🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #وصال به دستور و فکر و برنامهای که آقای بریک برامون چیده بود اعتماد کردیم و موندیم آمریک
وقتی اینطوری تو سکوت فرو میرید میترسم😥
کجایید؟
تازگیا لفت هم میدید🥺😔
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #وصال به دستور و فکر و برنامهای که آقای بریک برامون چیده بود اعتماد کردیم و موندیم آمریک
سلام دوستان دیشب شارژ گوشیم تموم شد نشد پارت بعدی رو بگذارم😔
ولی امروز حتما میگذارم منتظر باشید☺️
ممنون از صبوریتون
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #وصال به دستور و فکر و برنامهای که آقای بریک برامون چیده بود اعتماد کردیم و موندیم آمریک
#پارت_23
#وصال
الکس از روی عصبانیت با گوشه چشم نگاهی به بریک و لوکاس انداخت، دندان قرچهای کرد و گفت:
الکس: جناب قاضی، اگر من این دستور داده بودم باید طوری عمل میکردم که مدرکی از من باقی نمونه، هیچ دلیلی نداشت که من ضاربان رو زنده بگذارم.
در ضمن قاضی قبلی بیگناهی من را ثابت کرد.
قاضی: دزدیدن اطلاعات خانم دکتر عباسی توسط خانم سلیمانی و تهدید ایشان رو چه میگویید؟
من وظیفه دارم پرونده را مجدد بررسی کنم، حکمی که داده شده در پنج سال پیش درست نبوده و نیاز به بررسی مجدد دارد.
الکس حسابی عصبانی شده بود، دستی بر صورت بی ریشش کشید و آن را به زیر گلویش برد.
بریک: اجازه نمیدم مثل پنج سال پیش قصر در بری الکس.
الکس: تو با حمایت دولت اسرائیل به قدرت رسیدی، این خیانتت رو فراموش نمیکنم.
لوکاس: اتفاقا من و بریک بخاطر استحکام اسرائیل این کار رو میکنیم، تو مثلا مغز متفکر اونایی ولی یه جو عقل نداری، اسرائیل باید تو رو حذف کنه وگر نه به شدت از جانبت ضربه میخوره.
ماکان: الان چی میشه آقا؟
بریک: نگران نباش این بار همه چی به نفع ماست.
قرار دادگاه بعدی ۲۰ روز دیگر بود، در این جلسه سفیر ایران نیز دعوت شده بود، قرار بود دادگاه تمام ابعاد قضیه را مجدد برای سفیر ایران توضیح دهد، البته دولت آمریکا از سر دلسوزی و رابطه دوستانه این کار را نکرد بلکه جهت پاکسازی وجه خود و برای انحراف افکار عموم مردم در آمریکا و غربدوستان ایرانی این کار را میکرد؛ میخواست بگوید ما نیز عدالت را اجرا میکنیم.
ایلیا: بیست روز دیگه هم باید اینجا بمونیم؟
بریک: بله، آقای قاضی قرار شد مجدد پرونده رو به اجرا دربیاره، همه مدارک رو جهت بررسی مجدد بهشون تحویل دادم، حتی فیلمهای دوربین مداربسته دفتر که نشون میداد الکس با خانم سلیمانی بگو مگو کرد و چیزی تحویل گرفت.
ایلیا نگاهی به فاطمه انداخت، این مدت کاملا سکوت کرده بود، حرفی نمیزد و فقط به اتفاقاتی که داشت رقم میخورد گوش سپرده بود.
ایلیا: فاطمه جان، چی شده؟ میدونم از اینکه اینجایی احساس راحتی نمیکنی، اما چارهای نداریم، یکم صبر کن من که کار الکس رو تموم کنم قول میدم به سلامت برگردونمت ایران، دیگه هم پامون رو آمریکا نمیگذاریم.
فاطمه: ایلیا آمریکا هیچ وقت خیرخواه ایران نبوده، اونا داعش رو تاسیس کردن و انداختن به جون سوریه و مردم مظلومش.
اونا با اسرائیل و انگلیس همدست هستن، این پرونده هم مثل پرونده قبلی به نفع الکس، چون اون قدرت داره، حمایت اسرائیل رو داره.
