم... مثال ده تا اتفاق میوفتاد که یهو تهش یه نتیجه ای میداد که میفهمیدم خیرم توش بوده... از بس این اتفاق برام افتاد که این باور برام ساخته شده که رضا ؟ همه چیز خیره... میتونم این ادعارو داشته باشم که تقریبا از بهمن سال ۱۳۹۵ یه جهش عجیب به سمت جلو داشتم و انقدر حرفام دقیق و پخته میشد که خیلی از روحانیون و طلبه ها میومدن تو سایت و ازم سوال میپرسیدن رضا چکار کنیم جوونا گناه نکنن... جالبه نه ؟ با چند تا از طلبه ها دوست شدم و مدام ازم سوال دینی میپرسیدن! منی که سفیر ابلیس بودم الان به جایی رسیدم که عموم روحانی ها میان تو سایت و میگفتن رضا چجوری با جوونا دوست شدی ؟ این جوونا اصلا هیچی حالیشون نمیشه... تو چجوری تونستی اخه... خب... حقم دارن تعجب کنن... آخه من خودم از جنس همون جوونا بودم... بخاطر همین درکمون از هم خیلی خوبه. یکی از دلایلی که حرفامو بچه ها گوش میدن بخاطر همینه که من خودم قبلا مسیر اشتباه رو رفته بودم تقریبا اسفند ماه ۱۳۹۵ بود که تصمیم گرفتم رسالتمو توسعه بدم. ولی خب....توسعه رسالت هزینه بر بود... بخاطر همین تصمیم گرفتم کتاب بنویسم و با فروش این کتاب ها هزینشو صرف توسعه فعالیت هام و موسسه و رسالتم کنم. خالصه سال ۹۵ سالی پر از اتفاقات برام بود. اما همه اتفاقات خیر بود... رمز موفقیت من فقط استقامت بود و از طرفی خدا خیلی کمکم میکرد... چون با اینکه پام میلغزید اما خدا بهم راه رو نشون میداد... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
31 سوم ☑️اگه از من بپرسی رضا اتفاقات شاخص سال ۱۳۹۵ تو چی بود میگم : 👇👇👇 / بالا بردن عزت نفس/ ایمان آوردن به دستان پنهان خداوند... یه چی بگم قول میدید روتون زیاد نشه؟ ☺️ ❤️راستش من فکر میکنم خدا کلا دنبال دستگیریه تا مچ گیری... 😢😊 ببین ...اصلا خدا دوست نداره مارو جهنم بفرسته. میخواد همه مارو بهشتی کنه.💕💕💕 ولی بعضی ها از عمد دوست دارن برن جهنم. 🔥جهنمم همین دنیاست. کسی که بد زندگی میکنه دل آرومی نداره... دل نا آروم یعنی جهنم.🔥 خلاصه زیاد به این فکر نکن خدا میبخشه یا نمیبخشه. خدا همه چیو میبخشه اگه تو لبخند بزنی و از زندگیت راضی باشی. ✅خدا زمانی تورو نمیبخشه که ناراحت باشی... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
32 چهارم سلام.... قدم های مهم خودسازی من دقیقا از سال ۱۳۹۶ شکل جدیدی به خودش گرفت. حس میکردم یه چیزایی رو میبینم و حس میکنم که بقیه نمیبینن... مثال میدونستم اتلاف عمر تو فالان قضیه پنج سال بعد چه آسیبی بهم میزنه... میتونستم آسیبامو پیش بینی کنم و براشون راهکار پیدا کنم. مثال میدونستم بزرگترین چالش رو به روی من ازدواجمه و باید خودمو سریع براش آماده کنم. این شد که شروع کردم به تلاش کردن برای ساختن یه زندگی زیبا... در واقع سال ۹۶ من بیشتر سال خودسازیم برای ازدواج بود... معتقد بودم اگه یه ایرادی تو مجردی داشته باشم ...