هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
آنتی بیوتیک های گیاهی را جایگزین قرص کنید
سیر به همراه ماست قبل شام
زنحبیل به همراه عسل
آبلیمو بعدازصبحانه
دمنوش بابونه قبل ازنهاردوغ به همراه پونه
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#ضرب_المثل
حکایتی تاریخی
در ایران از دیرباز مثلی در میان مردمان رواج داشته است که
#سحرخیزباش_تاکامرواباشی. ریشه این امر را میتوان در داستانهای تاریخی بدین صورت به دست آورد:
بزرگمهر كه وزیر انوشیروان بود، همیشه پیش از این كه شاه از خواب بیدار شود، به قصر انوشیروان میرفت و كارهایش را شروع میكرد. هر وقت هم انوشیروان را میدید میگفت: «سحر خیز باش تا كامروا باشی». تكرار این حرف باعث رنجش خاطر انوشیروان شده بود اما چون بزرگمهر را دوست داشت و به او نیازمند بود، چیزی نمیگفت. انوشیروان نقشهای كشید و در یكی از روزها كه بزرگمهر در تاریك روشن صبحگاهی از خانه خارج شده بود، چند نفر را بعنوان دزد سر راه او قرار داد. دزدها بر سر او ریختند و لباس گران قیمت و اشیای با ارزشی را كه همراه داشت دزدیدند؛ انوشیروان كه به دنبال فرصتی میگشت تا زهر خود را خالی كند، تا بزرگمهر را دید پوزخندی زد و گفت: «چه شده؟ شنیدهام كه دزدان به سرت ریختهاند و همه چیزت را به غارت بردهاند؛ این هم نتیجه سحرخیزی. آیا باز هم میگویی سحر خیز باش تا كامروا باشی؟» بزرگمهر گفت: «بله، باز هم میگویم سحر خیز باش؛ دزدها از من سحرخیزتر بودند، به همین دلیل به آن چه كه میخواستند رسیدند و كامروا شدند».
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
💫💥💫
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم
قصه ها و داستان ها برای بیدار کردن ما از خواب نوشته شده اند ، ولی ما یک عمر از آنها برای خوابیدن استفاده کرده ایم . . .
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
💥این حکایت : تدبیر امام حسین (ع)💥
مرد بيابان نشينى حضور امام حسين عليه السلام شرفياب شد. پس از عرض سلام، اظهار حاجت كرد ...
در اين موقع امام حسين عليه السلام فرمود: اكنون حاجتت چيست؟ اعرابى حاجتش را روى زمين نوشت. امام حسين عليه السلام فرمود:
پدرم، على عليه السلام فرمود: ارزش آدمى در خور چيزى است كه از آن به خوبى بهره ور میشود. و از جدّم، حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله، شنيدم كه میفرمود: كار شايسته و بخشش براى كسى انجام دادن بايد در حدّ معرفت و شناخت او باشد.
اينك سه سؤال از تو میكنم، اگر يكى از آنها را به خوبى پاسخ دادى يك سوم از آنچه در حال حاضر در اختيار دارم به تو میدهم، و اگر به دو پرسش پاسخ دادى دو سوم از آنچه را در اختيار دارم به تو میدهم و اگر هر سه سؤال را به خوبى پاسخ دادى تمام آنچه را در اختيار دارم، كه همانا كيسه هاى سر به مهر شده است كه از عراق برايم فرستاده اند، به تو خواهم بخشيد. مرد اعرابى گفت: سؤال بفرمائید، آنگاه «لا حول و لا قوّة بالله» گفت.
امام حسين عليه السلام از وى پرسيد: بهترين كارها چيست؟
اعرابى گفت: ايمان به خدا.
سؤال دوم: نجات بنده از هلاكت چيست؟
در پاسخ گفت: اطمينان و اعتماد به خدا.
سؤال سوم: چه چيز براى مردان زينت است؟ در پاسخ گفت: دانش همراه با بردبارى.
امام عليه السلام فرمود: اگر خطائى در آن واقع شد و به آن نرسيد؟
در پاسخ گفت: ثروت توأم با بخشش. فرمود: اگر در اين هم به خطا برخورد كرد و به آن دست نيافت؟
به عرض رسانيد: بينوائى همراه با شكيبائى.
فرمود: اين را نداشته باشد و به خطا برود؟ معروض داشت: سزاوار است بر چنين شخصى صاعقه هایی از آسمان فرود بيايد و او را بسوزاند!
امام حسين عليه السلام از پاسخ او خنديد و همه كيسهٔ سر به مهر شده را به او مرحمت فرمود.
