آرزو میکنم
کلبۂ دلتان همیشہ آرام باشہ
و شادی و برکت مثلِ باراڹ رحمت
از آسمان براتون بباره
🍃🌷ســــلام صبحتون بخیر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعـای روز بیستونهم مـاه مبـارک رمضـان
هرروز باهم بخوانیم...❤️
#ماه_رمضان
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
زیبای افراد... - @mer30tv.mp3
4.71M
صبح 21 فروردین
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #چشمان_زغالی #قسمت_بیستونهم علیرضا سر تکان داد: بابا گفته اگه زن نگیری ه
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#چشمان_زغالی
#قسمت_سی
نزدیک صبح بود.با تنی پر درد گوشه هال نشسته بود.هیچ چیز را حس نمی کرد. هیچ چیز یادش نمی آمد. بانو، مادرش، پدرش و جمیله توی هال نشسته بودند.بانو داشت همه تلاشش را می کرد تا جرعه ای آب به او بنوشاند. اما او هیچ تلاشی برای باز کردن دهانش نمی کرد.دهانش طعم خون داشت .نگاه پر دردش را به صورت بانو دوخت خواهر بزرگش حرف نگاهش را خواند و گفت: من کاری به هیچ کس ندارم .حرفم هیچ کسم قبول ندارم آیلار خواهر من پاک ترین دختر دنیاست.محمود بلند شد تا دوباره به بانو حمله کند اما جمیله خودش را مقابلش پرت کر. محمود بی جان بود از زدن خسته بود توان مقابله با جمیله را نداشت روی زمین نشست و سرش را میان دست گرفت: بی آبرویی.....رسوایی.. آبروم رفت ....آبروم رفت.چند ساعت پیش وقتی محبوبه دامادش را در آن شرایط دید انقدر جیغ و داد کرد.انقدر سر وصدا کرد؛ که همه همسایه ها بیدار شدند.چه رسد محمود وجمیله که همسایه دیوار به دیوار بودند.محبوبه با خود زنی و آب وتاب فروان همه ماجرا را برای برادرش گفت همان دم در ومیان کوچه.انقدر گفت وبر سر وصورت خودش کوبید تا از حال رفت.محمود از میان آن همه حرف فقط یک جمله فهمید؛ خواهرش نیمه شب آیلار را از توی بغل علیرضا بیرون کشیده است آن هم در حال بوسیدن.جمیله را به دنبال همایون فرستاد وقتی که همایون آمد.علیرضا دیگر مست نبود.خشمگین نبود.غریزه اش بیدار نبود.مردی بود شوکه و سرافکنده که در میان مستی و نیمه هشیاری وخشم با غریزه ای بیدار شده دلش برای تن سفید وموی سیاه رفت.وبا همکاری مادر زنش، عشق برادرش را،عشق سیاوشش را، عشق درددانه اش را بی آبرو کرد.زیر مشت ولگد های همایون فقط چشمش به آیلار بود که بی گناه و مظلوم داشت زیر دست وپای محمود جان میداد.عربده های محمود وهمایون خانه را پر کرده بود.بانو و جمیله از محمود آویزان شده بودند تا آیلار کمتر کتک بخورد.علیرضا هیچ حس نمی کرد.فحش های پدرش را نمی شنید.فقط نگاهش به آیلار بودو دهان پر خونش و یک ریز زمزمه می کرد: مُرد....بانو که خودش را روی آیلار انداخت تا مانع بیشتر کتک خوردنش شود.چشم هایش را بست و دیگر به دخترک بی گناه نگاه کرد وخودش را به لگدهای پدرش سپرد.نه اینکه نتواند از خودش دفاع کند نه؛ نمی خواست دفاع کند؛ حقش بوداین تازه اول بازی بود.ضربه های محکم تری منتظرش بودند.توی خانه محشر به پا بود جمیله داشت به محمود التماس می کرد آیلار را نزندشعله که هرچه تقلا کرد فایده نداشت خودش را از ولیچر پایین انداخت و به سمت محمود کشید.بانو حس می کرد استخوان های خودش وآیلار زیر ضربات پدرش میشکند.حالاهمایون وخانواده اش رفته بودند.بانو هر چه کرد ایلار راضی نشد جرعه ای آب بنوشد.همانجا گوشه هال روی زمین دراز کشید وتوی خودش مچاله شد.جمیله به اتاقش رفت و برایش پتو آورد و روی تنش کشید از پارچ قدری آب ریخت و به شعله خوراند.صبح شده بود.حمود کف هال ایستاد و گفت: جمیله بلند شو بریم.جمیله نگاهش کرد و گفت من نمیام آقا، میخوام یک چیزی درست کنم بدم شعله بخوره حالش خوش نیست.