بله بفرمایید این لینک کانالی که توش رمان طعم سیب گذاشته شده😊
👇👇
『 شکلات! ᵕᵕ』
♡﷽🗞️
دختࢪۍ باش . .
ك ࢪویاهاشو بہ اهدافش تبدیل کࢪده!🍭
خوش اومدۍ بہ دنیاۍ شگفت انگیز خودت !' 💕🌿
با طعم شکلات شیࢪۍ !' 🍶🍫
تاࢪیخ تأسیس چنݪ شکلاتیمون🥜💖
¹⁴⁰⁰/³/²⁸🗞️🌸
#تــابع_قوانــین_ایــتا 🧸🎭
https://eitaa.com/shokolat111
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊܘ🇮🇷⌋
کنکور - 𝑺𝒄𝒉𝒐𝒐𝒍 | چند اشتباه برای پشت کنکور موندن و نتیجه نگرفتن📚💡 ╶╶╶╶╶╶╶╶╶╶╶╶╶╶╶╶╶╶╶ ◌ زیاد درس نا
#مشاوره
«#حواسپرتی و راه های بالا بردن #تمرکز»
حتماواسه شماهم اتفاق افتاده کتابو باز کنید مشغول مطالعه بشید،بعدیهو ناخوداگاه کلا فکرتون بره یه جای دیگه بعد به خودتون میاید میبینید نیم ساعت گذشته🤦♂🤦♂
❌❌واین یعنی عدم تمرکز❌❌
حالا راه حلش چیه⁉️
5🖐 تا از روش ها:
1⃣ اولین موردی که تمرکز بالا میبره داشتن انگیزه و علاقه به مطلب مورد مطالعس، مثلا موقع خوندن روزنامه حتی اگه در مکانی که خیلی شلوغه مطلبی جالب به نظرمون برسه غرق خوندن اون مطالب میشیم بدون اینکه متوجه سر و صدای اطرافیان بشیم.
2⃣ یادداشت برداری: نوشتن باعث میشه ما شش دونگ حواسمون به درس باشه و نکاتی که خیلی مهمن رو از دل اون حجم زیاد مطالب بیرون بکشیم و دفعه بعدی که خواستیم اون مطالبو مرور کنیم کارمون راحت تر باشه
3⃣ شروع کردن به درس خوندن بلافاصله بعد از اینکه پشت میز نشستیم، نه اینکه پشت میز بشینیم اول تلفن همراهمونو چک کنیم یکم تنقلات استفاده کنیم و .... میز مطالعه از لحظه ای که پشت میز میشینیم تا زمانی که از پشت میز بلد بشیم فقط و فقط برای مطالعه هستش
4⃣ مواقعی که مشغله ذهنی و فکری داریم اگه خفیف وقابل کنترل بود اون موضوع و مشغله ذهنی رو روی کاغذ بنویسیم و اونو به تعویق بندازیم. اگه خیلی حاد بود بهتره میز مطالعه رو ترک کنیم چند دقیقه قدم بزنیم بعد که اوضاع بهتر شد برگردیم سراغ مطالعمون
5⃣ داشتن برنامه حجمی زمانی، یعنی یه تایم تقریبی برای حجم مطلبی که میخوایم مطالعه کنیم درنظر بگیریم،چون دراونصورت مغز خودشو مجبور میکنه در تایم تعیین شده مطالبو تمومکنه حتما و اجازه نمیده این تایم صرف کارهای الکی بشه وتمرکزتون بهم بخوره
#تجربی
•┈••✾•✨🖤✨•✾••┈•
@tafrihgaah
•┈••✾•✨🖤✨•✾••┈•
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊܘ🇮🇷⌋
#مشاوره «#حواسپرتی و راه های بالا بردن #تمرکز» حتماواسه شماهم اتفاق افتاده کتابو باز کنید مشغول مط
#ترفند
-☀️-روش درس خوندن
-🌴-از روی متن درس بخونید و از تیکه های مهمش سوال طرح کنید و بدون جواب توی یک برگه بنویسید وقتی همه ی درس رو خوندید به اون سوال ها جواب بدید و از خودتون امتحان بگیرید نمونه سوال ها رو نگه دارید تا واسه تمتحان های بعد داشته باشید💕🦋
•┈••✾•✨🖤✨•✾••┈•
@tafrihgaah
•┈••✾•✨🖤✨•✾••┈•
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
✨#فالیدرآغوشفرشته✨
✨#قسمتسیوششم✨.
در حال خوندن پیام های قبلی بودم که متوجه شدم آنالی آنلاین شد ...
ضربان قلبم بالا رفت و دستانم که به دور گوشی حلقه شده بود خیس عرق شد ...
دلیل این حالات رو نمی دونستم شاید یک نوع دلتنگی بود...
انگشتام رو ، به روی صفحه کیبورد گزاشتم و کلمه سلام رو تایپ کردم سریع پشیمون شدم
و پاک کردم همین کار رو حدود ۵ یا ۶ بار تکرار کردم ولی با خودم گفتم چرا من پا پیش بزارم ؟ چرا غرور من بشکنه ؟
اصلا بهش چی بگم ؟ خودش گفت دوستی ما تمام شده پس دلیلی برای پیام دادن وجود نداره ...
