#روضه_حضرت_علی_اکبر
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
روضه ات گشته
شرح مُوت حسین
وسط هلهله ، نوا آمد
( میخوام با من همراهی کنی ، نه ، با اربابت همراهی کن ... )
آنچنان نعره زد
علی « ولَدی »
( نه اینکه گریه کنه ، نه ... نوشتند : فریاد میزد ، دستش رو روی سرش گذاشته بود ، هی صدا میزد « ولَدی » ... « صاحَ » ، صاحَ یعنی فریاد زدن ، « صاحَ الْإمامْ ، سَبْعَ مَرَّاتْ » : هفت بار امام فریاد زد ... مرحوم شیخ عباس قمی نوشته ، تا اون ساعت ، کسی صدای گریه ی امام حسین رو نشنیده بود ، اما دیگه دست از دلش کشید ، دیگه دست خودش نبود ، هی فریاد می زد : « ولَدی » ... ولَدی ، ولَدی ، ولَدی ... اونقدر بلند داد می زد ، گریه کنا ، صداش به خیمه ها رسید ، ... سیدا ، تا صداش به خیمه رسید ، عمه تون پابرهنه بیرون دوید ... عمه جان ... عمه جان ... اول ندایی که زد ، زینب کبری ... ، این دلیلشه که چرا از توو خیمه بیرون دوید ، اول فریادی که زد ، صدا زد : « وای اُخَیَّا » وای برادرم ، ... جی به سره حسینم اومده ؟ وقتی رسید کنار بدن ، دید بدن ارباً اربا ... حالا بگو حسیین ... حسییین ...
امشب کسی ازکنار این بدن ارباً اربا ، دست خالی برنگرده ... دوتا کلمه هست ، توو این جمله : « فَقَطَّعوهُ » ... قطعوه که معلومه ، یعنی قطعه قطعه کردند ... ؟ « بِسُیوفِهِمْ اِرْباً اِرْباً » ... اِرْباً اِرْباً یعنی چی ؟ یعنی #متلاشی کردن ... یعنی نامنظم زدند ... چه به سرِ ابی عبدالله اومد ، نمیدونم ...
دیدم که نیزه میزنند
به پهلوات « علی » ؟
جواب نمیدی ، هر چی
میزنم صدات «علی » ؟
نشسته لخته خون ، چقدر
روی لبات « علی » ؟
هر کاری میکنم ،
آروم بشم ، ولی
باید بزارم
سر به روی صورتت « علی »
کنار پیکرت ، کف میزنند
میخوان منو بسوزونند
« کِل » میکِشند ...
من که دلم نمیاد ، از پائین پا ، برم جای دیگه ... نمیدونم شما چطورین امشب ؟ حالتون چه جوره ؟ اما ، ... خدا رحمت کنه مرحوم حاج شیخ حسین کبیر را ... حاج حسین کبیر ، روضه خون بود ، پدر شهید بود ، میگفت از وقتی داغ پسرم رو دیدم ، هرچی آب یخ میخورم ، جگرم خنک نمیشه ... ؟ همیشه این دکمه های پیراهنش رو باز میکرد ... میگفت آخه جیگرم دارخ میسوزه ... وقتی روضه علی اکبر میخوند ، داد میزد ... ، خودش رومیزد ، عمامه اش رو برمیداشت ... بعد چند وقت دیدند ساکت شده ! آروم شده ... گفتند : هان شیخ حسین ، چی شد آروم شدی ؟ گفت به آقا متوسل شدم ، آقا یه شب ، توو خواب آرومم کرد ... سئوال کردند آقا چی بهت گفت ؟ ... گفت : خواب آقارو دیدم ، فرمودند : شیخ حسین چیه اینقدر گریه میکنی ؟ عرض کردم : آقا از موقعی که داغ پسرم رو دیدم ، جیگرم میسوزه ... هرچی آب یخ میخورم جیگرم خنک نمیشه ... آقا یه جمله بهم گفت ، دیگه خجالت کشیدم ... فرمود : شیخ حسین ، تازه تو بدن ارباً اربا ندیدی ...