ایلیا: آقای بریک گفت الکس دیگه مثل قبل وجه خوبی پیش اسرائیلیها نداره، اونا هنوز بابت شکستی که در دریافت اطلاعات از تو خورده رو دارن به سرش میزنن.
فاطمه: ایلیا من احساس خوبی ندارم، بیا زودتر بریم، اینجا جامون امن نیست.
ایلیا: دورت بگردم، منم مثل تو دیگه خسته شدم، ولی باید یکم صبر کنیم تا حق تو، و انتقام خون ریخته شده خانواده و دزدیده شدن هویتم رو از الکس بگیرم، ایلیات رو ببخش قول میدم برات جبران کنم.
دلشوره روز و شبم رو گرفته بود، امیر مهدی هم دیگه کلافه شده بود، مجبور بودم یطوری سرگرمش کنم تا این روزها هم بگذره.
بیست روز رو با خون دل سپری کردیم، آقای بریک مهیای رفتن به جلسه دادگاه شد.
بریک: بهتون قول میدم این دفعه آخرشه، دیگه امروز پرونده رو میبندم.
ایلیا: موفق باشید آقا.
همه در جلسه حضور داشتند؛ سفیرایران، لوکاس، بریک، الکس.
با کوبیده شدن چکش چوبی به میز جلسه شکل رسمی به خود گرفت.
قاضی: ابعاد پرونده جنایی رو بررسی کردم، با استفاده از متهمان صحنه جرم بازسازی شد، مدارکی دیگر نیز در محکومیت جناب الکس به دستم رسیده، هزینههایی که به دو متهم مذکور پرداخت شده با سه واسطه به جناب الکس برمیگرده، بنابراین جناب الکس محکوم به پرداخت ۱۰۰ میلیون دلار به دولت ایران است، از جهتی که ایشون یکی از افراد بلند پایه هستند نمیتوانیم اورا به دولت ایران تحویل دهیم، اما متهمان دونالد ساترلند و جیسون جونز را به دولت ایران واگذار میکنیم.
الکس: جناب قاضی من اعتراض دارم، من تو این کار هیچ نقشی نداشتم، این دوتا زیر دست من بودن طبیعیه از من حقوق بگیرن.
قاضی: مقدار هزینه دریافتی اونا از حقوق ماهانهآنها بیشتر بوده، اونا همه چی رو اعتراف کردن، جناب الکس شما با رشوه دادن به قاضی سابق پرونده را به نفع خود مسکوت نگه داشتید.
الکس دیگه کم آورده بود، از جانب اسرائیل هم هیچ حمایتی نشد، هیئت دانشگاه در همان روز اون رو عزل کرد، و یه نامه بلند بالا به دولت ایران و خانم عباسی جهت عذر خواهی ارسال کردند.
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #وصال به دستور و فکر و برنامهای که آقای بریک برامون چیده بود اعتماد کردیم و موندیم آمریک
ایلیا: دیدی گفتم، همه چی این دفعه به نفع ماست، تموم شد الکس دیگه نابود شد.
فاطمه: اسرائیل هنوز هم حامی الکس، من مطئنم اونو همین طوری کنار نمیزنن.
ایلیا: دیگه برام مهم نیست اسرائیل قبولش داره یا نه، هرچی هست من به هدفم رسیدم. معلوم شد اون قصد کشتن تو رو داشته همین برای من کافیه.
بریک: ممنون که صبر کردید و این چند روز رو هم به سختی سپری کردید، من باز هم تونستم به دانشگاه برگردم، اینو مدیون شما دوتا هستم، من انسان دوستی شما رو دیدم خانم عباسی، اما روم نمیشه با اتفاقاتی که افتاد مجدد ازتون درخواستی کنم.
به هر حال ممنونم، این سه تا بلیط هست برا بعد از ظهر به مقصد ایران امیدوارم سفر خوبی داشته باشید.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 گوشهای از پارت آینده منو ببخش که این همه بهت سختی دادم، حلالم کن. همه چی بهم پیچیده، فق
دلیل این آینده رو میگم😅
فقط صبور باشید
فکر کردم تو دوتا پارت جا میشه ولی اشتباه محاسباتی رخ داده😅😅
گوشهای از پارتهای بعدی😁
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_23 #وصال الکس از روی عصبانیت با گوشه چشم نگاهی به بریک و لوکاس انداخت، دندان قرچهای کرد و گ
#پارت_24
#وصال
همه چی رو برا رفتن آماده کردیم، خیالم راحت شد که شر الکس از سرمون کم شد، برا همه محرز شد اسرائیل هم دیگه رو الکس حساب باز نکرده و اونو کنار گذاشته وگرنه باید ازش دفاع میکردن تو دادگاه.
