زندگی ســــرد بود اما عشق
می توانست کارگــــر باشد!
می توان قطب را جهـــنم کرد
پای دل در میان اگـــر باشـــد..!
#علیرضا_آذر
@takbitnab
🌹🌹🌹
دل من پیرو عشــــق است و من اندر پی دل
عشـــق، سلطان دل و دل شده سلطان من است
#سلمان_ساوجی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ما چو افسانه دل بیسر و بیپایانیم
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم
ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر سحابی از دل عاشق نمی شوید غبار
تشـــنه دیدار را باران نمی آید به کار
خاطر آسوده خواهی ،چشم از عالم بپوش
دیده روشن درین زندان نمی آید به کار
#صائب_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
کردهام وقف می و معشوق این، ویرانه را
ما ز بیرون خمستان فلک، می، میخوریم
گو بر اندازید، بنیاد خم و خمخانه را
ما زجام ساقی مستیم، کز شوق لبش
در میان دل بود چون ساغر و پیمانه را
عقل را با آشنایان درش بیگانگی است
ساقیا در مجلس ما، ره مده، بیگانه را
جام دردی ده به من، وز من، بجام می، ستان
این روان روشن و جامی بده، جانانه را
سر چنان گرم است، شمع مجلس ما را، ز می
کز سر گرمی، بخواهد سوختن پروانه را
راستی هرگز نخواهد گفت، سلمان ترک همی
ناصحا! افسون مدم، واعظ مخوان افسانه را
#سلمان_ساوجی
@takbitnab
🌹🌹🌹
جنس گران بهای خود ارزان نمیکنی
یعنی بهای بوسه به صد جان نمیکنی
روزی نمیشود که برغم شکرفروش
از خنده شره را شکرستان نمیکنی
برکس نمیکنی نظر ای ترک شوخ چشم
کاو را هلاک خنجر مژگان نمیکنی
ای یوسف عزیز سفر کرده تا به کی
از مصر رو به جانب کنعان نمیکنی
گر بنگری به چشمهٔ نوشین خویشتن
دیگر خیال چشمهٔ حیوان نمیکنی
دستی نمیکشی به سر زلف خود چرا
عنبر به جیب و مشک به دامان نمیکنی
یارب چه قاتلی تو که فردای رستخیز
تعیین خون بهای شهیدان نمیکنی
با خط چون بنفشه و رخسار چون سمن
جایی نمیروی که گلستان نمیکنی
تا کی فروغی از غم او جان نمیدهی
دشوار خویشتن ز چه آسان نمیکنی
#فروغی_بسطامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
دل اگر تنگ شود مِهر تبدل نکند
دل و دین در سر کارت شد و بسیاری نیست
سر و جان خواه که دیوانه تأمل نکند
سِحر گویند حرامست در این عهد ولیک
چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند
غرقه در بحر عمیق تو چنان بیخبرم
که مبادا که چه دریام به ساحل نکند
به گلستان نروم تا تو در آغوش منی
بلبل ار روی تو بیند طلب گُل نکند
هر که با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت
چیز و کس در نظرش باز تخیل نکند
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو کجایی؟
در گسترهی بیمرزِ این جهان
تو کجایی؟
من در دورترین جای جهان ایستادهام:
کنارِ تو.
تو کجایی؟
در گسترهی ناپاکِ این جهان
تو کجایی؟
من در پاکترین مُقامِ جهان ایستادهام:
بر سبزهشورِ این رودِ بزرگ که میسُراید
برای تو....
