eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ساحل رمان
16.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• ⭕️💯یکی از پر سروصداترین کنسرت‌های جهان!💯⭕️ یعنی ممکنه هنوز اینو نشنیده باشی؟!😳 بابا تو دیگه خیلی از دنیا عقبی!!!! • • جوری که مخاطباش تحت تاثیر قرار گرفتن>>>>>>>🥺💔 SAHELEROMAN | ساحل رمان
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
• ⭕️💯یکی از پر سروصداترین کنسرت‌های جهان!💯⭕️ یعنی ممکنه هنوز اینو نشنیده باشی؟!😳 بابا تو دیگه خیلی
•• جدید!⚠️ تا صبح اینو برای همه‌ی مخاطب‌ها و گروه‌هاتون فوروارد کنید؛ شات بگیرید و ادمین رو خبر کنید. به سه نفر هدیه فوق‌العاده تعلق می‌گیره!🎁 ( این‌بار جایزه چیزیه که اگه از دست بدی قطعا حسرت می‌خوری! از من ادمین گفتن!👀🤫) @sahele_roman
•• برای تو برمی‌خیزم ای کودکِ فلسطینی برای تو ای مادر و خواهر فلسطینی برای ابرازِ حسِ همدردی با شما که مانند هر انسانِ دیگری از عذابی که بر روح و جسمتان وارد می‌شود، قلبم درد می‌گیرد... "برای حفظ انسانیت می‌ایستم" بہ امیدِ آزادے •••
💠بیست و پنـجمـین سـحـر اللّٰهُمَّ عَظُمَ بَلَائِى وَ أَفْرَطَ بِى سُوءُ حالِى وَ قَصُرَتْ بِى أَعْمالِى وَ قَعَدَتْ بِى أَغْلالِى وَ حَبَسَنِى عَنْ نَفْعِى بُعْدُ أَمَلِى خدایا بلایم‌بزرگ‌شده‌ وزشتےحالم‌ازحدّگذشته‌وکردارم‌بےلیاقت‌وبی‌خبرم‌ساخته‌ وزنجیرهای‌گناه‌مرازمین‌گیرکرده‌ ودوری‌آرزوهایم‌مرازندانےساخته و در این آخرین نفس‌ها که هر کدامشان عطر بهشت می‌دهد و در این نوشیدن آخرین جرعه‌های جام عاشقی باید از خدا بهترین‌ها را خواست باید خواست تا این دل مرده‌ی سرد را و دیدگان خشکیده و این ذهن زنگار بسته را به لطفش مطهر و پاک گرداند و الا سودی از بار عام رمضان نصیبمان نشده و باید طلب نمود خلاصی از شر آنچه بلا و ابتلاست چه ابتلای به نفس و بلاهای زمانه اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ و بلا پشت بلا مثل باران شهاب سنگ میبارد از آسمان غبار گرفته‌ی آخر الزمان و این دین خداست که پیکره‌اش آماج تیرهای فتنه‌هاست و اینها جگر گوشه‌های اسلام هستند که در یمن و غزه و شام تکه تکه می‌شوند و این ماییم که با وجودی پر از غم و با دلی پر از امید به صبح پیروزی می‌آیم و درد نبودنت را فریاد می‌کشیم و تا نیایی هر روز این عالم غزه خواهد بود و هر روزش یعنی جنگ و جهالت و خون... می‌آیم تا درد دل کنیم با تو تا روزی در با تو این درد به پایان برسد 💠برداشتی آزاد از دعای کمیل دعای‌فرج‌امام‌زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)
هدایت شده از گسترده 12 ساعته(؛
.‌‌ وقتی هرجایی میری یه روحانی جلوت سبز میشه😁😱🙊 با دیدن دو دختری که به این سمت می اومدن نگاه برداشتم و آهی کشیدم .سرم رو، رو به آسمون کردم _ خدایا دمت گرم، جدی که نمی گی،منِ سید مرتضی از این دوتا باید کمک بخوام؟ صدای خنده ی یکی از اونها رو شنیدم که با خنده گفت _ عه حُسنا تا حالا یه آخوند ویلچری ندیده بودم سر به زیر تقلا میکردم تا چرخ ویلچرمو از لای پل آهنی روی جوب بیرون بکشم. صدای خنده ی دختر آزار دهنده بود _ آخی حاج آقا! چرا سرت پایینه ،؟ ترسیدی گرمای نگاهم ذوبت کنه🔥 پشتم ایستاد و سرش رو ....😱🙈 https://eitaa.com/joinchat/495583435C1b9939cbc2 به قلم لنگه این رمان پیدا نمی‌شههه😎🙉 رمانی‌ جذاب با قلمی پاک✍🏻🌱
هدایت شده از گسترده 12 ساعته(؛
