eitaa logo
نوستالژی
60هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻زندگى شوق رسیدن به همان 🍃فردایی است که نخواهد آمد! 🌻تو نه در دیروزى، 🍃و نه در فردایى… 🌻ظرف امروز پر از بودن توست، ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ 🦋زندگى را دریاب!🦋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
جمعه هامون وقتی بخیرمیشد‌ که آفتاب تانیمه‌ رو بدنمون بود و ماکماکان‌ توپشه‌ بند خواب بودیم
یادتونه میگفتن زود بیا توپشه‌ بند پرازپشه‌ میشه
😄 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من تهرونمومیخام 🥲 این کلیپ رو خودم اول صبحی دیدم وکلی‌ انرژی گرفتم امروزازصبح زود که پاشدم دلم هوای خونه مادربزرگموکردالبته نه الانشو‌ اونوقتا که خودش بود وازصبح زودبیدارمیشدومشغول کارمیشدزیراجاق ناهارشم‌ ساعت۹ صبح خاموش میکرد الان همه چی فرق کرده خانووم خونه تازه۹صبح خوابش میبره😂😂 پیشنهاددانلووودد❌ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈 من که عاشق اشپزیای این خانمم درسته توضیح نمیده ولی یه وقتایی دیدن درست شدن یه غذا از پختن و خوردن اون لذت بخش تره😍 🍳🌭🍔🍕🥘🫕🥮🍩🍪 https://eitaa.com/joinchat/884146481C3e3dd3599f بزن‌ رو لینکو‌ کلیپای‌ بیشتری ببین👆👆
remix1dahe60 - 1 - 128 - mahanmusic.net.mp3
32.77M
پیشنهاددانلود😍 آهنگ های قدیمی (طولانی) ✌مروری بر خاطرات✌ 🌺https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f🌺
‼️ 🏛در تاریخ همواره از زنانی یاد شده که پا به پای مردان جنگیده‌اند و آنگاه که پای حیثیت و آبرویشان در میان بوده، از جان گذشته‌اند‌. در زمان محمدشاه قاجار، حکومت از قدرت گرفتن ولی خان بختیاری در منطقه ممسنی به وحشت افتاده و قشونی را برای سرکوب او میفرستد. ولی خان، زنان و دختران ایل را به همراه پسرش باقر به سمت قلعه گلاب می فرستد. قاجارها پس از شکست دادن ولی خان بسمت قلعه گلاب میروند. باقر، پسر ولی خان و همراهانش تا آخرین لحظه با قاجارها میجنگند و کشته میشوند. زنان ایل که میدانند در صورت اسارت چه سرنوشت شومی در انتظارشان است، دو به دو گیس‌هایشان را به هم گره زده و خود را از بالای قلعه گلاب به رودخانه خروشان زهره می افکنند و کشته میشوند... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🌼جوان به ظاهر عاشق 🍃مولوی می گوید: ✨کسی عاشق خالکوبی شده بود، آدرس گرفت که کجا خال می کوبند، گفتند: 🍂فلان حمام، کارگری دارد که خال می کوبد. نزد خالکوب آمد و گفت: برای ما خال بکوب! گفت: چه شکلی می خواهی باشد؟ گفت: روی بازوی من نقش شیر را خال بزن. گفت: باشد. 🌱سوزن را درون جوهر گذاشت و دست را آماده کرد. سوزن اول را که زد، جوان گفت: چه کار می کنی؟ خیلی درد دارد. این کجای نقش بدن شیر است؟ گفت: این دم شیر است. جوان گفت: شیر بی دم برای ما بکش! گفت: باشد. 🌷تا نوک سوزن را دوباره زد، گفت: آی، این دیگر کجای شیر است؟ گفت: شکم شیر است. جوان گفت: شیر بی شکم برای من بکش. خلاصه هر عضوی را می خواست بکشد، دادش بلند شد. آخر گفت: بلند شو و برو. این شیری که تو می خواهی، اصلاً در دنیا وجود ندارد؛ شیری که نه یال دارد، نه کوپال، نه دم و نه شکم. 