حالا که خیالم راحت شده بود تصمیم گرفتم مجدد به خونه خانم سلیمانی سر بزنم شاید ایندفعه بتونم ازش خبری بگیرم.
فاطمه: ایلیا تو و امیر مهدی بمونید من برم ببینم خانم سلیمانی خونه هست یا نه.
ایلیا: فقط زود برگرد عزیزم به پرواز برسیم.
منم میرم که ببینم تو خونه خودم چیزی جا مونده یا نه بعد هم میسپارمش به ماکان برای فروش پولش به کارمون میاد.
فاطمه: خوبه، ممنون.
رفتم که خبری از خانم سلیمانی بگیرم؛ از در و همسایهای که اونو میشناختن اونجا سراغشون رو گرفتم کسی ازش خبر نداشت.
خیلی مأیوس شدم، دلم تنگش شده بود، تو این خونه هم کم خاطره نداشتم.
بعد ازاینکه از پیدا کردن خانم سلیمانی ناامید شدم، گفتم برم به خونهای که آقای بریک به من داده بود سر بزنم، نمیدونم چرا دلم خواست اونجا رو ببینم.
خاطره ترس و خوشیهایی که اونجا داشتم برام تداعی شد، محافظتهای ایلیا و نگهبانیهاش همه مجدد جلو چشمم اومد.
متوجه گذشت زمان نشدم، به خودم اومد چهل دقیقه بود که بیرون زده بودم، فورا برگشتم تا از پرواز جا نمونیم.
بریک: خوش اومدید، کارتون تموم شد؟
فاطمه: بله، رفته بودم چندتا جا رو ببینم، ایلیا برنگشته؟
بریک: نه هنوز، منتظریم برگرده همراه پسرتون تا ببریمتون فرودگاه.
الان ماکان رو میفرستم دنبالش.
فاطمه: ممنون لطف میکنید.
رفتم سراغ چک کردن وسایل و چیدمان درست تو چمدون و ساک، همه چی کامل بود.
فاطمه: آقای بریک دیر نکردن ؟
بریک: چرا بنظرم دیر شده، ماکان هم نیومد، الان باهاش تماس میگیرم.
الو، ماکان کجایی ؟
حرفهایی بین ماکان و بریک رد و بدل شد منو رو نگران کرد.
فاطمه: آقا بریک چی شده؟
بریک: هیچی چیزی نشده، شما همین جا باشید من برمیگردم.
فاطمه: آقا بریک خواهش میکنم بگید چی شده، اتفاقی برا ایلیا و پسرم افتاده؟
بریک: گفتم که نه، من میرم برمیگردم
فاطمه: منم باهاتون میام.
بریک: خانم عباسی خواهش میکنم.
فاطمه: نه، همین که گفتم من هم میام.
تا برسیم جون به لب شدم.
ماکان: خانم شما....
فاطمه: ایلیا کو!؟ پسرم کجاست؟
بریک: ماکان بگو چه خبره؟
ماکان: وقتی اومدم اینجا دیدم قفل در شکسته و ایلیا و پسرتون نیستن.
فاطمه: یعنی چی نیستن؟ کجا میتونن رفته باشن؟
ماکان: نمیدونم، چیز مشکوکی جز شکسته بودن قفل در تو خونه پیدا نکردم.
تازه داشتم به خوشی زندگی لبخند میزدم، قرار بود با ایلیا روزهای خوبی رو سپری کنیم، قرار بود بریم ایران و دیگه برنگردیم آمریکا، اما با غیب شدن یهویی شوهرم و جگر گوشهام کل دنیا رو سرم خراب شد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی وانتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #وصال همه چی رو برا رفتن آماده کردیم، خیالم راحت شد که شر الکس از سرمون کم شد، برا همه مح
#پارت_25
#وصال
بریک: خانم عباسی شما برید ایران من قول میدم ایلیا و پسرتون رو سالم به شما برگردونم.
