eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
738 دنبال‌کننده
721 عکس
447 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
این ویدئو ی #نحوه_ی_اخذ_رای بصورت #الکترونیکی هست
از جهتی که توی قم و رشت و چند شهرستان دیگر رأی گیری امروز الکترونیکی است این کلیپ را حتما ببینید
💫🔻 بهش میگفتم اسماعیل صبح میری شلوغه، بگذار بعدازظهر که صف ها خلوت تر هستند برو! میگفت از کجا معلوم تا بعداز ظهر زنده بمونم و بتونم رای بدم.... به نقل از پدر شهید مدافع حرم اسماعیل خانزاده 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🇮🇷 وقت دفاع از حـــرم رسیده‌ است..! ❤️امام خامنه ای❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با افتخار اعلام می‌کنم، به تبعیت از رهبرم، آقا سید علی خامنه‌ای(دامت برکاته) رأی دادم. امید است ان شاالله این مجلس جدید رضایت و اعتماد مردم را کسب کرده و معیشت مردم را درست کند و چشم دشمنان را کور. به امید حق علیه باطل😅 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
با افتخار اعلام می‌کنم، به تبعیت از رهبرم، آقا سید علی خامنه‌ای(دامت برکاته) رأی دادم. امید است ان
یه چیز رو جدی بگم، هرکی امروز خواب بمونه، یا خودش رو به خواب بزنه، قطعا با لگد دشمن بیدار خواهد شد مولا علی علیه‌السلام
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
با افتخار اعلام می‌کنم، به تبعیت از رهبرم، آقا سید علی خامنه‌ای(دامت برکاته) رأی دادم. امید است ان
اگر می‌خواهید با این لوگو براتون عکس رأی‌تون رو درست کنم به آیدی زیر پیام بدید شما هم عکس رأی خود را به این آیدی بفرستید @bentalhasan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ دقیقه نودی آماده شد☺️ برای کسانی که تو این دقیقه نود مردد هستند برای رأی دادن یا ندادن✍ البته حضرت آقا اتمام حجت کردن و فرمودن: در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست😍 ولی باز هم اگر مرددی دو دقیقه وقت بزار و این کلیپ رو از دست نده☺️👌 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
این کلیپ دقیقه نودی آماده شد☺️ برای کسانی که تو این دقیقه نود مردد هستند برای رأی دادن یا ندادن✍ ا
این کلیپ رو حتما حتما ببینید☺️ هم یه مرور بر سریال مختار می‌کنید😅 هم تاثیر رأی دادن و ندادن رو می‌فهمید✍ هم چشمتون به جمال بنده روشن میشه😌 ممکنه هیچ وقت همچین فرصتی گیر نیاد🤩 پس هم کلیپ رو خودت ببین هم برای بقیه بفرست، نگو اطرافیانم رأی دادن دیگه نمی‌خواد بفرستم، حتما برا همه بفرست👌❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاریخ قلمت بشکند اگر به آیندگان نگویی در زمانه ای که خودتحقیری در ایران موج میزد و در حجم بالای حملات رسانه ای ، خوراک، دروغ و تحریف بود، مرد بزرگواری محکم به دوربین زل زد و گفت: آینده روشن است و نزدیک است رهایی از گرفتاری ها و امیدوار باشین☺️ این مرد بزرگوار در صف اول مبارزه با دیکتاتوری است... داشتن همچین رهبری نعمت نیست خدایی؟!!
