همین الان در پیرترین سنی هستی که تا
حالا بودی و جوونترین سنی که تـا ابـد
خواهی داشت!
پس حسرتها رو فراموش کن؛ و همین
لحظه رو زندگی کن عزیزِ من✨
وقتی کاری انجام نمی شه،
حتما خیری توش هست.
وقتی مشکل پیش بیاد ،
حتما حکمتی داره.
وقتی تو زندگیت ،
زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری.
وقتی بیمار میشی ،
حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده.
وقتی دیگران بهت بدی می کنند ،
حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی.
وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد ،
حتماً داری امتحان پس میدی.
وقتی دلت تنگ میشه ،
حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی!
#حرف_حق🌸
خندھ در مغز سبب ترشح هورمونِ
اندروفین میشود و جریان خونرا
بھبود میبخشد و سیستم ایمنـۍو
قلب را تقویت میکند. فشارِخون را
کاهش میدهد و بهترین درمان برای
افرادیست کہ مراحل نقاهت را بعد
از سکتھ طـۍ میکنند.
ـــــ ـ خَندھدرمانـۍ .
ــ محمد سخاوتپور
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
بـِـسْمِࢪبـّـالــ؏ِــشْق🕊
ࢪمـٰـان#مــاٺ
#پــاࢪٺ211
این چیه درست کردی ؟
از سوالی که جوابش واضح بود ، ترسیدم . یعنی بهانه ای در راه بود. بعد از
آن تو دهنی که خوردم و زحمتی که برای غذا کشیدم ، همین بهانه را کم
داشتم. اما با مهربانی گفتم:
_شیرین پلو که دوست داری.
سرش را با همان اخمی که حالا جدی تر شده بود و مرا بیشتر میترساند
گفت:
_ چرا فکر کردی من شیرین پلو دوست دارم؟
بهانه را گرفت ! آه کشیدم و جواب دادم:
_ بهروز جان ، شما...
فوری انگشت اشاره اش را به سمت من نشانه رفت و پرسید :
_من، جان شمام؟!...کسی جانش رو رها میکنه و میره!؟
نگاهم روی چشمان یخ زده ی بهروز ، خشک شد که گفتم :
_بهروز تو عاشق شیرین پلو بودی !
دیس شیرین پلو را برداشت و روی دست بلند کرد و در حالیکه نگاهش را
روی دیس شیرین پلو میچرخاند گفت:
_من عاشق خیلی چیزا بودم که حالا نیستم.
بعد نگاهش را به من دوخت و دیس را پرت کرد وسط پذیرایی.
همراه صدای شکسته شدن دیس برنج ، صدای بلند" آخ " من هم بلند
شد.نفسم را با بغض توی گلو حبس کردم که پوزخندی زد و گفت:
_ میرم پیش همسر عزیییزم ...اون بهتر از تو میدونه من چی دوست دارم.
داشت سمت در میرفت که گریه ام گرفت و گفتم:
_ بهروز...
ایستاد ولی برنگشت که ادامه دادم:
_ التماست کنم، به پات بیافتم ، منو میبخشی ؟
بدون مکث ، قاطع گفت :
_نه...تا زجری که من کشیدم رو نکشی نه.
❌ڪپۍازࢪمــانممنۅع(حࢪام)❌
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
بـِـسْمِࢪبـّـالــ؏ِــشْق🕊
ࢪمـٰـان#مــاٺ
#پــاࢪٺ212
فوری جواب دادم. با بغض ، با اشک .
_ باشه...من این زجر رو به جان میخرم...چون بهت حق میدم.
نفس بلندی کشید اما ناگهان خلاف عمق آن نفس که باید قطعا آرامش
میکرد ، فریاد زد :
_چه راحت به جان میخری ؟
چند قدمی جلو آمد و باز فریاد زد :
_ببینم تا کجا میتونی تحمل کنی؟!...از تحقیر خوشت میاد ؟!...از کنایه
چی ؟! زخم زبون تا حالا شنیدی ؟!
رسید مقابلم، از ترس نگاه عصبیش ، سرم را پایین گرفتم که فریادی کشید
که تمام تنم از امواج فریادش لرزید :
_بگو لعنتی ...
نگام به گل های فرش بود و صدایم از ترس میلرزید که جواب دادم :
_ بهروز خواهش میکنم...تو که میدونی من ...از عصبانیتت میترسم.