#روضه_شب_هشتم_محرم
#هیت_ثارالله_قم
#روضه_حضرت_ابوالفضل_ع
ﺍَﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠﯿﮏ ﯾﺎ ﺃﺑَﺎﺍﻟْﻔَﻀْﻞِ ﺍﻟْﻌَﺒّﺎﺱَ ﺑْﻦَ ﺃﻣِﯿﺮِﺍﻟﻤُﺆﻣِﻨِﯿﻦَ
ﺍَﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠﯿﮏ ﺃﯾﻬَﺎ ﺍﻟْﻌَﺒْﺪُ ﺍﻟﺼّﺎﻟِﺢُ ﺍﻟْﻤُﻄِﯿﻊُ ﻟﻠّﻪ ﻭَﻟِﺮَﺳُﻮﻟِﻪِ ﻭَﻻِﺀﻣِﯿﺮِﺍﻟْﻤُﺆﻣِﻨِﯿﻦَ ﻭَﺍﻟْﺤَﺴَﻦِ ﻭَﺍﻟْﺤُﺴَﯿﻦِ
اَلسّلامُ عَلیک یا قَمر بنی هاشم یا بابَ اَلْحَوٰائِج
گدا اومد در خونه ی ابوالفضل..
بی بی ام البنین در و باز کرد...
بفرما...چی می خوای...
جواب داد من سائلم...
گدای این خونه ام...
روزی هر سالم و از اینجا می گیرم...
این قدر خیر و برکت داره...
که جای دیگه ای نمیرم...
دخیلک...دخیلک...دخیلک...
ام البنین رفت داخل...
خانم جان زینب...
گدای هر سال ابوالفضل اومده...
آبروی عباسم...
آبروی عباسم در خطره...
هر چی بود جمع کردند...
بهش دادند...
دم در ایستاده...
نگاهش به سمت خونه...
نمیتونه از اینجا جدا بشه...
گفتنش ای سائل...
دیگه چی میخوای؟
جواب داد، کو اون آقا؟
_کدوم آقا؟!
همون آقای قد بلند...
همون آقای مهربون...
همون آقا که هر بار می دیدمش
قربون صدقه ی دستاش می رفتم...
آه....
یه لحظه ناله ی ام البنین بلند شد
برو بیچاره...
اون آقایی که تو می گی کربلا شهیدش کردند...
اون دستهایی که تو می گی...
از تن بریدند...
به چشم عباسم تیر زند...
به فرقش عمود آهنین...
اون قد و قامتی که گفتی پاره پاره کردند...
عباسم رو لب دریا...
با لبان تشنه...
سر بریدند...
به خاک و خون کشیدن...
آه...
الا مادر به قربون جمالت
رخ چون بدر و ابروی حلالت
شنیدم کام عطشان جان سپردی
گل ام البنین شیرم حلالت...
قمر در آسمون کامل قشنگه
نگاه خسته ی سائل قشنگه
شنیدم پهلوانی گفت الحق
علم دست ابوفاضل قشنگه
علمدار کربلا... دستم به دامنت
ابوالفضل با وفا... دستم به دامنت
یا ابوالفضل...
#ابوالفضل_ع #روضه
Rmezani_Babolharam_net_shab9.mp3
7.77M
روضه حضرت اباالفضل العباس علیهما سلام شب نهم محرم ۹۹ حاج مجتبی رمضانی
پر افتخار و دلیرانه مَشک را برداشت عجیب حال و هوایِ نبرد در سر داشت پیمبری که وجودش پر از شهامت بود نه مَشک، بلکه به دوشش غمِ رسالت بود *امامم گفته برم آب بیارم، حرفِ امام نباید رویِ زمین بمونه...* سوارِ اسب شد و علقمه صدایش کرد و با بهانه ی آب از حرم جُدایش کرد چو کشتی آمد و دریا برای او وا شد چو شیر زد به دل روبهان و غوغا شد چه شوکت و چه جلال و اُبهتی دارد چه منظری ، چه جمالی ، چه هیبتی دارد همین که دیده به سمتِ سوار می کردند قرار نه ، همه لشکر فرار می کردند هنوز دشمنِ دین ترسِ از علی دارد حسین بینِ سپاهش عجب یلی دارد کنارِ علقمه تا چشمِ او به آب افتاد میانِ قابِ دستِ عمو ، کودکِ رباب افتاد *روضه ی قمر بنی هاشم، یه روضه ی خانوادگی است، یعنی چی؟ یعنی مردا گریه میکنن، چون میدونن خجالتِ زن و بچه یعنی چی، خانم ها گریه می کنن، چون می دونن بی تابیِ بچه یعنی چی...دخترا گریه می کنن چون می دونن بی پناه شدن یعنی چی، پسرا گریه می کنن چون غیرتی هستن...