منبع : جامع الاخبار صفحه ۱۳۷
💫💥💫🌟💫💥💫🌟💫
🕯✨🕯✨🕯
💐🌸💫🌸💐
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم🌷
ﻣﻦ ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭ ﺁﺷﺘﯽ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ،ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﻭﺭﺯﻡ ﻭ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻋﺸﻖ میﻭﺭﺯﻧﺪ.امروز مثل هر روز اتفاقات خوبی میافتد.
خدایا سپاسگزارم❣❣
@tafakornab
#انرژی_مثبت👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🌷 داستان کوتاه
❄️⇦ روزی، سنگتراشی كه از كار خود ناراضی بود و احساس حقارت میكرد، از نزدیكی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوكران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو كرد كه مانند بازرگان باشد.در یك لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدتها فكر میكرد كه از همه قدرتمندتر است. تا این كه یك روز حاكم شهر از آنجا عبور كرد، او دید كه همه مردم به حاكم احترام میگذارند. حتی بازرگانان.
❄️⇦ مرد با خودش فكر كرد: كاش من هم یك حاكم بودم، آن وقت از همه قویتر میشدم!در همان لحظه، او تبدیل به حاكم مقتدر شهر شد. در حالی كه روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم میكردند. احساس كرد كه نور خورشید او را میآزارد و با خودش فكر كرد كه خورشید چقدر قدرتمند است.او آرزو كرد كه خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمامی نیرو سعی كرد كه به زمین بتابد و آن را گرم كند.پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلو تابش او را گرفت.
❄️⇦ پس با خود اندیشید كه نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.كمی نگذشته بود كه بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو كرد كه باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیكی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تكان دادن صخره را نداشت. با خود گفت كه قویترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد همانطور كه با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس كرد كه دارد خرد میشود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید كه با چكش و قلم به جان او افتاده است!
(نتیجه اخلاقی اینکه آنچه که هستیم شکرگزارباشیم)
💟← « بہ ما بپیونید » →💟
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
⁉️غرور
هديه شيطان است.
💝دوست داشتن
هديه خداســت.
👌شگفتا
👹هديه شيطان رابه رخ هم
میكشيم
❣هديه خداوندرا
ازيكديگرپنهان می كنيم.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_شبانه🌟🌙
پروردگارا❣
در این شب زیبا⛺️
ایمان غبار گرفتہ مارا
در باران رحمت خویش پاڪ ڪن
و شبۍ آرام را🌃
بہ عزیزانم عنایت بفرما
#شبتون_سرشارازآرامش✨
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✿﷽✿الهی به امید تو
🌸 اگر روز را با
🌼 نام خــــدا
🌸 و مهربانی وگذشت …
🌼 آغازڪنی
🌸 و بگذرانی قطعأ برندهای
🌼 رضایت خدا
🌸 یعنی همہ چیز
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃الهی به امیدتو🍃
سلام🌹آغاز روزی پربرکت
باعطرخوشبوی صلوات
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدو
✨آلِ مُحَمَّدوعَجِّل فَرَجَهُم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
#صفحه_107_سوره_مائده
جزء6
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
👇صوت صفحه107
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
1_510170247077036566.MP3
1.14M
💠 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم👆
🔹 #صفحه_107_سوره_مائده
#جزء6
/ با نوای استاد پرهیزگار
🔅هدیه به پیشگاه حضرت امام حسن(ع) وحضرت امام حسین(س)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز👆
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #دوشنبه30مهرماه1397
🌞اذان صبح: 04:53
☀️طلوع آفتاب: 06:17
🌝اذان ظهر: 11:49
🌑غروب آفتاب: 17:20
🌖اذان مغرب: 17:39
🌓نیمه شب شرعی: 23:07
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز👆
یاقاضی الحاجات×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعدازسلام۱۰ استغفار
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامبه
🌹دوشنبه 30مهرماه خوشآمدید🌹
🌸صبـحتون بـا طراوت
🌼دلتون خالی از غصه
🌺زندگيتون شیرین
🌸دنیاتون غرق در
🌼شادی و آرامش
🌺آغاز صبحتون زیبا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_آموزنده
🍒داستان واقعی و آموزنده ای تحت عنوان
👈 #سرنوشت_بی_رحم 🍒
👈 #قسمت_دوم
- ساینا با یکی از دوستاش اومده بود خونه. یکی، دو ساعتی تو اتاق بودن و صداشون در نمی اومد. رفتم پشت در و آروم بازش کردم.
ساینا و دوستش داشتن با هم شیشه
می کشیدن.
