تازه زبان باز کرده بود، شیرینی زبانیاش باعث دلگرمی خانواده.
بابا که میگفت، همه خانواده قربان صدقهاش میرفتند.
مادر دستان کوچیکش را گرفته بود و به او یاد میداد بگوید حاج قاسم.
هنوز (ق) را نمیتوانست خوب تلفظ کند😔
مادر عکس حاجی را مقابلش گذاشته بود، مدام نگاه میکرد و میگفت: حاج گاسم.
لباسهایش را که تنش میکرد پرسید: کجا میخوایم بریم؟
مادرش پاسخ داد: میخوایم بریم پیش حاج قاسم.
با تعجب پرسید: حاج گاسم!؟
یعنی من اونو میبینم؟
مادر با لبخند پاسخ داد: آره دخترم، اونو میبینی، منتها زیر خروارها خاک، تو گلزار شهدا.
کاپشن صورتیاش را پوشید و با ذوق میگفت: میرم گوشواره قلبیهایم را به عمو گاسم نشون میدم.
مادر لبخند تلخی زد، طفلک نمیدانست گلزار شهدا محل آرام گرفتن است نه بیدار ماندن.
به شوق دیدن حاجی رفته بود، اینقدر باور کرده بود که حاجی را حتما میبیند که جدی جدی رفت بغل حاجی😭😭
با همون کاپشن صورتی و گوشواره قلبی.
ریحانه غنچه پرپر شده، عمو قاسم بغلش کرد.
روز مادر حضرت زهرا براش مادری کرد💔😭
میگن مثل عمو قاسمت تیکه تیکه شدی ریحانه😭
سلام ما رو به عمو قاسم و همبازیت رقیه خانم برسون💔
داغ ما هیچ وقت سرد نخواهد شد، سرمای دی دیگر سوز ندارد، از خون ریخته تو گرم گرم است.
✍ف.پورعباس
#کرمان
#گوشواره
#ترور
#شهادت
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_75 #مُهَنّا لیا: سلام فاطیما فاطمه: سلام، خدا قوت. لیا: فاطیما جان در مورد پیشنهادی که بهم د
#پارت_76
#مُهَنّا
به پیشنهاد استاد من اعلام نکردم نتایجی رو که به دست آوردم.
استاد سلیمانی، تک تک مراحل رو فرستاد برای همکارانش در ایران، قرار شد تو ایران مراحلی رو که من انجام دادم اونا هم روی یک جنین شناسایی شده مبتلا به سندروم انجام بدن، بعد هم منتقل کنن به رحم مادر.
از جهتی که ما تقریبا یک سال و هشت ماه وقت داشتیم نگران نبودیم.
منم خیلی عادی و معمولی ادامه دادم به کارم و تحصیلم.
بریک: خانم عباسی، میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
فاطمه: بله، حتما.
بریک: بفرمایید بنشینید.
فاطمه: ممنون.
بریک: خانم عباسی الان هفت ماه گذشته و شما از روز دومی که وارد شدید مشغول به کار هم شدید، ما الان باید یه اطلاعات از کارهایی که صورت گرفته توسط شما رو داشته باشیم.
فاطمه: شما شک دارید که من دارم کار میکنم؟
بریک: نه اصلا، ولی این جز قوانین هست، البته شما باید هر ماه گزارش میدادید ولی ما بخاطر اینکه شرایط شما خاص هست تصمیم گرفتیم سخت نگیریم.
فاطمه: باشه مشکلی نیست، من نتایجی رو بدست آوردم یه کلیتی ازش میدم به شما، تا چه زمانی وقت دارم گزارش رو بدم؟
بریک: هرچه زودتر بهتر، یک هفته چطوره؟
فاطمه: عالیه، من آخرین جمع بندیها رو هم انجام میدم و گزارش دقیق رو خدمتتون میدم.
بریک: بسیار عالی، متشکرم
فاطمه: خواهش میکنم. با اجازه.
بریک: خواهش میکنم، بفرمایید.