سلام و عرض ادب اومدم یه خبر خوب بدم بهتون😍😍 ان شاالله فردا فصل دوم مهنا شروع میشه🤩
سه سالی از شروع زندگی مشترک من و ایلیا می‌گذشت؛ ایلیا تقریبا تحصیلش رو به اتمام بود، منم تو دانشگاه جای خانم سلیمانی مشغول به تدریس شدم. زندگی ما با وجود امیر‌مهدی شیرین‌تر هم شده بود. تو این سه سال خیلیا اومدن و خیلیا هم رفتن. زن عمو ساعد بر اثر بیماری شدید قند و سرطان خون از دنیا رفت، مادربزرگم هم دوتا عمل سخت داشت برای خارج کردن دوتا تومور که تو معده‌اشون بود. بدون این که ارثی تقسیم کنند و حق پدرم رو بدن به زندگیشون ادامه میدادن، هرچند ما نیازمند ارثشون نبودیم، پدر بزرگم خیلی از اموالش خمس خورده بود که اصلا زیر بار نمی‌رفت خمسش رو بده، عموم هم به پیروی از پدر بزرگم زیر بار خمس نمی‌رفت. پدرم هم می‌گفت: اموالی که خمسش و سهم امامش داده نشده خوردن نداره، من این اموال رو نمی‌خوام، از اول حقم رو خوردن اینم روش. پدر مادرم همچنان ساکن گیلان بودن، هدی هم سال دوم دانشگاهش با یکی از همکلاسی‌هاش ازدواج کرد. همونجا هم گیلان موند. ام البنین هم که رشته انسانی رو انتخاب کرده بود و یک سالی میشه که دانشگاه فرهنگیان می‌خونه. خوشحال بودم که پدر و مادرم تونستن خوشبختی بچه‌هاشون رو ببینن، امیر‌مهدی و دختر بهار، زینب که فاصله سنیشون یک سال بود هم‌بازی‌های خوبی برا هم بودن. ایلیا این اواخر افتاده بود دنبال این که فامیل‌هاش رو تو کفرکلا پیدا کنه، از جهتی که اونا خانواده سرشناس و معروفی بودن پیدا کردنشون سخت نبود اما به شرط این که تو این هیاهوی جنگ زنده مونده باشن. ایلیا: بین چیزایی که از پدر و مادرم به یادگار مونده چندتا آدرس و عکس پیدا کردم. فاطمه: خب، این که خیلی خوبه. ایلیا: یکی از طلبه‌هایی که با ماست تو جامعه المصطفی از لبنان اومده، البته اهل بیروت، ولی خب سخت نیست براش که از رو این آدرس‌ها کسانی رو که می‌خوام پیدا کنم. فاطمه: فکر‌می‌کنی بتونه انجامش بده؟ اصلا قبول می‌کنه؟ ایلیا: باهاش صحبت می‌کنم امیدوارم قبول کنه. فاطمه: حالا چرا افتادی دنبال خانواده‌ات و فامیل‌ها!؟ ایلیا: می‌خوام اصالتم رو برگردونم، دوست ندارم با این شناسنامه آمریکایی زندگی کنم، برام یه ننگ بزرگه. پدر و مادر ماکان منو به فرزندخوندگی قبول کرده بودن و برام هویت آمریکایی گرفتن، نمی‌خوام یه آمریکایی باشم، مخصوصا زمانی که من یکی از کارکنان بودم تو دولت و به خونخورای مثل الکس خدمت می‌کردم. حالا دیگه دلیلی نداره من هویتم آمریکایی باشه. فاطمه: درسته که هویتت آمریکایی هست ولی ما اینو هم می‌دونیم مردم آمریکا بد نیستن، سیاست و دولت آمریکاست که مشکل داره، پس این همه سختی کشیدن برای برگردوندن هویت واقعا نیاز نیست. ایلیا: می‌خوام برای دل خودم هم که شده این کار رو بکنم. فاطمه: یجورایی درکت می‌کنم و بهت حق میدم، کاش می‌تونستم تو این راه کمکت کنم. ایلیا: همین که کنارم هستی و درکم می‌کنی و این همه سختی رو بخاطر من تحمل کردی ازت خیلی هم ممنونم. ایلیا تمام مدارکی که داشت رو تو یه پوشه گذاشت و همراه خودش برد قم، تعطیلات بین دو نیمسالشون تقریبا در حال شروع شدن بود، ایلیا قبل از رفتن همکلاسیش این مدارک رو بهش داد و ازش خواست هرخبری گیر آورد بهش اطلاع بده. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