کنترل مو از دست دادم و داد و فریاد راه انداختم و کشیده محکمی زدم تو گوش ساینا.
رفیقش هم وایستاده بود و بر و بر ما رو نگاه می کرد، ساینا تو حال خودش نبود، وحشی وحشی شده بود. یه دفعه حمله کرد طرفم و من که از این رفتارش شوکه شده بودم نتونستم از خودم دفاع کنم، دستش رو آورد جلو تا گردنبندم رو از گردنم بکشه که ناخن هاش گیر کرد به صورتم، من نتونستم مقاومت کنم، ساینا گردنبند رو پاره کرد و خنده کنان با دوستش رفتن بیرون...
دیگه نمی دونم چیکار کنم روزبه، دیگه
نمی دونم با این دختر سرکش چیکار کنم؟ آبرومو جلوی همه برده، تو هم که اصلا عین خیالت نیست. انگار نه انگار که ساینا دختر تو هم هست.
روزبه لیوان آب قند را داد دستم و گفت: « مگه از من حرف شنوی داره؟ آخه چیکار می تونم بکنم؟ یادت رفته بهش گفتم دیگه حق نداری با این دوستای ناباب رفت و آمد داشته باشی چیکار کرد؟
رگ دوتا دستش رو با تیغ زد تا دیگه جرات نکنیم بهش حرفی بزنیم! ما باید از همون اول از جلوش در می اومدیم و بهش میدون نمی دادیم که حالا اینطوری سوارمون بشه، شب که برگشت خونه می دونم باهاش چیکار کنم. اونقدر کتکش می زنم که حساب کار بیاد دستش و بدونه یه من ماست چقدر کره داره! دیگه هر کاری هم بکنه برام مهم نیست، حتی اگه جلوی چشمام خودشو بکشه!»
ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
#بزن_رولینک👇
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
مردی که روی دوش، مادرش را به کربلا 🕌
می برد کجا و مردی که با ماشین آخرین مدل🚘
مادرش را به خانه سالمندان می برد کجا😔
فراموش نکنیم، پدر و مادرها برکت زندگی هستند❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆خواندن نماز مستحبی در حال حرکت چگونه است؟
#احکام_شرعی
#احکام_مسافر
#احکام_نماز
#زائر
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
↯↯ داســــتــان مـعـنـــوی ↯↯
خاطرهای شنیدنی از روحانی زندان رجایی شهر تهران درباره «حکم قصاص یک قاتل، وقتی حضرت ابوالفضل علیهالسلام پادرمیانی میکند.
حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار میشود،
بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع میکند و میرود در بالکن مغازه تا استراحت کند
درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه میکند و در جریان سرقت پولها، صاحب مغازه به قتل میرسد و او متواری میشود،
خلاصه بعد از مدتی، او را دستگیر میکنند و به اینجا منتقل میشود
بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود ۱۷-۱۸ سال به طول میانجامد.
میگویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود.
آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها عاشقش شده بودند.
خلاصه بعد از ۱۷-۱۸ سال، خانواده مقتول که آذری زبان هم بودند، برای اجرای حکم میآیند
همسر مقتول و سه دختر و هفت پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمهچینی، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف نظر کنند.
همسر مقتول گفت: من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده
به هر حال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمیگذرم!
زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم به هر حال روی اجرای حکم مصر بود.
من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبهرو شود، ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید،
بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید یادم هست هوا به شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود وقتی آمد، رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو
او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است
یک نخ سیگارش را گرفت و هیچ چیز دیگری نگفت.
وقت کم بود و چاره دیگری نبود
بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند
جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرف نظر کنند شیرش را حلالشان نمیکند!
به هر حال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد و همه چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت:
من فقط یک خواسته دارم
من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگهدارید تا آخرین خواستهاش را هم بگوید
شاگرد قاتل، گفت: ۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کردهاید، حالا هم تنها ده روز تا محرم باقی مانده و تا تاسوعا، بیست روز
میخواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این هجده سال، بیست روز دیگر هم به من فرصت بدهید
من سالهاست که سهمیه قند هر سالم را جمع میکنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس علیهالسلام، شربت نذری به زندانیهای عزادار میدهم
امسال هم سهمیه قندم را جمع کردهام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل علیهالسلام بدهم،
هیچ خواسته دیگری ندارم
حرف او که تمام شد یک دفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابوالفضل علیهالسلام در نمیافتم
من قصاص نمیکنم
برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد!
وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟
پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص میکردید شیرم را حلالتان نمیکردم.
خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس علیهالسلام ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند.
