#ولایت
#تحلیل_کننده
#چهره_ها
✅ تشکلهای خودجوش و معرفی شهدای هفتم تیر
🔶 ما روی مسئلهی شهدایمان انصافاً کمکاری کردیم.
🔶 این حادثهی شهدای هفتم تیر ظرفیّت عجیبی دارد برای معرّفی شدن؛
1️⃣ معرّفی شدن این چهرههایی که آماج این جنایت قرار گرفتند؛
2️⃣ معرّفی ملّت ایران که چگونه در یک چنین حادثهی تکاندهندهای خودش را نگه میدارد، حفظ میکند و نه فقط از میدان در نمیرود بلکه روحیّهی مضاعف پیدا میکند؛
3️⃣ معرّفی دشمنان که چه موجودات پست و چه سیاستهای خبیثی پشت سرِ این حوادث قرار دارد، دستهای جنایتکار اینها را [معرّفی میکند].
🔸 این ظرفیّت در ماجرای هفتم تیر و ماجراهای دیگر - که البتّه عمدهاش ماجرای هفتم تیر است - وجود دارد. ما کمکاری داشتیم؛ اینها را معرّفی نکردیم.
خیلی کار میشد کرد و باید کرد؛ دستگاههای مسئول و همهی ما دچار کمکاری هستیم.
🔶 به نظر میرسد که این کار را هم بایستی سپرد به "جناح فرهنگیِ مؤمنِ انقلابیِ مردمیِ خودجوش"؛
🔸 این جوانهایی که میبینید در اطراف کشور بهطور خودجوش کارهایی انجام میدهند - کارهای فرهنگی انجام میدهند، کارهای هنری انجام میدهند، حقایقی را احیاء میکنند، استعدادهایی را بُروز میدهند، از استعدادهای بالفعلی استفاده میکنند - این کار را هم آنها باید بکنند.
🔸 با زبان هنر، با زبان تصویر، با استفادهی از ابزارهای جدید باید بتوانند این حادثه را، این شخصیّتها را [معرّفی کنند]؛
🔸 کسی مثل شهید بهشتی را در دنیا معرّفی کنند، کسی مثل شهید رجایی را معرّفی کنند، شهید باهنر را معرّفی کنند. هرکدام از این شخصیّتهایی که در ماجرای هفتم تیر یا ماجراهای دیگر به شهادت رسیدند، شایستهی یک چهرهنگاری بسیار باعظمتند که میشود از اینها چهرهنگاری کرد.
🔸 #بیانات در دیدار خانوادههای شهدای هفتم تیر و جمعی از خانوادههای شهدای استان تهران ۱۳۹۴/۰۴/۰۶
⚡️ #شتاب بگیرید
🆔 @masale_shetab
#معنویت_و_اخلاق
#تحلیل_کننده
#چهره_ها
#تاریخ
✅ مگر این سید چه کرده بود که این همه دشمن داشت؟
🔶 «سید محمد حسینی بهشتی» پیش از انقلاب، مبارز بود و سروکارش با ساواک بود و پس از انقلاب رئیس دیوان عالی کشور بود و نایب رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی بود و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی بود و نویسنده و روشنفکر و سخنران هم بود.
🔸 ولی کسانی که او را میشناختند به اینها نمیشناختند؛ به خودش و صفای باطنش و فضایل اخلاقیاش و زیباییهای رفتارش میشناختند و برایشان آقای بهشتی، فلان مقام و شخصیت انقلاب نبود؛ همان «آقای بهشتی» بود.
🔸 حالا این آدم باصفا و خوشسخن و اندیشمند و اهل منطق و اهل گفتوگو، دشمن هم داشت؟ اندازه ریگ بیابان و چه دشمنانی هم.
🔸 معلوم است دشمن زیاد دارد مردی که چنین بگوید: «در زمینه حق، گذشت نکنید. چون این فقط خیانت به یک مورد معین نیست. این ضعیف شدن روح حقیقتجویی و حقپرستی در جامعه است و جامعه را تاریک میکند و نمیگذارد چهره حق درخشندگی و گیرایی و جذابیت خود را داشته باشد».
🔶 کار به کجا رسیده بود؟
🔸 اینکه بهشتی مظلوم بود، چطوری بود مظلومیت بهشتی؟ خیلیها نمیدانند ولی کار به جایی رسیده بود که مرگ بر بهشتی هم میگفتند.
🔸 امام (ره) نیز یکبار فرمود که چرا دلش میسوخت برای بهشتی: «ایشان را من بیست سال بیشتر میشناختم. مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان بر من معلوم بود. و آنچه که من راجع به ایشان متأثر هستم، شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود. مخالفین انقلاب، افرادی [را] که بیشتر متعهدند، مؤثرتر در انقلاباند، آنها را بیشتر مورد هدف قرار دادهاند.»
🔸دلسوزی امام (ره) فقط همین نبود؛ «این آقای بهشتی مسلمان، متعهد، مجتهد، این چه کرده بود که تو تاکسی مینشستی، میدیدی که دو نفر آدم به هم میرسند یک حرفشان فحش به اوست؟! تو اجتماعات، یک دستهای مرگ بر کی... خوب، شما ببینید چه ظلمی [بود] به یک همچو موجود فعالی، که مثل یک ملت بود برای این ملت ما».
🔸 در برابر این دشمنیها و تهمتها، بهشتی چه کرد؟ صبر. و خدا هم که صابران را دوست دارد و برای خدا هیچکار، کاری ندارد؛ خرجش چند تا منافق بود و ۲ تا بمب بزرگ که مثل «دروغ» و «تهمت» و «نفرت» هر چه بزرگتر، بهتر. ۷ تیر ۱۳۶۰ جانش را و قلب صبورش را و زبان حقگو را و سر و دست و پا را، همه را تقدیم کرد به خدا، در راه خدا و جَست و رَست.
⚡️ #شتاب بگیرید
🆔 @masale_shetab
#سبک_زندگی
#تحلیل_کننده
#شهدا
#چهره_ها
✅ ماشین تشریفات فرمانده مشهور سپاه چه بود؟
🔶 دیدم حاج حسین همراه دیگر مسئولان همدان از استانداری خارج شد. هر یک از آنها به طرف خوردوهای مدل بالای خود رفتند. حاج حسین هم بدون هیچ شرمندگی و خجالتی آمد و سوار ژیان شد.
🔸 «{مردادماه ۸۰} صبح زود، بین خواب و بیداری بودم که زنگ تلفن خانه خواب را از سرم پراند. گوشی را که برداشتم صدای آقای همدانی کاملاً هوشیارم کرد.
- آقای میرزاخانی، برادر، هنوز که خوابیدی!
- نه حاج آقا. در خدمتم. امری باشد؟
- یک کار فوری دارم. سریع با ماشین خودت را برسان منزلمان.
🔸 آن طور که حاج حسین بر سریع رفتنم تأکید کرد، با خودم گفتم: «حتماً حاج آقا کار کوچکی دارد.» به همین علت سریع لباس سادهای پوشیدم و با دمپایی سوار خودروی ژیان شدم و به طرف خانه ایشان حرکت کردم. پنج دقیقه بعد، جلوی خانه حاجی بودم.
🔸 یک ماشین تویوتا هم داشتم که آن شب در محل کار مانده بود. همیشه حاجی را با آن خودرو این طرف و آن طرف میبردم. ولی آن روز چون حاج حسین عجله داشت دیگر نرفتم به محل کار تا تویوتا را بیاورم. البته، خودم خجالت میکشیدم حاجی را با ژیان این طرف و آن طرف ببرم.
🔸 حاج حسین با لباس کامل نظامی، مثل همیشه، تمیز و اتوکشیده، با آن دو درجه و مدال فتحش، از در خانه بیرون آمد. محو ابهت حاج حسین بودم و با خودم فکر میکردم: «چقدر این لباس به حاج حسین میآید! خیلی زیبا شده است.» ناگهان یادم آمد که حاجی این لباسها را فقط برای جلسات رسمی میپوشد. باخودم گفتم: «وای خدای من ... حالا چه کارکنم با دمپایی و ماشین ژیان؟» فکر کردم: «حاج حسین الان من را سرزنش میکند.»
🔸 سریع از ژیان پیاده شدم. حاج حسین یک نگاه به ظاهر من و دمپاییام کرد و یک نگاه به ژیان. بعد تبسمی شیرین بر لب آورد و سریع، بدون اینکه حرفی بزند، سوار ژیان شد.
- میرزاخانی جان. سریع برو استانداری. یک جلسه مهم دارم.
🔸 اسم استانداری که به گوشم رسید، عرق سردی بر پیشانیام نشست. دلم لرزید. با خودم گفتم: «خدای من، با این وضع و این ماشین چطور برم روبهروی استانداری؟! خودم خجالت میکشم؛ وای به حال حاج حسین!» اما جالب بود که حاج حسین یک کلمه هم درباره این مسائل صحبت نکرد. من هم جرئت نکردم حرفی بزنم.
