eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
917 دنبال‌کننده
701 عکس
430 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🥀🥀🥀 🥀 🥀 🥀 هرچه پیش میرود این زمانه بیشتر مشتاق مرگ شدم روزگار بی وفا گل می‌چیند، بی رحمانه می‌برد، هم عزیز را هم جان را خیر نبینی زمانه بدی نکردیم بهت و تو به ما اینچنین جفا‌میکنی وقتتون بخیر🖤 🥀 🥀 🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🖤🖤🖤🖤 🖤 🖤 🖤 عزیزان همه رفته اند زیبا رویان، همه در زیر خاک من مانده‌ام و غصه دنیا عاقبت بخیری یعنی یه صبح با خون خود غلتیدن صبح بخیر🖤 🖤 🖤 🖤 🖤🖤🖤🖤
🥀🥀🥀🥀 🥀 🥀 🥀 وجان نمیدانست که در دنیا چه خواهدکشید جدایی، جدایی، جدایی😔 غصه مکرر و تلخ دنیا🖤 وقتتون بخیر💔 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه شاخه گل تقدیم به شما.🌹 یکی از طرف خدا که نگهدارتون باشه.❣ دومی از طرف خودم که دوست تون دارم🦋 سومی از طرف معرفت که شما دارید.💝 تقدیم به قلب مهربونتون♥️ صبحتون بخیر🕊 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_76 #مُهَنّا به پیشنهاد استاد من اعلام نکردم نتایجی رو که به دست آوردم. استاد سلیمانی، تک تک
بعد از ۱۰ماه انتظار، از آزمایشگاه ایران خبر دادن که نتایج به ثمر نشسته و جنینی که مبتلا به سندروم داون بوده الان با تبدیل سلول‌ها سالم به دنیا اومده. استاد: فاطمه جان تبریک میگم، تو موفق شدی. فاطمه: لطف خدا و اهل بیت بوده، نذر کرده بودم یه جوشن کبیر بخونم اگر این پروژه به بار بشینه. تو محیط آزمایشگاه کلی دعا پخش کردم حین انجام آزمایش و تبدیل سلول‌ها. استاد: فاطمه هنوز دوماه تا اتمام تحصیلت مونده، تا اون موقع همین طور ادامه بده و اصلا بروز نده که به نتیجه رسیدی. فاطمه: میتونم دلیلش رو بدونم استاد؟ استاد: ممکنه یه عده براشون بد باشه که تو به این زودی به نتیجه رسیدی، قطعا یه عده منتظرن تو شکست بخوری، اگر ببینن موفق شدی اتفاق‌های خوبی نخواهد افتاد. فاطمه: چشم، چند ماه صبر کردیم، این دوماه هم روش. از شدت ذوق نمیدونستم چیکار کنم، تحصیلم تموم میشه و من میتونم برگردم ایران. دلم برا خانواده‌ام پر می‌کشید، دلم رو به زور نگه داشتم و به عقد خواهر عزیزم نرفتم، اما حالا این فرصت رو از دست نمیدم و تو عروسیش گل می‌کارم. برای امتحانات به شدت تلاش کردم، می‌رفتم آزمایشگاه اونجا درس می‌خوندم و که مسئولین دانشگاه هم متوجه چیزی نشن. ایلیا: خسته نباشید خانم. فاطمه: ممنونم. ایلیا: خانم بفرمایید این کتابی هست که از شما به امانت گرفته بودم.ببخشید که دیر شد فاطمه: خواهش می‌کنم، امیدوارم مفید بوده باشه. ایلیا: راستش به مشکل بر خوردم با این کتاب. فاطمه: مشکل!؟ چه مشکلی؟ ایلیا: ما همیشه دعوت شدیم به مناظره و مجادله با مسلمانان. من حتی میدونم چند تن از پادشاهان شما مشاوران مسیحی داشتند. تو این کتاب به یه قضیه برخوردم که ماجرای مجادله پیامبر اسلام با بزرگ مسیحیان بود. فاطمه: مجادله نه، مباهله. ایلیا: فرقش چیه؟ فاطمه: اگر بخوام خیلی ساده بگم جدل یعنی بحثی که به دعوا ختم میشه، تقریبا خون و خونریزی هم خواهد داشت، اما مباهله نفرین و لعن طرف مقابل هست، تو این روش دو طرف دعوا همدیگه را لعن می‌کنند و نهایتا گروهی که بر حقه می‌مونه، گروه باطل دچار نفرین میشه و دچار عذاب میشه. ایلیا: پیامبر مسلمون‌ها این روش رو از بزرگان مسیحی یاد گرفته، کار خاصی نکرده. فاطمه: درسته، مسیحیان خودشون مباهله رو قبول داشتند، یکی از بزرگانش در یکی از سفرها با یه قومی سر مسئله خدا بحثشون میشه نهایتا اون فرد دعوت میکنه به مباهله و دو طرف هم رو نفرین می‌کنند. ایلیا: خب پس این چه اعجازی داره؟ فاطمه: اولا، بگو ببینم پیامبر ما چطور متوجه این قضیه شده؟ غیر از اینه که کسی بهش خبر داده؟ دوما، حتما خودت هم خوندی که اونا خودشون دعوت به نفرین کردن، پیامبر ما پیش قدم نشد. سوما، پیامبر ما اگر بر حق نبود چرا با خانواده‌اش اومد؟ اگر برحق نبود و دچار نفرین می‌شد خودش و خانواده‌اش نابود می‌شدن. ایلیا: نکنه می‌خواید بگید از غیب بهش خبر دادن!؟ فاطمه: نه، گفتم که خود مسیحی‌ها پیش قدم شدن و گفتن بیا مباهله. پیامبر هم گفت باشه بیاید مباهله، نفسمان و خانواده‌مان را بیاریم و دو طرف همدیگه رو نفرین کنیم. ایلیا: بنظرم دینی که حق آزادی به زن نمیده دین درستی نیست؟ کتاب شما به حجاب و پوشش تاکید کرده، اگر زن قرار بود پوشیده باشه خدا چرا اون همه زیبا خلقش کرد،موی بلند و بدن ظریف و لطیف. فاطمه: اگر کتابمون رو خوب خونده باشی، متوجه میشی خدا همه جا حق رو به زن داده. ایلیا: از کجا می‌گید اینو؟ من خوندم تو این کتاب که مرد‌ها حق دارن همسرانشون رو کتک بزنن. فاطمه: میشه بگی تفسیر این کتاب رو از کجا خوندی؟ ایلیا: پاپ بزرگ این تفسیر رو داشت، نوشته رابرت بزرگ ماست، شرحی زده به کتاب شما. تازه متوجه شدم ایلیا جز گروه مسیحیان تبشیری هست، رابرت ترجمه قرآن رو برداشت و برعلیه مسلمانان ازش شرح زد. فاطمه: میشه ازت یه چیزی بخوام؟ ایلیا: بفرمایید. فاطمه: میشه اون کتاب رو برام بیاری ایلیا: این کتاب‌فقط تو کلیسا پیدا میشه، ما حق نداریم ببریم خونه. فاطمه: یعنی شما وقتی به مشکلی بربخورید می‌رید کتاب مقدستون و کتاب‌های دیگه رو تو کلیسا می‌خونید؟ ایلیا: اونجا محل پاک و منزهی هست، نمیشه کتاب مقدس را خونه آورد. فاطمه: شما حتی حق ندارید کتاب‌هاتون رو پیش خودتون و توخونه داشته باشید. اونوقت دم از آزادی می‌زنید. یعنی تو خونه جای پاکی نیست که شما بتونید کتاب مقدستون رو نزدیک خودتون نگه دارید؟ شما دم از آزادی زن می‌زنید، اما وقتی دختران شما ازدواج می‌کنن باید فامیلشون تغییر کنه، مرد هزینه‌اش برای خودش هست و زن برای خودش. دخترانتون از سن ۱۸سالگی باید خودشون زندگیشون رو تامین کنن و بچرخونن، شما به اینا می‌گید آزادی؟
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_76 #مُهَنّا به پیشنهاد استاد من اعلام نکردم نتایجی رو که به دست آوردم. استاد سلیمانی، تک تک