فریادش محکمتر شد
میترسی؟!
شانه هایم را گرفت و مرا چنان تکان داد که نگاهم در ضربه های تکان شانه
ام به صورتش خورد و ترسم بیشتر شد :
_ میترسیدی که منو فروختی ؟!...میترسیدی که بهم خیانت کردی ؟!
فوری گفتم :
_ نه ...من بهت خیانت نکردم...من فقط ازت جدا شدم.
چنان محکم زد توی گوشم ، که لحظه ای صدایش بم شد :
_ خیانت چیه ؟!... تو بخاطر اون آشغالِ عوضی تموم عشق و احساس
پاکمو لگد مال کردی، تو منو فروختی ...میخواستی به چی برسی هان ؟!...به
آغوش اون کثافت ؟!...چطور بود ؟!...آغوشش ارزش داشت ؟!
گریه ام گرفته بود حتی یاد آوری روزهای گذشته هم حالم را بد میکرد.با
گریه التماس کردم :
_ بهروز اشتباه کردم... حالا که برگشتم...
❌ڪپۍازࢪمــانممنۅع(حࢪام)❌
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
#سحرنامه
سحر بیست و ششم🌙
قسمت بیست و ششم : مهربانترین.....
الإِمامُ الأَنيسُ الرَّفيقُ
وَالوالِدُ الشَّفيقُ
وَالأَخُ الشَّقيقُ
وَالاُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغيرِ
#امام
رود است باران است🌧
چشمه حیات است که میجوشد
از دل زمین خشکیده
#امام
همدم است
مرهم درد است💔
سنگ صبور است در دل شبهایی که
قلبم از اندوه لبریز شده
#امام پدر است
صاحب است و سرور💚
راهنماییست که دست پدرانهاش
شانهایست
برای موهای آشفتهام
#امام همراه است
رفیق است در مسیر🤚
و هدایتگریست به سوی مقصد عاشقی
که برادرانه تو را یاری خواهد نمود
بدون هیچ کاستی و نقصی
#امام مظهر رحمت خداست❤️
باغبان است
برای باغچه پژمرده دنیا
#مادر است😍
که طفل وجود مرا
در آغوش میکشد در حالی که
ترسید و خسته و نالان است🍂
و محتاج لقمههای محبت مادرانه اوست
بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَری
#امام مایه برکت است
سبب نزول روزی اهل زمین است
و دلیل بارش باران رحمت
و #نور است✨
که هر صبح
پلکهای خویش را باز میکند
و از خورشید نگاهش☀️
شرق و غرب عالم روشن میشود
و من
همان ماموم خطاکار حواسپرتی هستم که
همیشه از کاروان عاشقها
جا ماندهام😔
یا در دل تاریکی بیابان
گم شدهام💔
و هر بار او پیدایم میکرد و باز میگرداند
و من
همیشه #بار بودم برای او 💔
در حالی که او #یار میخواست
ای مهربانترین
باز هم مثل همیشه محتاج توام🤲
درست مثل ماهی در اقیانوسی که احساس تشنگی میکند
و هر چه میگذرد
من تشنهتر میشوم به وجودت
ای آبیترین #دریا🌊
برگرفته از
۱.حدیث امام رضا ع الکافی/ج۱/ص۲۰۰/ح۱
۲.حدیث صاحب الزمان عج
بحارالانوار/ج۲۳/ص۳۸
#ماه_رمضان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#یا_امام_رضا
وقتے مےاومد خونہ دیگہ نمیذاشت
من کاࢪ کنم.
زهرا رو میذاشت روی پاهاش
و با دست به پسرمون غذا میداد.
مےگفتم: یکے از بچہ ها رو بده به
من ؛با مهربونے مےگفت: نہ، شما از
صبح تا حالا بہ اندازه کافے زحمت
کشیدے.
مہمون هم که میومد پذیرایی
با خودش بود.
دوستاش بہ شوخے مےگفتند:
مہندس کہ نباید توے خونہ کاࢪ کنہ!
مےگفت: من که از حضرت علی(؏)
بالاتࢪ نیستم. مگہ به همسرشون
حضࢪت زهرا (س) کمک نمیکࢪد:)!
#شہید_حسن_آقاسے_زاده✨
#یڪروایتعاشقانہ 💌