* به آب زد دلِ مشک و به لرزه آمد دشت ولی به صحنه ی برگشتنش ، ورق برگشت * تا اومدنش همه چیز خوب پیش رفت...اما برگشتنش همه چیز عوض شد، مگه چی شد؟...* کمندِ فصلِ زمستان به ساقه اش پیچید یکی به دستِ تبر، شاخ و برگِ او را چید کمینِ باد خزان ، راهِ رفتنش را بست ز روی اسب زمین خورد ، بی سپر ، بی دست *یادته قدیما، روضه خونا چه جوری روضه می خوندن؟ میگفتن: هر کی بخواد از بلندی رو زمین بیوفته، دستش رو رویِ صورتش میذاره، اما اگه دست در بدن نباشه...* بدون دست ، ولی تیغ دیگری دارد قشونِ آمده شوخی که بر نمی دارد *عباس فکرِ همه جا رو کرد، با چشماش ادامه ی مبارزه رو داد، مگه میشه، که لشکر از غضبِ چشم بترسه؟ آره مگه یادت نیست، که دشمن از غضبِ چشمایِ حاج قاسمِ سلیمانی می ترسید...* و بعد فصل بهار و هوای باران شد که نوبتِ هنرِ رزمِ تیر داران شد صدف شد و بدنش را حِفاظِ گوهر کرد برای مَشک خودش را هِلال احمر کرد چه تیر های زیادی که از کمان پر زد هزار دسته ی گنجشک ، ناگهان پر زد *هزاران نفر، فقط به یه نفر تیر میزدن...* خواستم آب به خیمه برسانم که نشد چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود سعی کردم بدنم را بکِشانم که نشد تا دو دستم به بدن بود عَلَم بر پا بود خواستم حفظ شود بیرق و پرچم که نشد سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد گفتم این لحظه ی آخر که در آغوشِ منی لااَقل روی تو را سیر ببینم که نشد هر دو دستم، سر و چشمم به فدای سر تو هر چه آمد به سرم، نصفِ شما هم که نشد بگو از من به سکینه که حلالم بکند آمدم آب به خیمه برسانم که نشد * ابی عبدالله اومد بالا سَرِ عباس...* گره خورده کارم، بالایِ سَرِ تو یه دریایِ تیرِ، رویِ پیکرِ تو می بینم که راهی، برا موندنت نیست تو خیمه امیدی به برگشتنت نیست با دستایِ خالی، بدونِ سپر با لبهای تشنه، نمی رفتی کاش تو که پا گذاشتی کنارِ فُرات یه کم آب میخوردی آخه داداش چشایِ رُبابِ که مونده به راه جلو خیمه داره قدم میزنه ببین اصغرُ بس که تشنه شده داره هی لباشُ به هم میزنه چه سختِ که سَروُ زمین گیر ببینم نشستم تو رو یک دلِ سیر ببینم تا خونِ چشاتُ به صورت کشیدم از این گریه ی تو، خجالت کشیدم پاشُ تا حرم بی علمدار نشه بذار به نگاهِ تو تکیه کنم اگه تیرا از چشم تو در بیان میخوام پا به پایِ تو گریه کنم برادر پشت، برادرزاده هم پشت درخت بی برادر،کی کند رشد؟ *" بانَ الانکسارُ فِی وجهِ الحُسین" توی کربلا این عبارت فقط یه جا اومده، یعنی حسین از کنارِ عباس که برگشت، صورتش شکسته شده بود... برگردم به عقب، زمانی که اُم البنین با امیرالمؤمنین ازدواج کرد، داره پا به پایِ امیرالمؤمنین میاد خونه، میگن: دَرِ خونه ایستاد، فرمود: بگید: زینب بیاد، زینب اومد دَمِ در، خوش آمدی خانوم، گفت: زینب جان! من نیامدم مادری کنم، من اومدم کنیزِ شما باشم، لذا بی دلیل نبود پسرش یه عُمر، آرزو گذاشت رو دلِ حسین، یه بار برادر صداش نزد، همه بگید: حسین.....*
😭😭💔💔💔◼️◼️◼️ .
