eitaa logo
نوستالژی
60.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم حال و هواتون و عوض کنم با اشپزیه ننه 😌 عجب ماهی شکم پری درست کرد👌😍 🍳🌭🍔🍕🥘🫕🥮🍩🍪 https://eitaa.com/joinchat/884146481C3e3dd3599f وارد کانال آشپزیمون شوولذت‌ ببر😋👆
كربلايی حسين طاهری_شهادت امام صادق علیه السلام 96 - شور - همه دنیامو بگیر-1501066716.mp3
8.49M
كربلايی حسين طاهری_شهادت امام صادق علیه السلام - شور - همه دنیامو بگیر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی فقط این دمپاییا☺️😁 کف اینا همیشهٔ یه سنگی گیر کرده بود؛ تابستونا صدا می‌داد و بیشترین میزان جذب نور از خورشید رو داشت؛ یه جوری داغ می‌شد که انگاری پاتو کردی تو قابلمهٔ برنج تازه دم کشیده! خیلی می‌خواستن گوگولیش کنن، یه عکس پسر شجاعی، چیزی می‌زدن روش. در رنگ‌های شاد! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
شکرگزاری ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯿﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺒﻬﺎ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﻮﺷﺖ: ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮﻓﻬﺎ ﺷﺎﻛﯽ ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻪ ﻧﻤﯿﺯﻧﺪ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﻢ ﻛﻤﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍﯼ ﻛﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ! ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﻨﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﯿﺸﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﻡ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﺳﺎﻝ، ﺟﯿﺒﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻡ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ. به قول سهراب: ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺴﺖ، ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﺪ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوستالژی هایی که دیدنش تورو‌ به وجدمیاره😍 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
آدم دلش می‌خواد بره تو یکی از این خونه‌ها دیگه‌ هم بیرون نیاد فارغ از همه‌ی آدمها و تجملات روزگار بگذرونه...🌱❤ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🔆 خیلیها فکر می کنند، زشت ترین بخش بدنشان بینی شان است! بعضیها هم با دهانشان مشکل دارند، فکر می کنند دهانشان خیلی زشت است! و دیگران زیادی هم شکم بزرگشان، مشکلشان است و زشت شان کرده؛ همه اینها شاید زشت و زیبا باشد، اما من می گویم: زشت ترین بخش بدن آدم ها، "ذهن شان" است؛ ذهن آدم ها، مثل یک حفره عمیق، پر می شود از خیلی چیزهای زشت؛ از شک، از بدبینی، از برداشتهای بد، از نگاه پر غرور به دیگران، از توقع زیاد، از خودبینی زیاد؛ ذهن آدم ها گاهی تبدیل می شود به عضو زشت بدن؛ آنقدر بدن را زشت می کند که صدتا جراحی زیبایی هم کاری از پیش نمی برد؛ کاش می شد، جای بینی، جای شکم و پا، آدم "ذهنش" را جراحی می کرد... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