این ایراد بعد ازدواج ده برابر میشه!!! سال های ۹۳ و ۹۴ و ۹۵ هم خودسازی میکردما... اما سال ۹۶ دیگه اوجش بود... بزرگترین چیزی که بهم انگیزه میداد گذشتم بود... دوست نداشتم تو زندگی خودم این چیزایی که از اطرافیانم میدیدم باشه... دوست داشتم یه زندگی زیبا بسازم.... خلاصه رفتم پی تحقیق و انقدر تحقیق کردم که در انتها به یه فرمولی دست پیدا کردم... متوجه شدم من هر جوری باشم...یکی میاد سمتم که دقیقا عین منه... این فرمول رو وقتی متوجه شدم مصداقشو در زندگی اطرافیانم دیدم و دلم بیشتر قرص شد که این فرمول اصلی ازدواجه... دیگه جوری شده بودم که رگباری اخلاق هامو شناسایی میکردم و برای هر رفتار و عادت غلطم یک ماه وقت میذاشتم و تمرکز صد در صدمو میذاشتم رو اون قضیه در واقع ما با کسی که دوستش داریم ازدواج نمیکنیم... ما با کسی ازدواج میکنیم که در واقع عین خودمونه و در کنارش احساس لیاقت و شایستگی میکنیم... وقتی این رازهارو فهمیدم بیشتر متوجه شدم که ساختن زندگی قشنگ تلاش لازم داره... باید خودمو همه جوره به یه نقطه ای برسونم و بوی گل بدم تا پروانه سمتم بیاد. و این فرمول رو پذیرفته بودم که اگه رو یه مشکلی در درون خودم کار نکنم دقیقاااااااا یکی میاد تو زندگیم که اون ایراد رو در مقیاس بالاترش داره دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
33 چهارم میدونی پاداش خدا چجوریه؟ پاداش خدا اینجوریه که در انتها میگه : خب...اینهمه خودسازی کردی و نمرت شد ۱۸... پس دختری باید باهات ازدواج کنه که اونم نمرش ۱۸... این فرمول الهی رو هر کسی قبول نمیکنه... میدونی چرا؟ چون آدما میترسن با عین خودشون از دواج کنن... خالصه من کم نیاوردم و نشستم بر مبنای قانون الهی خودمو ساختم... هشت ماه اول سال ۱۳۹۶ عالی گذشت... واقعا میرفتم تو دل تغییرات و پا رو ترس ها و استرس هام میذاشتم... به هر حال من داشتم دست رو صفت هایی از درون خودم میذاشتم که هم ریشه دار بود و هم ناخوداگاه حالمو بد میکرد و از همه مهمتر ؟ عادتم شده بود... ولی به لطف و کرم خدا و تلاش خودم امیدوار بودم و میدونستم اگه کم نیارم نتیجه میده... تا اینکه از بهمن سال ۱۳۹۶ رابطه من و بابام روز به روز بدتر میشد... دلیلش میدونی چی بود؟ از طرفی متوجه شده بودم دلیل تموم آسیبام بابام بود و خاطرات گذشته مدام میومد تو ذهنم و از طرفی نمیتونستم تحمل کنم همون کارارو همین الانم انجام بده... خالصه سیم منو بابام مدام به هم اتصالی میزد... این اتفاق در تیر ماه سال ۱۳۹۷ دیگه به اوج خودش رسیده بود... یعنی حتی تو یه مسئله هم منو بابام تفاهم نداشتیم. خیلی سیمامون به هم اتصالی میزد... من آدمی نیستم که بهش بی احترامی کنم... خداییش در ۹۰ درصد مواقع سکوت میکنم و کاری باهاش ندارم... یه جا دیگه وحشتناک از کوره در رفتم... منی که معروفم به خونسردی دیگه به اینجام رسیده بود... خیلی قاطی کردم... خیلی... دستنویس @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