#احمد_شاملو
@takbitnab
🌹🌹🌹
به کنج خلوت دل، با تو میدهد تعلیم
هبوط قطرهی شبنم، صدای پای نسیم
بگو که نبضِ زمان از تپش فرومانَد
که لحظه، لحظهی یاد است و قلب، قلب سلیم
خدای من! تو به الفاظ درنمیگُنجی
که لفظ، قاصر و معنی به ذهن خلق، عقیم
چه طاقت این تنِ بیتوش را که حلوهی تو
به کوه چون که تجلّی کند، شود به دو نیم
هرآنچه ظاهر و باطن مرا و هرکس راست
از آنِ توست، چه سازند پس تو را تقدیم؟
یگانه دوست! اگر وانِهی مرا، چه کنم؟
هزار دشمن و بدتر ز جمله، نفسِ لئیم
رقیب و لشکر کینجوی و فتنههای جهان
مگر به فضل تو جان از هلاک در ببریم
«جواد» امید محبّت ز دوست دارد و بس
مقیم گشته گدایی بر آستان کریم...
#محمدجواد_محبت
@takbitnab
🌹🌹🌹
ﺟﺎﻡ ﺷﺮﺍﺏ ﻋﺸﻖ ﮐﻮ ، ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣِﯽ ﻭﺿﻮ ﮐﻨﻢ
ﭘﺸﺖ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻤﯽ ، ﺟﺎﻧﺐ ﺩﻭﺳﺖ ﺭﻭ ﮐﻨﻢ
ﺍﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﻦ ، ﻗﺒﻠﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻦ
ﻧﯿﺴﺖ ﻣﯿﺴّﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ، ﻏﯿﺮ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﮐﻨﻢ
ﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﮕﺴﻠﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﻕ ﺗﻮ
ﻧﯿﻢ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺍﺭ ﮐﻨﯽ ، ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺁﻥ ﺭﻓﻮ ﮐﻨﻢ
ﻃﻌﻨﻪ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﻤﺮ ﻣﻦ ، ﻃﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺗﻮ ؟!
ﺩﻋﻮﺕِ ﻋﺎﻡ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﺎ ، ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﮐﻨﻢ
ﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺧﺮّﻣﯽ ﺭﺳﺪ ، ﺑﯽ ﺗﻮ ﻭ ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ
ﺑﮕﺬﺭﻡ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻁ ﺩﻝ ، ﺑﺎ ﻏﻢ ﻋﺸﻖ ﺧﻮ ﮐﻨﻢ
ﻣﺎﻩ ﺻﯿﺎﻡ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﻡ ، ﺭﻭﺯﻩ ﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﻭ
ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺸﺎﺳﺖ ﯾﺎﺭ ﻣﻦ ، ﺭﻭﯼ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﻭ ﮐﻨﻢ
ﺯﺍﻫﺪ ﺷﻬﺮ ﮔﺮ ﮐﻨﺪ ﻣﻨﻊ ﺷﺮﺍﺏ ، ﮔﻮ ﺑﯿﺎ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﯿﻤﯿﺎﯼِ ﻣﯽ ، ﺟﺎﻥِ ﺗﻮ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﮐﻨﻢ
ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﺟﺎﻥ ، ﮔﺮ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﻡِ ﺩﻝ
ﮐﺸﺘﯽِ ﺑﺎﺩﻩ ﺁﻭﺭﻡ ، ﺩﺭ ﺧﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺳﺒﻮ ﮐﻨﻢ
" ﺁﺗﺶ " ﻭ ﮔﻨﺞ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ، ﺷﺎﺩﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻤﻢ
ﭼﯿﺴﺖ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﻨﻢ؟
#مهدیه_الهی_قمشه_ای
@takbitnab
🌹🌹🌹
مرا میبینی و در چشمهایت برقِ شادی نیست
سلاحت را زمین بُگذار، بین ما عنادی نیست
کلاس درس منطق بود و ما از عشق میگفتیم
میان عشق و منطق در مرام ما تضادی نیست
من از این بیوفاییها نمیرنجم، ولی آیا
وفا، درسی که عمری با محبّت یاد دادی نیست؟
من از رسوایی بازاریان شهر فهمیدم
قسمخوردن چهآسان است وقتی اعتقادی نیست
بگو کِی میرسد از راه، فردایی که میدانم-
به گوش عشق میخواند: به دنیا اعتمادی نیست
دلت را پشت سر بُگذار تا با او بپیوندی
قرار وصل، اینجایی که امروز ایستادی نیست
دلم دائم فلک میشد به ضرب چوبِ چشمانت
سلاحت را زمین بُگذار، بین ما عنادی نیست...