روضۂ دفتری حضرت ابالفضل(ع)
👈🏻بانوای جانسوز:استاد پرویزی🎙️
👈🏻تایپ و ارسال: علیمحمدی✍🏻
السلام علیکَ یا ابا عبدالله، السلام علیکَ یا باب الحوائج یا ابالفضل العباس
«یا کاشف الکرب عَن وجه الحسین اِکشِف کَربی بحقِ اخیک الحسین»
ذکر سماواتیان ثنای ابالفضل
خیلِ مَلَک خادمِ سرای ابالفضل
با مژه روبَد غبار،حور بهشتی
(از حرم وصحنِ باصفایِ ابالفضل)2
◾امشب شبه ابالفضله ، فیض ببرن پدر و مادرایی که عاشق ابالفضل بودن، اما حرمشو ندیدن، الان زیر خروارها خاک خوابیدن، هر کی هر حاجتی داره نگه داشته تا امشب که به ابالفضل بگه
ابالفضل شرمنده شده نمیذاره ما خجالت زده بشیم
آااااای ابالفضل ابالفضل
دعاکنید که سقاپاش برسه به دریا
مَشکُ پُرازآب کنه بیاره توخیمه ها
عمو عموابالفضل عمو عموابالفضل
(بچه ها اینجوری ناله میزنن)
ابا عبدالله هر جوری بود اجازه داد قمر بنی هاشم بره میدان اما تعبیر حسین اینه(اُطلُب لِهذهِ الاَطفالِ الْماء) حالا که میخوای بری برو فقط برای این بچه ها آب بیار یه جمله بهش فرمود:
عباس تو پرچمدارِ منی اگه تو زمین بخوری لشکرم از هم می پاشه،فهمیدی چی گفتم؟
من نمیدونم این جمله رو لشکر دشمن شنید یا نه؟ جایی ننوشتن اما حسین رو رها کردن ، دنبال عباس رفتن، تا یه جایی گیرش بندازن
رفت تو شریعه مشکو پُر از آب کرد با چه هیبتی آبی که تو دستش بود مرکبش نوشید
دستشو به آب بُرد، آب رو روی آب ریخت، که همه بدونن من این آقام رو برا آب فرات و آب دنیا نمی فروشم، کی گفته که من میخواستم آب بنوشم؟
نانجیب تو مهریه ی مادرِ حسینی تو معرفت نداشتی اما من که مثل تو نیستم، میگن تا قیامِ قیامت آب دورِ قبر عباس طواف میکنه از شرمندگی و خجالت
سوار مرکب شد، یا صاحب الزمان چهار هزار تیرانداز کمین کردن
دستاشو که قطع کردن مرحوم علامه مجلسی مینویسد مشکو به دندان گرفت هنوز داره به سمت خیمه ها میاد
(یارب مکن امید کسی رو ناامید)
تا تیر به مشکِ آب خورد نوشتند سرگردان و متحیّر دست نداره بجنگه، آب هم نداره که به خیمه برگرده😭😭😭یا صاحب الزمان،بذار روضه رو از زبان خودش بخونم
مرحوم آ شیخ محمد علی خراسانیِ واعظ تو حرمِ خودِ عباس منبر رفت فقط یه گوشه از روضه رو اشاره کرد
اون گوشه ای که فرمود: تیر به چشمش زدن
اومد پایین، مرحوم آ سیّد ابراهیم قزوینی امام جماعت حرم عباس گفت اشکمو در آوردی دلم رو آتیش زدی، اما این روضه ای که سَنَدش ضعیفه رو نخون ، میگه اومدم منزل شب در عالم خواب خودِ حضرت رو زیارت کردم ، حضرت فرمود:
آ سیّد ابراهیم مگه تو کربلا که بفهمی ضعیفه یا نه ؟
حالا روضه رو خودِ عباس خوند:
فرمود: آ سیّد ابراهیم بخدا دستامو که بریدن ،به مشکم که تیر زدن ، یه تیر به چشمم زدن هرکاری کردم دست نداشتم که تیرو در بیارم😭😭😭سرمو تکون دادم این تیر از چشمم بیرون نیامد عمامه از سرم افتاد یا زهراااااا
