🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #وصال همه چی رو برا رفتن آماده کردیم، خیالم راحت شد که شر الکس از سرمون کم شد، برا همه مح
#پارت_25
#وصال
بریک: خانم عباسی شما برید ایران من قول میدم ایلیا و پسرتون رو سالم به شما برگردونم.
فاطمه: یعنی شما نمیدونید این مصیبت کار کیه!؟
لوکاس: کار الکس، اون ضربه خورده فکر میکردیم برا انتقام میاد سراغ من یا بریک، نه شما.
بریک: نمیتونه از آمریکا خارج شده باشه، همین الان من دستور دادم تمام جاهایی که ممکنه الکس اونجا باشه رو برن بگردن.
فاطمه: من فقط با همسر و فرزندم ایران برمیگردم، فقط سه روز بهتون وقت میدم، وگرنه مجبورم از دولت ایران برا این کار کمک بگیرم.
بریک: خانم عباسی، اجازه بدید ما این مشکل رو حل میکنیم.
فاطمه: همین که گفتم.
لوکاس: خانم عباسی منم با شما موافقم؛ هرچند ورود ایران به این قضیه برا دولت آمریکا گرون تموم میشه ولی اگر اتفاقی بدتر بیافته اون وقت بهای سنگینتری بدیم.
هوا روبه تاریکی میرفت، سجادهام رو پهن کردم و با خدا خلوت کردم.
خدایا خودت گفتی لایکلف الله نفسا الا وسعها؛ من وسع این همه مصیبت رو ندارم، من دووم نمیآرم، لطفا منو اینطوری امتحان نکن.
بریک: مگه دستم به اون یهودی زاده نرسه.
لوکاس: ما اشتباه کردیم، نباید اونا رو وارد بازی میکردیم.
بریک: اگر بلایی سر ایلیا و اون بچه بیاد بهاش رو با جونش میده.
لوکاس: الان داری چیکار میکنی؟
بریک: دارم به اسرائیل نامه میزنم، اونا باید بدونن الکس چه غلطی کرده، اگر باعث خلل در منافعشون بشه قطعا جلوش رو میگیرن.
ماکان: آقا، آقا .....
بریک: چیه!؟ چی شده؟
ماکان: الکس، الکس ...
بریک: الکس چی؟
الکس: جمعتون جمع، پشت اون صندلی جات خوبه؟
بریک: خیلی رذلی الکس.
الکس: اومدم تبریک بگم، براتون هدیهای هم آوردم، امیدوارم خوشتون بیاد.
لوکاس: الکس تمومش کن.
الکس: بفرمایید، ببخشید خیلی ناچیزه.
بریک: تو، تو چه غلطی کردی، اون بچه... بچه کجاست؟ اونو پس بده حداقل.
الکس: براتون روزهای خوبی رو آرزو مندم، فقط خواستم بگم تو آمریکا دنبالشون نگرد، اونا اسرائیل هستن، ایلیا نفسهای آخرش رو همونجا داره میکشه.
نیمههای شب بود؛ همه جا تو سکوت فرو رفته، صدای جای خالی بچهام فضا رو پر کرده بود.
یهو متوجه شدم اس ام اس به گوشیم اومد، فورا سمت کیفم رفتم و گوشیم رو نگاه انداختم.
در کمال تعجب پیام از طرف خانم سلیمانی بود.
فورا باهاشون تماس گرفتم.
فاطمه: الو، استاد...
استاد: دخترم بیسر و صدا بیا خونه منتظرتم.
چادر سر کردم و فورا راه افتادم سمت خونه استاد، اینقدر ذهنم درگیر بود که متوجه نشدم استاد چطوره فهمیده من آمریکا هستم!؟ من که چندبار اونجا رفتم ولی کسی ازشون خبری نداشت پس حالا....
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_25 #وصال بریک: خانم عباسی شما برید ایران من قول میدم ایلیا و پسرتون رو سالم به شما برگردونم.
چند نفر موافق هستند پارت بگذارم ؟🤔
اینجا بهم بگو👇👇
https://EitaaBot.ir/poll/tswp
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
چند نفر موافق هستند پارت بگذارم ؟🤔 اینجا بهم بگو👇👇 https://EitaaBot.ir/poll/tswp
درصد مشارکت هرچقدر بالا باشه احتمال پارت گذاشتن بالا میره
از 231 نفر دست کم 100نفر نظر بدن لطفا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_25 #وصال بریک: خانم عباسی شما برید ایران من قول میدم ایلیا و پسرتون رو سالم به شما برگردونم.
#پارت_26
#وصال
استاد: سلام، خوش اومدی عزیزم
فاطمه: سلام استاد، واقعا چقدر نیاز داشتم به آغوشتون تو این شرایط
استاد: بیا داخل چند نفر دیگه هم هستن
محمد: سلام خانم دکتر
علیرضا: سلام آبجی
حسین: سلام علیکم
فاطمه: اینجا چه خبره!؟
استاد: مگه ایلیا و امیر مهدی غیب نشدن؟
فاطمه: شما از کجا میدونید؟
محمد: ما از همه چی خبر داریم، باید بگم الکس میخواست این نقشه رو سالها پیش تو ایران اجرا کنه، به دلایلی که مکانش نیست بگم نتونست ولی نهایتا امروز از این فرصت استفاده کرد.