#زینب_احمدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه غم ز بی کلهی کآسمان کلاه منست
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست
گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست
زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه منست
بهروز حشرکه اعمال خویش عرضه دهند
سواد زلف بتان نامه ی سیاه من است
به مستی ار ز لبت بوسهای طلب کردم
لب پیاله درین جرم عذرخواه منست
قلدرانه گنه میکنم ندارم باک
از آنکه رحمت حق ضامن گناه منست
بهرندی این هنرم بس که عیب کس نکنم
کس ار ز من نپذیرد خدا گواه منست
مرا به حالت مستی نگر که تا بینی
جهان و هرچه درو هست دستگاه منست
دمی که مست زنم تکیه در برابر دوست
هزار راز نهانی به هر نگاه منست
چگونه ترک کنم باده را به شام و سحر
که آن دعای شب و ورد صبحگاه منست
هزار مرتبه بر تربتم گذشت و نگفت
که این بلاکش افتاده خاک راه منست
مرا که تکیه بر ایام نیست قاآنی
ولای خواجهٔ ایام تکیه گاه منست
امیر کشور جم صاحب اختیار عجم
که در شداید ایام دادخواه منست
#قاآنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
سینه خاک دریداز غم ویرانی ها.
تیغ شدخارِ مغلان زستم کاریها.
نیزه وکعب ونی هم داد سخن ها کردند.
که به زور آمده در دام گرفتاریها.
آب از شرم وخجالت به تلاطم برخواست.
برد تا دشت عدم سیلِ سیه کاریها.
شدخموش مرغ سحرناله وشیون چوشنید.
که به محمل نخورد سرو خرامانیها.
غل وزنجیر اسیرش به اسیری می برد.
تاکه زیبا بشود خطبه و هم خوانیها.
دود شد کاخ ستم خاک بشد تخت یزید.
درس تاریخ بودعبرت و هشیاریها.
مرد دشمن زپس حادثه ونام نماند.
حرم و قبله بشد مقتل دین داریها.
زر بشد دشت قصیری که بلا می خواندند.
شهره شد پاک شداز بی سر وسامانیها.
سایه ابر برفت وقت وداع خورشید.
تاسرصبح ظفر پاک کند تاریها.
خرمن لاله بروید زِ خون سرظهر.
سرخ شد رنگ خط و خال پریشانیها.
کاروان خفت وخطر آمد ومنزل طی شد.
افخم هرگزکه نگارش نکند زاریها.
#حسین_افخمی_عقدا
@takbitnab
🌹🌹🌹
سماع و بادهٔ گلگون و لعبتان چو ماه
اگر فرشته ببیند دراوفتد در چاه
نظر چگونه بدوزم؟ که بهر دیدن دوست
ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه
کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت
ز خویش حیف بود، گر دمی بود آگاه
#رودکی
@takbitnab
🌹🌹🌹
غیر من کاین غم زبانم بستهاست
هر کسی از درد دل در گفتوگوست
هرکه بینی، جستوجویی میکند
وآنکه من خواهم، برون از جستوجوست
هر کسی را آرزویی در دل است
آنکه من دانم، فزون از آرزوست
بس که «توحید» اندر او مُستغرق است
گر ببینی، اوست یار و یار اوست
گر شکافی جمله سر تا پای او
دوست بینی، دوست بینی، دوست دوست...
#توحید_شیرازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
شکنجهدیده اسیرم، مپرس حال مرا
شکستخورده دلیرم، مپرس حال مرا
شبیه یک گلِ از گلبنش جدا، چیزی
نماندهاست بمیرم، مپرس حال مرا
به قصد صید کمین کردهاند دور و برم
غزالِ بسته به تیرم، مپرس حال مرا
زمانه روی خوشش را نشان نداده به من
که سیرم از خود سیرم، مپرس حال مرا
توان پنجهزدن نیست ماهپارهی من
پلنگ زخمیِ پیرم، مپرس حال مرا...
