فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🌸
#دکتر_محمد_دولتی
💢عنوان :
کار خیر به نیابت از امام زمان علیه السلام
🌺🍃 لطفا نشر دهید
@syed213
ای صاحب و مولای ما ۰۰۰
جمعه ها عمقِ نگاهم
طولانے تر است !
تا چشم ڪار میڪند
تو نمـی آیـی ...
#أین_صاحبنا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@syed213
3224989_758.mp3
4.55M
یک روز، محض خاطر این چند قطره اشک
وا می شود به خیمۀ سبز تو پای من
یک شب میان سینه زدن ها و گریه ها
مُهری بزن به نامۀ کرب و بلای من
🎙 #حاجمیثممطیعی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_هشتاد_و_نه
#فصل_هفتم_کتاب
#پنجرهای_روبهسوی_خدا
#از_زبان_سیدمحمدعلی_افقه_پسرداییشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ بار آخر که از سوریه آمد، پایش مجروح شده بود.😔
بعد از دیدنش با هم برای نماز به مسجد رفتیم. دنبال این بودم که در وضعیتی مناسب از او خواهش کنم تا مرا هم همراه خودش به سوریه ببرد، اما انقلت میآورد و کار را عقب میانداخت.😔
🌺🌺🌺
داشتیم از مسجد خارج میشدیم که کلاه سبزش را از روی سرش برداشتم و گفتم: «داداش داری شهید میشی، این رو بده به من یادگاری!» 😉
بعد هم چند تا عکس سلفی گرفتیم. 📷
🌸🌸🌸
⚜ رفتیم خانهی عمه و آنجا مشغول بازی با پسرم امیرحسین شد. مدام امیرحسین را میانداخت بالا و میگرفت.
امیرحسین هم از خنده ریسه رفته بود.😁
موقع زمین گذاشتن امیرحسین کمی پای بچه پیچ خورد و موقع راهرفتن میلنگید.
بغض کرد 😔 گفت: «داداش لباس بپوش ببریمش دکتر!» 💉
دیدم خیلی نگران است، دلداریاش دادم و گفتم: «نه بابا نگران نباش چیزی نیست!»
با ناراحتی گوشهای نشست و گفت: «این همه میریم اونجا تا از حرم دختر حضرت زهرا (س) مراقبت کنیم بعد اینجا میزنیم پای پسرش رو داغون میکنیم! اصلاً بذار خودم میبرمش دکتر!»😔
برای اینکه خیالش راحت شود امیرحسین را با خانمم بردیم رادیولوژی و از پایش عکس گرفتیم.
ساعت یک نیمه شب پیام داد و حالش را پرسید.📱
✨ خیالش را راحت کردم که اتفاقی نیفتاده.✨
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_ششم من خودم شخصا جوانیِ بسیار پُر هیجانی داشتم. هم قبل از انقلاب، به خاط
#خاطرات_رهبر_انقلاب
#قسمت_هفتم
آنها که خودشان را در دست پیری رها کرده بودند، قهراً التذاذی که جوان از همهی شئون زندگی خودش دارد، احساس نمیکردند.
آنوقت این حالت بود. نمیگویم که فضای غم حاکم بود- این را ادّعا نمیکنم- امّا فضای غفلت و بیخبری و بیهویّتی حاکم بود. این هم بود که آنوقت من وامثال من که در زمینه مسائل مبارزه، به طور جدّی و عمیق فکر میکردیم، همّتمان را بر این گذاشتیم که تا آنجایی که میتوانیم، جوانان را از دایرهی نفوذ فرهنگی رژیم بیرون بکشیم.
من خودم مثلاً- مسجد میرفتم، درس تفسیر میگفتم، سخنرانیِ بعد از نماز میکردم، گاهی به شهرستانها میرفتم سخنرانی میکردم.
نقطه اصلی توجّه من این بود که جوانان را از کمند فرهنگی رژیم بیرون بکشم. خود من آن وقتها این را به «تورنامرئی» تعبیر میکردم. میگفتم یک تور نامرئی وجود دارد که همه را به سمتی میکشد!
من میخواهم این تورنامرئی را تا آنجا که بشود، پاره کنم و هر مقدار که میتوانم جوانان را از کمند و دام این تور بیرون بکشم.
هر کس از آن کمند فکری خارج میشد- که خصوصیتش هم این بود که اولاً به تدیّن و ثانیاً به تفکرات امام گرایش پیدامیکرد- یک نوع مصونیتی مییافت.
آنروز اینگونه بود.
همان نسل هم، بعدها پایهی اصلی انقلاب شدند. الان هم که من در همین زمان به جامعهی خودمان نگاه میکنم، خیلی از افراد آن نسل را- چه کسانی که با من مرتبط بودند، چه کسانیکه حتّی مرتبط نبودند- میتوانم شناسایی کنم.
