فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشناختیم تورا😔
عمری ز علی و حسن و حسین دم زدیم
از غربت آنها به سر زدیم
غافل از امام زمان خویش شدیم، دلیل غربت علی خویش شدیم.
تو که هر ثانیه به حال و روز گریانی💔
ببخش مرا، که ز حال و روزت بیخبرم.
السلام علی ساکن البر و البحر
السلام علی ساکن قلوب المومنین
السلام علی حبیب قلوب الصادقین
السلام علی منتهی آمال الشهدا.
دیدنت را هر شب و هر روز آرزو میکنم
کس ملامتم نکند بابت این طول أمل❣
#امام_زمان
#صبحگاهی
#علی_فانی
صبحبخیر✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم┋
🔺ماه رجب
پیشنهاد میشود در خلوت نگاه کنید!
ببینید چه خدایی داریم
🔹️الهی خیر کثیر به این روحانی جوان بده که روایت خاستگاری خدا از بنده شو اینطور ، با زبان ساده بیان میکنه که اگر دل انسان از سنگ باشه، آرام میگیرد
استغفرالله ربی و اتوب الیه 😭
اللهی العفو 😭
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
🎥 فیلم┋ 🔺ماه رجب پیشنهاد میشود در خلوت نگاه کنید! ببینید چه خدایی داریم 🔹️الهی خیر کثیر به این
این کلیپ رو از دست ندید
یه خواستگار خوب در خونه ما رو زده🥺🥺
مثل این خواستگار دیگه گیرت نمیاد🥰
بدو برو آماده شو، خودت رو بیارای، که محبوبت اومده😇
این کلیپ دیدنش به شدت پیشنهاد میشه👌💔
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_97 #مُهَنّا امانوئل: آقا الکس اجازه هست؟ الکس: بله، حتما. امانوئل: رمز اون نوشتهها رو که تو
#پارت_98
#مُهَنّا
بریک: ما حتی فرصت پیدا نکردیم برای بار آخر از اون دختر درخواست بکنیم بمونه.
لوکاس: نکنه فکر میکردی با اون اتفاقی که افتاد قبول میکرد و می موند؟
بریک: ما تو دو قدمی گرفتن اون سلول و صانعش بودیم، الکس همه چی رو خراب کرد، علی رغم این که من همه جا مراقب گذاشته بودم، باز هم...
لوکاس: الان ملامت کردن فایدهای نداره، باید صبر کنیم و ببینیم چی پیش میاد، دختره باید روند درمانی طولانی مدتی رو سپری کنه تا بتونه قدرت تحرکش رو بدست بیاره، بعد از اون فکری میکنیم.
.........
استاد: حال دختر قهرمانمون چطوره؟
فاطمه: قهرمان؟ قهرمانها پا دارن، راه میرن، نه اینکه مثل یه مرده یه گوشه تخت بیافتن.
استاد: نه، باورم نمیشه این حرفها رو از تو میشنوم! تو که اینقدر ضعیف النفس نبودی.
فاطمه: من دیگه نمیتونم راه برم، برای همیشه باید روی ویلچر بیافتم و تو خونه هم روی تخت باشم و زخم بستر بگیرم.
استاد: کی این حرفها رو زده، دکترات که خیلی حرفهای خوبی زدن و گفتن با فیزیوتراپی این مشکل حل میشه.
فاطمه: دکترا همیشه از این حرفها میزنن، برای اینکه مثلا به بیمارهاشون روحیه بدن.
استاد: تو دوباره بلند میشی من مطمئنم، تو باید دوباره روی پاهات بایستی و دست به اختراعات جدید بزنی و کشورت رو سربلند کنی، تو خلق نشدی که روی تخت بیافتی.
فاطمه: باید باور کنید که من برای همیشه از کار کردن تو بیمارستان دیدن تولد بچهها و ساخت آرزوهام دیگه نمیتونم کاری کنم.
استاد: دیگه این حرف رو نزن، اومدم بگم کار شکایت ما از آمریکا و مسئولین این اتفاق به جای خوبی رسیده، من نمیزارم مسئولین این اتفاق قصر در برن.
فاطمه: هییییی، استاد چه دلخوشی داری شما.
امیدم رو به کلی از دست داده بودم، سه هفته از برگشتم به ایران میگذشت اما هیچی مثل سابق نبود، نه من ، نه اطرافیانم.
خودم رو تو آیینه که میدیدم حس میکردم با یه غریبه رو به رو شدم، موهای کوتاه و چهره زرد و لاغر.
پاهایی که تکون نمیخوره، دیگه حالم داشت بهم میخورد از اینکه تو کارهام به بقیه نیاز داشتم.
حس میکردم هم بهم ترحم میکنن، گاهی حس میکردم اونا هم از این حال من خسته شدن.
فکر میکردم وقتی برمیگردم میتونم تو باغ کوچیک خونمون قدم بزنم و همراه خواهرم از دوران تحصیلم بگم، میتونم برم گردش و خرید برای روز عروسی.
اما هیچ کدوم امکان پذیر نبود، باور کرده بودم که من دیگه نمیتونم راه برم.