#امیر_نقی_لو
@takbitnab
🌹🌹🌹
مرا گوئی چه سر داری، سر سودای او دارم
به خاک پای او کامید خاک پای او دارم
به جان او کزو جان را به درد اوست خرسندی
که جان داروی خویش از درد جان افزای او دارم
#خاقانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
رفتی همانا وه که من زنده بمانم در غمت
یارب، کجا یابم دگر آن صبر وقتی بوده را
کشتی مرا و نیستم غم جز غم نادیدنت
گر می توانی باز بخش این جان نابخشوده را
#امیرخسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
کلید صبح
در پلک های توست
دست مرا بگیر
از چارراه خواب گذر کن
بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان!
دست مرا بگیر
تا بسرایم،
در دست های من
بال کبوتری است
#نصرت_رحمانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمـزه بگـو تا دل مـردم نستاند
زنهار که چون میگذری بر سر مجروح
وز وی خبرت نیست که چون میگذراند
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ارغنون ما نوازد نغمه عشــق و جنـون
ای که داری دل بیا بشنو نوای ارغنون
عقل اگر داری مبوی این گل که مجنون میشوی
این گل عشق است و برگش میدهد بوی جنون
#مهدی_اخوان_ثالث
@takbitnab
🌹🌹🌹
خون جگرم بر رخ و پرسیدن احوال؟
دیدید که: خونین جگرم، هیچ مپرسید
از دوست به جز یک نظرم چون غرضی نیست
زان دوست به جز یک نظرم هیچ مپرسید
#اوحدی_مراغه_ای
@takbitnab
🌹🌹🌹
جـز با جــمال تو نبود شادمـانیم
جـز با وصـال تو نبود کامــرانیم
بییاد روی خوب تو ار یک نفس زنم
محسوب نیست آن نفس از زندگانیم
#انوری
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلا یک دم رها کن آب و گل را
صلای عشق در ده اهل دل را
ز نور عشق شمع جان برافروز
زبور عشق از جانان درآموز
چو زیر از عشق رمز راز میگوی
چو بلبل بی زبان اسرار میگوی
چو داود آیت سرگشتگان خوان
زبور عشق بر آشفتگان خوان
حدیث عشق ورد عاشقان ساز
دل و جان در هوای عاشقان باز
چو عود از عشق بر آتش همی سوز
چو شمعی میگری و خوش همی سوز
شراب عشق در جام خرد ریز
وز آنجا جرعهٔ بر جان خود ریز
خرد چون مست شد نیزش مده صاف
بگوشش باز نه تا کم زند لاف
چوعشق آمد خرد را میل درکش
بداغ عشق خود را نیل درکش
خرد آبست و عشق آتش بصورت
نسازد آب با آتش ضرورت
خرد جز ظاهر دو جهان نه بیند
ولیکن عشق جز جانان نه بیند
خرد گنجشک دام ناتمامیست
ولیکن عشق سیمرغ معانیست
خرد دیباچه دیوان راغست
ولیکن عشق دری شب چراغ است
خرد نقد سرای کایناتست
ولیکن عشق اکسیر حیاتست
خرد زاهد نمای هر حوالیست
ولیکن عشق شنگی لا ابالیست
خرد بر دل دلی پر انتظارست
ولیکن عشق در پیشان کار است
خرد را خرقه تکلیف پوشند
ولیکن عشق را تشریف پوشند
خرد راه سخن آموز خواهد
ولی عشق آه جان افروز خواهد
خرد جان پرور جان ساز آمد
ولی عشق آتش جان باز آمد
خرد طفل است و عشق استاد کار است
از این تا آن تفاوت بی شماراست
#عطار
@takbitnab
🌹🌹🌹