۱۳۷۷/۲/۷
#خاطرات
#سید_علی_خامنهای
#حضرت_ماه
@syed213
💕 امامصادق علیهالسلام 💕
✨ چون خداوند به بندهاى نعمت بدهد و او آن را قلبا قدر بشناسد و به زبان سپاس بگويد، هنوز سخنش به پايان نرسيده، فرمان افزايش نعمت براى وى صادر مىشود. ✨
📚 غررالحكم، احاديث ۷۶۸۸ و ۷۶۹۲
@syed213
💠 نظر رهبری درباره ایام محسنیه و اضافه کردن ایامی به ایام عزاداری...
👇🏻👇🏻👇🏻
روضه خواندن و گريه كردن مربوط به همهی ائمه نيست؛ متعلق به بعضى از ائمه است.
حالا يك وقت در جمع و مجلسى كسى روضهاي مىخواند، عدهاي دلشان نرم مىشود و گريه مىكنند؛ اين عيبى ندارد.
اصلاً عزادارى كردن يك حرف است، روضهخوانى و سينهزنى راه انداختن يك حرف ديگر است.
روضهخوانى و سينهزنى راه انداختن، مخصوص امام حسين است؛ حداكثر مربوط به بعضى از ائمه است؛ آن هم نه به اين وسعت...
#مقام_معظم_رهبری
#حضرت_ماه
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_نود
#فصل_هفتم_کتاب
#پنجرهای_روبهسوی_خدا
#از_زبان_سیدمحمدعلی_افقه_پسرداییشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ بعد از رفتنش در تلگرام برایش پیام دادم که دنبال ساخت مستند دربارهی #شهید_باقری هستم، ببین میتوانی با حاجقاسم صحبت کنی تا کمکم کند که بیایم...
🔺 جواب داد سرش خیلی شلوغ است، نمیشود.😔
🌺🌺🌺
✨ آمدنش خیلی طول کشید...
سی روز شد، نیامد...
چهل روز شد، نیامد... 😔
یکی دوتا عکس برایم فرستاد.
برایش نوشتم: «داداش خیلی خاص شدی راههای ارتباطیت رو هم به ما بگو!»😍
🔺 برایم نوشت: «چاکرتم داداش.»😁
بعد هم مرا عضو گروه یادوارهی شهدا کرد.🌹
شب عاشورا یکی از دوستان پدرم زنگ زد و خبر شهادت مصطفی را داد.😔
اما گفت: «هنوز خبر صددرصد تایید نشده!»
✨ به هرکس که میشناختم زنگ زدم تا ببینم کسی مصطفی را آنلاین دیده یا با کسی حرف زده یا نه.
هیچکس خبری از او نداشت...😔
در تلگرام برای خودش پیام فرستادم که 👇🏻👇🏻👇🏻
✨«سلام خبرشهادت اومده، تماس بگیر.»✨
جوابی نیامد 😔 و خبر تایید شد همه جا پخش شد...🌹
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_هفتم آنها که خودشان را در دست پیری رها کرده بودند، قهراً التذاذی که جو
#خاطرات_رهبر_انقلاب
#قسمت_هشتم
ماها متاسفانه سرگرمیهای خیلی کمی داشتیم؛ این طور سرگرمیها آن وقت نبود، البته پارک بود، ولی کم و خیلی محدود...
مثلا در مشهد فقط یک پارک در داخل شهر بود و محیطهایش، محیطهای خیلی بدی بود. ماها هم خانوادههایی بودیم که پدر و مادرها مقید بودند، اصلا نمیتوانستیم برویم.
برای مثال من در دورهی جوانی، امکان اینکه بتوانم از این مرکز عمومی تفریحی استفاده کنم، وجود نداشت؛ به خاطر اینکه این مراکز، مراکز خوبی نبود، غالبا مراکز آلودهای بود.
دستگاههای آنوقت هم مقداری سعی داشتند که مراکز عمومی را آلودهی به شهوات و فساد بکنند؛ این کار تعمدا و با برنامهریزی انجام میشد. آن وقتها این را حدس میزدیم، بعدها قرائن واطلاعات بیشتری پیدا کردیم، معلوم شد که واقعا همینطور بوده است؛ یعنی با برنامهریزی، محیطهای عمومی را فاسد میکردند! لذا ماها نمیتوانستیم برویم.
بنابراین تفریحهای آن وقت ماها از این قبیل نبود. تفریح در محیط طلبگی خودم در دوران جوانی، حضور در جمع طلبهها بود. به مدرسهی خودمان- مدرسهای داشتیم، مدرسهی نواب- میرفتیم؛ جو طلبهها برای ما جو شیرینی بود. طلبه ها دور هم جمع میشدند، صحبت و گفتوگو و تبادل اطلاعات میکردند و حرف میزدند.
محیط مدرسه برای خود طلبهها مثل یک باشگاه محسوب میشد؛ در وقت بیکاری آنجا دور هم جمع میشدند.