ایلیا: اگر اینا آزادی نیست پس چیه؟ فاطمه: این عین بردگی هست، تو این کتاب در مورد کتک زدن زنی گفته که به شوهرش خیانت کنه، تازه بعد از طی چندین مرحله اگر توبه نکرد و باز تکرار کرد کار بدش رو باید کتکشون بزنن، کتک هم نه به معنای ضربه‌هایی که بدنش کبود بشه. ما دخترانمون تا زمانی که مجرد هستن پدرانشون و بعد از ازدواج همسرانشون تکفل اونا رو قبول می‌کنند. نیاز نیست دختر کار سنگین انجام بده، پوششی که شما بهش اعتراض داری یه نوع احترام به زن هست. آقا ایلیا شما خودت بگو، دوست داری کنار زنت راه بری تو خیابون؟ ایلیا: معلومه، چرا دوست نداشته باشم؟ فاطمه: اگر همسرت با تیپ باز و آزاد باشه یه مرد دیگه رد بشه و به زنت دست بزنه چه حسی بهت دست میده؟ ایلیا: هیچ مردی حق نداره به زن ازدواج کرده نگاه چپ بندازه. فاطمه: پوشش اگر کامل نباشه، باعث تحریک مردان می‌شه، اگر اینو انکار هم بکنی نمی‌تونی نتیجه تجاوزاتی که تو غرب انجام میشه رو نادیده بگیری. وقتی این حرف رو زدم ایلیا دیگه چیزی نگفت، ظاهرا فهمیده بود حق با منه. اون بهتر از من میدونست تجاوز در آمریکا و کشورهایی که ادعای آزادی دارن چقدر بالاست. خلاصه خیلی باهاش ادامه ندادم، منم اطلاعاتم محدود بود، ممکن بود به مشکل بربخورم، سکوت کردم و به همین مقدار اکتفا کردم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
بعد از یه غیبت طولانی سلام علیکم👋 ممنون از عزیزانی که تسلیت گفتن و همچنان با ما همراه بودن❣ ان شاالله هیچ وقت داغ عزیز نبینید.🖤😔 تقدیم به شما خوبان یه پارت بلند بالا🦋 ان شاالله بتونم از خجالتتون دربیام عزیزان.❣ ✍ف.پورعباس
اگر در جامعه‌ای کتاب خوانی زیاد باشد آن جامعه قطعا بی مشکل خواهد بود مشکل بیکاری، مشکل اقتصاد و هزاران مشکل دیگر را با خواندن کتاب توسط مردم خود جامعه باید حل کنیم. وقتی سواد اقتصادی مردم بالا بره، کمتر تو اقتصاد مشکل پیدا میکنن. وقتی سواد دینی مردم بالا بره، شریعت دچار اتفاق‌های نوپدید نخواهد شد. کتاب منشا رشد و تعالی است. کتاب بهترین دوست و بهترین رفیق است. کتاب بخوانیم📚 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
ما در هیاهوی روزگار اگر آرامیم... دلمان به خدا گرم است... به خدا... و به خدا فقط... شب خوش🌙 🖤 🖤 🖤 🖤🖤🖤🖤 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_77 #مُهَنّا بعد از ۱۰ماه انتظار، از آزمایشگاه ایران خبر دادن که نتایج به ثمر نشسته و جنینی ک