فاطمه: یعنی شما نمیدونید این مصیبت کار کیه!؟
لوکاس: کار الکس، اون ضربه خورده فکر میکردیم برا انتقام میاد سراغ من یا بریک، نه شما.
بریک: نمیتونه از آمریکا خارج شده باشه، همین الان من دستور دادم تمام جاهایی که ممکنه الکس اونجا باشه رو برن بگردن.
فاطمه: من فقط با همسر و فرزندم ایران برمیگردم، فقط سه روز بهتون وقت میدم، وگرنه مجبورم از دولت ایران برا این کار کمک بگیرم.
بریک: خانم عباسی، اجازه بدید ما این مشکل رو حل میکنیم.
فاطمه: همین که گفتم.
لوکاس: خانم عباسی منم با شما موافقم؛ هرچند ورود ایران به این قضیه برا دولت آمریکا گرون تموم میشه ولی اگر اتفاقی بدتر بیافته اون وقت بهای سنگینتری بدیم.
هوا روبه تاریکی میرفت، سجادهام رو پهن کردم و با خدا خلوت کردم.
خدایا خودت گفتی لایکلف الله نفسا الا وسعها؛ من وسع این همه مصیبت رو ندارم، من دووم نمیآرم، لطفا منو اینطوری امتحان نکن.
بریک: مگه دستم به اون یهودی زاده نرسه.
لوکاس: ما اشتباه کردیم، نباید اونا رو وارد بازی میکردیم.
بریک: اگر بلایی سر ایلیا و اون بچه بیاد بهاش رو با جونش میده.
لوکاس: الان داری چیکار میکنی؟
بریک: دارم به اسرائیل نامه میزنم، اونا باید بدونن الکس چه غلطی کرده، اگر باعث خلل در منافعشون بشه قطعا جلوش رو میگیرن.
ماکان: آقا، آقا .....
بریک: چیه!؟ چی شده؟
ماکان: الکس، الکس ...
بریک: الکس چی؟
الکس: جمعتون جمع، پشت اون صندلی جات خوبه؟
بریک: خیلی رذلی الکس.
الکس: اومدم تبریک بگم، براتون هدیهای هم آوردم، امیدوارم خوشتون بیاد.
لوکاس: الکس تمومش کن.
الکس: بفرمایید، ببخشید خیلی ناچیزه.
بریک: تو، تو چه غلطی کردی، اون بچه... بچه کجاست؟ اونو پس بده حداقل.
الکس: براتون روزهای خوبی رو آرزو مندم، فقط خواستم بگم تو آمریکا دنبالشون نگرد، اونا اسرائیل هستن، ایلیا نفسهای آخرش رو همونجا داره میکشه.
نیمههای شب بود؛ همه جا تو سکوت فرو رفته، صدای جای خالی بچهام فضا رو پر کرده بود.
یهو متوجه شدم اس ام اس به گوشیم اومد، فورا سمت کیفم رفتم و گوشیم رو نگاه انداختم.
در کمال تعجب پیام از طرف خانم سلیمانی بود.
فورا باهاشون تماس گرفتم.
فاطمه: الو، استاد...
استاد: دخترم بیسر و صدا بیا خونه منتظرتم.
چادر سر کردم و فورا راه افتادم سمت خونه استاد، اینقدر ذهنم درگیر بود که متوجه نشدم استاد چطوره فهمیده من آمریکا هستم!؟ من که چندبار اونجا رفتم ولی کسی ازشون خبری نداشت پس حالا....
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_25 #وصال بریک: خانم عباسی شما برید ایران من قول میدم ایلیا و پسرتون رو سالم به شما برگردونم.
چند نفر موافق هستند پارت بگذارم ؟🤔
اینجا بهم بگو👇👇
https://EitaaBot.ir/poll/tswp
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
چند نفر موافق هستند پارت بگذارم ؟🤔 اینجا بهم بگو👇👇 https://EitaaBot.ir/poll/tswp
درصد مشارکت هرچقدر بالا باشه احتمال پارت گذاشتن بالا میره
از 231 نفر دست کم 100نفر نظر بدن لطفا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_25 #وصال بریک: خانم عباسی شما برید ایران من قول میدم ایلیا و پسرتون رو سالم به شما برگردونم.