فاطمه: علیرضا تو اینجا چیکار میکنی؟
علیرضا: امشب خیلی چیزها رو میفهمی آبجی
استاد: ایشون هم آقا حسین دیان هستن پسر عموی همسرت.
فاطمه: ولی ایلیا همش چند وقته خانوادهاش روپیدا کرده.
اون شب من متوجه شدم که برادرم و استاد تو وزارت اطلاعات هستند، آقا محمد هم یکی از اونا بود.
حسین آقا هم بعد از اینکه ایلیا یک ماه پیش لبنان بود، متوجه قضیه میشه و جز ارتش حزب الله.
استاد: اینجا اومدیم تا تصمیم بگیریم که چیکار باید بکنیم.
محمد: خانم دکتر شما همراه آقا حسین و علیرضا باید برید لبنان.
فاطمه: اونجا چرا!؟
استاد: چون متوجه شدیم همون ساعت اول که ایلیا رو گرفتن برده اسرائیل.
فاطمه: چی!؟ کی تونست این کار رو بکنه؟
حسین: احتمال میدم هنوز نرسیده باشن اسرائیل، از اینجا تا اسرائیل خیلی راهه.
فاطمه: خب جلوشون رو بگیرید.
علیرضا: اون فقط به ایلیا و پسرت اکتفا نمیکنه، اون دنبال تو هم هست، اون در درجه اول باید فکر کنه که تو از آمریکا خارج شدی و رفتی لبنان، اون وقت معلوم میشه که واقعا اونا خارج شدن یا نه.
استاد: نگران نباش، ما میدونیم آقای بریک و لوکاس هم دنبال اونا دارن میگردن، فقط حواست باشه اونا چیزی نفهمن از حضورمون، به یه بهونهای بزن بیرون از اونجا در اسرع وقت باید بری لبنان.
فاطمه: باشه چشم، من.... من....
علیرضا: خواهر با این استرس نمیتونی کاری کنی آروم باش گفتم که قول میدم شوهرت و بچه رو سالم بهت برگردونیم.
بهانه تراشی سخت ترین کاری بود که تو اون لحظه از من توقع داشتن انجام بدم.
بریک: اجازه بدید خودم شخصا شما رو بدرقه کنم خانم من نگران هستم
فاطمه: نه جناب ممنون، فقط لطفا هر خبری شد فورا به من اطلاع بدید من منتظرم.
ماکان: من با شما میام، به عنوان برادر شوهر منو قبول کنید، ایلیا برادر من، درسته از یه پدرو مادر نیستیم ولی درست نیست من همه چی رو بخاطر تغییر دینش فراموش کنم و به شما پشت کنم
فاطمه: از همه شما ممنون هستم، بابت این همه درکتون، جناب بریک، ماکان من تو این مدت متوجه شدم حساب مردم آمریکا از دولت جنایتکارش جداست، از همه شما ممنون هستم، ولی من باید تنها برم، زود هم برمیگردم شوهر و بچهام رو حتما باید پیدا کنم.
بریک: بیشتر از این اصرار نمیکنم، زودتر برید تا من خیالم راحت بشه شما جاتون امنه.
فاطمه: ممنون.
برای رفع شک سمت فرودگاه رفتم، از اونجا بعد از یک ساعت انتظار همراه علیرضا و آقا محمد برگشتم منزل خانم سلیمانی.
استاد: همه وسایلت رو اینجا بزار، هیچی با خودت نبر.
علیرضا: بلیط پرواز به لبنان سه ساعت دیگهاست، زودتر باید بریم.
محمد: بچهها بچهها یه خبر.
فاطمه: چیه!؟ ایلیا پیدا شده، بچهام!؟
محمد: همین الان جاسوسهامون خبر دادن که ایلیا و بچه هنوز آمریکا هستن، اما قصد دارن اونا رو به زودی بفرستن اسرائیل.
فاطمه: حالشون چطوره!؟ بچهام بچهام حتما خیلی ترسیده و گرسنه است.
استاد: فاطمه جان، آروم باش عزیزم.
تا برسم لبنان جون به لب شدم، نمیدونم چند دورصلوات فرستادم و آیه الکرسی خوندم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_26 #وصال استاد: سلام، خوش اومدی عزیزم فاطمه: سلام استاد، واقعا چقدر نیاز داشتم به آغوشتون تو
اینو واسه اون شش نفری گذاشتم که نظر دادن
بقیه هم نظر بدن یه پارت دیگه میدم
تا بیست نظر برسه پارت میدم
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[محبت امیرالمؤمنین]
تب کردن امام علی به خاطر قنبر
شیخ عباس صراف