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنهای
#حضرت_ماه
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_نود_و_یک
#فصل_هشتم_کتاب
#کوچهپسکوچههای_کودکی
#از_زبان_فاطمهسادات_افقه_دخترداییشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ خودم را دور پتو پیچاندهام.
مثل بیشتر شبها خوابهای درهموبرهم میبینم...😔
با صدای پشت سر هم رضا از خواب بیدار میشوم. چشمانم را که باز میکنم هنوز گمم میان تصویرهای مبهم خوابم...
رضا نگاهی به ساعت موبایلش میاندازد و میگوید: «بدو دیر شد!»
منگم...
طول میکشد تا تمام هفتهای را که گذشته، به یاد بیاورم. سست میشوم.😔
صدای شیر آب آشپزخانه میآید.
هنوز دنبال معجزه هستم. ای کاش این هم یکی از مسخرهبازیهای بچگیمان بود.😔
🌺🌺🌺
صدای قلقل کتری میآید. چند مشت آب سرد روی صورتم میریزم.
هنوز صدای سمیه خانم در گوشم است که گوشهی راهرو نشسته و با گریه میگوید: «مامان حکیمه دیدی مصطفام سربلند شد! مامان حکیمه نذرت قبول!» 😔🙏🏻
پاهایم لج کردهاند و راهی نمیشوند. باهر جانکندنی که هست لباس مشکیام را میپوشم و نگاهی به آینه میندازم. تصویر کجوکولهی داخل آینه میگوید: «فقط دوازده روز از تو بزرگتر بود!»😔
🌹🌹🌹
به ساعت نگاه میکنم. عجب عاشورایی بود عاشورای امسال...
ساک لباس بچهها دمدر است. چادرم را که میشود گفت هدیهی مصطفی به من است، سر میکنم و از خانه بیرون میزنیم...
🌸🌸🌸
✨ ماشین به سمت پیکرت جلو میرود و فکرم با سماجت، راه به عقب میگیرد تا به تویی برسد که هم جسم بودی و هم روح...🌹
یاد عید سال ۱۳۷۱ میافتم. یک عکس دستهجمعی از همهی نوههای بیبی و آقا...📷
لباسهای عیدمان تنمان بود و از ته دل میخندیدیم.😄
تو بودی، زهرا، محمدحسین، مرتضی، من وبرادرهایم، بچههای عموحسن، عمو جمال با بچههای عمه بتول و عمه طیبه.
همه میخندیدیم...
ای کاش زمان میان همان چیلیکِ دوربین متوقف شده بود...😔🌹
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_هشتم ماها متاسفانه سرگرمیهای خیلی کمی داشتیم؛ این طور سرگرمیها آن وق
#خاطرات_رهبر_انقلاب
#قسمت_نهم
محیط مدرسه برای خود طلبهها مثل یک باشگاه محسوب میشد؛ در وقت بیکاری آنجا دور هم جمع میشدند.
علاوه بر این، در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خیلی خوبی بود. آنجا هم افراد متدین، طلاب، روحانیون و علما میآمدند، مینشستند و با هم بحث علمی میکردند؛ بعضی هم صحبتهای دوستانه میکردند. تفریحهای ما اینها بود.
البته من از آن وقت ورزش میکردم؛ الان هم ورزش میکنم.
متاسفانه میبینم جوانهای ما در ورزش، سستی میکنند؛ که این خیلی خطا است. آن وقت ما کوه میرفتیم، پیادهرویهای طولانی میکردیم. من با دوستان خودم، چند بار از کوههای اطراف مشهد، همینطور کوه به کوه، روستا به روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم. از این گونه ورزشها داشتیم. البته اینها تفریحهای سرگرم کنندهای بود که خارج از محیط شهر محسوب میشد.
حالا که در تهران، این دامنهی زیبای البرز و ارتفاعات به این قشنگی و خوب هست؛ من خودم هفتهای چند بار به این ارتفاعات میروم. متاسفانه میبینم نسبت به جمعیت تهران، کسانی که به اینجاها میآیند و از این محیط بسیار خوب و پاک استفاده میکنند، خیلی کم است!
تاسف میخورم که چرا این جوانهای ما از این محیط طبیعی و زیبا استفاده نمیکنند! اگر آن وقت در مشهد ما یک چنین کوههای نزدیکی وجود داشت – چون آنوقت در مشهد، کوههای به این خوبی و به این نزدیکی وجود نداشت- ماها بیشتر هم استفاده میکردیم.
۱۳۷۶
ادامه دارد
#خاطرات
#سید_علی_خامنهای
#حضرت_ماه
@syed213
4_5994318454381872389.mp3
5.16M
....زندگی شهدا بعد از شهادت
💖👏 خیلی زیبا گوش کنید...
👉توضیح :حاج عبدالرزاق پدرشهیدان زین الدین هستتند...
@syed213