34 چهارم به خودم میگفتم رضا... تو روزای سخت زندگی کی کنارت بود؟ کی بود که کمکت کرد تا پاشی؟ کی بود که اشک چشاتو پاک میکرد؟ کی بود که آرومت میکرد؟ جوابش این بود: خودم و خدا... هیچکس برام کاری نکرد... 😢 اونجا بود که بیشتر با خودم رفیق شدم و همیشه جلو آینه خودمو بوس میکردم. 😘 بعدش به خودم گفتم : رضا ؟ این بابات کلی بهت درس زندگی میده... درسته سیمات هی بهش اتصالی میزنه و کلا درکت نمیکنه و کسیو جز خودش حساب نداره... اما تو ازش بگذر و بدون که خدا جای دیگه برات جبران میکنه... دیگه تصمیم گرفتم باهاش بحث نکنم... بعدشم دیدم که خیلی دارم اذیت میشم یه روز هر چی که داشتمو فروختم و تموم مدارک و اسبابمو جمع کردم و برای همیشه رفتم مشهد و دیگه نمیخواستم برگردم. دقیقا این اتفاق ۲۴ تیر سال ۱۳۹۷ افتاد. هر شب میرفتم حرم امام رضا و کلی حالم خوش بود.... ☺️ خیلی احساس شادی و نشاط میکردم. ❤️ هر روز شکرگزاری میکردم و حس میکردم از درون دارم بازسازی میشم... شبا میرفتم حرم و کلی واسه خودم دور دور میکردم و با امام رضا عشق بازی میکردم. تقریبا یه ماه تو مشهد بودم تا اینکه عید قربان شد و تصمیم گرفتم یه سر به آبجی هام بزنم و شبانه باز برگردم مشهد. اصلا قصد دیدن بابامو نداشتم.چون کاراش اذیتم میکرد و نمیتونستم رفتارهاشو حتی ۳ ثانیه تحمل کنم. 😔😞 دستنویس @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
35 چهارم شب رسیدم گرگان و رفتم خونه آبجیم و کلی براشون سوغاتی های خوشگل گرفته بودم. مامانم زنگ زد گفت رضا بیا خونه گفتم عمرا بیام... مامانم کلی التماس میکرد رضا بیا خونه میگفتم نمیام اگه بیام دعوامون میشه دوباره... در انتها به مامانم گفتم : مامان خودت بیا خونه آبجی ... چون اگه نیای من فردا برمیگردم مشهد و دیگه معلوم نیست کی بیام گرگان... ارتباط منو مامانم صمیمیه...انصافا هم خیلی دوستش دارم. ولی از بس منو بابام کارد و پنیر بودیم که نمیتونستم برگردم به اون خونه... تا اینکه یه اتفاق عجیب افتاد که کالا مخم هنگ کرد. 😐🙄 حتی یه درصد فکر نمیکردم بابام بیاد خونه آبجیم دنبالم... اومد و ماچم کرد و نشست شام خورد بعد خالاصه منو آورد خونه. 😳😘☹️☹️ خداییش اگه نمیمومد دنبالم من همون شب برمیگشتم مشهد و قرار بود کلا خونه بخرم و برای همیشه مشهد بمونم ... ولی بابام برای اولین بار پا رو غرورش گذاشت و اومد دنبالم... و معجزه بزرگی رخ داد! بابام بعدش زمین تا آسمون رفتارش باهام تغییر کرد... باورتون میشه؟ من ۲۷ مرداد برگشتم گرگان و به مدت ۱ ماه فقط مخم هنگ بود که این آدم چرا دیگه مثل قبلا نیست 🤔🤔 یعنی یهو عزیز دل مامان بابام شده بودم. 😌😌 دستنویس @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