#پارت_26
#وصال
استاد: سلام، خوش اومدی عزیزم
فاطمه: سلام استاد، واقعا چقدر نیاز داشتم به آغوشتون تو این شرایط
استاد: بیا داخل چند نفر دیگه هم هستن
محمد: سلام خانم دکتر
علیرضا: سلام آبجی
حسین: سلام علیکم
فاطمه: اینجا چه خبره!؟
استاد: مگه ایلیا و امیر مهدی غیب نشدن؟
فاطمه: شما از کجا میدونید؟
محمد: ما از همه چی خبر داریم، باید بگم الکس میخواست این نقشه رو سالها پیش تو ایران اجرا کنه، به دلایلی که مکانش نیست بگم نتونست ولی نهایتا امروز از این فرصت استفاده کرد.
فاطمه: علیرضا تو اینجا چیکار میکنی؟
علیرضا: امشب خیلی چیزها رو میفهمی آبجی
استاد: ایشون هم آقا حسین دیان هستن پسر عموی همسرت.
فاطمه: ولی ایلیا همش چند وقته خانوادهاش روپیدا کرده.
اون شب من متوجه شدم که برادرم و استاد تو وزارت اطلاعات هستند، آقا محمد هم یکی از اونا بود.
حسین آقا هم بعد از اینکه ایلیا یک ماه پیش لبنان بود، متوجه قضیه میشه و جز ارتش حزب الله.
استاد: اینجا اومدیم تا تصمیم بگیریم که چیکار باید بکنیم.
محمد: خانم دکتر شما همراه آقا حسین و علیرضا باید برید لبنان.
فاطمه: اونجا چرا!؟
استاد: چون متوجه شدیم همون ساعت اول که ایلیا رو گرفتن برده اسرائیل.
فاطمه: چی!؟ کی تونست این کار رو بکنه؟
حسین: احتمال میدم هنوز نرسیده باشن اسرائیل، از اینجا تا اسرائیل خیلی راهه.
فاطمه: خب جلوشون رو بگیرید.
علیرضا: اون فقط به ایلیا و پسرت اکتفا نمیکنه، اون دنبال تو هم هست، اون در درجه اول باید فکر کنه که تو از آمریکا خارج شدی و رفتی لبنان، اون وقت معلوم میشه که واقعا اونا خارج شدن یا نه.
استاد: نگران نباش، ما میدونیم آقای بریک و لوکاس هم دنبال اونا دارن میگردن، فقط حواست باشه اونا چیزی نفهمن از حضورمون، به یه بهونهای بزن بیرون از اونجا در اسرع وقت باید بری لبنان.
فاطمه: باشه چشم، من.... من....
علیرضا: خواهر با این استرس نمیتونی کاری کنی آروم باش گفتم که قول میدم شوهرت و بچه رو سالم بهت برگردونیم.
بهانه تراشی سخت ترین کاری بود که تو اون لحظه از من توقع داشتن انجام بدم.
بریک: اجازه بدید خودم شخصا شما رو بدرقه کنم خانم من نگران هستم
فاطمه: نه جناب ممنون، فقط لطفا هر خبری شد فورا به من اطلاع بدید من منتظرم.
ماکان: من با شما میام، به عنوان برادر شوهر منو قبول کنید، ایلیا برادر من، درسته از یه پدرو مادر نیستیم ولی درست نیست من همه چی رو بخاطر تغییر دینش فراموش کنم و به شما پشت کنم
فاطمه: از همه شما ممنون هستم، بابت این همه درکتون، جناب بریک، ماکان من تو این مدت متوجه شدم حساب مردم آمریکا از دولت جنایتکارش جداست، از همه شما ممنون هستم، ولی من باید تنها برم، زود هم برمیگردم شوهر و بچهام رو حتما باید پیدا کنم.
بریک: بیشتر از این اصرار نمیکنم، زودتر برید تا من خیالم راحت بشه شما جاتون امنه.
فاطمه: ممنون.
برای رفع شک سمت فرودگاه رفتم، از اونجا بعد از یک ساعت انتظار همراه علیرضا و آقا محمد برگشتم منزل خانم سلیمانی.