مهنا: سلام دخترم، خوبی مادر؟ خبری نیست ازت؟ فاطمه: سلام مامان، ممنون خوبم، این روزای آخر خیلی سرم شلوغه، هم پایان‌نامه‌ام هست، هم آزمایش و هم امتحان‌ها، اصلا نمی‌رسم سرم رو بخارونم. مهنا: همین که سلامتی خدا رو شکر، میگم فاطمه جون ان شاالله تو دقیقا کی برمی‌گردی؟ فاطمه: ااااا، دقیق نمی‌تونم بگم، من حدودا چهل روز دیگه کلا تحصیلم تموم میشه، بعدش باید بلیط پرواز رو تنظیم کنم. مهنا: ان شاالله، پس هر وقت روز دقیق برگشتت مشخص شد خبرمون کن. فاطمه: چشم حتما، بابا چطوره؟ دخترا، همه خوبن؟ مهنا: بابات که سرکاره، بهار هم با مرتضی رفته بیرون برا خرید و اینا، هدی و ام‌البنین هم گاهی درس میخونن، گاهی بازی، میگذره دیگه. فاطمه: خدا رو شکر، ان شاالله همیشه تنتون سلامت باشه. مهنا: مادر مزاحمت نمی‌شم، برو به کارات برس، ان شاالله موفق باشی، دل تو دلم نیست برگردی؛ بعد دوسال. فاطمه: منم همین طور، دلم میخواد این چهل روز زود بگذره، دلم داره پر می‌کشه واسه ایران و خانواده‌ام. مهنا: فعلا یا علی مادر. فاطمه: خدا‌نگه‌دار، یاعلی. دوباره جون‌تازه گرفتم، این چهل روز چقدر کش می‌اومد، قصد نداشت که تموم بشه. برای لحظه لحظه روزهای زندگیم تو ایران برنامه ریختم، فقط برگردم، آزادی واقعی رو اونجا بدست بیارم. حال و روز من تو آمریکا، مثل حال و روز پرنده‌ای بود که تو قفس بود و از پرواز محروم، آزادی کذایی داشت، هر وقت از قفس بیرون می‌اومد با حصارهای بزرگ‌تری مواجه می‌شد. تا حالا فقط از آمریکا و بی‌فرهنگیشون شنیده بودم، اما تو این دوسال هرچه شنیده بودم رو دیدم، تبعیض نژادی، بی‌فرهنگی در حدی که تو خیابان ادرار و مدفوع می‌کنن. تو بعضی کوچه‌ها و خیابان‌ها بوی تعفن پر شده. دزدی‌های کلان و حمله به مغازه‌هاو... اصلا نمیشه شمرد. اونا فقط یه ظاهر درست کردن برا خودشون و جوون‌های دیگران رو هوایی می‌کنن، والا این خانه از ریشه داغون است.ظاهر عالی، باطن خرابه‌آباد. آخرین امتحانم رو هم دادم و خیالم راحت شد، الان وقت آزمایش پس دادن است. استاد: سلام خدا قوت دختر خوب و باهوش. فاطمه: خجالت می‌دید استاد. استاد: بشین، برات دوتا خبر دارم. فاطمه: خیر باشه. استاد: هم خوبه، هم بد. فاطمه: عجب، چی شده؟ استاد: ما الان فقط بیست روز دیگه داریم تا نتایج آزمایشی که انجام دادیم رو به هیئت پزشکی نشون بدیم و عملا کار تو اینجا تموم بشه درسته؟ فاطمه: بله درسته. استاد: اما تو باید بعد از اون تا زمانی که این جنین سالم به دنیا بیاد اینجا باشی، حضور تو زمانی که جنین به دنیا میاد الزامیه. فاطمه: چی!؟ یعنی من باید ۹ماه دیگه هم اینجا باشم؟ وااای نه تو رو خدا، خب من برمی‌گردم ایران، بعد ۹ ماه میام اینجا. استاد: نمیشه، تو باید لحظه به لحظه حال مادری که جنین به بدنش منتقل میشه روچک کنی و بالا سرش باشی، البته تنها نیستی، یه گروه پزشکی دیگه هم کنارت هستن. فاطمه: ولی من نمی‌کشم استاد، تازه خانواده‌ام منتظرن که برگردم تا تاریخ عروسی خواهرم رو مشخص کنن. استاد: میدونم عزیزم، اما راه چاره چیه؟ فاطمه: من باهاشون صحبت می‌کنم، اونا باید به من اجازه بدن که برگردم ایران، من نیاز دارم که برگردم ایران، این به نفع اونا هم هست. استاد: چی تو سرته دختر؟ فاطمه: شما فقط بشینید و تماشا کنید استاد. استاد: فاطمه خیلی مراقب باش، نزنی روز آخر همه چی رو خراب کنی. فاطمه: نگران نباشید. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