آه طفلک! لج تو را بالا آورده اند، آتشپاره ها؛ که گفتی اولین بار بود آنها را میدیدی؟ بی هیچ گفتگو تقصیر آنها بزرگتر از آن بوده که بدون کیفر بماند. آیا امتحانی که فردای آن روز داشتی هندسه نبود که از آن نمره کم آوردی؟ اما اگر من به جای تو بودم جواب بهتری داشتم که باو بدهم؛ بهرام، آخر تو چطور دلت میاید به صورت جنی سیلی بزنی؟ صورتی که از برگ گل نازک تر و از گلوج پنبه نرمتر و سفیدتر است. اگر او بروی تو سیلی می نواخت تو حق داشتی بر سرش برگهای نازنین گل بریزی. مگر نشنیده ای که گفته اند خوبرویان را مزنید مگر با شاخه ی گل یا تار مژگان. اگر فقط یکبار در آن چشمان آبی سیر که از مِهر و زیبایی و طلب عشق مثل دریای طوفانی موج میزند بنظر خریدار نگاه میکردیبدون شک حالا این حرفها را نمی زدی. هر چند، کینه، در بچه ها یا کسانی که روح بچگانه دارند خالص ترین نوع عشق است. بهرام هنگام شنیدن این گفته ها که بیان کننده ی نوعی یگانگی میان او و زن پدر بود برای آنکه هیجان خود را بپوشاند چند سنگ جلوی خود جمع کرد و یکی یکی در آب انداخت. خوشه ی کشمش کولی کمی پایین تر در حاشیه نهر به نهال کوچکی گیر کرده ایستاده بود. با پرتاب سنگ آن را به آب داد. آب بیصدا نجوا می کرد. نسیمی وزیدن گرفت و برای مدت کوتاهی زمزمه ی آبشار را که محو و خفه بگوش می رسید واضح تر کرد. وقتی که هر دو برخاستند هما از روی نصیخت گفت: - حرفهای مرا جدی نگیر. تو حالا باید بروی درس بخوانی و غیر از آن بهیچ چیز توجه نداشته باشی. اما با این وصف اگر بخواهی بطور ساده با آنها دوست بشوی هیچ مانعی ندارد. ارمنی ها مردمی راست کردار و بی شیله پیله هستند. یک روز که تو هم باشی دعوتشان می کنم تا بخهانه ی ما بیایند. میخندی، خدا از دلت بپرسد. نه، من حتما این کار را خواهم کرد. اما شرطش این است که برایم آواز بخوانی. اگر تو عاشق آنها نیستی، من عاشق صدای توهستم؛ بهرام شاید خودت ندانی، صدای تو فی الواقع خوبتر از خوبست. دلم می خواهد تصنیف «لیمو گل باغی» را که آن روز در تنهائی پیش خودت زمزمه می کردی برایم بخوانی. من هم میروم پشت درختها که خجلت نکشی. آهای بیژن، مهدی، کجائید، بیائید ببینم چه برایم جمع کرده اید! زن جوان تنبلانه و به تفریح در پس بته ها ناپدید شد و بهرام با شور و شوقی تازه نغمه دلکش خود را از سر گرفت. فصل چهاردهم میان سیدمیران و آهو، وقتیکه هما از آنها برخاست و رفت، تا چند دقیقه سکوت بود. زن شکسته حال و فروتن ابتدا شری به غذای روی آتش زد و بعد با کاردستی اش که عبارت بود از دوره دو گُردی یک جفت گیوه ی کرمانشاهی گوشه فرش نزدیک سماور نشست. در طرف دیگر فرش سیدمیران نیمه تنه دراز کشیده آرنجش را بزمین تکیه داده بود. از روی یک احساس باطنی دو نفر متقابلا احتیاج یکدیگر را بصحبت و همدردی درک می کردند. اما گودی در این میان عایقی آنان را از هم دور نگه می داشت که سکوت را موجب می شد؛ بهمان نسبت که نمیدانست چگونه و از کجا شروع کند، ترس و تشویش گفتن و نگفتن در دلش میجوشید، سیدمیران در خود احساس پشیمالنی و شرم می کرد، سرش را پایین انداخته بود و از افکار در هم بر همی که بر مغرش سایه افکنده بود، یا بعبارت بهتر، بر مغز آهو سایه افکنده بود و از نظر مرد با احساس روشنی که در آن لحظه داشت پنهان نبود، چهره اش آشفته و پریده رنگ مینمود، بالاخره زن به نرم و احتیاط و بی آنکه از روی کارش سر بردارد برداشت حرف کرد: - حالا تنت سالم باشد، اما این قضیه باید تو را خوب غلتانده باشد؟صدای نخ که به دنبال سوزه از لای گره های فشرده ی دو گُردی می گذشت خفیف شد. سیدمیران که درست انتظار همین سوال را داشت با خونسردی ظاهری پاسخ داد: - قاچاق ها را میگوئی؟ آنقدر که هیچ حرفش را نزنیم بهتر است. بچه گریه می کرد میگفت قسمتم کم است، آنهم که بود گربه برد. در عرض این دو ماه که گذشت شیری که از پستان مادرم خورده بودم زیر زبانم آمد. تا دیروز که رأی دادگاه معلوم شد مثل مار هفت پوست انداختم. خدا گذار هیچ کافر مطلقی را به دهلیزهای خراب این ادارات دولتی نیندازد. این خسارت برای هفت پشت اولاد من هم کافی است.