👈این ایمانی که با دروغ، دوز و کلک، ربا، ارتباط با نامحرمان، با ظلم به اطرافیان، دزدی کردن از مردم و بیت المال می سازد، این ایمان همان شیری است که نه دم دارد، نه شکم و نه یال و کوپال. 🔆پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله چقدر زیبا و به جا به این گونه از افراد می فرماید: مؤمن بی دین . ‎‎‌‌‎‎ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من خونه قدیمی میبینم تند تند خاطرات بچگیم تو خونه مامانبزرگم یادم میاد: خوابیدن تو رختخواب خنک رو ایوون بوی حیاط آب پاشی شده شنا تو حوض نیم وجبی ولو شدن تو آفتاب بعد از ظهر چیدن سبزی تازه قایمکی چیدن و خوردن غوره‌های گس باغچه نوبتی تاب خوردن خوابیدن زیر درخت توت پیدا کردن ستاره‌های دنباله‌دار لذت پرتاب تخم مرغ به دیوار بوی برنج دم ظهر لاک زدن ناخنای خروس بازی تو کمد رختخوابها و… •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
ما کودکانی هستیم که بزرگ شدیم ولی هنوز دل در دوران کودکی داریم... شاید دلمان هنوز جایی در گوشه‌ی همین اتاق‌ها جا مانده بین همین پتو و لحاف یا در کمد قدیمی مادربزرگ... ‌•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💢 جمـلاتی زیبـا 💢 ✨به راحتی می‌شود در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد ولی به سختی می‌شود اشتباهات خود را پیدا کرد ✨به راحتی می‌شود بدون فکر کردن حرف زد،ولی به سختی می‌شود زبان را کنترل کرد ✨به راحتی می‌شود کسی را که دوستش داریم از خود برنجانیم ولی به سختی می‌شود این رنجش را جبران کنیم ✨به راحتی می‌شود کسی را بخشید ولی به سختی می‌شود از کسی تقاضای بخشش کرد ✨به راحتی می‌شود قانون را تصویب کرد ولی به سختی می‌شود به آن‌ها عمل کرد ✨به راحتی می‌شود به رویاها فکر کرد ولی به سختی می‌شود برای به دست آوردن یک رؤیا جنگید ✨به راحتی می‌شود هر روز از زندگی لذت برد، ولی به سختی می‌شود به زندگی ارزش واقعی داد ✨به راحتی می‌شود به کسی قول داد ولی به سختی می‌شود به آن قول عمل کرد ✨به راحتی می‌شود اشتباه کرد ولی به سختی می‌شود از آن اشتباه درس گرفت ✨به راحتی می‌شود گرفت ولی به سختی می‌شود بخشش کرد ↩️ مواظب این به راحتی ها باشیم تا زندگی را به راحتی هدر ندهیم! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
شوهرش مثل یک دختر از دست رفته راز نگفتنی دل خود را پیش آورده بود تا شاید مانند جادوگران یا کار گشایان آزموده ای که برای هر مشکل چاره ای در دست دارند گره از کار فرو بسته اش بگشاید. اما او در تلاطم همه ی این جریان فقط چهره ی شکست خورده و عقب زده ی بخت خود را می ببیند. اکنون که از شش سال شوهر او به زبان آمده و مثل خارپشتی از پای درآمده سفره ی عریان دل را پیش او می کرد که موقعیت مناسبی داشت تا به سر فصل دفتر حوادث برگرد و جریان آشنائی وی را با هما که همچنان در پرده ای اسرار مانده بود. بود باز پرسد. یک فرصت نیکو او بود که هویش برای رفتار زنبور عسل به رنگ و بوی گل جذب می شود به آواز بهرام جلب شد. او می دانست که هما، به همان نسبت که سیدمیران گرفتارش بود، عاشق بی قرار صدای پسر پانزده ساله ی اوست. شاید پژواک آرزوهای گمشده را در این صدا می دید، شاید هم در دیار تنهائی خود دنبال بازیچه ی بی خطری می گشت. وقتی آهو همه چیز را شنید گفت: _ حالا سوالی دیگر، آیا اینقد که تو او را می خواهی و برای او هستی یک هزارمش او تو را می خواهد و برایت هست؟ و داستان آن مرد یک چشمی نیست که بعد از هفت سال زندگی زناشویی اولین باری که دست خالی به خانه می رفت زنش در چشمش دقت کرد و فهمید که کجاست؟ زیر قبل از آن همیشه چشمش فقط به دست مردش بود. و اما این سوال من اصلا بیهوده است؛ تو خود چند دقیقه پیش تمثیلی آوردی که جواب مرا می داد. عشق پاکباز به عیب ها و نقص های معـ ـشوق نمی نگرد. مردانه عادتا در زنان خود زشتی می بینند و تو در او زیبائی. دلداده ی حقیقی از دلدار توقع پاداش ندارد. و اگر تو را با سنگدلی هرچه تمام تر در آتش بسوزاند و خاکسترت را بر باد دهد ذره هایت باز می شود و بر دامنش می نشیند. اما اگر من به جای تو بودم با همه ی حال بد نمی دانستم از معـ ـشوقه ای که قلب مرا توپ فوتبال خود کرده است امتحانکی کرده باشم. چند روزی او را تنها می گذاشتم و بی خبر به جائی می رفتم. هان، چطور مشهدی؟ هر چند که شش سال تمام است احوال مرا نپرسیده ای، شش روز، فقط شش روز نه بیشتر، او را به حال خود بگذار و بروی. یک هفته از وی دوری کن و آن وقت ببین چه پیش خواهد آمد. پیشنهاد من بر اساس گفته ی خود توست که می گوئی از او بیم داری. جند روزی درست برعکس چه خواهش دل توست با او رفتار کن. یک هفته مدت زمان طولانی نیست که به پایان نمی رسد اما آزمایشی است از وفاداری او و هم از اراده خود شما. تصدیق می کنم وقتی دوستی و مهربانی از هر دو سر نیست گستن آن بسیار مشکل است ولی آن روزی که تو بخواهی از دست افسون این زن خلاصی یابی باز به گمانم غیر از این چاره ای ندارد باشی. نمی گویم پیش من بیایی. نه برای خودت اصلاً از این شهر برو. به قم و هرسین یا آب گرم قزوین مسافرت کن. برای سلامت جسم و تقویت روح هم که آب به آب شدن ضرری ندارد. به خودت تلقین کن که بدون او می توانی زندگی کنی؛ تا ببینم چه اتفاقی می افتد. امروز مردم می توانند بدترین عادت ها را در مدت زمان کوتاهی از سر بیندازند. حتی بدم نمی آید اگر به قم رفتی زنگ جوانی را هم برای خودت صیغه کنی و هر چقدر می خواهد آنجا ماندگار شوی. هم زیارت است هم تجارت. اگر پول هم نداری من خودم برایت تک و دو خواهم کرد،از این حیث خیالت آسوده باشد.سید میران سر بلند کرد او را نگریست.سرخ شد و گناه آلود خندید.ساکت شد و لحظه ای بعد با اخمی پوشیده به سخنی آمد: - چه لازم است که در این موقعیت باریک برای خود خرج برتراشم.پولی که از جیب تو بیرون بیاید. با مال خودم چه فرقی دارد؟او را به سفید چا نزد اقوامش می فرستم تا دو هفته همان جا باشد. خواهم شد.آری تعجب نکن،چاره ی عشقی که وصال،آتشش را تیز تر کند به نظر می رسد که غیر از جدایی چیزی نباشد.آخرین علاج دلی که دیوانه شد داغ است؛ردش خواهم کرد. آهو از احساس ناشناخته ای که بر سراسر وجودش چیره شده بود می لرزید.دستش با سوزن روی گیوه ی بافتنی اش گشت و زیر لب ندا داد: - هیس،دارد می آید.اگر تو از خودت چنین اراده ای نشان بدهی،شوهرم،خودت و مرا و بچه ها را از جهنمی که در دست و پا می زنیم و روز به روز بری اش می افزاید آن می شود داغ نجات ای.
