آی ننه...😐🤣
یه دونه اروم زدم در گوشش و گفتم
-#حق نداری به جز من به کسینگاه کنی 🙂
یه دفعه دیدم نشست کف #پاساژ و شروع کرد. به خوندن
-#آی_ننه_آی_ننه_زنم_منو_میزنه😩
توجه همه به سمت ما جلب شد که با صدای بلند گفتم
-من اینو #نمیشناسم هااا😬
که قهقه ی همه رفت #هوا و...😂💔
https://eitaa.com/joinchat/2228748444C771ab372b2
هدایت شده از 👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
🥀🍃🥀🍃
🍃🥀🍃
🥀🍃
🍃
بِھنامِآفرینندهیجآنانَم✨! '
📗🖇رمـان فࢪشـٺہا؎بࢪا؎نجـاٺ 🕊✨
✍🏻به قلم : "حݪـما"
🔗ژانر:مذهبی_عاشقانہ❤☺
🖍عاشقانه ای متفاوت و مذهبۍ...
#پیشنهاد_مطالعہ
🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊܘ⌋
🥀🍃🥀🍃 🍃🥀🍃 🥀🍃 🍃 بِھنامِآفرینندهیجآنانَم✨! ' 📗🖇رمـان فࢪشـٺہا؎بࢪا؎نجـاٺ 🕊✨ ✍🏻به قلم : "حݪـما
میخوایید بخونید عضو بشید
طرفدار های رمان «فالی در آغوش فرشته» و اونایی که این سبک رمان دوست دارند
از دست ندید
❬🔗🖤❭
••
بعضی زخمها باور کردنـے نیستند
هی می نشینـے زل میزنی بھ قلب شکسته ات ، به خط و خشهای افتاده روی آن و مدام میپرسی چرا ؟
این یکی واقعا چرا ؟ و چون جوابـےٰ نمـے شنوی ادامه میدهی .
نھ که مشتاق ادامه دادن باشـے ، به این خاطر کھ چارهای نداری 💔꧇)
••
¦🖤🔗¦↜ #دلی
¦🖤🔗¦↜ #حصان
╦══════════════┈
╰❥⿻ @tafrihgaah⋆ ࿐ ๋ ꤫ ࣪
متن هاتو فوقالعاده هستن😍 متن های که نوشتی و فرستادی عالی هستن خیلی قشنگ مینویسی خیلیییی❤️😍 میگم رمان یا داستان بنویس من خودم خواننده و طرفدار پر و پا قرصت میشم 😍🥺 بنویس لطفاً
•
•
سلام
نظر لطف شماست😂❤️
بهش فکر میکنم
https://eitaa.com/tafrihgaah/37389 https://eitaa.com/tafrihgaah/37395 وایی خدا من عاشق این دو تا متن هات هستم 😍❤️🥺 خیلی قشنگ نوشتی خیلی قشنگ مینویسی❤️😍 کاش ادامه بدی نوشتن رو رمان بنویس😀😃❤️
•
•
❤️❤️ نظر لطف شماس
مینویسم گه گداری
خیلی جالب نمینویسم😂😅
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
بـِـسْمِࢪبـّـالــ؏ِــشْق🕊
ࢪمـٰـان#مــاٺ
#پــاࢪٺ131
گوش هایم تیزِ شنیدن قدم های داریوش شده بود که صدای بلندش در اتاق
پیچید :
_مهناز ...
جوابی ندادم بلکه فکر کند من خوابم که صدایش را بلند تر کرد :
_ مه ... ناز ... با توام آشغال ...
لبم را محکم گزیدم ، وقتی مست می کرد هر ناسزایی از زبانش بیرون می
زد . آرام پتو را پس زدم و گفتم :
_چیه ؟ چرا داد می زنی ؟
_بلند شو گورتو گم کن ، تن لَشتو .... از روی تختم.... بردار .....می خوام
بخوابم .
خدا رو شکر ، خودش این در خواست را کرد و من فوری از تخت پایین
پریدم و با بالشتم را برداشتم ، رفتم سمت پذیرایی .
صدای افتادن تن مستش روی تخت ، تا پذیرایی آمد . طولی نکشید که باز
فریاد زد
مه ... ناز ... بیا اینجا .
اَه بلندی کشیدم و رفتم سمت اتاق با چشمان خمارش نگاهم کرد و گفت :
_بیا پشتم رو ... ماساژ بده ... کمرم... درد میکنه .
با اکراه جلو رفتم . در حالیکه به شکم خوابیده بود ، آرام با فشار سر
انگشتانم ، به کمرش فشار آوردم که گفت :
_ فردا یه بلوز ... روشن واسم اتو کن ... چمدونم ببند .
از حرفش ، دستانم خشک شد . با تعجب پرسیدم :
_چمدون ؟!
خنده ای چندشی کرد و گفت :
_ یه جیگر پیدا کردم ... عشق ،... عسل ... هلو ... می خوام چند روزی ....
باهاش برم مسافرت .
با حرص گفتم :
_خجالت نمی کشی واقعا ... کی دست از اینهمه هوس بر می داری ؟!
❌ڪپۍازࢪمــانممنۅع(حࢪام)❌
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