احمدرضا: امروز قراره مرخص بشی فاطمه بابا.
فاطمه: مرخص بشم، کاش کلا مرخص میشدم از این دنیا.
مهنا: این چه حرفیه، دور از جون، مگه دنیا به آخر رسیده؟ تو اولین نفری نیستی که بعد از عمل همچین مشکلی پیدا کرده، اونا هم همچین مشکلی پیدا کردن و بعدش با چند ماه فیزیوتراپی خوب شدن و الان هم دارن زندگیشون رو میکنن.
فاطمه: ما از این شانسا نداریم، این پاها دیگه تکون نمیخوره، فقط شما به خرج میافتین بعد متوجه میشید که هیچ فایدهای نداشته.
احمدرضا: فاطمه بابا بس کن، به جوری حرف میزنی انگار چی شده حالا، منم وقتی پام رو عمل کردن تا چند ماه نمیتونستم راه برم، یادت رفته؟ چند جلسه رفتم فیزیوتراپی تا تونستم دوباره راه برم.
فاطمه: اون قضیهاش فرق میکنه.
مهنا: هیچ فرقی نمیکنه، تو هم دوباره راه میری، شیطنت میکنی، اینقدر که خودت خسته بشی.
الان هم بیا کمکت کنم لباسهات رو عوض کنیم و پدرت هم بره کارهای ترخیص رو انجام بده، بلیط هواپیما رو رزرو کردیم تا بریم گیلان.
فاطمه: هواپیما چرا؟ مگه ماشین نداریم؟
مهنا: ماشین رو مرتضی و بهار بردن و همراه هدی و ام البنین برگشتن امروز.
تو که با ماشین نمیتونی این همه راه برگردی، دکتر گفته باید خیلی مراقب باشی، پهلوت هنوز کامل خوب نشده.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طاووس نر از طاووس ماده زیباتره🦚
زمان جفت گیری که میرسه رقابت بین طاووسهای نر بالا میره جهت انتخاب شدن.
انتخاب توسط طاووسماده🦚
طاووس نر هرچه دم چتری رنگینتر و زیباتر و بزرگتری داشته باشه شانسش برای انتخاب شدن بالا میره.
طاووس نر با اون همه زیبایی باز هم برای انتخاب شدن باید خودش رو به آب و آتیش بزنه.
حالا به عده بلند شدن میگن، حق ما زنها خورده شده، ما نمیتونیم خودمون بریم خواستگاری.
در حالی که خواستگاری مرد از زن برای زن عزت میاره، افتخار میاره.
خانم جون خودت رو کوچیک نکن، بزار اونی که لایقت بیاد خواستگاریت.
مردها باید خودشون رو برای انتخاب شدن به ما ثابت کنن، نه ما.
هرچی از غیر میشنوی در مورد خواستگاری زن از مرد رو بریز دور.
اونا دنبال اینن که عزتت رو لگد مال کنن.
خدا تو اسلام حتی به موجودات ماده غیر انسان هم احترام قائل شده، تو که دیگه اشرف مخلوقاتی.☺️❣
✍ف.پورعباس
#زن
#اسلام
#ازدواج
#خواستگاری
#زیبایی
#زندگی
#عزت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عزیزان😍😍😍
عیدتون خیلی مبارک💝💝
خوشگلای من پارت جدید امشب به علت تغییرات بارگزاری نمیشود☺️
ان شاالله سعی میکنم تا فردا تغییرات رو انجام بدم
مشتاقان پارت جدید یه چندتا صلوات بفرستن گره از قلم و ذهنم باز بشه و بنویسم✍
شب خوبی داشته باشید
ما رو ترک نکنید
با من بِه از این باشید😅
قول میدم دست پر بیام😘🦋
همتون رو دوست دارم، تاج سرید🤩
✍ف.پورعباس
29.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبحتون رو با این مولودی قشنگ شروع کنید😍
گوشهای از فضائل باباعلی😍
عیدتون پیشاپیش مبارک💝💝💝
صبح بخیر❣
بعد از یک ماه امتحان حق دارم اینجوری باشم یا نه؟😁
ذهنم یاری نمیکنه، همش دستور خواب میده😴
بخوابم، یا بشینم پای تنظیم و تغییر پارت؟؟😁
#یک_عدد_خسته
#امتحانات
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_98 #مُهَنّا بریک: ما حتی فرصت پیدا نکردیم برای بار آخر از اون دختر درخواست بکنیم بمونه. لوکا
#پارت_99
#مُهَنّا
الکس: چه خبر از دختره؟
بریک: برگشت ایران.
الکس: چی!؟ چرا اجازه دادی برگرده؟ اصلا مگه بهوش اومد؟
بریک: تو حق نداری سر من داد بزنی، این گندی هست که خودت زدی، دختره بعد از یه عمل سخت بهوش اومد منتها بدون قدرت راه رفتن، دولت ایران هم درخواست انتقال فوری اون به ایران رو داد، چون اعتماد نداشتن به ما.