•••═✼✾⊱﷽⊰✾✼═••• سلام به تمامی اعضای محترم کانال 😊 🔖دسترسی آسان به مطالب کانال (رمان) (رمان) (رمان) (داداش رضا) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (-) (کلیپ) (کلیپ_صوتی) (کلیپ) (صوتی-کرونا) () 🦋〰〰🌸🌼🌺〰〰🦋 ✍پرسش و پاسخ استاد آقارضا⤵️⤵️ (درمورد‌هدف و راهبردکارایشان درفضای مجازی) (ایشان باتواضع وفروتنی خودرامعرفی کردند) (جواب استادبه صورت مکتوب) (فایل اول) (فایل دوم) (فایل سوم) (فایل چهارم) .:::| ••••●❥JOiN👇 🆔 @sokhananiziba
36 بابام که کلاعصبی بود و سر یه کولر زدن با من بحثش میشد الان دیگه خودش کولر میزد و اصلا هم خاموشش نمیکرد 🙄🤔😂 اصلا چیزایی ازش دیدم که تا یه ماه فقط میگفتم امام رضا نوکرتم. 😢😘❤️❤️ کسایی که کتاب سوهان روح رو خوندن میدونن چی میگم الان.. وقتی این چیزارو از بابام دیدم یه درس خیلی بزرگی گرفتم... درس گرفتم وقتی آدم برا خودش ارزش قائل میشه همه براش ارزش قائل میشن... من به خودم خیلی احترام میذاشتم و بخاطر همین دوست نداشتم کسی بهم بی احترامی کنه... میدونی چیه... من فکر میکنم بعضی وقتا آدم که دور بشه آدمای اطرافش بیشتر قدرشو میدونن .... من وقتی مشهد بودم بابام فرصتی پیدا کرد تا بیشتر به اعمالش فکر کنه و انقدر ناشکری نکنه... چون خداییش خیلی از خونواده ها دوست دارن یه پسر این مدلی داشته باشن. اما در کل همه اینا معجزه امام رضا بود انصافا... ❤️ چون دعا میکردم این وضعیت درست بشه...و دعام مستجاب شد تا فصل بعدی خدا نگهدار دستنویس @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
37 سلام ! بچه ها ؟ یه چی بگم؟ اگه یه روز بفهمی اصلا خدایی نبود و کلا سر کار بودی چکار میکنی؟ 🤔 ♨️مثلا پیامبری در کار نبود و امام حسین ع هم بخاطر ریاست داشت میرفت کوفه و کلا همه چی که به ما گفته شد دروغ بوده اگه بفهمی همش سرکاری بوده و یه مشت روحانی مخ تو رو کار گرفتن و الکی بود همه چی چکار میکنی ؟ اگه خدا وجود داشت چرا وضعیت مسلمونا اینه ؟ . این همه میگن دعا اثر داره پس چرا مملکت ما وضعیتش از همه بد تره .. اصلا خدارو کی درست کرده. خدا ساخته ذهنه بشره. وگرنه خدا رو کی خلق کرده اصلا اینا همه کشکه... این چه خدائیه که اجازه میده یک نفر اونقدر پولدار وهمه چی تمام باشه ولی یک نفر توافریقا ازگرسنگی بمیره... 😕 اونایی که دین ندارن هم شادترن هم غصه هاشون کمتره زودتر ازدواج میکنن و خوشبخت ترن! 😏 چطور خدا میتونه اونقدر بی رحم باشه که بنده هاشو تو آتیش بسوزونه... 😳 خداکجابود؟ اگه خداوجودداشت پس چرا همش تو غمیم؟ 🔥🤔 خارجیاکه خداندارن خیلی هم شادهستن.... الکی بهمون گفتن خداهست تا باورکنیم یه سری چیزارو... خدارو برامون تو ذهنمون ساختن. الکی منتظرمون میزارن میگن حضرت مهدی میاد...پس کو؟ کجاس؟چرانمیاد؟ ؟ این چه خداییه که بعضیا خوشگلن بعضیازشتن؟ 🙄🤔🤔🤔☹️ دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