میدانم، میدانم. این ضربه هاست که مرد را اگر کوه هم باشد از پای در می آورد. آیا نمی بینیم که در این مدت تو چه از بین رفته ای؟ اکرم به من مگفت سرش از شدت سفیدی دیگر رنگ بر نمی دارد، الان می بینم که پر بیهوده نگفته است. تو پیش ما که هست خود را شاد و خندان نشان می دهی، با سیلی صورت خود را سرخ نگه می داری، ما را بر میداری به باغ می آوری که بگوئی قضیه چندان هم مهم نبوده است. این امر ممکن است در روحیه حساس شده بچه ها موثر واقع شود، زیرا چیزی که آنان را شاد یا غمگین می کند نه حقیقت و باطن کارها بلکه ظاهر آنهاست، گفتار و کردار و چهره های گرفته یا باز پدر و مادر و بزرگتران است. من نمیدانم تو فقط بمن که میرسی مهر سکوت بر لب میزنی یا با هما هم همینطوری. درد اگر در دل بماند استخوان می شود، مادّه می کند و ماجرا به بار می آورد. چرا نمی خواهی هر چه هست به من بروز دهی؟! آهو جمله اش را با مِج مِج ناتمام گذارد. سیدمیران نگاه آرام و گریزانش را بسوی شاخه ی خشکی که بالای سرش خم شده بود متوجه کرد و با خود اندیشید: چقدر زندگی انسان و نبات به هم شباهت دارد. خزان زودرس مانند عمر او بسیاری از درختان همان حوالی را زرد و زار کرده بود، در حالی که موهای سفید گونه خود را دست می کشید جمله زن را تکمیل کرد: - چرا نمیخواهی به من بروز بدهی که حال و وضع از چه قرار است؟ کمـ ـر راست کرد نشست و با تبسم تلخی بر لب و اراده ای در کلام که از تحمل مردانه و اندوه سرچشمه میگرفت ادامه داد: - و این سوالی است که در حقیقت خود من هم جواب درستش را نمیدانم. یعنی تاکنون جرأت نکرده ام از خود چنین سوال را بکنم. مثل کسی که بر لب پرتگاه ایستاده است نمیخواهم ته دره را نگاه کنم. و اما درباره هما- مدینه گفتی و کرد کبابم- حالا بتو بگویم داستان من و او مانند چیست- سیدمیران نگاهی به دور و بر خود کرد، پیرزن نزدیک دیگ که بر سر آتش می جوشید پشت به آنها نشسته در عالم خود مشغول خامه ریسی بود: - فرّاشهای حکومتی مردی را از خانه اش بیرون می کشیدند تا ببرند دار بزنند. زنش دنبالش دوید و گفت، آن کفش قرمزی که به تو سفارش کرده بودم یادت نرود برایم بخری! – بعد از آن که آن کفشهای زهرماری چه میدان وِرنی فِرنی را از ته مانده ی پولی که قرض کرده بودم برایش خریدم حالا ایراد گرفته است که کیف دستی اش نیز باید همرنگ آن باشد. قهر دیشبش که از روی تخـ ـت برخاست و به اطاق رفت بر سر همین موضوع بود. آیا او نمیداند کمه من بر سر قاچاق ها و بیا و برو اینجا و آنجا چه خسارت کمـ ـرشکنی کشیدم؟ چرا او خوب میداند، اما چکار باین کارها دارد. برای او این مسئله موضوع ندارد که شوهرش مثلا پس از آنکه باغ و زمن را هم فروخت و تنخواه بدهکاریهایش را داد تازه خرج محضر آن را هنوز بدهکار است. او چه غمی دارد، اما غافل از این که باغ و زمین طلای پشتوانه ی خود او بود که از دست رفت. آهو با بیصبری و حیرت کسی که حادثه ی مرگباری را در حال وقوع می بیند چشمها را به طرف مرد گشود. هنوز باورش نمی شد که مطلب اخیر گفته شوهرش حقیقت داشته باشد. با صدای بیمار مانند و ضعیفی که فقط خود آن را شنید پرسید: - مگر باغ و زمین را فروخته ای، تو این را بمن نگفته بودی؟! سیدمیران با اندوه باطنی پکی به سیـ ـگار زد و ابروهایش در هم گره خورد: - دانستن این موضوع جز اینکه سرباری بر بار غمت بگذارد چه نفعی به حال تو داشت؟ آهو دست از کار بافتن برداشته بود. آرنجش را بر زانو و سر را بر آرنج تکیه داده بود. با لحن باریک شده و نرمی که از شدت مهر و تاثّر زنانه دلنواز و ملیح شده بود اعتراض کرد: - چرا شوهرم، چرا؟! من توقع چنین حرفی را از تو نداشتم. چرا نباید مرا در جریان کارهایت بگذاری؟ چرا باید گرفتاریهات را از من پوشیده نگه بداری؟ تو داری یکباره از دست میروی. تو داری دستی دستی خودی را به نابودی میکشانی. اگر بخودت رحمی نداری- آه، شوهرم، بکجا داری ما را میکشانی!غفمگساری بی گفتگوئی چهره ی ساده و مهربان او را پوشانده بود. کلمه ی شوهرم با غریزه ای چنان شورانگیزو آهنگی چنان شیرین از سیـ ـنه ی سوزان او بیرون آمده بود که قلب تیره ی سید را بی اختیار لرزاند. آیا برای او یک تسکین عمیق و حقیقی نبود؟ آیا این زن که یک بار با تلخ ترین سرشکستگیهای ممکن تا لب پرتگاه جدائی رانده شده و دوباره خود به خود بازگشته بود همدل و همراز او و آخر او نبود؟ زن سلیم النّفس و بردباری که یک همجنس عشوه گر حقش را به بزور و با شیوه های فریبکارانه غصب کرده بود.