دستانت را خالی برنمی‌گرداند خدایی که... برای خنداندن گلی🌹 عرشش را به گریه وا می‌دارد. به او اعتماد کن💝 ✍ف.پورعباس ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
چه قوت قلبی میده این آیه: « و لَن تَجد من دونه مُلتحدا» و هرگز جز خدا پناهی نخواهی یافت ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
موفقیت برای کسانی است که قدرت اراده و موفقیت را دارند. برای تو یک صبح فوق العاده آرزو می کنم. ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱💜 💜🌱 ♡   (\(\  دستانت آرامش بخش‌ترین جای دنیا‌ست🦋 گرمای وجودت را ای مهربانم ز من داغ‌دیده دریغ نکن💔 وجودت برای همه لازم است❣ نفسم بند میاد تو نباشی خوب میدونی تو نفس منی♥️ ✍ف.پورعباس ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_78 #مُهَنّا مهنا: سلام دخترم، خوبی مادر؟ خبری نیست ازت؟ فاطمه: سلام مامان، ممنون خوبم، این ر
هرچقدر تلاش کردم دوستانه کادر رو متقاعد کنم که اجازه بدن نتونستم، راستش اینجا دیگه اونا حق داشتن ولی من نمی‌تونستم بمونم. قبول کردم که بمونم، فقط ۹ ماه، آقای بریک هم تاریخ بلیط رو قول داد بعد از ۹ ماه خودش شخصا تقبل کنه بده. بریک: خانم عباسی میشه همراه من بیاید؟ فاطمه: میتونم بپرسم کجا؟ بریک: باید بریم جایی رو باهم ببینیم. فاطمه: مشکلی نیست. الکس و لوکاس هم همراهمون اومدن، الکس و لوکاس با یه ماشین جدا من و آقای بریک هم با ماشین ایلیا راهی شدیم. بریک: من خیلی خوشحالم که شما تونستید به نتیجه برسید، امیدوارم همیشه موفق باشید، ولی خیلی دلم میسوزه همچین نخبه‌هایی باید تو کشوری بی امکانات به سر ببرن. فاطمه: کی بهتون گفته ایران امکانات نداره؟ ما خودمون رو پای خودمون ایستادیم تونستیم به چیزهایی دست پیدا کنیم که شما‌ها تاحالا نتونستید بهش برسید. تو زمینه موشک و بالس تیک‌ها نیاز به حرف نیست، تو زمینه پزشکی هم همین طور هستیم. درمان ناباروری تو ایران خیلی راحت شده، درمان سرطان‌های بدخیم و ... به راحتی ما دوقلو‌ها یا چند قلوها رو میتونیم به درخواست مادر فریز کنیم و سالم بعد از چند ماه به رحم مادر برگردونیم، ما ضعیف نیستیم. بریک: من نگفتم شما ضعیف هستید، میگم امکانات کم دارید. فاطمه: اون هم قابل حله. بریک: خانم عباسی ما به قولمون عمل کردیم، هیچ کس کنار دست شما کار نکرد، شما هم یه کاری بکنید؛ یه نسخه از اون سلول رو در اختیارمون قرار بدید. فاطمه: امکان نداره من این کار رو بکنم، من قبلا هم گفتم من اینجا این کار رو به ثمر می‌رسونم و هیچ نسخه‌ای هم در اختیار دولت آمریکا قرار نمیدم. بریک: این یه بحث انسان دوستانه‌است، یعنی شما راضی به این هستید که مردم اینجا با بچه‌های سندروم زندگی کنن. فاطمه: به هیچ وجه، این مشکل قابل حله، می‌تونید چنین بیمارانی رو بفرستید ایران من اونجا همراه پزشکان ماهر درمانشون میکنم و بعد هم برمی‌گردن