38 پنجم اصلا امام حسین وجود داشت؟ امام علی بود؟ اگه بود چرا اسمش تو قرآن نیست ولی اسم کوروش تو قرآن هست؟ کوروش مرد بزرگی بود ... اصلا اون دنیا وجود داره؟ حجاب چیه زن باید آزاد باشه. چرا تو خارج زن لخت می گرده هیچ مردی نگاش نمی کنه از کجا معلوم قرآن تحریف نشده؟ میگن تو قرآن ی آیه هست که میگه قرآن تحریف نشده. اصلا از کجا معلوم شاید خود اون آیه هم تحریف شده باشه اون دنیا چیه؟ ما فقط همینجا هستیم بعدم تموم میشیم. چرا اگه حق با علی بود نجنگید؟ مگه یل خیبر نبود؟ چرا مسلمون ها اگه خدا به این بزرگی دارن، ضعیف ترین کشورهای دنیان؟ مگه پیامبرتون پیامبر رحمت نیس، پس این داعش وحشی چیه؟ مگه خدا انقد مهربون نیست، مگه کریم الصفح نیست، پس چرا من هرچه میخوام بهم نمیده و زجرم میده؟ یارو مثلا رتبه تک رقمی کنکور!یا دورقمی! بعد پارتی شبانه داره دوس دختر یا دوس پسر داره خیلی کارا میکنه تو علم هم موفقه از زندگیشم راضیه 🙄😐😒🤔🤔🤔 دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
39 پنجم خب... تا همین جا فکر کنم همتون کافر شدید😜 ادامه بدم یا نه ؟ بیخیال....تازه میخواستم بگم ما تک سلولی بودیم و از نسل میمون بودیم بعد کم کم انسان شدیم 🙈🙊🙉 ببینید بچه ها... من با دین داری تقلیدی مخالفم... کسی که برای خودش ارزش قائل باشه از صفر میره و باورهاشو خودش میسازه و هیچ چیزش تقلیدی نیست. من جواب تک تک این شبهات رو میدونم ...اما جواب نمیدم. میدونی چرا ؟ چون من تلاش کردم و رفتم دنبال شناخت دین. تو هم باید بری و شبهاتتو برطرف کنی. اصول دین و عقاید تقلیدی نیست که حالا ،مامان و بابات نماز خون بودن و تو هم نماز خون بشی ! نه! خدا روز قیامت اصلا قبول نمیکنه که تو تقلیدی جلو رفته باشی! من سال 93 و 94 و 95 رفتم و باورهامو از صفر شخم زدم و خودم رفتم دنبال شبهاتم و جوابشو پیدا کردم. اگه میبینید انقدر اعتقاداتم محکمه چون واقعا براش زحمت کشیدم! شبهاتی که براتون مطرح کردم شبهات خودم بود و برای همشون جواب دارم. اما عمرا جواب بدم! 😅 خودت برو تلاش کن جوابشو پیدا کن. وگرنه همون بهتر که کافر باشی و مسلمون تقلید کار نباشی... ببخشید یکم جدی حرف زدم... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
40 پنجم واقعا دوست ندارم کسی اینجا تقلیدی جلو بره... اگه واقعا میخوای رشد کنی برو تموم شبهاتتو بنویس و از عالمش سوال کن. دیگه خود دانی... برو یه دفتر بگیر شبهاتتو بنویس و یک به یک برو دنبالش. چرا دنبال جواب سوالاتت نمیری و میگی : بی خیال بابا... ولش کن. به خدا عموم بچه ها انقدر اعتقاداتشون ضعیفه که با چهار تا سوال به راحتی کافر میشن. 😏 هه... این چه جورشه آخه... باور کن اعتقادات من انقدر محکمه که سه ماه پیش با یه عالم مناظره کردم و شکستش دادم. وا مونده بود چی بگه... ولی از بس براش از کتابای خودشون استدالال آورده بودم که گفت : داداش رضا تسلیم...حق با توئه... 🙃😌 میدونی میخوام چی بگم؟ میخوام بگم برو از صفر باورهاتو خودت بساز. تقلید نکن از کسی. اینجوری محکم میشی ! باورات ریشه میگیره! تو جوونی دنبال شبهاتت نری دیگه بعدا که ازدواج کنی حوصلت نمیگیر ه ها !!! حالا خود دانی.... وقتی میگم کتابای مدرسه و دانشگاه چیزی یاد نمیدن بخاطر همین چیزا میگم... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