با استاد سلیمانی مطلب رو در میون گذاشتم، با کمک استاد یه گزارشی کلی ارائه دادم، به طوری که کسی متوجه نشه ما تقریبا به نتیجه نهایی رسیدیم.
شرایط سختی بود واقعا، هرچند استاد دلداری میداد و میگفت نگران نباش اگر نتیجه غلط بود بازهم وقت داریم، اما من همچنان نگران بودم.
شش ماه زمان کمی نبود، شبانه روز کار کردم اونجا، خدا خدا میکردم این جنین سالم باشه و به سلامت تو رحم مادر بره و به دنیا بیاد.
هرچند که تقریبا کار آزمایش من تمام شده بود و تو آزمایشگاه کاری نداشتم ولی برای اینکه کسی از عوامل دانشگاه متوجه نشه، باز هم بعد از کلاسها به اونجا میرفتم، وقتم رو به مطالعه میگذروندم، گاهی هم به جنین فریز شده سر میزدم و باهاش حرف میزدم.
به خودم و شرایطم که نگاه میکردم باورم نمیشد که تا این حد بتونم به رویاهام دست پیدا کنم.
من فکرش رو نمیکردم این ادعای من در مورد تبدیل کروموزم معیوب در جنین اینقدر جدی گرفته بشه، به انگلیسی ترجمه بشه و بیاد آمریکا.
بعضی وقتها حس میکنم همه اینا خواب بوده.
تعطیلات کریسمس هم روبهپایان بود، بچهها کم کم در حال برگشت به دانشگاه بودن.
منم کلاسهای فوقالعادهای که اونجا شرکت میکردم و تو این فرصتی که داشتم جمع و جور کردم و به روند عادی برگشتم.
ایلیا: خانم امروز هم میرید آزمایشگاه؟
فاطمه: نه، امروز میرم خونه.
ایلیا: ببخشید خانم میشه یه درخواستی داشته باشم؟
فاطمه: از من!؟
ایلیا: بله
فاطمه: بفرمایید
ایلیا: این کتابی که میخونید رو میشه اگر تموم کردید بدید من مطالعه کنم؟
فاطمه: کدوم کتاب؟
ایلیا: همون که تو مسیر خونه تا دانشگاه میخونید، جلد آبی رنگی داره.
فاطمه: قرآن منظورته؟
ایلیا: بله، من یه روز که تو ماشین کتاب رو گذاشته بودید داخلش رو نگاه کردم، بردم به پدر روحانی نشون دادم، اون گفت این کتاب نوشتههاش شبیه انجیل هست، منو هم از خوندنش منع کرد، من کنجکاو شدم بدونم اون کتاب چیه؟ شما که مسیحی نیستید، چرا کتابی مثل انجیل رو میخونید؟
فاطمه: من یه جلد دیگه ازش دارم، میتونید همین رو برید بخونید، البته این کتاب خیلی مقدسه، با احترام باید باهاش رفتار کرد.
ایلیا: خیلی ممنون، زودترمیخونمش و به شما برمیگردونم.
فاطمه: عجلهای نیست، با خیال راحت مطالعه کن.
ایلیا: ممنون بانو.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
خدایا، در انتهای شب، قلبهای مهربان دوستانم را به تو میسپارم. باشد که با یاد تو به آرامش رسیده و فارغ از دردها و رنجها، طلوع صبحی زیبا را به نظاره بنشینند.
شب بخیر✨🌙
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی جان
خیلی دلمون برات تنگ شده😔
کاش ما رو هم اینجوری همراه بقیه شهدا بغل میکردی😭😭
ما هم دوست داریم شهید بشیم💔
شهید واقعی
صبح...
واقعا نمیدونم بعد از این همه درد بازهم میشه صبحمون به خیر باشه😭😭
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
سلام
این دو روز به احترام شهدای کرمان فعالیت نداشتم
اصلا رمقی برای ارسال مطلب نداشتم
خدا به خانواده شهدا صبر بده😔
و انشالله ماهم ادامه دهنده راه شهدا باشیم .
