eitaa logo
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
652 عکس
384 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 ◾️سر نی در کربلا میماند اگر زینب نبود. ◾️کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود. 🏴 وفات اسوه صبر و استقامت حضرت زینب (س) تسلیت باد.      🖤•┈┈••✾••┈┈•🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب تسلیت به محبین خانم حضرت زینب، الگوی صبر و استقامت🖤 به اطلاع عزیزان و‌همراهان عزیز و رمان خوان میرسانم، به مناسبت شهادت حضرت زینب(س) امشب پارت نداریم🥀 ممنون از صبوری و همراهیتون🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تعریف من ازعشق همان بود که گفتم در بند کسی باش که در بندحسین است🫀🌱 صبحتون بخیر💝
مرتضی: چه خبر علی جان؟ حالش چطوره؟ احسانی: نیمه بی هوش، ولی انگشت‌های پاش رو تونست تکون بده. بهار: جدی!؟ احسانی: دکترش گفت که بهتره امشب تحت مراقبت باشه، چون ممکنه سرش ضربه دیده باشه. مهنا: میشه برم داخل ببینمش؟ احسانی: هنوز هوشیاریش رو کامل بدست نیاورده. مرتضی: علی چطور این نقشه به ذهنت رسید؟ احسانی: فاطمه خانم نسبت به نامحرم حساس، می‌دونستم هرچی بشه اون نمیاد جلو به نامحرم دست بزنه، این قرص هم کاری می‌کنه به مدت نیم ساعت طرف بی‌هوش باشه و یه طوری که انگار طرف مرده. تنها راهی بود که می‌تونستیم باهاش فاطمه خانم رو مجبور کنیم از پاهاش استفاده کنه. احمدرضا: همین که تونسته پاهاش رو تکون بده، خیلی خوبه. احسانی: الان راحت‌تر می‌تونیم ادامه درمان فیزیوتراپی رو پیش ببریم، تمرین‌های روزانه کمک می‌کنه عضلات پاش مجدد قوت بگیره. ........ صدای ناله‌اش ضعیف بود، پهلوش درد می‌کشید. مهنا: فاطمه مامان جان صدام رو می‌شنوی؟ دکتر: یه دو ساعت صبر کنید، هنوز کامل بهوش نیومدن، آرامبخش هم بهشون تزریق کردیم، یکم طول می‌کشه. مهنا: ممنون آقای دکتر. دکتر: خواهش می‌کنم، ان شاالله به زودی سلامتیشون رو بدست بیارن. ....... دنیا هنوز دور سرم می‌چرخید، پهلوم درد نداشت، ولی سرم یکم درد می‌کرد. برام مهم نبود من چی شدم و چرا اینجام، فکر و ذکرم دکتر احسانی بود. بهار: فاطمه داره بهوش میاد. مهنا: فاطمه جان، مامان خوبی؟ صدام رو می‌شنوی؟ فاطمه: مامان، دکتر... دکتر... مهنا: دکتر چی مامان؟ بگم بیاد؟ فاطمه: نه، دکتر احسانی، .... احمدرضا: نگران نباش بابا اونم حالش خوبه، چیزی نشده. احسانی: سلام خانم عباسی. خیلی سخت نیروم رو جمع کردم و جواب سلامش رو دادم. احسانی: من حالم خوبه، ممنونم که برای نجات جونم، خودتون رو به سختی انداختید. دلم نمی‌خواست این اتفاق بیفته، اما خب بد نشد. فاطمه: چطور؟ احسانی: شما متوجه هستید که می‌تونید پاتون رو تکون بدید؟ این حرف رو که زد، یه لحظه به خودم اومدم، نگاهم رو به پاهام دوختم، آقای احسانی درست می‌گفت، من می‌تونستم انگشت‌های پام رو تکون بدم. نا‌خودآگاه چشم‌هام بارونی شد، باورم نمی‌شد دوباره می‌تونم راه برم. پاهام رو حس می‌کردم، نمی‌دونستم چی بگم. تازه اونجا بود که متوجه شدم، این سرگیجه دکتر احسانی نقشه بوده، پدر و مادرم هم می‌دونستن و می‌خواستن کاری کنن که من مجبور بشم بلند بشم. یک روز کامل تحت مراقبت بودم، وقتی مطمئن شدن که حالم خوبه مجوز ترخیصم رو هم دادن. احسانی: فکر نمی‌کنم نیاز باشه از ویلچر استفاده کنیم، این دوتا عصا بیشتر به کارتون میاد. احمدرضا: زود نیست دکتر؟ احسانی: نه، باید مطمئن بشه که می‌تونه و دیگه فلج نیست. مهنا: آقای دکتر نمی‌دونم چطور ازتون تشکر کنم، خدا خیرتون بده. احسانی: خواهش می‌کنم کاری نکردم. ان شاالله هر وقت شرایط فاطمه خانم استیبل شد، با من تماس بگیرید تا درمانش و تمرین‌هاشون رو دیگه شروع کنیم، ترجیحا میخوام بیان مطب، با همون عصا. احمدرضا: چشم حتما آقای دکتر، خدا خیر دنیا و آخرت بهتون بده. بعد از ماه‌ها تونستم با کمک عصا روی پاهام بایستم، مثل کودکی که برای اولین بار راه رفتن رو تجربه می‌کنه ذوق زده بودم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای تعجیل ظهور امام زمان، خدا رو قسم بدید به جان زینب💔 این خانم مقام و شأن بالایی داره، خدا به حرمت اشک و سوز دل این خانم یوسف ما رو ان شاالله برگردونه😭😭🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
꧁℠⎳𝓸𝓿𝓮❥❤️☆࿐꧂ ・❥・ کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ اَلْرَحمَة♡ مهربانی را بر خود واجب کرده❦ بی بهانه و بی دلیل، عاشقانه و صادقانه دوستت دارد❦ برای همچین معشوقی باید جان داد❤ امروز خدا منتظر تا بیای صداش بزنی❦ هرچه هستی و هرکه هستی، به کسی مربوط نیستᎧᎮ ᭄ به مولای مهربان خودت پناه ببر(◍•ᴗ•◍)❤ ✍ف.پورعباس ꧁℠⎳𝓸𝓿𝓮❥❤️☆࿐꧂ ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معتکفین عزیز😍 طاعات و عبادات قبول❣ بیاید خیلی حواسمون به خودمون باشه ما الان مثل روزی که از مادر زاده شدیم پاک هستیم، بیاید این نگاه خدا که تو این سه روز شامل حالمون شده رو از دست ندیم☺️ ان شاالله پارت گذاری رمان مهنا هم به روال قبل برمی‌گرده💝 ممنون از عزیزانی که صبورانه تو کانال هستن و ما رو همراهی می‌کنن🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح نو💝 تنها برای تو آغاز شده است👌 و تو باید در تمام آن لبخند بزنی☺️ به این که دیروز چه اتفاقی افتاده فکر نکن چون امروز یک روز کاملاً جدید است از امروزت نهایت استفاده را ببر❣ با آرزوی یک صبح بسیار خوب🦋
♦️‌ سلام امام زمانم 🔹‌تو بیا تا گره از کار دلم وا گردد 🔹‌سبب وصل به دلدار مهیا گردد 🔹‌دمد از خاک، گل و سبزه به یُمن قدمت 🔹‌آسمان آبی و خوشرنگ چو دریا گردد 🔹‌چشمها منزل خورشید جمال تو شود 🔹‌عالمی خیره به تو ،غرق تماشا گردد 🔹‌یوسف خویش به نسیان بسپارد یعقوب 🔹‌غرق در حُسن رخ یوسف زهرا گردد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بریک: الان پنج ماه از رفتن اون دختر می‌گذره، میخوام ازش درخواست همکاری کنم، بهترین امکانات رو در اختیارش می‌گذارم، اطرافش رو پر از بادیگارد می‌کنم، لازم باشه حتی برا لحظه خوابش هم بالای سرش یه محافظ می‌گذارم. لوکاس: طبق شناختی که من از اون دختر پیدا کردم، محاله قبول کنه، تازه هنوز جوهر شکایت دولت ایران خشک نشده، هنوز دنبال این هستند که ما عامل اصلی این جنایت رو تحویل بدیم، با اینکه ضارب رو ما تسلیم اونا کرده بودیم. بریک: از اینکه اون سلول منحصر به ایران بشه می‌ترسم، ما داشتیم خوب پیش می‌رفتیم، دیگه هیچ وقت همچین فرصتی گیرمون نمیاد یه ایرانی معتقد و متعهد رو اینجا گیر بندازیم. من کلی به خودم خفت دادم، مقابلش زانو زدم و ازش کلی تعریف کردم، کلی کوچیک شدم تا اون حسن نیت ما رو قبول کنه، اما... لوکاس: دیگه از فکرش بیا بیرون، باید بیشتر به اون دختر فرصت بدیم، باید آب‌ها از آسیاب بیفته، الان درخواست همکاری از جانب ما شرایط رو بدتر می‌کنه و دوباره اون پرونده رو به جریان می‌ندازه. ایلیا: سلام، اجازه هست؟ بریک: بیا تو ایلیا ایلیا: آقا من می‌خوام درخواست مرخصی بدم. بریک: مرخصی!؟ برا چه کاری؟ ایلیا: حقیقتش تو این سه سال من خیلی درگیر کار و مراقبت از خانم عباسی بودم، یکم احساس بیماری می‌کنم، یه مدته تو کارم تمرکز ندارم، می‌خوام یه دو ماهی مرخصی بگیرم اگر می‌شه. بریک: دو ماه!؟ ما به تو خیلی نیاز داریم ایلیا، میدونی من تا حالا به کسی مرخصی دوماهه ندادم، اگر خیلی حالت بده، نهایتا یک هفته مرخصی رو قبول می‌کنم بهت می‌دم. ایلیا: ولی آقای بریک بهتر من دور و برتون دارید، جرج و ماکان هم به اندازه من تو کارشون خبره هستن، لطفا قبول کنید، من واقعا به این مرخصی نیاز دارم. لوکاس: به یاد نمیارم تو این هشت سالی که خدمت ما بودی مرخصی گرفته باشی، بریک بنظرم این دفعه رو قبول کن، فکر کن یه شیرینی دادی بهش بابت خوش خدمتی تو این سه سال و‌مراقبت از عباسی. بریک: چی بگم؟، باشه قبوله، دو ماه مرخصی برات رد می‌کنم. ایلیا: ممنونم، این لطفتون رو جبران می‌کنم. لوکاس: ایلیا بعد از رفتن خانم عباسی خیلی بی‌حال شده، نمی‌دونم دلیلش چیه ولی حتی وقتی اون دختر تو کما بود ایلیا بیشتر از همه نگرانش بود. بریک: نمی‌خوای بگی که گلوش پیش اون دختره گیر کرده؟ لوکاس: بعید نیست. بریک: به فرض هم اینطور باشه، میخواد چی‌کار کنه؟ دختره الان اینجا نیست، اونم که .... صبر کن ببینم، نکنه ایلیا این دوماه رو می‌خواد بره دنبال دختره!. لوکاس: بگم ایلیا رو زیر نظر بگیرن ببینن تو این دوماه چی‌کار می‌کنه؟ بریک: نه، بزار بره اصلا شاید اینطوری قلب اون دختر رو بدست آورد و اونو کشوند اینجا. لوکاس: کجا سیر می‌کنی بریک!؟ حدس لوکاس و بریک درست بود، ایلیا بعد از رفتن فاطمه حسابی بهم ریخته بود، دیگه کلیسا و اون عبادت‌های نمادین و کذایی هم بهش آرامش نمی‌داد. قصد کرده بود بره ایران، سوال‌هایی که در مورد اسلام داشت رو هنوز لاینحل تو صندوقچه ذهنش نگه‌داشته بود. جواب سوال‌هاش رو فقط فاطمه می‌دونست. .............🦋 احسانی: خب، حالا اون پاتون رو تکون بدید، آها، آروم آروم عجله نکنید. فاطمه: هنوز احساس می‌کنم پاهام سنگینه. احسانی: طبیعیه، تا عضلاتت دوباره به حالت قبلی برگرده زمان می‌بره، ورزش‌هایی که گفتم رو اگر مرتب انجام بدید موفق می‌شید. فاطمه: چه مدت دیگه می‌تونم از شر این عصا‌ها راحت بشم؟ احسانی: اولا عجله نکنید، ثانیا به شما بستگی داره، اگر درمانتون رو مرتب پیگیری کنید و ورزش‌ها رو انجام بدید خیلی زود. امروز خیلی تمرین کردید، برا امروز بنظرم کافیه. فاطمه: اما من خسته نشدم، می‌تونم هنوز تمرین کنم. احسانی: نباید خیلی خسته بشید، اون موقع وسط راه یهو از پا می‌افتید. خب، چایی یا نسکافه؟ فاطمه: با احترام هیچ کدوم. لبخندی گوشه لب دکتر احسانی نشست و گفت: احسانی: ما رو قابل نمی‌دونید خانم دکتر؟ فاطمه: اختیار دارید، ولی الان چیزی میل ندارم، حالا که تمرین‌هام تموم شده ترجیح میدم برم خونه. احسانی: اونجا حوصلتون سر نمی‌ره؟ سابق بر این از اون فضا خیلی خسته شده بودید و خلقیاتتون هم عوض شده بود. فاطمه: من از اون فضا خسته نشده بودم، از اوضاع خودم خسته شده بودم، در ضمن من کلی کتاب نخونده دارم که باید برم بخونم. احسانی: لابد باز هم تحقیقاتی و پزشکی فاطمه: نه، حقیقتش تصمیم گرفتم یه مدت از فضای درس کنار بکشم، کتاب‌های من درسی نیست. احسانی: مانعتون نمی‌شم، امیدوارم دفعه بعد ما رو قابل بدونید و یه چایی مهمونتون کنم. فاطمه: اختیار دارید، ممنون از وقتی که گذاشتید. از جهتی که پدرم سرکار بود و ماشین هم پیش پدرم بود مجبور شدم خودم تاکسی بگیرم و برگردم خونه. مهنا: اااا، سلام فاطمه، چطوری اومدی؟ فاطمه: تاکسی گرفتم. مهنا: به من خبر میدادی. فاطمه: نه، میخوام کم‌کم عادت کنم، نمیخوام اذیت بشید.
مرتضی: سلام علی، خوبی؟ احسانی: ممنون، تو چطوری آقا داماد. مرتضی: شکر خوبم. کجایی؟ احسانی: همین الان خواهر زن محترمتون درمانش تموم شد رفتن، منم تو مطب تنهام. مرتضی: پس منم دارم میام پیشت. احسانی: باشه، منتظرم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع. ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~