فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طاووس نر از طاووس ماده زیباتره🦚
زمان جفت گیری که میرسه رقابت بین طاووسهای نر بالا میره جهت انتخاب شدن.
انتخاب توسط طاووسماده🦚
طاووس نر هرچه دم چتری رنگینتر و زیباتر و بزرگتری داشته باشه شانسش برای انتخاب شدن بالا میره.
طاووس نر با اون همه زیبایی باز هم برای انتخاب شدن باید خودش رو به آب و آتیش بزنه.
حالا به عده بلند شدن میگن، حق ما زنها خورده شده، ما نمیتونیم خودمون بریم خواستگاری.
در حالی که خواستگاری مرد از زن برای زن عزت میاره، افتخار میاره.
خانم جون خودت رو کوچیک نکن، بزار اونی که لایقت بیاد خواستگاریت.
مردها باید خودشون رو برای انتخاب شدن به ما ثابت کنن، نه ما.
هرچی از غیر میشنوی در مورد خواستگاری زن از مرد رو بریز دور.
اونا دنبال اینن که عزتت رو لگد مال کنن.
خدا تو اسلام حتی به موجودات ماده غیر انسان هم احترام قائل شده، تو که دیگه اشرف مخلوقاتی.☺️❣
✍ف.پورعباس
#زن
#اسلام
#ازدواج
#خواستگاری
#زیبایی
#زندگی
#عزت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عزیزان😍😍😍
عیدتون خیلی مبارک💝💝
خوشگلای من پارت جدید امشب به علت تغییرات بارگزاری نمیشود☺️
ان شاالله سعی میکنم تا فردا تغییرات رو انجام بدم
مشتاقان پارت جدید یه چندتا صلوات بفرستن گره از قلم و ذهنم باز بشه و بنویسم✍
شب خوبی داشته باشید
ما رو ترک نکنید
با من بِه از این باشید😅
قول میدم دست پر بیام😘🦋
همتون رو دوست دارم، تاج سرید🤩
✍ف.پورعباس
29.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبحتون رو با این مولودی قشنگ شروع کنید😍
گوشهای از فضائل باباعلی😍
عیدتون پیشاپیش مبارک💝💝💝
صبح بخیر❣
بعد از یک ماه امتحان حق دارم اینجوری باشم یا نه؟😁
ذهنم یاری نمیکنه، همش دستور خواب میده😴
بخوابم، یا بشینم پای تنظیم و تغییر پارت؟؟😁
#یک_عدد_خسته
#امتحانات
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_98 #مُهَنّا بریک: ما حتی فرصت پیدا نکردیم برای بار آخر از اون دختر درخواست بکنیم بمونه. لوکا
#پارت_99
#مُهَنّا
الکس: چه خبر از دختره؟
بریک: برگشت ایران.
الکس: چی!؟ چرا اجازه دادی برگرده؟ اصلا مگه بهوش اومد؟
بریک: تو حق نداری سر من داد بزنی، این گندی هست که خودت زدی، دختره بعد از یه عمل سخت بهوش اومد منتها بدون قدرت راه رفتن، دولت ایران هم درخواست انتقال فوری اون به ایران رو داد، چون اعتماد نداشتن به ما.
الکس: من هم اون دختره هم استادش رو نابود میکنم.
لوکاس: چی شده مگه؟ تو که به چیزی که میخواستی رسیدی، استاد به شاگردش خیانت کرد و فلش رو داد بهت.
الکس: اون به من دروغ گفت، محتوای فلش این بود.
بریک: ههه، آقا رو باش، وقتی گفتم دختره زرنگتر از این حرفاست تو کتت نرفت.
لوکاس: بریک، قضیه جدیتر از این حرفهاست.
بریک: چیه مگه؟
لوکاس: محتوای فلش رو ببین، ما درجایی که فکرش را نمیکنید در نزدیکی شما هستیم.
بریک: نمیخوای بگی که .... واااای الکس لعنت به تو، لعنت به تو که همش بلدی گند بزنی. تو شاخکهای ایرانیها رو نسبت به ما حساستر کردی.
الکس: این جمله رو اون دختر نوشته، این چرندیات چیه میگی؟
لوکاس: یعنی تو با اون همه هوش و ذکاوت یه درصد هم احتمال نمیدی از استاد رکب خوردی و اون زنه استاد نبوده و داشته برا ما نقش بازی میکرده؟
الکس: ما تو اسرائیل جاسوس اونا رو گرفتیم، البته جاسوس نبود یه احمق بود، شوهر همون استاد.
بریک: قشنگ کاری رو کردی که ایرانیها میخواستن، آفرین، واقعا آفرین، احسنت.
الکس از بلایی که سرش اومده بود جا خورده بود، باورش نمیشد تا خود موساد و حساسترین نقاط اسرائیل براش جاسوس کاشته باشن.
ضربه سنگینی به دولت آمریکا وارد شد، اونا مجبور به پرداخت ۳۰۰هزار یورو به ایران شدن، علاوه بر تحویل دادن ضارب به ایران باید عامل این جنایت رو هم تحویل میدادن، اما این کار رو نکردن، همه ادعا کردن اون ضارب به دستور استاد اون دختر این کار رو انجام داده.
........🦋
فاطمه: ممنون مامان زحمت کشیدی، بی زحمت اون کتاب رو هم برام میاری؟
مهنا: کدوم کتاب مادر؟
فاطمه: اون که عکس شهید بابکنوری روش هست، ۲۴روز لبخند نوشته روش؟
مهنا: آها، آره آره کتاب مرتضی است، حتما یادش رفته ببره.
فاطمه: آها.
مهنا: بفرما مادر، چیز دیگهای میخوای برات بیارم؟
فاطمه: نه ممنون.
مهنا: من برم یه چندتا کار بکنم، لباسهای سفر رو باز کنم و بشورم، لباسهای تو هم مونده چمدونت رو هنوز باز نکردم.
فاطمه: ممنونم مامان، من آخرین روز قبل اومدن همه لباسهام رو شستم، لباسهام تمیزه زحمت نکش.
مهنا: خب پس، بهتر، میبرم میچینم تو کمد.
فاطمه: لطف میکنید، ممنون.
امالبنین: مامااااان
مهنا: چیه؟ چه خبره چرا داد میزنی؟
امالبنین: مامان، هدی بهم چیپس نمیده.
مهنا: امالبنین مگه بچهای؟ داد و بیداد نکن الکی.
امالبنین: بهش بگو چیپس به منم بده.
هدی: بگیر، لوس.
دلم خیلی تنگ دیدن این لحظهها شده بود، دعواهای بیکینه.
هی، چه زود بزرگشدیم، چه روزایی داشتیم منو بهار، شیطنتهایی که میکردیم، قهرهایی که با یه بوس قبل خواب تمام میشد و روز از نو شروع میشد.
از پشت پنجره اتاق به باغ کوچیک که باد برگهای درختش رو ریخته بود نگاه میکردم و پاهایی که مرا برای قدم زدن در این هوای پاییزی یاری نمیدهد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
در محضر یار😍
مارا بطلب، روسیاهیم، دستانمان خالیاست🥺
ولی تو را دوست داریم🥰
#به_وقت_عاشقی
#نماز
#عاشقانه
#خالصانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدردان تک تک لحظات شبانه باشید🌙
ناز ستارهها و ماه را بخرید✨
اگر آنها نبودند، ما ساعتی را نداشتیم برای خلوت با خود 🥺
شب آرومی داشته باشید🌜
#مُهَنّا
❄️❄️❄️
☃️صبح که میشود، گنجشک آواز میخواند.
☃️بچه دبستانیها با بیحوصلگی از تخت خواب جدا میشوند
☃️دانشجوهایی که بخاطر اتمام امتحانات هنوز در خواب شیرین هستند.
☃️اما تو با آنها فرق داری
☃️تو بهر رسیدن به هدفت بیداری، از نعمت خواب شبانه بهره بردهای و حالا وقت آن است که پی رزقت بروی🌸
رزقی که دردستان بهترین رازقین است☘
سلام صبح بخیر اهالی🕊
اعضای جدید خوش اومدید، ما رو ترک نکنید😍
قدیمیا تاج سرید❣
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_99 #مُهَنّا الکس: چه خبر از دختره؟ بریک: برگشت ایران. الکس: چی!؟ چرا اجازه دادی برگرده؟ اصلا
#پارت_100
#مُهَنّا
خلق و خوی تندی که پاهای علیلم باعث آن شده بودند را با نوشتن و خطخطی کنترل میکردم.
از ایام کودکی مینوشتم، از زمانی که همبازیم پسر داییم بود و خواهرم بهار؛ از شیطنتهایم، از دورانی که گوسفندی که دوست پدرم برای تولد هدی هدیه داده بودند حمام دادیم و رویش پتو میانداختیم تا مبادا سرما بخورد.