استاد: همه وسایلت رو اینجا بزار، هیچی با خودت نبر.
علیرضا: بلیط پرواز به لبنان سه ساعت دیگهاست، زودتر باید بریم.
محمد: بچهها بچهها یه خبر.
فاطمه: چیه!؟ ایلیا پیدا شده، بچهام!؟
محمد: همین الان جاسوسهامون خبر دادن که ایلیا و بچه هنوز آمریکا هستن، اما قصد دارن اونا رو به زودی بفرستن اسرائیل.
فاطمه: حالشون چطوره!؟ بچهام بچهام حتما خیلی ترسیده و گرسنه است.
استاد: فاطمه جان، آروم باش عزیزم.
تا برسم لبنان جون به لب شدم، نمیدونم چند دورصلوات فرستادم و آیه الکرسی خوندم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_26 #وصال استاد: سلام، خوش اومدی عزیزم فاطمه: سلام استاد، واقعا چقدر نیاز داشتم به آغوشتون تو
اینو واسه اون شش نفری گذاشتم که نظر دادن
بقیه هم نظر بدن یه پارت دیگه میدم
تا بیست نظر برسه پارت میدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[محبت امیرالمؤمنین]
تب کردن امام علی به خاطر قنبر
شیخ عباس صراف
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
[محبت امیرالمؤمنین] تب کردن امام علی به خاطر قنبر شیخ عباس صراف
پدر است دیگر🥺
برای فرزندش تب کرد😭
آه آه، چه پدری ما داریم
کاش قدر بدونیم
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_26 #وصال استاد: سلام، خوش اومدی عزیزم فاطمه: سلام استاد، واقعا چقدر نیاز داشتم به آغوشتون تو
#پارت_27
#وصال
فاطمه: چی شد خبری ندادن از آمریکا؟
علیرضا: نه آبجی هنوز هیچی، چیزی که برا ما روشنه اینه که اونا از آمریکا خارج نشدن.
فاطمه: بچهام تحمل نداره، پنج روز که خبری ازش ندارم، کجا میخوابه، چی میخوره، مبادا ترسونده باشنش، ای خدا چه بلایی سرش اومده؟
علیرضا: با این فکرها خودت رو اذیت نکن، برو یکم بخواب، پنج روز نه غذا خوردی نه خوابیدی، یکم استراحت کن.
فاطمه: علیرضا تو نمیتونی درک کنی من چه حالی دارم، اون الکس هر چیزی ازش سر میزنه، اون وحشی بچه و بزرگسال فرقی به حالش نداره، اون کینه داره از ایلیا، این کینه دو طرفه کار دستمون داد.
حسین: بیاید، بیاید، همین الان خبر دادن اونا هنوز آمریکا هستن، جاسوس نفوذیمون گفت فقط ایلیا پیش الکس، بچهای اونجا نیست.
فاطمه: چی! بچهنیست؟ یعنی چی نیست؟ پس بچه من رو چیکار کردن؟
علیرضا: همین که ایلیا اونجاست خوبه، کارمون راحتتر میشه.
فاطمه: بیاید برگردیم آمریکا
علیرضا: یعنی چی برگردیم ؟ ما بخاطر تو اومدیم، اون نباید دستش به تو برسه اگر تو رو هم گرو بگیره کارمون سخت میشه.
فاطمه: الان شما اینجا چیکار میتونید بکنید؟ بچهام نیست، معلوم نیست چه بلایی سرش آورده، من اینجا دلم امون نمیده.
دریغ از یه ذره توجه، من هرچی ضجه و ناله کردم اون دوتا کار خودشون رو پیش میبردن.
الان حال و روز خانوادهام اونجا چطوریه؟ حتما خبر رو شنیدن و حسابی نگران شدن.
حسین: ولی واقعا چه بلایی سر بچه آورده؟ یهودیا سابقه سیاهی تو نابود کردن بچهها دارن، راستش آرزو میکنم بچهمرده باشه، اگر زنده باشه حتما داره زجر میکشه.
علیرضا: آره، اینم حرفیه؛ ولی هر بلایی سر بچه اومده باشه خواهرم دق میکنه.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~