.‌ حسنا برای فرار از دست پسر داییش که قرار بود به زور عقدش کنه فرار می کنه و پناه می بره توی یه ماشین ، سر بالا میاره می بینه توی ماشینِ سید مرتضاست .همون روحانی جوون ویلچری که از قضا عاقد حسناست ....😱🤦‍♀😳 https://eitaa.com/joinchat/495583435C1b9939cbc2 به قلم لنگه این رمان پیدا نمی‌شههه😎🙉 نخونی از دستت رفته ،نگی که نگفتم 😋😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┎╌╼⃘۪‌ꦽ⃟𖧷۪۪‌ᰰ᪇♥️✒️🖋️♥️᪇𖧷۪۪‌ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌╌◕ ∞﷽∞ ┊ . . . . . . . . . . ┊ . 📜 _این روسریه چیه پوشیدی ؟ _وا !! روسریه دیگه ! _خیلی تو ذوق می‌زنه ،عوضش کن . مادر داشت شیرینیها را روی دیس می‌چید که گفتم : _مامان این روسریه تو ذوق می زنه؟ _نه ...قشنگه . فریاد کشید : _می‌گم عوضش کن . خشکم زد ! نگاهش کردم . هیچ شوخی با من نداشت که دلخور گفتم : _هومن داری .... حرصی سرش را پایین کشید و پرسید : _عوضش نمی‌کنی ؟فقط جواب منو بده ؟ مصمم توی صورتش خیره شدم و بعد از مکثی متفکرانه گفتم : _نه . _باشه . خونسرد از جلوی رویم گذشت و من که انتظار هر عکس‌العملی را داشتم جز این مورد فقط متعجب نگاهش کردم ! نشست روی مبل و یک پا روی پای دیگر انداخت و با خونسردی گفت : _نسیم ...یه لیوان چایی برایم بیار. لیوان چایی ! بعد دستوراتی که اجرا نشد ! سمت آشپزخانه رفتم و یک لیوان چای برایش ریختم و مقابلش رفتم. تا خم شدم لیوان چای را روی میز بگذارم، دست دراز کرد و لبه‌ی روسریم را گرفت . یک لحظه فکر کردم الان است که روسری را محکم از سرم بکشه که دیدم با قیچی کوچکی که در دست داشت پایین روسری را قیچی زد و خونسردگفت : _خوبه حالا بیشتر هم بهت میاد. _هومن! _کوفت هومن ...عوضش کن تا جر وا جرش نکردم . مادر خواست به جای من اعتراض کند که جدی گفت : _لطفا شما هیچی نگو مادر... ✍🏻بـہ‌قـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ" ! پـارت‌اول↯↯ ┊ . 📓➣https://eitaa.com/tafrihgaah/65895 ┊ . . . . . . . . . . . ┖╌╼⃘۪‌ꦽ⃟𖧷۪۪‌ᰰ᪇ ♥️✒️🖋️♥️ ᪇𖧷۪۪‌ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌◕
┎╌╼⃘۪‌ꦽ⃟𖧷۪۪‌ᰰ᪇♥️✒️🖋️♥️᪇𖧷۪۪‌ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌╌◕ ∞﷽∞ ┊ . . . . . . . . . . ┊ . 📜 مادر چشم غره‌ای رفت و همان موقع صدای زنگ برخاست و من ماندم و روسری که یک طرفش با قیچی پاره شده بود و آویز بود! با دلخوری به چشمان خونسردش نگاه کردم و رفتم سمت اتاقم تا روسری‌ام را عوض کنم و در دل هر چه ناسزا بود را در تنهایی اتاق ،نثارش کنم که یکدفعه فکری به سرم زد . از کمد لباس‌هایم یه سارافون با کت رویی‌اش را برداشتم و در حالیکه با بلوز ساده‌ی مشکی تنم مقایسه می‌کردم زیر لب با شیطنت گفتم _نمی‌خواستم ولی در عوض روسری‌ای که پاره‌اش کرد ،لازمه. چه تیپی زدم ! در اتاق ‌رو که باز کردم صدای مهمان‌ها را شنیدم ، مادر داشت پذیرائی می‌کرد که با آن دمپایی پاشنه طبی مشکی که رویش یک گل رز با ساتن مشکی داشت ، از پله‌ها پایین رفتم. تنها کسی که مرا ندید هومن بود که پشت به پله‌ها نشسته بود. جلو رفتم و احوالپرسی کردم عمه مهتاب نگاهی به سرتا پایم کرد و درحالیکه دست چپش را با آن انگشتر بزرگ طرح دایره که به نظر من شبیه سینی مسی خانم جان بود، کنار چانه‌اش می‌گرفت گفت : _به‌به سلام نسیم خانم ...چه عجب ! ما شمارو دیدیم ...عقد بهنام نیومدی چرا ؟ لبخندی زدم و خونسردی را به زور حس غالب قلبم کردم : _مهمونی دعوت بودم . _مهمونی ! گفتم ...الان حتما با بلوز مشکی می‌بینمت . با تعجب از این حدسش گفتم : _چطور؟! پوزخندی زد و اشاره کرد سرم را جلو ببرم! سرم را جلو کشیدم که در گوشم گفت : _عزادار عقد بهنام و سیمایی دیگه . ✍🏻بـہ‌قـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ" ! پـارت‌اول↯↯ ┊ . 📓➣https://eitaa.com/tafrihgaah/65895 ┊ . . . . . . . . . . . ┖╌╼⃘۪‌ꦽ⃟𖧷۪۪‌ᰰ᪇ ♥️✒️🖋️♥️ ᪇𖧷۪۪‌ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌◕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ نسیم حامله‌ست و از هومن پنهون کرده و حالا اینطوری سره کلاس حالش بد شده🤭 تو vip به پارت های فوق‌العاده ای رسیدیم😍 فصل اول رمان تو VIP به پایان رسیده و فصل دوم به اواسطش رسیده😍 _برای عضویت تو کانال vip 😌👇 مبلغ ۵۰ هزار تومن به شماره کارت 💳 _____ واریز کنید و عکس از فیش ارسالی رو به آیدی زیر بفرستید: @F_82_02 برای دریافت شماره کارت و چنل VIP پیام بدید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا