دنیای بحرانی
تکیه ایدل بر بنای عالم فانی مکن
فکر آسایش در این دنیای بحرانی مکن
زرق و برق این قلمرو جز سرابی بیش نیست
خویش را سرگرم با امیال نفسانی مکن
ابر نیسان باش و باران بر سر یاران ببار
دیده ای را از ستم چون ابر نیسانی مکن
چون کریمان بی نوایان را کرامت کن، ولی
از زراندوزان به عشق زر ثناخوانی مکن
در وفای عهد بدعهدی مکن ای راد مرد
همدلی با ناکسان در سُست پیمانی مکن
گرچه می دانی که دشمن می زند طبل نفاق
با منافق سیرتان ایدوست هم خوانی مکن
منطقی برخورد کن با کینه توزان حسود
گر که بی تاثیر هم شد سنگ پرّانی مکن
از مکافات عمل چون اهل دل غافل مباش
روز زیبا را ز ابر کینه ظلمانی مکن
در تجارت خانه ی دنیا پی تزویر خلق
سبحه صددانه را چون دام شیطانی مکن
طاعتی بهتر «مقدم» چون که از اخلاص نیست
کســب عزت بهر خـود از داغ پیشانی مکن
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
بس که در منظر تو حیرانم
صورتت را صفت نمیدانم
پارسایان ملامتم مکنید
که من از عشق توبه نتوانم
هر که بینی به جسم و جان زندست
من به امید وصل جانانم
به چه کار آید این بقیت جان
که به معشوق برنیفشانم
گر تو از من عنان بگردانی
من به شمشیر برنگردانم
گر بخوانی مقیم درگاهم
ور برانی مطیع فرمانم
من نه آنم که سست بازآیم
ور ز سختی به لب رسد جانم
گر اجابت کنی و گر نکنی
چاره من دعاست میخوانم
سهل باشد صعوبت ظلمات
گر به دست آید آب حیوانم
تا کی آخر جفا بری سعدی
چه کنم پای بند احسانم
کار مردان تحملست و سکون
من کیم خاک پای مردانم
#سعدی
- غزل ۴۱۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو دایما بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش
دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باش
ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زندهای از همه بیزار باش
گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
#عطار
- غزل شمارهٔ ۴۱۸
@takbitnab
🌹🌹🌹
روز وداع گریه نه در حد دیده بود
توفان اشک تا به گریبان رسیده بود
نزدیک بود کز غم من ناله برکشد
از دور هر که نالهٔ زارم شنیده بود
دیدی که: چون به خون دلم تیغ برکشید؟
آن کس که جان بخوش دلش پروریده بود
آن سست عهد سرکش بدمهر سنگدل
ما را به هیچ داد، که ارزان خریده بود
چون مرغ وحشی از قفس تن رمیده شد
آن دل، که در پناه رخش آرمیده بود
زان دردمند شد تن مسکین، که مدتی
دل درد آن دو نرگس بیمار چیده بود
روز وداع دل بشد از دست و حیف نیست
کان روز اوحدی طمع از جان بریده بود
#اوحدی_مراغه_ای
- غزل شمارهٔ ۳۴۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
چشم گشایش از خلق نبود به هیچ بابم
در بزم بیسوادان لب بسته چون کتابم
در ملک بی نشانی ازمن چه جرم سر زد؟
کز شش جهت فکندند در پنجه عقابم
هر چند کشتی من بر خشک بسته گردون
نومید بر نگشته است یک تشنه از سرابم
محو محیط وحدت مستغرق وصال است
من از ره تعین سرگشته چون حبابم
در زهد خشک باشد پوشیده مشرب من
آب حیاتم اما خس پوش از سرابم
چون ماه نو تواضع با خاکیان نمایم
با آن شکوه گردون گیرد اگر رکابم
هرگز دلم نبوده است بی داغ عشق صائب
چسبیده است دایم بر اخگری کبابم
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۵۹۴۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
باز هجر یار دامانم گرفت
باز دست غم گریبانم گرفت
چنگ در دامان وصلش میزدم
هجرش اندر تاخت، دامانم گرفت
جان ز تن از غصه بیرون خواست شد
محنت آمد، دامن جانم گرفت
در جهان یک دم نبودم شادمان
زان زمان کاندوه جانانم گرفت
آتش سوداش ناگه شعله زد
در دل غمگین حیرانم گرفت
تا چه بد کردم؟ که بد شد حال من
هرچه کردم عاقبت آنم گرفت
#عراقی
- غزل شمارهٔ ۴۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
نشستهام بنویسم غزل، میّسر نیست
تو نیستی... غزلم عاشقانه دیگر نیست
نگاه کن همهی شهر عاشقت بشود
که گفته چشم تو از چشم آهوان سر نیست؟
یک اتّفاق قشنگی، که در تمامی عمر
به جز نگاه تو، چیزیم در برابر نیست
تو باش و چشم تو، هرگز برای من چیزی
از این ستارهی دنبالهدار بهتر نیست
بیا و مشت خودت را برای من وا کن
اگرچه حاصلم از عشق، غیر خنجر نیست
هزار بار سرودم تو را و میدانم
هنوز قصّهی زیباییات مکرّر نیست...
#سید_جلیل_سید_هاشمی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای از تو وفا و مهربانی نایاب
بیعیش تو لذّت از جوانی نایاب
وصل تو حیات جاودانی، لیکن
مانندهی آب زندگانی، نایاب...
#فاطمه_خراسانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
صبح سفیدروزان، یک روز هم شود شام
شام سیاهبختان، روزی سحر برآید...
#مسیح_کاشانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو معناى عشق را
بهتر از هركسِ ديگرى مى شناسى
"دورى"
بغضِ گير كرده در گلويم را اشك
و حرف هاى ناگفته ام را
طنابى به دور گردنم
شايد ديدنت
اينگونه دوست داشتن را
همچون شعر
به دور گردنم پيچيده...
#سروش_كلهر
@takbitnab
🌹🌹🌹
من به فواره ی امروز
نفس خواهم داد،
در نگاهم باران
در صدایم احساس!
تو بیا
زندگی را ببریم بر لب این ساحل عشق !
با صدف های خیال
روی شن
عکس اقاقی بکشیم
باورتهست جهان
منتظر ماست
بیا.
#فریبا_قربان_کریمی
@takbitnab
🌹🌹🌹
نشود فاشِ کسی
آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست
گوش کن
با لبِ خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی، که زبانِ من و توست،،،
#هوشنگ_ابتهاج
@takbitnab
🌹🌹🌹
این جا کسی است پنهان
همچون خیالْ در دل
او آنِ من گرفته مژگان من گرفته
درمان من گرفته فرمان من گرفته
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلت جای ِدگر بود و
غمت کُنج دلِ ما
گذشتیم و گذشت اما
تو رسم عشق آموز......
#معصومه_صابر
@takbitnab
🌹🌹🌹
کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشد
گلرخان را سر گلگشت و تماشا باشد
زلف دوشیزه گل باشد و غماز نسیم
بلبل شیفته شوریده و شیدا باشد
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
صبح چشمانت
ملودی است آرام بخش
با آهنگی ملایم برای روحم
و من دلباخته ای مغرور
آمیخته با عطر خوب بودنت
سر بر روی شانه ات میگذارم
به نام تو
شبنم صبح دم را
در باغ امیدم جای میدهم
و با تو عشق می ورزم
و از خواستنی ها زیبا
فقط و فقط تو را
می خواهم ..
#ثریا_شجاعی_اصل
@takbitnab
🌹🌹🌹
درزیبایی دو نگاه
بوته گُلی یافتم ،
از دلِ سنگ می روئید.
رودخانه ای دیدم ،
بر نهری بی جان لبخند میزد.
باغبانی بود،
بر شاخسارِ سبزِ درختان،
بوسه می داد.
به حرمتِ آن دو نگاه
برخاستم.
#حمید_رضا_چوپانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
کمر بر قتل عشّاق آن نگار تندخو بندد
خدا یارش بُود، کز بهرِ قتل من نکو بندد
نمیخواهد مگر یک لحظهام آید نفس بیرون
که پیوسته غمش در سینهام راه گلو بندد؟
نمیخواهد مگر تا پر فشاند وقت جان دادن
که مرغِ بِسملِ دل را چنین محکم به مو بندد؟
ز حُسنت هر که دارد گفتوگویی بر گمان خود
نقاب آن بِه که بُگشایی که لب از گفتوگو بندد
به جز زلف پریشانت که زندانِ دل ما شد
نبیند هیچکس چوگان که ره بر سِیرِ گو بندد
امیدم بر دهانت بود، نازت بست بر من در
که را بر هیچ امّید است، باید در بر او بندد؟
ندانم بر سر صلح است با من یار یا بر کین
که گَه بر چشم «مونس» رو گشاید، گاه رو بندد
#مونس_شیرازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
انصاف بده که عشق نیکوکار است
زانست خلل که طبع بدکردار است
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
از شعوت تا عشق ره بسیار است
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۴
@takbitnab
🌹🌹🌹
شاخهها تن به تقاضای شکستن دادند
برگها یک به یک از شاخه به خاک افتادند
باز موسیقیِ تارِ شب و قانون سکوت
بادها باز هم آوازِ عزا سر دادند
بس که خمیازهی فریاد کشیدم، دیریست
خوابهایم همه کابوس، همه فریادند
لب به آواز گشودم، به لبم مُهر زدند
چشمم آمد به سخن، سُرمه به خوردش دادند
گرچه یاران همه از شادی ما غمگیناند
باز شادیم که یاران ز غم ما شادند...
#قیصر_امین_پور
@takbitnab
🌹🌹🌹
اصلاً مهم نیست
تو چندساله باشی،
من همسنّ و سال تو هستم
مهم نیست
خانهات کجا باشد،
برای یافتنت کافی است
چشمهایم را ببندم
خلاصه بگویم؛
حالا هر قفلی که میخواهد
به درگاه خانهات باشد،
عشق پیچکی است
که دیوار نمیشناسد...
#گروس_عبدالملکیان
@takbitnab
🌹🌹🌹
تواضع گر چه محبوبست و فضل بیکران دارد
نباید کرد بیش از حَد که هیبت را زیان دارد...
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
حرف مهر و دوستی از اهل دنیا نشنوی
جز شکست کشتی از امواج دریا نشنوی
در حریم عشق، یک آیینه و صد طوطی است
نشنوی از ما کلامی را که صدجا نشنوی...
#قاسم_مشهدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
من از این بَند نخواهم به در آمد همه عمر
بندِ پایی که به دست تو بود تاجِ سر است...
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
به کَسی ندارم اُلفت ، ز جهانیان به جز تو
اگرم تو هم برانی، سَر بیکَسی سلامت...
#رضایی_کاشی
@takbitnab
🌹🌹🌹