الکس: من هم اون دختره هم استادش رو نابود میکنم.
لوکاس: چی شده مگه؟ تو که به چیزی که میخواستی رسیدی، استاد به شاگردش خیانت کرد و فلش رو داد بهت.
الکس: اون به من دروغ گفت، محتوای فلش این بود.
بریک: ههه، آقا رو باش، وقتی گفتم دختره زرنگتر از این حرفاست تو کتت نرفت.
لوکاس: بریک، قضیه جدیتر از این حرفهاست.
بریک: چیه مگه؟
لوکاس: محتوای فلش رو ببین، ما درجایی که فکرش را نمیکنید در نزدیکی شما هستیم.
بریک: نمیخوای بگی که .... واااای الکس لعنت به تو، لعنت به تو که همش بلدی گند بزنی. تو شاخکهای ایرانیها رو نسبت به ما حساستر کردی.
الکس: این جمله رو اون دختر نوشته، این چرندیات چیه میگی؟
لوکاس: یعنی تو با اون همه هوش و ذکاوت یه درصد هم احتمال نمیدی از استاد رکب خوردی و اون زنه استاد نبوده و داشته برا ما نقش بازی میکرده؟
الکس: ما تو اسرائیل جاسوس اونا رو گرفتیم، البته جاسوس نبود یه احمق بود، شوهر همون استاد.
بریک: قشنگ کاری رو کردی که ایرانیها میخواستن، آفرین، واقعا آفرین، احسنت.
الکس از بلایی که سرش اومده بود جا خورده بود، باورش نمیشد تا خود موساد و حساسترین نقاط اسرائیل براش جاسوس کاشته باشن.
ضربه سنگینی به دولت آمریکا وارد شد، اونا مجبور به پرداخت ۳۰۰هزار یورو به ایران شدن، علاوه بر تحویل دادن ضارب به ایران باید عامل این جنایت رو هم تحویل میدادن، اما این کار رو نکردن، همه ادعا کردن اون ضارب به دستور استاد اون دختر این کار رو انجام داده.
........🦋
فاطمه: ممنون مامان زحمت کشیدی، بی زحمت اون کتاب رو هم برام میاری؟
مهنا: کدوم کتاب مادر؟
فاطمه: اون که عکس شهید بابکنوری روش هست، ۲۴روز لبخند نوشته روش؟
مهنا: آها، آره آره کتاب مرتضی است، حتما یادش رفته ببره.
فاطمه: آها.
مهنا: بفرما مادر، چیز دیگهای میخوای برات بیارم؟
فاطمه: نه ممنون.
مهنا: من برم یه چندتا کار بکنم، لباسهای سفر رو باز کنم و بشورم، لباسهای تو هم مونده چمدونت رو هنوز باز نکردم.
فاطمه: ممنونم مامان، من آخرین روز قبل اومدن همه لباسهام رو شستم، لباسهام تمیزه زحمت نکش.
مهنا: خب پس، بهتر، میبرم میچینم تو کمد.
فاطمه: لطف میکنید، ممنون.
امالبنین: مامااااان
مهنا: چیه؟ چه خبره چرا داد میزنی؟
امالبنین: مامان، هدی بهم چیپس نمیده.
مهنا: امالبنین مگه بچهای؟ داد و بیداد نکن الکی.
امالبنین: بهش بگو چیپس به منم بده.
هدی: بگیر، لوس.
دلم خیلی تنگ دیدن این لحظهها شده بود، دعواهای بیکینه.
هی، چه زود بزرگشدیم، چه روزایی داشتیم منو بهار، شیطنتهایی که میکردیم، قهرهایی که با یه بوس قبل خواب تمام میشد و روز از نو شروع میشد.
از پشت پنجره اتاق به باغ کوچیک که باد برگهای درختش رو ریخته بود نگاه میکردم و پاهایی که مرا برای قدم زدن در این هوای پاییزی یاری نمیدهد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
در محضر یار😍
مارا بطلب، روسیاهیم، دستانمان خالیاست🥺
ولی تو را دوست داریم🥰
#به_وقت_عاشقی
#نماز
#عاشقانه
#خالصانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدردان تک تک لحظات شبانه باشید🌙
ناز ستارهها و ماه را بخرید✨
اگر آنها نبودند، ما ساعتی را نداشتیم برای خلوت با خود 🥺
شب آرومی داشته باشید🌜
#مُهَنّا
❄️❄️❄️
☃️صبح که میشود، گنجشک آواز میخواند.
☃️بچه دبستانیها با بیحوصلگی از تخت خواب جدا میشوند
☃️دانشجوهایی که بخاطر اتمام امتحانات هنوز در خواب شیرین هستند.
☃️اما تو با آنها فرق داری
☃️تو بهر رسیدن به هدفت بیداری، از نعمت خواب شبانه بهره بردهای و حالا وقت آن است که پی رزقت بروی🌸
رزقی که دردستان بهترین رازقین است☘
سلام صبح بخیر اهالی🕊
اعضای جدید خوش اومدید، ما رو ترک نکنید😍
قدیمیا تاج سرید❣