از دوران نوجوانی که همه دخترها نگران چاق شدن دماغشان بودند و جوشهای صورتشان، از دورانی که عاشق پیشگی یکی از صفات جوانان حساب میشد و من آن را لودگی میدیدم.
مینوشتم و خطخطی میکردم، گاهی برگهها رو پاره میکردم و از نو شروع میکردم.
دیگر از این اوضاع رقتبار خسته شده بودم، چهل روز از برگشت من به این خانه میگذشت، اما هنوز توان راه رفتن نداشتم.
بهار: مامان میشه یه چیزی بگم؟
مهنا: جانم مادر بگو
بهار: مامان، ناراحت نشید از من، فکر نکنید من آدم بیچشم رویی هستم و بیادبم، اما...
مهنا: آیه را خواندم، میدونم چیمیخوای بگی؛ حق داری یک سال و خوردهای از عقدتون میگذره، قرار بود بعد از برگشت فاطمه یه هفته بعد عروسی کنید، اما چه کنیم؟ عروسی با این حال و روز خواهرت؟ نمیدونم چیکار کنم.
مرتضی: مامان جون چرا درمانش رو شروع نمیکنید؟ من دکترفیزیوتراپ خوبی میشناسم، از رفیقهای خودم.
احمدرضا: فاطمه علاوه بر آسیب جسمی آسیب روحی دیده، اون باور نداره که میتونه راه بره، شب و روز تو اون اتاق روی تخت یا نشسته یا خوابه، حتی برای تغییر روحیه اش دیواری که مشرف به حیاط باغ بود رو انداختم و تمام شیشه زدم تا هر صبح استفاده کنه از منظرهها، اما خب معلومه که اینا هم تاثیری نداشته.
مرتضی: چرا از کسایی که تو شرایطی بدتر از اون بودن بهش نمیگید؟ من یکی از دوستام بعد تصادف تا چندماه تو کما بود، گفتن اگر زنده بمونه هم دیگه تا آخر عمر رو تخت میمونه، اما اون بهوش اومد و با جدیت دنبال درمانش رفت، اصلا نگم براتون، درحالی که دکترها میگفتن بیفایدهاست. فاطمه خانم که دیگه دکترها هم دارن میگن با یه فیزیوتراپی خوب میشه.
مهنا: دو جلسه بردمش، تمرینها رو تاب نیاورد، بی حوصله شده، اجازه هم نمیده پیش دکتر مرد ببرمش، خانمها هم بندهخداها هرکاری کردن نتونستن متقاعدش کنن که ادامه بده.
مرتضی: اگر اجازه بدید من رفیقم رو باهاش صحبت کنم بیاد اینجا فاطمه خانم رو ببینه، اون شاید بتونه کاری کنه.
احمدرضا: رفیقت مرد، میخواد چیکار کنه؟
مرتضی: اون خیلی روشهای خوبی برای متقاعد کردن افرادی مثل فاطمه خانم داره، چون مشکل روحی پیدا کردن، روش درمانش با بقیه متفاوته، تماس بدنی و اینجور چیزا هم نیاز نداره.
مهنا: اومده بودید در مورد عروسیتون حرف بزنید، بحث کجا رفت.
مرتضی: به هر حال باید فکر جدی کرد، ما این یکسال و خوردهای رو منتظر بودیم، چندماه هم روش، تا ببینیم خدا چی میخواد.
مرتضی و بهار هرکاری میکردن که من رو شاد کنن، به ظاهر لبخند میزدم و از درون ویران بودم.
بعد از کلی ترفند و بالا پایین تونستن منو راضی کنن که اجازه بدم رفیقش برا درمانم بیاد.
احسانی: سلام
احمدرضا: سلام و علیکم، خوش اومدید آقای دکتر.
احسانی: ممنونم.
احمدرضا: بفرمایید بریم داخل تا من برم به خانواده هم اطلاع بدم.
احسانی: خیلی ممنون، شما پیش بیفتید
احمدرضا: نه، خواهش میکنم اول شما.
مرتضی: بهار و مامان کجان؟
احمدرضا: اونا پیش فاطمه تو اتاق هستن دارن آمادهاش میکنن.
مرتضی: باشه، من پذیرایی میکنم شما برید خبر بدید که دکتر رسید.
احمدرضا: باشه پسرم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط به عشق علی😍
فقط با عشق علی😍
فقط در عشق علی😍
اصلا همه جوره عشق علی💝
عیدتون خیلی مبارک🦋
#علی_اکبر_قلیچ
#ایلیا
#فقط_به_عشق_علی