کشورشون، مثل مردم ما که تو بعضی بیماری‌ها مجبور میشن بیان آمریکا یا فرانسه و جاهای دیگه. بریک: رسیدیم. یه خونه بزرگ، شبیه به کاخ‌ها و قصرها. یه باغ بزرگ و با یه استخر وسطش. خنکای محیط اونجا به شدت دلچسب بود، درختان سر به فلک کشیده و چمن‌های سبز و تازه. یه ماشین فوق لوکس، اگر اشتباه نکنم مازاراتی بود. از دکوراسیونش نگم، از همه چی درجه یکش اونجا بود. فاطمه: ما چرا اینجا اومدیم؟ الکس: معلوم نیست خانم دکتر؟ ما این خونه رو با تمام امکانش در اختیارتون قرار میدیم، تامین مالی هم با ماست، خدم و حشم هم به هر تعداد که بخواید در اختیارتون قرار می‌دهیم، به شرط اینکه شما اینجا بمونید. فاطمه: ببخشید آقای بریک ایشون چی میگه؟ مگه من تو قرار داد نگفته بودم به محض اتمام تحصیل و آزمایش بر‌می‌گردم؟ بریک: ناراحت نشید بانو، این فقط یه پیشنهاده، می‌تونید قبول نکنید. فاطمه: معلومه که قبول نمی‌کنم، فکر کردید با این چیزا می‌تونید منو بخرید؟ من اگر خونه و ماشین و خدم و حشم میخواستم سال اول قبول می‌کردم. بریک: درسته بانو حق با شماست، مشکلی نیست. الکس: چی می‌گی بریک؟ یعنی چی مشکلی نیست؟ شما یا یه نسخه رو در اختیارمون قرار میدید از اون سلول رو یا باید اینجا بمونید، البته اگر بمونید بهتره چون اونطوری راز اون سلول همیشه پیش خود شما باقی میمونه، همون طور که شما میخواستید. فاطمه: ببینید جناب، من قبلا همه حرف‌هام رو به آقای بریک زدم، تا الانش هم شما خلف وعده کردید، من باید بیست روز دیگه برگردم ولی بخاطر اون آزمایش و نتیجه نهاییش باید ۹ ماه دیگه هم بمونم، منم قبول کردم، دیگه بعد از اون هم دلیلی نمی‌بینم برای موندن. بریک: بس کن الکس، تمومش کن. لوکاس: خانم عباسی من میدونم شما از ما آمریکایی ها بخاطر مسئله سلیمانی ناراحت و عصبانی هستید، ولی پزشکی رو با سیاست قاطی نکنید. فاطمه: من چیزی رو قاطی نکردم، مگه غیر از اینه که تو هر کشوری یکی از مباحث مهمش سلامت و بهداشته، اگر اون کشور از سلامت و بهداشت بالا برخوردار باشه یه قدرت براش حساب میشه. من اگر اینجا بمونم و به کشورم خیانت کردم و قدرت شما رو بالا می‌برم. لوکاس: پس حداقل هر چند ماه یک بار بیاید آمریکا، قول میدیم همین امکانات در اختیارتون قرار بگیره، کلید خونه و سوییچ این ماشین در اختیار شما. اینجوری هر دو کشور از یه مسئله بزرگ نجات پیدا می‌کنند. فاطمه: فقط تو شرایط خاص میام، اگر بیماری نتونه بیاد ایران برای درمان، دولت یا پزشک متخصصش نامه بزنه من میام برای درمان اون شخص،در غیر اینصورت من دلیلی نمی‌بینم که نیاز باشه بخاطرش بیام اینجا ساکن بشم. حساب کار که دستشون اومد حرفی نزدن، ولی الکس حسابی عصبانی بود، مدام دندان قرچه می‌کرد و ابروهایش را به هم گره کرده بود. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الابرار و الصدیقین❣ سلام و صبح بخیر🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_79 #مُهَنّا هرچقدر تلاش کردم دوستانه کادر رو متقاعد کنم که اجازه بدن نتونستم، راستش اینجا د