برایت آرزو می کنم که ذهنت هنگام شب در آرامش شیرین باشد ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ⭐️🌙شب بخیررفقا🌙⭐️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🖤سلام من به مدینه ، به غربت صادق(ع) 🖤سلام من به بقیع و به تربت صادق(ع) 🖤سلام من به مدینه ، به آستان بقیع 🖤سلام من به بقیع و کبوتران بقیع 🖤شهادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت باد.🖤 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
روزگار قدیم روزهای آفتابی و‌صبحانه‌هایی که بوی خاطره می‌دهند… بوی نان داغ و تازه که پدرم صبح زود می‌گرفت بوی مربای انجیری که مادرم درست می‌کرد و خوشه‌های طلایی انگور که از داخل حیاط خانه‌مان چیده بودیم و ظرف‌های گلسرخی جهیزیه‌ی مادر… •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
10 تیتراژ خاطره انگیز دهه شصتی ها😍 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
jafasadeg17 - 1 - 128 - mahanmusic.net.mp3
3.67M
♨️پادکست ویژه (ع) 🎤حجت الاسلام •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بادمجون ۳ عدد گوجه فرنگی ۵ عدد پیاز ۲ عدد سیر ۷ حبه سیب زمینی ۳ عدد عدس ۱/۲ لیوان سبزی خورشتی ۱۰۰ گرم نعناع ۱ قاشق غذاخوری آردگندم ۱ قاشق غذاخوری شنبلیله: ۱ قاشق غذاخوری زردچوبه ۱ قاشق مرباخوری فلفل سیاه ۱ قاشق چایخوری رب گوجه فرنگی ۱ قاشق غذاخوری نمک و آبغوره به مقدار لازم سیب زمینی، پیاز، سیر و بادمجون ها را پوست گرفته و ریز می کنیم.گوجه فرنگی ها را داخل آب جوش و آب یخ قرار داده، پوست گرفته و ریز می کنیم.سیر و پیاز را داخل روغن تفت می دهیم و پس از کمی طلایی شدن بادمجون ها را اضافه کرده و تفت می دهیم، درب قابلمه را قرار داده و حدود ده دقیقه می پزیم، گوجه فرنگی ها را ریخته و تفت می دهیم، به ترتیب سیب زمینی، رب گوجه فرنگی، نعناع، آرد، شنبلیله، زردچوبه و فلفل سیاه را اضافه می کنیم و تفت می دهیم، شش لیوان آب، عدس و سبزی خورشتی را داخل غذا ریخته و با شعله ملایم حدود دو ساعت می پزیم، پس از جا افتادن اشکنه، نمک و آبغوره را اضافه می کنیم و هم می زنیم، تخم مرغ ها را یکی یکی داخل اشکنه ریخته و با شعله ملایم بدون اینکه غذا را هم بزنیم، حدود بیست دقیقه دیگر می پزیم 🍳🌭🍔🍕🥘🫕🥮🍩🍪 https://eitaa.com/joinchat/884146481C3e3dd3599f ازآشپزیای خوشمزه وساده ی این کانال جانمونی👆👆👆
YEKNET_IR_zamine_shahdat_imam_sadegh_1400_03_15_mohammad_taheri.mp3
9.04M
🔳 (ع) 🌴در که شعله می‌کشه یاد یاس پرپرم 🌴پشت در یادم میاد روضه‌های مادرم 🎙 شهادت امام صادق علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
عاشق چایی‌های مادربزرگ هستم نمیدانم به خاطر سماورش است، یا استکان‌های بلور کمر باریکش، یا نقل‌های شکر پنیرش، که آن‌قدر میچسبد و مزه میدهد ولی مطمئنم لبخند همیشگی و دلنشین مادربزرگ و خوش صحبت بودنش هم در دلچسب بودن چای تاثیر زیادی دارد، طعم هیچ چایی مثل‌ چای خانه مادربزرگ نیست...❤ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