شب را نیز به خیر میکند
خدایی که روز را نیز به خیر کرد
🌹🖤
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
دنیا داره سخت میگیره
عزیزانمون رو جلوی چشممون از ما میگیره
بعد از جمله(احتمالا امیرعلی افضلی) (دختر کاپشن صورتی و با گوشواره قلبی)
سخت میشه نفس کشید😭😭
ولی چارهای نداریم
باید ادامه بدیم
و باز هم با درد و غم لبخند بزنیم و بگیم.
صبح بخیر🌹♥️
سلام عزیزان دنبال کننده🖤
وقتتون بخیر
عزیزان ببخشید چند روز پارت نگذاشتم
داغ حادثه کرمان توان از دستام برده😔
حالا هم خودم داغدار دایی عزیزم شدم😭🖤
ممنون میشم هرکی میتونه یه فاتحه بخونه و یه نماز شب اول قبر💔😭😭
عبدالله پسر مِزبان
🥀🥀🥀🥀
🥀
🥀
🥀
هرچه پیش میرود این زمانه
بیشتر مشتاق مرگ شدم
روزگار بی وفا
گل میچیند، بی رحمانه
میبرد، هم عزیز را هم جان را
خیر نبینی زمانه
بدی نکردیم بهت و تو به ما اینچنین جفامیکنی
وقتتون بخیر🖤
🥀
🥀
🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🖤🖤🖤🖤
🖤
🖤
🖤
عزیزان همه رفته اند
زیبا رویان، همه در زیر خاک
من ماندهام و غصه دنیا
عاقبت بخیری
یعنی
یه صبح با خون خود غلتیدن
صبح بخیر🖤
🖤
🖤
🖤
🖤🖤🖤🖤
🥀🥀🥀🥀
🥀
🥀
🥀
وجان نمیدانست که در دنیا چه خواهدکشید
جدایی، جدایی، جدایی😔
غصه مکرر و تلخ دنیا🖤
وقتتون بخیر💔
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه شاخه گل تقدیم به شما.🌹
یکی از طرف خدا که نگهدارتون باشه.❣
دومی از طرف خودم که دوست تون دارم🦋
سومی از طرف معرفت که شما دارید.💝
تقدیم به قلب مهربونتون♥️
صبحتون بخیر🕊
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_76 #مُهَنّا به پیشنهاد استاد من اعلام نکردم نتایجی رو که به دست آوردم. استاد سلیمانی، تک تک
#پارت_77
#مُهَنّا
بعد از ۱۰ماه انتظار، از آزمایشگاه ایران خبر دادن که نتایج به ثمر نشسته و جنینی که مبتلا به سندروم داون بوده الان با تبدیل سلولها سالم به دنیا اومده.
استاد: فاطمه جان تبریک میگم، تو موفق شدی.
فاطمه: لطف خدا و اهل بیت بوده، نذر کرده بودم یه جوشن کبیر بخونم اگر این پروژه به بار بشینه.
تو محیط آزمایشگاه کلی دعا پخش کردم حین انجام آزمایش و تبدیل سلولها.
استاد: فاطمه هنوز دوماه تا اتمام تحصیلت مونده، تا اون موقع همین طور ادامه بده و اصلا بروز نده که به نتیجه رسیدی.
فاطمه: میتونم دلیلش رو بدونم استاد؟
استاد: ممکنه یه عده براشون بد باشه که تو به این زودی به نتیجه رسیدی، قطعا یه عده منتظرن تو شکست بخوری، اگر ببینن موفق شدی اتفاقهای خوبی نخواهد افتاد.
فاطمه: چشم، چند ماه صبر کردیم، این دوماه هم روش.
از شدت ذوق نمیدونستم چیکار کنم، تحصیلم تموم میشه و من میتونم برگردم ایران.
دلم برا خانوادهام پر میکشید، دلم رو به زور نگه داشتم و به عقد خواهر عزیزم نرفتم، اما حالا این فرصت رو از دست نمیدم و تو عروسیش گل میکارم.
برای امتحانات به شدت تلاش کردم، میرفتم آزمایشگاه اونجا درس میخوندم و که مسئولین دانشگاه هم متوجه چیزی نشن.
ایلیا: خسته نباشید خانم.