گر چه بیدستم ولی من دستگير دستهايم
نام من عباس و مفتاح در باب الشفايم
مادرم قنداقهام را دور بيرق تاب داده
من ابوالفضلم دوای دردهای بیدوايم
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
💎گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشيدن چيزی ، كنار یک مهمانخانه ايستاد.
بدبختانه، كسانی كه در آن شهر زندگی میكردند عادت بدی داشتند كه سر به سر غريبهها میگذاشتند.
وقتی او نوشيدنیاش را تمام كرد، متوجه شد كه اسبش دزديده شده است.
او به كافه برگشت، و ماهرانه اسلحهاش را درآورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هيچ نگاهی به سقف يه گلوله شليک كرد و خيلی مقتدرانه فرياد زد:
«كدام يك از شما اسب من رو دزديده؟!»
كسی پاسخی نداد.
«بسيار خوب، من يك نوشیدنی ديگه ميخورم، و تا وقتی آن را تمام میكنم اسبم برنگردد، كاری را كه در تگزاس انجام دادم انجام میدهم!
و اصلن دوست ندارم آن كاری رو كه در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم!»
بعضی از افراد خودشون جمع و جور كردن. آن مرد، بر طبق حرفش، نوشیدنی ديگری نوشيد، بيرون رفت، و اسبش به سرجايش برگشته بود. اسبش رو زين كرد و آمادهی حرکت شد .
كافه چی به آرامی از كافه بيرون آمد و پرسيد: هی رفيق قبل از اينكه بروی بگو، در تگزاس چه اتفاقی افتاد؟
گاوچران برگشت و گفت: مجبور شدم پیاده برم خونه ...!
«آرامش داشته باش و با اقتدار ابراز وجود كن ؛ نتيجه خواهی گرفت»
─═हई ☕️ ईह═─
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تزریق_انرژی_مثبت
تکرار کنیم🌸
«امروز رهاترین روز زندگیم را تجربه می کنم خود را به آغوش پرمهر خدایم می سپارم و هرلحظه از بی نظیرترین موهبت هایش لذت میبرم»
خداوندا سپاسگزارم❣
@tafakornab
داستان 👆👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
💎 استادی با شاگرد خود از میان جنگلی می گذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار امده ای را از میان زمین برکند.
جوان دست انداخت و براحتی ان رااز ریشه خارج کرد.پس از چندقدمی که گذشتند٬ به درخت بزرگی رسیدند که شاخه های فراوان داشت .استاد گفت:این درخت راهم از جای بر کن.
جوان هرچه کوشید ٬نتوانست.
استاد گفت:
بدان که بذر زشتی ها مثل کینه ٬حسد و هر گناه دیگر هنگامی که در دل اثر گذاشت٬ مانند ان نهال نورسته است ٬ که براحتی می توانی ریشه ان رادر خود برکنی٬ولی اگر ان را واگذاری٬بزرگ و محکم شودو همچون ان درخت در اعماق جانت ریشه زند.پس هرگز نمی توانی آنرا برکنی و ازخود دور سازی.
─═हई ☕️ ईह═─
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
همیشه ....
مراقبِ اشتباه دوم بـاش
اشتباهِ اول
حق توست ..
اما اشتباه دوم
انتخاب توست ...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
♥️🍃⇨﷽
🌷 حکایت
❄️⇦ روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند.
❄️⇦ گفتند: میوه ها را لقمان خورده است
خواجه از دست لقمان عصبانی شد.
خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!»
لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!»
خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!»
❄️⇦ لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.» لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید!
❄️⇦ لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم. خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟» لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!» خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.
❄️⇦ پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت! خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.
💟← « بہ ما بپیونید » →💟
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
💎 استادی با شاگرد خود از میان جنگلی می گذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار امده ای را از میان زمین برکند.
جوان دست انداخت و براحتی ان رااز ریشه خارج کرد.پس از چندقدمی که گذشتند٬ به درخت بزرگی رسیدند که شاخه های فراوان داشت .استاد گفت:این درخت راهم از جای بر کن.
جوان هرچه کوشید ٬نتوانست.
استاد گفت:
بدان که بذر زشتی ها مثل کینه ٬حسد و هر گناه دیگر هنگامی که در دل اثر گذاشت٬ مانند ان نهال نورسته است ٬ که براحتی می توانی ریشه ان رادر خود برکنی٬ولی اگر ان را واگذاری٬بزرگ و محکم شودو همچون ان درخت در اعماق جانت ریشه زند.پس هرگز نمی توانی آنرا برکنی و ازخود دور سازی.
─═हई ☕️ ईह═─