به پیشانی گره دار و با ابهت او که از اثر تحولات پس پرده ی مغز چنین برداشته بود،دیر باورانه و گذرا نگاهی افکند.مرد با بچه ها که همیشه عزیزوار بر دامنش نشسته بود بازی می کرد.پس،شوهرش آنچنان هم که گمان کرد. می کردم به پستی و بی حسی و فساد روحی نگرویده بود.آهو بیشتر از آن هم در کار و بار این مرد عظمتی می دید عظمتی که اکنون خود او را به دست خود از آن پرده بر گرفته بود و دیدارش از مجسمه ای ابوالهول وحشتناک است. تر بود. هما گلی در دست داشت آن را بی قیدانه میان دو لب گرفته با صدا مک می زد و می بـ ـوس.پاهایش بی حالی و تنبیلی را روی علف ها می کشید و می آمد. و بیشتر از این دو نفر به مهدی که مثل یک بچه ی عزیز کرده ی سه ساله، دستها را به گردن پدر انداخته بود، نگاه کرد.گل را روی قالی انداخت و با تغیّری دوستانه به شوهر گفت: - چرا بلند نمی شوی برای این . بچه ها یک طنابی چیزی پیدا کنی بیاوری؟همه اش گرفتی اینجا نشسته ای که چه؟حوصله ی من سر رفت.اینها می توانند بازی کنند و تفریح ​​کنند. آهو با ملایمتی مصلحتی اما رندانه و آب زیر کاه،گفته ی او را رد کرد. - حالا دیگر وقت نهار است، بماند برای بعد از ظهر به خانه ی ماه طلا که رفتیم از او گرفتم. - آن وقت دیگر چه فایده دارد؟من خودم هم می خواستم تاب بازی کنم و از طرفی،تو می خواهی بروی برو، من نمی آیم؛تو و مشهدی با هم رفت.(مشهدی گفت نه.) - از آمدن پشیمان شدی؟مانعی . ندارد،خودم تنها خواهم رفت. آهو آنگاه پیرزن را صدا زد تا کشیدن نهار بشود و هم که خود بیش از هر گرسنه بود با عجله برای خبر کردن بچه ها در پس درختان ناپدید شد. خود باز کن و آهسته به شوهر الحاح کرد: - مشهدی به راستی چنان روزی هم می شود که تو به خاطر من و بچه هایت زن را روان کنی؟ - گفتم امتحان خواهم کرد.از کجا معلوم که نمی شود؟با همه ی حرف هایی که زدم،به تو گفتم،نگفتم که من در آیینه ی وجدان تا چه اندازه چهره ی سیاه شده ی خود را زشت و منفور می بینم؟میان او. و بچه هایم عقل و انسانیت حکم می کند که شما را انتخاب کنید.در این صورت آیا آهو مرا حلال خواهی کرد؟مانند پیش تر دلت با من صاف خواهد شد؟ سید میران با سکه ای که از جیب بیرون آورده بود از روی بازیگوشی یا به خاطر تمرکز فکر و حواس،شیر و خط کرد.پس به این ترتیب و با همه ی احوال،ریشه های محبت و مهر پدری،چنان که آهو می پنداشت، در قلب شوهرش فسیل نشده بود.البته این موضوع درست بود که برگشتِ سید بر پایه ی ترس از هما،حساب زندگی از یک طرف و از طرف دیگر اعتماد و وجدان بود،نه به عشق آهو.و زن خانه دار با این همه چیز را. خوب فهمید می کرد،چشم ها و تمام چهره اش در جذبه ای پرجز و تمنا می لرزید. خود را مورد قهر فرزند نِرُون صولتش دیده است بر روی او بـ ـوسه زد.دست روی دستش نهاد و با صدای لرزان گفت: - تو او را طلاق بده و در این صورت آهو همه وجودش را فدای تو خواهد کرد.شوهرم امروز در تو خواهد شد. چیز دیگری می بینم! پس از نهار سید میران دستمالش را روی صورت انداخت و در سایه ی خنک درخت دراز کشید.هما نیز آن طرف تر او چادر بر سر کشید و خوابید.اما هیچ کدام از آنها نتوانستند به خواب بروند. حرکت در می آورد و غلغلکش می داد.خسته بود اما از هوای سبک احساس فرح می کرد.صدای نفس زمین که از خورشید و آسمان بار می گرفت شنیده می شد.آهو با پیرزن بر لب برکه ای کوچک،کمی بالاتر از محل نشستن آنها،صحبت کنان ظرف های نهار را می شستند.زن نگاه احتیاط آمیزی به سوی شوهر شوهر. و هوو افکند و آهسته گفت: - پس از نهار می شنیدی چه می گفت؟شنیده بودیم که آدم به شماره ی شن ها و گوش ماهی های کناردریا ثروت داشته و باز برای دیناری جانش باشد در آید،اما نشنیده بودیم که مثل ماهی هر چه باشد. بیش تر از یک آب گندیده بخورد تشنه تر شود.پیرزن دنیا دیده که با همه ی ساده دلی خود نگفته همه چیز را می دانست،بذله ی هجوی انداخت که شنیدنش برای آهو که زن چدان دوشیزه خویی نبود کم آب بر نمی داشت؛ولی وصف. حال عشق و معـ ـشوق کذایی غیر از آن نمی تواند.آهو پرسید: - آیا او را طلاق خواهد داد؟چنین چیزی را تو در پیشانی این مرد می خوانی؟ - آری،آری،نه در پیشانی او بلکه در پیشانی تو.در دنیا همه چیز شدنی است.روح انسان پستی و بلندی بسیار دارد.