اگر هزار مرتبه هم مادرت را بیشتر دوست میداری به پدرت بیشتر محبت کن نگذار غرور مردانه اش خدشه دار شود جو گندمی های شقیقه اش را ببوس نامرتبی های ابروانش را سامان بده تصدق گرگ و میش چشمانش را بگو چروکِ زیرِ چشمانش را ببوس سرش را روی پاهایت بگذار برایش لالایی بخوان و کم پشتی موهایش را نوازش کن به آغوشش برو اما نه با قد رعنا او گاهی دلتنگ دردانه‌ی شیرین زبانِ دو ساله اش می شود در خورشید وجودش ذوب شو و خستگی هایش را به جان بخر سرت را محکم به سینه اش بچسبان آهنگ قلبش را حفظ باش عطرش را با تمام وجود به مشام بکش پرستار بد احوالی هایش باش هرچقدر پدر باشد و کوه و تکیه گاه گاهی دلش می خواهد بچشد طعم فرزند تو بودن را ... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون های نوستالژی دهه شصت و هفتاد 😍 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
چـقـدر دلـم مـیـخـواهَـد بـروم تـا جـایـی دورتـر از دوردستـهای حـالا جـایی کـهـ زمـان در اخـتـیار کودکیِ مـن باشـد جایی مثـل خونهـ پدربزرگ... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💥💥💥 🔆نسبت دزدى به امام‏ صادق عليه السلام يكى از حج گزاران در مدينه خوابيده بود هنگامى كه از خواب برخاست كيسه پول خود را نديد، خيال كرد كسى كيسه را دزديده است، حضرت صادق‏ عليه السلام را ديد كه نماز مى ‏خواند و آن حضرت را نمى ‏شناخت، به او در آويخت و گفت: اَنْتَ اَخَذْتَ هِمْيانی( تو كيسه پول مرا بردى) امام‏ عليه السلام فرمودند: ما كانَ فِيهِ (چه چيزى در آن بود) گفت هزار دينار در آن بود. امام‏ عليه السلام او را به منزل بردند و هزار دينار به او مرحمت نمودند، آن شخص پول‏ها را گرفت به خانه‏ اش برگشت، وقتى كه داخل خانه شد پول خود را پيدا كرد، دوباره خدمت امام‏ عليه السلام رسيد و عذرخواهى كرد و مبلغ را به آن حضرت برگردانيد، ولى امام صادق‏ عليه السلام نپذيرفت و فرمودند: شَيْى‏ءٌ خَرَجَ مِنْ يَدى لا يَعُودُ اِلَىَّ (چيزى كه از دست ما بيرون رفت به ما بر نمى ‏گردد) وقتى كه از منزل امام خارج شد، پرسيد كه اين منزل كيست؟ گفتند منزل امام جعفر صادق ‏عليه السلام است گفت: فقط اينگونه اعمال بزرگوارانه مى‏ تواند از چنين اشخاصى صادر شود. شايد علت اينكه امام‏ عليه السلام پول را بدون چون و چرا دادند، بخاطر اين است كه به جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم تأسى كردند كه روزى يكى از افراد نادان، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را در بازار ديد، و خواست مردم را نسبت به آن حضرت بدبين كند لذا با صداى بلند گفت اى محمد صلى الله عليه وآله وسلم چرا بدهى خود را نمى ‏دهى، ؟ حضرت فرمودند: كدام بدهى آن مرد گفت: عجب، انكار مى ‏كنى؟ قصد دارى كه بدهى خود را ندهى؟ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بلا فاصله فرمودند: طلب تو چقدر است، گفت فلان مقدار، آن حضرت مبلغ را داد و مرد پول را گرفت و رفت، لحظاتى بعد برگشت و پول را به حضرت برگردانيد، و عرض كرد، شما كه به من بدهكار نبودى، چرا مبلغ درخواستى‏ ام را دادى، پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: مردم نمى ‏دانند كه من به تو بدهكار نيستم، اگر اين صحنه را ببينند، بعضى گمان مى‏ كنند كه من حق تو را غصب كرده ‏ام و نسبت به پيامبرى من بدگمان مى ‏شوند. همچنين در حديثى اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام فرمودند: اِذا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا اَمْوالَكُم دُونَ اَنْفُسِكُم... (هر گاه بلائى پيش آمد مال و دارايى را فداى جانتان كنيد و هنگامى كه حادثه‏ اى رخ داد جان را فداى دين كنيد و بدانيد نابود (حقيقى) كسى است كه دينش از دست برود و غارت زده (حقيقى) كسى است كه دينش را ربوده باشند. 📚احادیث الطلاب ص 712 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f