پروفایلش رو چک کردم ...
صفحه ای سیاه گزاشته بود و در قسمت بیوگرافیش هم نوشته بود :
(یادته زیر گنبد کبود دو تا رفیق قدیمی بودیم و کلی حسود ؟
تقصر اون حسودا بود که حالا ما شدیم یکی بود و یکی نبود ...)
دلم هری پایین ریخت ...
یعنی اونم ... اونم دلش برای من تنگ شده ؟...
منظورش از این بیوگرافی چیه ؟ منظورش از اون رفیق قدیمی منم ؟
غرورمو گذاشتم کنار و کلمه سلام رو تایپ و ارسال کردم
سریع دو تا تیک آبی خورد وسین شد باورم نمیشد یعنی اونم توی پی وی من بود؟
+ سلام
_خوبی آنالی
+مرسی ... تو چطوری ؟
_منم خوبم
+کجایی؟
باید بهش چی میگفتم ؟ بگم اومدم راهیان نور ؟ بگم الان دارم میرم شلمچه ؟ بگم گارسونه رودیدم ؟ ماجرای راحیل رو بهش بگم ؟ از کجا شروع کنم ...
_من دارم میرم شلمچه
+به سلامتی ...
و رفت ... آفلاین شد ... از دستش دلخور نشدم مهم اینه که جوابمو داد و مهم تر از همه اینکه توی پی وی من بود و خیلی زود پیام رو خوند ...
گوشی رو برداشتم و چشمام رو ، روی هم گزاشتم ...
❌کپیممنوع❌
ادامه دارد ...
🥀
🖤🥀
🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
✨#فالیدرآغوشفرشته✨
✨#قسمتسیوهفتم✨.
با تکونای دست مژده چشمامو باز کردم ...
با دیدن اتوبوس خالی و مژده تنها ، سریع سر جام نشستم و با صدای خواب آلودی گفتم :
_رسیدیم؟
مژده خنده نمکینی کرد و جواب داد :
+نه ،فعلا خیلی راه مونده
نگاهی به اطراف انداختم
هوا تاریک شده بود ...
_پس چرا ایستادیم؟
+بیست سوالیه ؟
وایسادیم برای نماز ، نمیای ؟
خواستم بگم حتما میام که با یاد آوری راحیل و دعوامون ،شخصیت خبیثم به درونم رسوخ کرد ...
اخمی روی پیشونیم نشوندم و با صدایی که عاری از هر حسی بود گفتم :
_نه نمیام
مژده که معلوم بود از لحنم جا خورده و دلگیر بود گفت :
+آخه ...
باصدای بلند تری ادامه دادم
_نشنیدی؟
گفتم که نمیام
مگه زوریه ؟...
مژده با وجود دلخوریش لبخندی زد و گفت :
+نه عزیزم
اینجا هیچی زوری نیست
پوزخندی به حرفش زدم و رومو به طرف پنجره برگردوندم
مژده هم بعد از چند ثانیه خیره شدن به صورتم ، از کنارم بلند شد و رفت بیرون .
❌کپیممنوع❌
ادامه دارد ...
🥀
🖤🥀
🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
✨#فالیدرآغوشفرشته✨
✨#قسمتسیوهشتم✨
یک لحظه تمام حس های بد اومدن سراغم ...
من مگه آرامش نمیخواستم ؟
مگه برای همین نیومده بودم اینجا ؟
مگه برای همین آرامش با آنالی قطع رابطه نکرده بودم ؟
عصبی از حرف نسنجیده ای که به مژده زدم ، از جام بلند شدم و به طرف نماز خونه خواهران راه افتادم ...
به طرف سرویس بهداشتی خواهران رفتم تا وضو بگیرم
با دیدن خودم تو آینه روشویی یه لحظه تعجب کردم
خط چشمم پخش شده بود ...
چشمام هم پف کرده بود ...
رژم هم پاک شده بود ولی اثرش هنوز اطراف لبم مونده بود ...
یه لحظه یاد جوکر افتادم ...
با شنیدن صدای مژده به طرفش برگشتم در حال تمدید آرایش پاک شدم بودم که شروع کرد به صحبت کردن :
+مروا بخدا همینجوری ساده خوشگل تری تا این رنگ و لعابا ...
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم :
_مسخره میکنی ؟
+نه
مگه دیوانم؟
بخدا خیلی خوشگلی
با وجود تمام اصرار های مژده آرایشم رو تمدید کردم ...
با خودم گفتم
کسی که توی نماز خونه آرایش میکنه همین میشه دیگه...
هووف من از کِی خرافاتی شدم ؟
وجدان = از وقتی با اینا گشتی ...
بدون توجه به صدای درونم آرایشم رو پاک کردم و با بدبختی وضو گرفتم و به طرف نماز خونه راه افتادم ...
❌کپیممنوع❌
ادامه دارد ...
🥀
🖤🥀
🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