🔸 جلوی استانداری همدان، حاج حسین، قبل از اینکه پیاده شود، گفت: «میرزاخانی، من میروم جلسه و یک ساعت دیگر میآیم.»
🔸 یک ساعت بعد، دیدم حاج حسین همراه دیگر مسئولان همدان از استانداری خارج شد. هر یک از آنها به طرف خوردوهای مدل بالای خود رفتند. حاج حسین هم بدون هیچ شرمندگی و خجالتی آمد و سوار ژیان شد.
🔸 در راه بازگشت، حاج حسین هیچ حرفی در این زمینه نزد. من خیلی خجالت میکشیدم. خواستم در این باره حرفی بزنم و معذرت خواهی کنم که گفت: «آقای میرزاخانی ... دنیا محل گذر است نباید به فکر دنیا باشید. ضمنا ماشین شما با همه آن ماشینها فرق میکرد به این میگویند ماشین تشریفات!»
🔸 #منبع: خاطرهای از محمود میرزاخانی
برگرفته از کتاب «ساعت شانزده به وقت حلب»؛ روایت هایی از زندگانی شهید حسین همدانی
⚡️ #شتاب بگیرید
🆔 @masale_shetab
#معنویت_و_اخلاق
#چهره_ها
#شهدا
✅ زندگی در کانادا و شهادت در سوریه
🔶 مادری که خبر شهادت فرزندش را به فرماندهان داد
🔸 مانده بودند خبر شهادت را چگونه به اطلاع مادرش برسانند، قرار شد برخی فرماندهان عالی رتبه حامل این خبر باشند، اما وقتی به در منزل رسیدند، پارچههای عزا برافراشته بود، آنها بسیار تعجب کردند که خبر چگونه منتشر شده است!
🔸 مخالف حضور فرزندش در سوریه بود، هر کاری کرد نتوانست جلوی پسرش را بگیرد، چند روز بعد وقتی بزرگان و فرماندهان حزب الله به در خانه حمزه علی یاسین رسیدند، نگاههایشان بهم گره خورد، مانده بودند چرا بر دیوارهای خانه پارچه مشکی نصب شده است، آن هم موقعی که هنوز آن خبر مهم اعلام نشده بود! در مقابل چشمان حیران آنها، مادر حمزه در خانه را باز کرد، نوع تعارف او نشان میداد انگار از همه چیز خبر دارد.
🔶 حمزه علی یاسین
🔸 جواب سؤالهای فرماندهان حزب الله زیاد طول نکشید، چرا که مادر حمزه وقتی نگاههای متعجب مهمانانش را دید، گفت: "دیشب در رؤیای صادقانهای دیدم که وجود نازنین پنج تن آل عبا وارد منزلم شدند و درست همین جایی که شما نشستهاید، نشستند. بعد به من بشارت دادند و گفتند: «فرزندت در راه ما اهل بیت(ع) به شهادت رسیده و امروز خبرش خواهد رسید!»"
🔸 این خاطرهای بود که سیدحسن نصرالله در یکی از دیدارهایش از رویای صادقانه مادر حمزه علی یاسین تعریف کرده بود.
🔶 مادر شهید حمزه
🔸 او متولد هفتم بهمن ماه سال ۱۳۷۲ مصادف با ۲۷ ژانویه ۱۹۹۴ در شهر مونترال کانادا بود، اصالت خانواده او به روستای عباسیه جنوب لبنان بر میگردد، دوران کودکی و نوجوانی حمزه در کانادا سپری شد.
🔸 بعدها در جوانی به لبنان بازگشت و با اینکه پرورشیافته غرب بود، اما حمزه آمال و آرزوهایش را در جایی دیگر جستجو کرد، او با شرکت در دورههای آموزشی حزب الله لبنان، دیگر یکی از سربازان حزب الله شده بود، تنها چند صباحی نگذشته بود که حمزه با شنیدن خبر حضور تروریستها در سوریه و به تبع آن خبر عملیات انتحاری تکفیریها در نزدیکی حرم حضرت زینب(س) خود را آماده رزم با نیروهای تکفیری کرد و با وجود مخالفت مادرش راهی دمشق شد تا از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند.
🔸 او که نسبت خویشاوندی با سیدحسن نصرالله هم دارد (فرزند برادر همسر دبیرکل حزبالله)، سرانجام بعد از رشادتهای فراوان در نبردی نابرابر در روز جمعه سوم مرداد ماه سال ۱۳۹۳ برابر با ۲۵ جولای ۲۰۱۴ به شهادت رسید و پیکر مطهرش در موطن پدریاش به خاک سپرده شد.
⚡️ #شتاب بگیرید
🆔 @masale_shetab