استاد: امروز قراره برید برای انتقال جنین؟ فاطمه: بله، دعا کنید استاد. استاد: توکل بر خدا، مراقب دلت و دستت باش، دست و دلت که بلرزه کار خراب میشه. با اعتماد به نفس کامل پیش برو، اجازه ندی هیچ ضعفی بهت وارد بشه. فاطمه: چشم استاد، حتما به توصیه‌هاتون گوش میدم. مدام زیر لب آیه الکرسی و حمد و توحید میخوندم و به خانم ام‌البنین هدیه می‌کردم. نیویورک پرزبترین، یکی از بهترین کلینیک‌ها در نیویورک بود، یه محل اسکان اونجا برام تدارک دیدن نزدیک همون کلینیک، تا در رفت و آمد مشکلی نداشته باشم. همه تحقیقاتی که انجام داده بودم رو تو یه فلش ریختم و سپردم دست استاد سلیمانی. اطلاعات کلی رو که نیاز داشتم دم دست نگه داشتم، برای ارائه به دانشگاه. بریک: بیمار تو اتاق عمل آماده‌است خانم عباسی. فاطمه: بسیار عالی، الان میرم آماده میشم. قبل از ورود به اتاق عمل دست وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوندم. مجددا فاتحه‌ای هدیه به روح ام‌البنین کردم و با بسم‌الله وارد اتاق عمل شدم. فاطمه: آماده‌ای؟ بیمار: نگرانم، کمی هم استرس دارم. فاطمه: نگران نباش، بهت قول میدم خوب پیش بره، قراره به زودی مادر بشی، به چیزای مثبت فکر کن. خب همه چی آماده‌است؟ بوکان: بله خانم دکتر، منتظریم شما بفرمایید تا جنین رو بیارن. فاطمه: شرایط جسمی مادر از همه لحاظ اوکیه؟ بوکان: بله، فضای درونی رحم و تخمدان‌ها پذیرای دریافت جنین هستند. فاطمه: بسیار عالی، پس شروع می‌کنیم. عمل ۴۰ دقیقه طول کشید، همه هم پشت در اتاق عمل منتظر بودن تا خبری دریافت کنن. مراحل اولیه انتقال جنین با موفقیت انجام شد. فاطمه: مبارکه، تونستیم جنین رو به سلامت منتقل کنیم. بیمار: یعنی من میتونم مادر بشم؟ فاطمه: حتما میتونی، فقط به توصیه‌هایی که میگم باید عمل کنی. اشیا سنگین به هیچ وجه بلند نکن، حتی برای برداشتن یک لیوان آب هم نباید خم و راست بشی. از پله‌ها بالا پایین نشو، غذاهایی که کافئین دارن به هیچ وجه مصرف نکن، توی محیطی که دود و دم هست رفت و آمد نداشته باش. برنامه غذایی که میدم رو مرتب و دقیق انجام بده. بیمار: چشم خانم دکتر، دستتون درد نکنه. فاطمه: خواهش می‌کنم. بوکان: خسته نباشید خانم دکتر. فاطمه: ممنونم. همه کادر دانشگاه و پزشکان پشت در منتظر من بودن که بیام و نتیجه رو بهشون اعلام کنم. بریک: خانم عباسی چی شد؟ فاطمه: موفق شدیم جنین رو با موفقیت منتقل کنیم. دکتر جردن: حالا فقط باید ۹ ماه صبر کنیم. فاطمه: بله. لوکاس: تبریک میگم بریک. الکس: خانم عباسی هنوز دیر نشده، می‌بینید که اینجا همه چی در اختیارتون هست، لطفا قبول کنید و اینجا بمونید. بریک: آقای الکس الان وقت این حرفا نیست، خانم دکتر میخوان استراحت کنن. میگم ایلیا بیاد شما رو تا منزل همراهی کنه. فاطمه: متشکرم آقای بریک. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~