🌙پـــرودگـــارا ✨امشب از تو میخواهم 🌙دلهایمان راچون آب روشن ✨زندگیمان را چون 🌙گرماے آتش دلچسب ✨وجودمان را چون 🌙ماه آسمان آرام و روزگارمان را ✨چون نگاهت زیبا ڪن 🔮شبتون به رنگ خدا🦋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
« ما همه شکستگی‌هایی داریم و از طریق آنهاست که نور به ما وارد می‌شود.🌱 » ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌💖 صبح زیبای شنبه بخیر💖 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
شما یادتون نمیاد اما دهه شصتی ها عکس دفترچه بیمه هاشونم اینجوری بود. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندکی مرورخاطرات مشترک همه ی دهه شصتیاوهفتادیا🥲 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
32.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدن کارهایی که این خانوم میکنه یه حس آرامش عجیبی منتقل میکنه اگه دوس داریدبیشترازپستای‌ این‌ خانوم بذارم بهم بگید😍 🍳🌭🍔🍕🥘🫕🥮🍩🍪 https://eitaa.com/joinchat/884146481C3e3dd3599f برادیدن‌ آشپزیای بیشتراین‌ خانوم زیبا بزن‌ رولینک بالا👆👆👆
full-albom-moein--38(behtaraneh.ir).mp3
5.2M
🎶از همان روزی که دست حضرت قابیل 🎶گشت آلوده به خون حضرت هابیل 🎶از همان روزی که فرزندان آدم 🎶زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید 🎶آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
مادربزرگ هر وقت که چای می‌آورد هر کدام از استکان‌هایش یک شکل بود اما با تمامِ سادگی‌ها بهترین و خوش طعم ترین چای دنیا بود..‌.❤ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🔰چقدر بی‌کلاسی زیبا بود! 🔹یادش بخیر قدیما که "بی‌کلاس" بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت و هر چقدر با کلاس‌تر میشیم از همدیگه دورتر میشیم. 🔸قدیما که "بی‌کلاس" بودیم و موبایل و تلفن نبود و واسه رفت و آمد وسیله شخصی نبود، همیشه خونه‌ها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر زمانی به صدا در میومد، خوشحال میشدیم؛ چون مهمون میومد و به سادگی مهمونی برگزار میشد. 🔺آخه چون "بی کلاس" بودیم آشپزخونه ها اوپن نبود و گازهای فردار و ماکروفر و… نبود و از فست فود خبری نبود، ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست میکرد و هر چند تا مهمون هم که میومد، همون غذای موجود رو دور هم میخوردیم و خیلی هم خوش میگذشت. 🔹تازه چون "بی‌کلاس" بودیم میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین و چهارزانو کنار هم مینشستیم و میگفتیم و میخندیدیم و با دل خوش زندگی می کردیم. 🔸حالا که فکر میکنم میبینم چقدر "بی‌کلاسی" زیبا بود! آخه از وقتی که با کلاس شدیم و آشپزخونه ها اوپن شدن و میز ناهار خوری و مبل داریم و تازه واسه رفت و آمد همگی ماشین داریم و هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه؛ مثل بخار پز و انواع زود پز و… داریم ولی دیگه آمد و شد نداریم! چون خیلی با کلاس شدیم! تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع میشیم، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و دل و از همه مهمتر سادگی خبری نیست!! لعنت بر این کلاس که ما آدما رو اینقدر از هم دور کرده و اینقدر اسیر کلاسیم که خیلی وقتا خودمونم فراموش کردیم. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای لحظاتی هم به دنیای کودکی خود سفر کنید و خاطرات را مرور... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