محمود داد زدحالش خوش نیست که نیست گمشو پاشو برو خونه، بانو بهش میرسه.جمیله مقاومت کرد نمیام آقا، بانو خودش درب وداغونه. میخوام پیششون بمونم.محمود به سمت در رفت وگفت: همینجا بمون تا جونت دربیاد.از خانه خارج شد و در را هال را چنان به هم کوبید که چیزی نمانده بود شیشه ها فرو بریزد.جمیله روی زمین تشک پهن کرد به سمت شعله رفت و گفت :شعله خانم.شعله جان بیا کمکت کنم یک کم دراز بکش.شعله ماتم زده به هوویش نگاه کرد و زمزمه کرد:چی شد؟این چه مصیبتی بود که سرم اومد؟!جمیله سر برگرداند و با دیدن آیلار که چند ساعتی میشد روی زمین دراز کشیده بود چشم از یک نقطه بر نمی داشت اشک هایش سرازیر شد به شعله نگاه کرد وگفت:همه چی درست میشه، همه چی درست میشه غصه نخور.شعله به یکباره انگار چیزی یادش امده باشد تند تند گفت: دختر من پاکه، بخدا که دختر من پاکه.اشک چشم های جمیله بیشتر روان شد وگفت: معلوم که پاکه، خدا نگذره از سر کسی که به پاکی اون شک کنه.آیلار به سرش تکانی داد و به جمیله نگاه کرد.زنی که همیشه او را دشمن می پنداشت حالا داشت به پاک بودنش شهادت میداد!درست همان روزی که عمه اش بی آبرویی او را میان کوچه هورا کشیده بود و پدرش چنان زده بودش که خون بالا آورد.
این زن مگر دشمنشان نبود؟!مگر یک عمر به او انگ خانه خرابی کنی نمیزد؟!حالا از خویشان خونی اش با انصاف تر بود!آنها به او انگ بی آبرویی زدند. بی شرفش خواندند اما این زن، هووی مادرش لعنت می کرد کسی را که به پاکیش شک کندمحمود یکراست به خانه برادرش رفته بود.دو برادر با هم نشسته و فکر کرده بودند بعد از دوساعت حرف زدن به این نتیجه رسیده بودند که......
ادامه ساعت ۱۶ عصر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
May 11
38.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#خورش_لری
قیمه پختی؟؟
این خورشتم همونه فقط به جای لپه نخود شکسته میریزیم.
اون بابونه هم سبزی معروفِ لرستانِ که توی پلو استفاده میشه.
بریم که بسازیمش.😋
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
8376371408068.mp3
4M
#هر_روز_یک_جزء
🛑📖 #تندخوانی(تحدیر) جزء بیست و نهم قرآن کریم
⏱زمان:۳۳دقیقه
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
رقص های خاطره انگیزِ تولد و عروسی های دهه ۶۰
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #چشمان_زغالی #قسمت_سی نزدیک صبح بود.با تنی پر درد گوشه هال نشسته بود.هیچ
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#چشمان_زغالی
#قسمت_سیویکم
حالا که، بی آبرویی دیشب میان کوچه جار زده شد باید آیلار را برای علیرضا عقد کنند.دخترک را عقد مردِ زن داری کنند که دیشب از آغوشش بیرونش کشیده بودند.
تصمیمشان را گرفتند وفقط حرف مردم مهم بود دیگر هیچ.آیلارتمام روز یک گوشه نشسته بود.اصلا نمی دانست شب گذشته چه اتفاقی افتاده. فقط مردی داشت گردنش را می بوسید و تا خواست جیغ بکشد صدای داد و فریاد عمه اش بلند شد.صدای جیغ های محبوبه یکسره توی گوشش می پیچید.داد و هوار می کرد و بی آبرویی دادمادش را هوار می کشید.بی آبرویی دامادش همراه دختر برادرش.گفته بود او را از بغل علیرضا بیرون کشیده.عمه اش گفته بود او را از بغل علیرضا بیرون کشیده .پس چرا خودش چیزی یادش نمی آمد؟!نه بغل در کار بود نه بوسه ای، عمه اش چه زن نامردی بود.چطور توانست توی آن لحظه داستان ببافد؟تا زندگی دخترش را در خطر دید.تا دامادش را خطا کار یافت.هیچ چیز را در نظر نگرفت و همه چیز را بر باد داد.محمود وهمایون هم آمدند وبدتر از خواهرشان کتک هایشان را زدند
داد وهوار هایشان را کردنند و رفتند