فاطمه: ممنونم.
ایلیا: خانم بفرمایید این کتابی هست که از شما به امانت گرفته بودم.ببخشید که دیر شد
فاطمه: خواهش میکنم، امیدوارم مفید بوده باشه.
ایلیا: راستش به مشکل بر خوردم با این کتاب.
فاطمه: مشکل!؟ چه مشکلی؟
ایلیا: ما همیشه دعوت شدیم به مناظره و مجادله با مسلمانان.
من حتی میدونم چند تن از پادشاهان شما مشاوران مسیحی داشتند.
تو این کتاب به یه قضیه برخوردم که ماجرای مجادله پیامبر اسلام با بزرگ مسیحیان بود.
فاطمه: مجادله نه، مباهله.
ایلیا: فرقش چیه؟
فاطمه: اگر بخوام خیلی ساده بگم جدل یعنی بحثی که به دعوا ختم میشه، تقریبا خون و خونریزی هم خواهد داشت، اما مباهله نفرین و لعن طرف مقابل هست، تو این روش دو طرف دعوا همدیگه را لعن میکنند و نهایتا گروهی که بر حقه میمونه، گروه باطل دچار نفرین میشه و دچار عذاب میشه.
ایلیا: پیامبر مسلمونها این روش رو از بزرگان مسیحی یاد گرفته، کار خاصی نکرده.
فاطمه: درسته، مسیحیان خودشون مباهله رو قبول داشتند، یکی از بزرگانش در یکی از سفرها با یه قومی سر مسئله خدا بحثشون میشه نهایتا اون فرد دعوت میکنه به مباهله و دو طرف هم رو نفرین میکنند.
ایلیا: خب پس این چه اعجازی داره؟
فاطمه: اولا، بگو ببینم پیامبر ما چطور متوجه این قضیه شده؟ غیر از اینه که کسی بهش خبر داده؟
دوما، حتما خودت هم خوندی که اونا خودشون دعوت به نفرین کردن، پیامبر ما پیش قدم نشد.
سوما، پیامبر ما اگر بر حق نبود چرا با خانوادهاش اومد؟ اگر برحق نبود و دچار نفرین میشد خودش و خانوادهاش نابود میشدن.
ایلیا: نکنه میخواید بگید از غیب بهش خبر دادن!؟
فاطمه: نه، گفتم که خود مسیحیها پیش قدم شدن و گفتن بیا مباهله.
پیامبر هم گفت باشه بیاید مباهله، نفسمان و خانوادهمان را بیاریم و دو طرف همدیگه رو نفرین کنیم.
ایلیا: بنظرم دینی که حق آزادی به زن نمیده دین درستی نیست؟
کتاب شما به حجاب و پوشش تاکید کرده، اگر زن قرار بود پوشیده باشه خدا چرا اون همه زیبا خلقش کرد،موی بلند و بدن ظریف و لطیف.
فاطمه: اگر کتابمون رو خوب خونده باشی، متوجه میشی خدا همه جا حق رو به زن داده.
ایلیا: از کجا میگید اینو؟ من خوندم تو این کتاب که مردها حق دارن همسرانشون رو کتک بزنن.
فاطمه: میشه بگی تفسیر این کتاب رو از کجا خوندی؟
ایلیا: پاپ بزرگ این تفسیر رو داشت، نوشته رابرت بزرگ ماست، شرحی زده به کتاب شما.
تازه متوجه شدم ایلیا جز گروه مسیحیان تبشیری هست، رابرت ترجمه قرآن رو برداشت و برعلیه مسلمانان ازش شرح زد.
فاطمه: میشه ازت یه چیزی بخوام؟
ایلیا: بفرمایید.
فاطمه: میشه اون کتاب رو برام بیاری
ایلیا: این کتابفقط تو کلیسا پیدا میشه، ما حق نداریم ببریم خونه.
فاطمه: یعنی شما وقتی به مشکلی بربخورید میرید کتاب مقدستون و کتابهای دیگه رو تو کلیسا میخونید؟
ایلیا: اونجا محل پاک و منزهی هست، نمیشه کتاب مقدس را خونه آورد.