یادش بخیر کودکی🥰 روزی که دست هم‌بازی کوچکم را می‌گرفتم... کوچه‌ها را یکی یکی رد می‌کردیم تا برسیم به آن باغ قدیمی... بعد مینشستیم کنار حوض و ماهی‌ها را تماشا می‌کردیم، ماهی‌هایی که بازیگوشی‌شان کم از بازیگوشی ما نداشت... بعد من چشم می‌شدم و او قایم می‌شد. من می‌گفتم«من چشم می‌شوم» او می‌خندید و می‌گفت: «من چشم می‌گذارم» تا غروب قایم باشک بود و بی‌خیالی... اگر زمین خوردنی بود، به سنگ‌های بی‌احساس نبود، حتی سنگ‌ها و سنگفرش‌ها برایمان دوست و رفیق بودند...😊❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
😍 بچگی هایِ شما هم ؛ دیدنِ جلدِ براقِ وِیفِر ، حال عجیبی داشت ؟! با پنجاه تومانِ ناقابل می شد لواشک و پفک خرید و توی کوچه در نهایتِ طُمانینه خورد و کلی دلِ بیقرار را آب کرد ؟! یا مثلاً عصرها موقع بازی یک ساندویچ جانانه درست کرد و رفت توی کوچه و کنار دوستان ، با ولَع خاصی نوش جانش کرد ؟! بچگی های شما هم؛ لاکچری ترینِ حالتِ زمستان ها ، یک کتانیِ لِژدار و یک چتر رنگ رنگی و یک جفت دستکش بود ؟! یا مداد رنگی های جعبه آهنی ، بالاترین آپشنِ کلاس محسوب می شد ؟! شما هم دور از چشم مادر، آجیل و شیرینیِ عید را قبل از رسیدنِ مهمان تمام می کردید یا مثلاً در نهایتِ دل رحمی ، فقط پسته و بادام هایش را ..‌؟! شما هم مثل ما به جای توپ چهل تکه ی گران قیمت ، چندین توپ پلاستیکی می بریدید و توی هم جا می دادید و با تَوهُم چهل تکه بودنش حین بازی ، کلی هم ذوق می کردید ؟ بچگی های شما هم اینطوری بود یا فقط ما از این کارها می کردیم ؟! آخ که چقدر دلم هوای تمام این نوستالژی های جانانه را کرده ... کاش در همان روزهایِ شیرین و بی تکلّف ، جا می ماندیم ... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
هدایت شده از نوستالژی
رفقای گلم سلام،قدیمیاکه‌ باکانال آشنایی دارن‌ وجاشونم‌ روچشم منه امابرادوستای‌ تازه واردم یه توضیح کوچیک برا‌ روند کانال بدم..🌾🌱🌾🌱🌱 من همیشه همه تلاشمومیکنم هرچی داخل کانال درج میکنم دستچین وبهترین‌ باشه برای چشمای قشنگ شماها،کلی کلیپ خاطره انگیزداریم عکسای خاطره انگیززیادی‌ داریم کلیپ های خنده دارنوستالژی،یه رمان‌ خیلی باحال داریم،کارتون های دوران‌ کودکیمونوداریم،داستان‌ های مجله های مختلف داریم،داستان کوتاه وحکایت‌ داریم،اهنگای شادوغمگین‌ قدیمی داریم، خلاصه که سعیمون‌ براینه‌ که کلی آیتم های مختلف باب تمام سلیقه هاداشته باشیم🕊🕊🕊🕊🕊🕊 تابحال هرکارتونی که توبچگی‌ دیدی رو داشتیم وکلی کارتون جذاب دیگه تاااااازززززههههه هرچی هم درخواست کنید براتون پخش میکنیم چونکه اساس کانالمون براساس سلیقه ی اعضای عزیزمونه😍😍😍❤️❤️❤️❤️ کنارمون بمونیدوکانالمونوبه‌ دوستاتونم‌ معرفی کنیدتاکنارهمه ی دغدغه های آدم بزرگ بودن،کنار هم‌ کلی خاطره بازی کنیم‌ و هرچندلحظه‌ ای کوتاه به دوران‌ خوش کودکی سفرکنیم😍😍🌺🌺 راستی سریال خاطره انگیزسالهای دورازخانه‌"اوشین"هم هرروزساعت‌ یک ظهر داشتیم تموم شد الان داستان زندگی (هانیکو)روداریم😍 اگه انتقاد،پیشنهادیاحرفی‌ هم داشتیدبامن‌ درمیون‌ بذاریدمن‌ مشتاقانه اینجام جوابتونوبدم👇👇👇👇👇 @Adminn32
✨شبتون مملو از عطر خدا ❤️🙏 شب بخیر یعنی 💫شڪوفایے روزت سرشار از عشـق بہ خُـدا🍂🌸 با آرزوے شبے آرام و 💫دوست داشتنے براے شما خوبان تشڪر از همراهے تڪ تڪتون👍🙏😍 ‎‌‎‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 🌸شب زیباتون خوش🌸 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح شد، ☘یک آسمان پرواز می خواهد دلم 🌸بهترین، ☘زیبا ترین آغاز می خواهد دلم 🌸کوک شد ساز دل من، صبحدم ☘با نام تو 🌸نغمه ای شیرین تر از آواز ☘می خواهد دلم..... 🌸صبحتون عالی و مملو از شادی و آرامش و مهر🌸 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f