نه کسی سوالی کرد و نه کسی پرسید اصل ماجرا چه بود؟شب همایون آمد.آمده بود تا آخرین تیر را هم به دخترک بیچاره بزند.جمیله بعد از کلی تلاش داشت به آیلار سوپ میداد وبانو با اینکه خودش از کتک های صبح همچنان درد داشت سرگرم رسیدگی به مادرش بودمحمود که نشست بانو برایش چای آورد چای داغ را سر کشید و بی مقدمه گفت :فردا ،پس فردا عاقد خبر می کنیم آیلار عقد علیرضا بشه.تیر غیب که می گفتند همین بود جمله محمود مثل تیر غیب بود و مستقیم به آیلار شلیک شد.غذا در گلویش ماند.نه می توانست بیرونش بریزد و نه قورتش بدهد.به سختی فرو داد.احساس کرد مثل چاقو گلویش را پاره کرد و پایین رفت مات و مبهوت به پدرش نگاه کرد.منتظر بود جمله ی دیگری بگویید تا بفهمد اشتباه شنیده جمیله بعدی اما تایید کننده صحبت قبل بود.محمود گفت خیلی زود هم میره خونه علیرضا .بهتر هر چه زودتر این ماجرا تموم بشه .همین امروز صبح تا حالا کلی قصه گفتن پشت سرمون.شدیم نقل حرف و سخن مردم باغ چشمه .عقد کنن تموم بشه.همه در سکوت فرو رفته بودند. بانو قبل از همه به خودش آمد و گفت :ولی بابا آیلار که گناهی نداره .چرا باید زن مرد زن ..محموداستکان ونعلبکی را توی دیوار کوبید و گفت :آیلار گناهی نداره پس دیشب کی تو بغل علیرضا بوده ؟بانو التماس گونه گفت :بخدا عمه دروغ میگه بابا .شما آیلار نمی شناسی ؟محمود عربده زد :خفه شو دختره خیر سر همین کارهای تو بود که اینم پر رو کرد..کوری مگه دیشب نبودی ندیدی چی شد؟کری مگه نشنیدی چی می گفت ؟عمه ات دروغ میگه این دختره چشم سفید راست ؟پس علیرضا تو اتاق آیلار چیکار می کرد؟قلب آیلار از حرف پدرش شکست تکه ها ی قلبش در چشمش فرو رفت و چشمش بارید.مگر همین امروز صبح نبود که نامادری اش ،هووی مادرش با همه بیگانی شهادت به پاکی اش می داد ؟پس چطور پدر ش ،همخونش مهر هرزگی بر پیشانی اش می کوفت همان نامادری دوباره به حرف آمد:این چه حرفیه که می زنین آقا .آیلار ما مثل برگ گل پاکه ..محمود عصبی خندید حرفش را قطع کرد وگفت :آیلار تو ....چی شده جمیله شدی جزء اینا .یادت رفته تا همین دیروز چشم دیدنت نداشتن ؟جمیله خرده های استکان ونعلبکی را جمع کرد وگفت :امروز روز سختیه آقا .دوست و دشمن امروز مشخص میشه .ما یک خانواده هستیم شاید روز شادی با هم نباشیم اما روز سختی از هم رد نمیشیم.محمود باز فریاد زد :رفیق روز سختی بهتره زبونت خیلی نجنبه .ساکت باش در حد رفیق روز سختی بمون.شعله زبان باز کردو گفت نمیشه..نمیشه آیلار زن علیرضا بشه .علیرضا خودش زن داره .زندگی داره .بچه من کجا من بره.محمود بلند شد ایستاد :بچه تو باید قبلا فکر این روزها رو می کرد.بانو به خواهرش که چسبیده به دیوار خودش را بغل کرده و نشسته بود وفقط نگاه می کرد خیره شد.دلش کباب بود برای خواهر بی گناهش آبرو از دست داده بود واین طور که پدرش پیش می رفت عشقش را هم از دست میدادعلیرضا همه چیز را برای همسرش توضیح داده بود.گفته بود چه نقشه ای داشته و چکاری می خواسته بکند اما کریم درست سر بزنگاه جا زده .همه چیز را گفته بود غیر از آن قسمت که دل ودینش برای تن وبدن دخترک رفت ناهید خشمگین نگاهش می کرد و گفت :رفتی بترسونیش ؟چرا بغلش کردی ؟چرا توی بغلت بود؟علیرضا دروغ گفت :کدوم بغل زن حسابی مادرت داره دروغ میگه ناهید عصبی پوزخند زد :مادرم دروغ میگه،تو هم بغلش نکرده بودی بر فرض محال که تو راست میگی.مگه نرفته بودی بترسونیش بعدشم فرار کنی ؟پس چرا فرار نکردی علیرضا کلافه و خسته از توضیح دادن هزار باره گفت :من وقتی دیدم بانو نیست و آیلاره اصلا شوک شدم .پام چسبید به زمین نتونستم تکون بخورم.
ادامه ساعت ۲۱ شب
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f