41 پنجم خداییش اینا مهمتر نیست آیا؟ اینکه آدم اعتقاداتش محکم باشه و تقلیدی نباشه؟ امیدوارم از حرفام ناراحت نشیدا... سه تا سوال ازت بپرسم کلا مغزت هنگ میکنه و نمیدونی چی جواب بدی و به راحتی شک میکنی... واقعا خیلی بده نتونی از اعتقاداتت دفاع کنی... میدونی چرا آدما نمیرن دنبال شبهاتشون ؟ بخاطر ترسه...بخاطر ترس از سوال پرسیدن...شایدم غرورت اجازه نمیده... شایدم میترسی مسخرت کنن... باور کن خیلی چیزارو از دست میدی... اینجوری اعتقاداتت دووم نداره... نماز خوندنتم از سر عادت میشه... میدونم...ممکنه بگی : رضا سرم درد گرفت...کلی سوال تو ذهنم ایجاد شد... من درکت میکنم... منم قبلا همین بودم... ولی واقعا کم نیاوردم و برای رشد اعتقادات خودم سال 95 وقت گذاشتم. شاید بگی رضا چجوری به برای شبهاتم جواب پیدا کنم ؟ جوابش دست خداست... خدا هدایتت میکنه . تو فقط بخواه که جواباشو پیدا کنی ... خدا هدایتت میکنه. دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
42 ششم یه چیزی بگم بهت ؟ سعی کن زیاد رو خودت حساب باز نکنی. ☑️ زیاد من من من نکن... تو فقط وظیفت اینه که به الهاماتت عمل کنی و مسیری که خدا برات داره طراحی میکنه رو بیای. رو عقلت زیاد حساب باز نکن که بخوای مسیری که خدا برات طراحی کرده رو تحلیل کنی... عقل مگه چیه؟ همش تجربیاتته دیگه... سعی کن زندگیتو وقتی دست خدا سپردی انقد دل دل نکنی که هی به خدا بگی : چجوری ..مگه میشه؟ نه نمیشه... این چیزاش به ما ربطی نداره... اگه اینارو میگی چون رو خودت حساب باز کردی و به خدا قلبا اعتماد نداری... لطفا تو کار خدا دخالت نکن و بذار اهسته آهسته هدایتت کنه... وقتی رو خودت حساب باز میکنی دیگه نمیذاری خدا هدایتت کنه... وگرنه اگه رو خودت حساب باز کنی اینجوری خیلی زجر میکشی...و همیشه ترس داری.. 🌹هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر 🌹آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم 🌹هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر 🌹رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر مولانا یاد خدا بیامرز مرغ عشقام افتادم... 😢 دو تا مرغ عشق داشتم ۱۵ تا شده بودن.... هی تخم میذاشتن هی جوجه میاوردن... دستنویس @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
43 ششم وقتی میخواستم قفس رو باز کنم وبرا مرغ عشقا غذا بریزم در حد مرگ استرس میگرفتن و میترسیدن... ☹️🙄😨 ولی من فقط میخواستم غذا بریزم براشون.اما میترسیدن .... خیلی میترسیدن. خودشونو به قفس میزدن محکم.... یاد خدا افتادم .... خدا هم میخواد هدایتمون کنه ما جیغ میزنیم... هی میگیم : نههههه 😖😫😵 میگیم نمیشههههه....چجورییییی !!! نههههه !!! خدااااا کجایییییی ! چرا اینجوری میکنییییی ؟؟؟ خداااااا از این مسیر نمیشهههههههه 😫😩😩😩 🌹خدا میگه : بابا صبر کن... این اتفاق کلی نعمت و موهبت پشتشه ! صبر کن...