فاطمه: شما حتی حق ندارید کتابهاتون رو پیش خودتون و توخونه داشته باشید.
اونوقت دم از آزادی میزنید.
یعنی تو خونه جای پاکی نیست که شما بتونید کتاب مقدستون رو نزدیک خودتون نگه دارید؟
شما دم از آزادی زن میزنید، اما وقتی دختران شما ازدواج میکنن باید فامیلشون تغییر کنه، مرد هزینهاش برای خودش هست و زن برای خودش.
دخترانتون از سن ۱۸سالگی باید خودشون زندگیشون رو تامین کنن و بچرخونن، شما به اینا میگید آزادی؟
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_76 #مُهَنّا به پیشنهاد استاد من اعلام نکردم نتایجی رو که به دست آوردم. استاد سلیمانی، تک تک
ایلیا: اگر اینا آزادی نیست پس چیه؟
فاطمه: این عین بردگی هست، تو این کتاب در مورد کتک زدن زنی گفته که به شوهرش خیانت کنه، تازه بعد از طی چندین مرحله اگر توبه نکرد و باز تکرار کرد کار بدش رو باید کتکشون بزنن، کتک هم نه به معنای ضربههایی که بدنش کبود بشه.
ما دخترانمون تا زمانی که مجرد هستن پدرانشون و بعد از ازدواج همسرانشون تکفل اونا رو قبول میکنند.
نیاز نیست دختر کار سنگین انجام بده، پوششی که شما بهش اعتراض داری یه نوع احترام به زن هست.
آقا ایلیا شما خودت بگو، دوست داری کنار زنت راه بری تو خیابون؟
ایلیا: معلومه، چرا دوست نداشته باشم؟
فاطمه: اگر همسرت با تیپ باز و آزاد باشه یه مرد دیگه رد بشه و به زنت دست بزنه چه حسی بهت دست میده؟
ایلیا: هیچ مردی حق نداره به زن ازدواج کرده نگاه چپ بندازه.
فاطمه: پوشش اگر کامل نباشه، باعث تحریک مردان میشه، اگر اینو انکار هم بکنی نمیتونی نتیجه تجاوزاتی که تو غرب انجام میشه رو نادیده بگیری.
وقتی این حرف رو زدم ایلیا دیگه چیزی نگفت، ظاهرا فهمیده بود حق با منه.
اون بهتر از من میدونست تجاوز در آمریکا و کشورهایی که ادعای آزادی دارن چقدر بالاست.
خلاصه خیلی باهاش ادامه ندادم، منم اطلاعاتم محدود بود، ممکن بود به مشکل بربخورم، سکوت کردم و به همین مقدار اکتفا کردم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
بعد از یه غیبت طولانی سلام علیکم👋
ممنون از عزیزانی که تسلیت گفتن و همچنان با ما همراه بودن❣
ان شاالله هیچ وقت داغ عزیز نبینید.🖤😔
تقدیم به شما خوبان یه پارت بلند بالا🦋
ان شاالله بتونم از خجالتتون دربیام عزیزان.❣
✍ف.پورعباس
#کتاب
#کتاب_خوب
#عکس
#والیپیپر
اگر در جامعهای کتاب خوانی زیاد باشد
آن جامعه قطعا بی مشکل خواهد بود
مشکل بیکاری، مشکل اقتصاد و هزاران مشکل دیگر را با خواندن کتاب توسط مردم خود جامعه باید حل کنیم.
وقتی سواد اقتصادی مردم بالا بره، کمتر تو اقتصاد مشکل پیدا میکنن.
وقتی سواد دینی مردم بالا بره، شریعت دچار اتفاقهای نوپدید نخواهد شد.
کتاب منشا رشد و تعالی است.
کتاب بهترین دوست و بهترین رفیق است.
کتاب بخوانیم📚
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
ما در هیاهوی روزگار
اگر آرامیم...
دلمان به خدا گرم است...
به خدا...
و به خدا فقط...
شب خوش🌙
🖤
🖤
🖤
🖤🖤🖤🖤
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~