"الغائبون في الاوقات الصعبة يجب أن يظلوا غائبين إلى الأبد" غایبان در لحظه‌های سخت باید تا ابد غایب بمانند...! | مناسبِ‌بیو🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همچون شکوفه‌هایی که دم بهار شروع به شکفتن می‌کنند باید سرباز کنید و اطرافیانتان را از مهربانی خود محروم نکنید😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بچگی زیر سایه خیمه‌گاهت بودیم ای مهربان ما را دور ننداز هوای حسین از سر بیرون نرود او که ما را هوایی خود کرده است سلام صبح بخیر🤩
(🌿 من نزد گمان بنده مؤمن خویش هستم، و مطابق گمان "بنده ام" با او رفتار میکنم🌿)... حدیث قدسی ✨ –––––– 📆1402/12/13
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#وصال #پارت_1 سه سالی از شروع زندگی مشترک من و ایلیا می‌گذشت؛ ایلیا تقریبا تحصیلش رو به اتمام بود،
علیرضا: سلام آبجی، خسته نباشی. فاطمه: ممنون داداش، شما هم خسته نباشی، امروز شیفت نبودی مگه؟ علیرضا: نه، حال رویا یکم خوش نبود پیشش موندم. فاطمه: خیره، ناخوشی برا دشمنش باشه. علیرضا: خیره آبجی، داری عمه میشی. فاطمه: چی!؟ جدی میگی؟ علیرضا: از حالا هرچی میشه میگن آره جون عمه‌ات، عمه‌ات بمیره.... فاطمه: عمه صدبار قربون قدمش بره الهی، چشمت روشن. علیرضا: ایلیا هنوز نیومده؟ فاطمه: نه دو روزه قم، این آخر ترم خیلی سرش شلوغه، امسال ان‌شاالله تحصیلش تموم میشه. علیرضا: می‌خواد عمامه هم سر بزاره؟ فاطمه: نه، ثبت‌نام کرده برا سپاه، البته اگر قبولش کنن، با این هویتی که داره و اینا فکر نمی‌کنم ولی خب رفته حضوری صحبت کرده یه چندتا از اساتید درجه یک حوزه تاییدش کردن پیش سردار و سپاه تا ببینیم چطور میشه. علیرضا: چرا ملبس نمیشه؟ فاطمه: میگه من در حدی نیستم که لباس پیامبر بپوشم، هنوز به اون درجه از پاکی نفس نرسیدم که بخوام لباس اونا رو بپوشم تا بعد الگو بشم، می‌خوام وقتی این لباس می‌پوشم از عجب و کبر و غرور هرچی گناهه به دور باشم که اگر کسی خواست منو الگوش قرار بده به خطا نره، هرچند خودش دوست نداره الگو باشه ولی خب میگه اون لباس ناچارا از تو یه الگوی دینی میسازه. علیرضا: دید جالبیه، تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم. امیر مهدی کجاست؟ فاطمه: خوابیده، یکم تب کرده. علیرضا: ای بابا، پس حسابی سرت شلوغه. پس با اجازه من دیگه برم، اگر کاری داشتی بگو سریع میام تا وقتی ایلیا برگرده. فاطمه: قربون دستت داداش، لطف می‌کنی. سلام رویا جون برسون بهش تبریک بگو. علیرضا: حواست باشه که بچه من رو تو قراره به دنیا بیاری ها. فاطمه: انوقت شما حواست هست که من چندساله تدریس می‌کنم از فضای طبابت فاصله گرفتم؟ علیرضا: از فضای طبابت فاصله گرفتی ، فراموش که نکردی؟ فاطمه: از دست تو. علیرضا واقعا برادر خوبی بود، گذشته‌ها رو به سختی فراموش کردیم، قلب پاکی داشت، هیچ وقت تو این چندسال به روم نیاورد که بخاطر تو مادر از دست رفت یا بد‌رفتاری‌ها و سردی‌هایی که باهاش داشتم رو، از این بابت خیلی خوشحال بودم. ایلیا به من زنگ زد و گفت: برام بلیط گرفته همراه امیر‌مهدی برم گیلان، چون درسش دو هفته دیگه طول می‌کشه و نمیاد تهران. منم بار و بندیلم و بستم و راهی گیلان شدم. چند ماهی میشد خانواده‌ام رو ندیده بودم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~