این زانوم رو آوردم بالا تیر و بین زانوهام بذارم بلکه بتونم بیرون بیارم ، چنان با عمود آهنین به فرقم زدن آاااااای حسییییین😭😭😭
اومد کنار بدن برادر
(فاطمه جان شاهد باش اینا همونائین که پیغمبر فرمود مثل مادر بچه مُرده زار میزنن)
سی هزار نفر دارن نگاه میکنن دیدن حسین(فَوَقَفَ مُنحَنیا) زبون حال بگم:
تو مثل جون عزیزی
اگه که بر نخیزی
رقیه مو میبرد
عدو برا کنیزی
الا لعنة الله علي القوم الظالمين
#روضه_امام_حسین
( علیه السلام )
زبان حال حضرت زینب
(سلام الله علیها ) با مولا
#استاد_حیدرزاده
آرامتر برو
که توانی نمانده است
#حسین_جان
آرامتر برو
که توانی نمانده است
تا آخرین نگاه
زمانی نمانده است
بگذار تا که سیر
نگاهت کنم حسین
یک لحظه بعد
از تو نشانی نمانده است
میخواستم فدای تو گردم
ولی نشد
بعد از شهیدِ علقمه
جانی نمانده است
تو میروی ...
پس که عَنان گیرِ من شود؟
وقتی که هیچ مردِ جوانی
نمانده است
#شاعر_یاسر_حوتی
#شعر_دوم
حالا که غیر از
چشمهایِ تَر نداری
تنهای تنها ماندی و
یاور نداری
بگذار تا زینب
لباسِ رزم پوشد
تا که نگوید دشمنت
لشگر نداری
#حسین_جان
من آب میآرم
برای اهلِ خیمه
دیگر نگو آقا
که آبآور نداری
#شاعر_سیدمحمدجوادی
اصلا تصورش هم سخته ، خواهری که پنجاه و چند سال با حسین بوده ، شرط ازدواجش با عبدالله جعفر این بود : عبدالله اگه حسینم خواست مسافرتی بره ، منم باید با حسینم برم ، حالا لحظه ی آخره ، پیراهن کُهنه رو داده ، پیراهن دست باف مادر رو داده ، دیگه یقین کرده حسین میخواد بره ، دل از حسین نمیکَنه ...
مشکل چو دید
پای به مَرکب نهادنم
آمد جلو ،
رکاب من و مَرکبم گرفت
( گفت داداش بزار خودم کمکت کنم )
اوّل به یک نگاه ،
توانایی ام فزود
( یه نگاه به زینب کردم ، نیرو گرفتم ، توان گرفتم )
امّا به یک نگاه دگر ،
سوخت جان من
یه نگاه دیگه با حسرت به زینب کردم ، یاد مادرم افتادم ، آخه مثل مادرم نگاه میکرد ، مثل مادرم راه می رفت ... یه نگاه به صورت زینب کردم ، یاد بابام علی افتادم ، صداش صدای بابام علی بود ، جگر منو آتش زد دمِ آخر ، یه کار دیگه کرد ، دل اهل عالًم رو آتش زد ... حسان با شعرش این صحنه را به تصویرکشیده :
با چادرش
که فاطمه را بود یادگار
او مادرانه ،
لخته ی خون از لبم گرفت
#شاعر_استاد_چایچیان
( خون های صورتم را پاک میکرد ، حسین داری میری ، زینب چه کنه ؟ زینب چه کنه ؟ ... او مادرانه ، لخته ی خون از لبم گرفت ... )
بگذار لخته خون
ز لب هایت بگیرم
آخر مگر ای نازنین
خواهر نداری ؟
می آیم آخِر ،
بهرِ دیدارت به گودال
هر چند دیر است و
دیگر سر نداری
#شاعر_سیدمحمدجوادی
#روضه_شب_دهم_محرم
#هیت_ثارالله_قم
2. زبان حال بی بی.mp3
6.85M
#روضه_امام_حسین
( علیه السلام )
زبان حال حضرت زینب
(سلام الله علیها ) با مولا
#استاد_حیدرزاده
آرامتر برو
که توانی نمانده است
#روضه_شب_دهم_محرم
#هیئت_ثارالله_قم