قضاوت نکن... چرا اعتماد نداری خب... هه... یه مثال دیگه بزنم؟ میگن شرط اصلی اینکه بتونی یه اسب خوب تربیت کنی اینه که باید اسب بهت اعتماد کنه...وگرنه هرگز نمیتونی تربیتش کنی و حتی بهش غذا بدی... چون تا تورو میبینه بهت حمله میکنه و گازت میگیره ! چی بگم واالا... بچه ها ؟ میدونی مشکل مرغ عشقم چی بود؟ 🤔 مشکل مرغ عشقام این بود که با عقل خودشون داشتن منو میکردن... بخاطر همین تا دستمو میکردم تو قفس که اب و غذاشونو درست کنم فکر میکردن میخوام اذیتشون کنم بخاطر همین خودشونو محکم به قفس میزدن... هه... چقدر جالب... 😓ما هم با عقل خودمون خدارو قضاوت میکنیم و... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
44 رو عقلت حساب باز نکن!!! اون چیزی که تو اسمشو میذاری منطق... همش ترساته... نه منطق... تازه؟ منطق خدا با منطق تو فرق داره. راستی خیلی معذرت میخواما... چی باعث شده فکر کنی خیلی حالیته ؟ واقعا چی ؟ نکنه رو خودت خیلی حساب باز کردی؟؟ اوکی... بروبا ترسات زندگی کن. خدا هم تورو به خودت واگذار میکنه... انقدر ادامه بده تا خسته بشی... تهش میفهمی که باید رو خدا حساب کرد ...نه رو خودت. کسی که به خدا اعتماد داره اولا به الهاماتش گوش میده و بعدشم آهسته آهسته جلو میره و مسیرشو قضاوت نمیکنه و نمیترسه... چون خدا پشتشه... اصلا میدونی خدا یعنی چی؟ خدا یعنی همه چی... چقدر قدرت خدارو باور داری واقعا؟ خدا تو قرآن گفته ایمان بیاری این دنیا و اون دنیا نمیذارم اندوهگین و غمگین بشی... ایمان یعنی عزیز من فکر وخیال نکن. تو مگه توکل نکردی ؟ خب دیگه نگران نباش. خدا کمکت میکنه. لطفا رو عقل و منطق خودت انقدر حساب باز نکن !!! اینجوری نمیذاری خدا هدایتت کنه. دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
45 ششم عموم کسایی که فکر و خیال میکنن به خدا اعتماد ندارن. به عقل و منطق خودشون اعتماد دارن. بخاطر همین خدا هدایتشون نمیکنه. شرط اصلی هدایت اعتماده... انتخاب با خودته... یا به خدا اعتماد کن و حرکت کن... یا انقدر بشین فکر و خیال کن )به قول خودت منطقی فکر کردن ( که خسته بشی و روز به روز ترسات بیشتر بشه... اون مرغ عشق هم منطقی فکر میکرد که خودشو میکوبید به قفس و دستمو گاز میگرفت! من قصد کمک داشتما...اما حالیش نمیشد. فکر میکرد میخوام اذیتش کنم... تو دلم کلی بهش بد و بیراه گفتم ! گفتم چقدر تو خنگی... بابا میخوام کمکت کنم...چرا اینجوری میکنی... اما اون با عقل غریزیش داشت منو تحلیل میکرد... راستی ؟ تو هم با عقل غریزیت خیلی وقتا خدارو روندیا... مگه نه... اینکه میگی خدا هست اما بهش اعتماد نداری و دلت آروم نیست و همش ترس داری نشونه چیه واقعا؟ یه خواهش کنم؟ خواهش من اینه که اجازه بده خدا هدایتت کنه. همین.... اون منطقی که تو روش حساب باز کردی اگه تو افریقا به دنیا میومدی کلا مدلش فرق میکرد... منطق تو همش از تجربیاتته... تجربیاتت و ورودی هات و شنیده هات و دیده هات ... اینا به مرور منطقت رو ساخته... حالا تو داری با این منطق خدارو میسنجی و قضاوت میکنی... هیچوقت با منطق اکتسابیت خدارو نسنجیدی نشونه اعتماد خیال راحته... اگه یه آدم برش دار تو بانک بهت یه قولی بده میبینی چقدر دلت آروم میشه؟ یا مثلا یکی از فامیالتون بهت قول بده کمکت کنه... دستنویس @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
46 اگه به خدا اعتماد کنی دقیقا حالت این مدلی میشه... آرومی و خیالت راحته... خدا مراقبته نمیذاره اتفافی برات بیوفته. نگران نباش... یه مدت همش با خدا دعوا داشتم و میگفتم : خدایا... تو صدامو نمیشنوی... اما بعدا که کمی گذشت فهمیدم : قبل از اینکه خدا بخواد صدای منو بشنوه ... خودم باید صدایخودمو بشنوم... در واقع کسی که صدای خودشو بشنوه... صدای خدا رو هم میشنوه و خدا هم صداشو میشنوه... من این روزا صدای خودمو میشنوم... بخاطر همین بهتر حس میکنم خدا صدامو میشنوه... خودمم صدای خدارو میشنوم... هه... یکم پیچیده شد... 😅 راستی ؟؟ نکنه این صدایی که با من حرف میزنه همون خدا بود و من خیال میکردم که خودمم... وقتی حقایق برات شفاف میشه زبونت بسته میشه و هیچ ی جز خدایا شکرت نمیتونی بگی.... هر وقت گفتی : خدایا تو نمیفهمی... بدون خودتی که نمیفهمی... کسی که خودش خودشو نفهمه... حس میکنه خدا هم نمیفهمه... یه بار اون اوایل رفته بودم تو یه مجلسی که اون سخنران فقط داشت درمورد حسن ظن به خدا صحبت میکرد و میگفت : همه چی درست میشه... خدا بزرگه...تجسم کن و فکر کن خدا مشکلتو حل کرده... وقتی این حرفارو شنیدم با حالت عصبانیت و خشم مجلس رو ترک کردم و با همه بحثم شدو گفتم : این سخنران چرت پرت محض میگه... قشنگ یادمه... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
47 ششم قشنگ یادمه...خیلی بهم ریخته بودم... من کلی مشکل داشتم... اما اون سخنران خیلی ریلکس داشت میگفت خدا حلش میکنه و از این حرفا... من به خودم گفتم : پس چرا مشکلات من حل نمیشههههه چرا تمومی ندارههههههه !!!! چرا زندگیم قاط ی پاتیه و نظم ندارهههه ؟ جالبه... با سه نفر تو اون مجلس بحثم شد و میگفتم : این سخنران خیلی تو رویاهاست ... 😏😒😒 بعدشم مجلسو ترک کردم و رفتم یه گوشه نشستم و کلی گریه کردم . 😭😭😭 خیلی برام سخت بود... نمیتونستم تصور کنم خدا منو میفهمه و درک میکنه... از اون روزا چند سالی میگذره... میدونی مشکل من چی بود ؟ مشکلم این بود که خیلی منطقی فکر میکردم... هه... بعد ها خدا بهم گفت : رضا ؟ شرایط رو جوری که الان هست نبین... شرایط رو جوری ببین که دوست داری باشه... این یعنی ایمان... یه چی بگم؟ سعی کن نسبت به آیندت زیاد منطقی فکر نکنی... چون منطق تو با منطق خدا اصلا شبیه هم نیست. تو میگی نمیشه و کلی ذهنت محدودیت میاره...اما خدا لبخند میزنه و میگه: برای من کاری نشد نداره...انقدر قدرتمو دسته کم نگیر ! دستنویس @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