🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_37 #وصال محمد: ان شاالله که خستگی از تنتون بیرون رفته باشه. فاطمه: ممنونم، ولی این خستگی فقط
#پارت_38
#وصال
فاطمه: نمیگید چیکار باید بکنم؟
محمد: منتظریم شما یه تسلط روخودتون داشته باشید.
فاطمه: من که رو خودم مسلطم، منظورتون چیه؟
سلیمانی: هراسونی هنوز عزیزم، با این روحیهای که الان داری با دیدن ایلیا ممکنه که عنان از کف بدی و مشکل درست بشه.
فاطمه: اگر به من اعتماد ندارید چرا منو خواستید؟ خودتون انجام میدادید.
علیرضا: چون قبلا دیدیم که چطوری امیر رو پس گرفتی، برامون روشنه که اگر مثل همون روز خودت رو کنترل کنی و بر خودت تسلط داشته باشی میتونی ایلیا رو هم پس بگیری.
خیلی هم بد نمیگفتن، من تظاهر به صبر میکردم، حساسیت کار خیلی بالا بود و نیاز بود که من نسبت به این اتفاق خیلی عادی ومعمولی رفتار کنم.
چند روز رو خودم کار کردم، از خدا و شهدا کمک خواستم که منو تو این مسیر کمک کنند، بهم صبر بدن ایلیا رو در هر حالتی دیدم صبر کنم و این قضیه ختم به خیر بشه.
..........
جیمان: آقا به این دختره چی جواب بدم؟
الکس: بگو بیاد لبنان، منطقه جنین باهاش قرار بزار، بگو اونجا میای دنبالش، قید کن حتما تنها بیاد.
جیمان: چشم.
الکس: چه حسی داری؟ قرار زنت رو به زودی ببینی، احتمالا دوتایی میرید بهشت
یه قهقه بلند کرد و روش رو برگردوند.
ایلیا: فاطمه اینقدر ساده نیست که گول حرفهات رو بخوره.
الکس: اون برا نجات تو هرکاری میکنه، در ضمن باید بدونی که اگر زنده بمونی خود خانم دکتر تو رو میکشه، به عنوان پدر از بچهاش خوب مراقبت نکردی.
ایلیا: چه بلایی سر بچه اوردی وحشی؟
الکس: این عکس رو برا مامان این بچه فرستادم.
ایلیا: تو چیکار کردی کثافت؟ چطور تونستی این کاررو با اون بچه بکنی؟ بلایی که سر من آوردی رو داری سر بچهام میاری، تو خیلی احمقی الکس، زمانه طوری پیش میره که آدم به اصل خودش برمیگرده، فکر کردی با فروختن بچه به یه خانواده یهودی بچهام از دست میره و یهودی میشه؟
الکس: کاری میکنم هیچ وقت نتونه به اصلش برگرده، در ضمن تو که قرار نیست زنده بمونی بزار اون بچه خانواده داشته باشه.
جیمان: آقا انجام شد.
الکس: یکم از اقا ایلیا پذیرایی کن، امروز خوب پذیرایی نکردیم ازش.
جیمان: چشم.
جیمان با یه سیم برق که خار دار بود شروع کرد به زدن ایلیا، زخمهایی که هنوز خوب نشده بودن دوباره سر باز کردن و خونریزی شروع شد، از سر تا پای ایلیا تقریبا جای سالمی نداشت.
در حین ضربه تکه گوشتهایی از تن ایلیا به خارهای سیم گیر میکرد و جدا میشد.
زخمها بر اثر ضربه عمیق و عمیقتر میشد، ایلیا تلاش میکرد مقاومت کند و زنده بماند تا با دستانش انتقام خانواده و بچهاش رو از الکس بگیره.
جیمان از ضربه زدن خسته شد ولی ایلیا آخ نگفت، نمیدونم اون لحظهها زیر اون ضربهها به چی فکر میکرد که باعث شده بود تحمل کنه اون همه درد و رنج رو.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_38 #وصال فاطمه: نمیگید چیکار باید بکنم؟ محمد: منتظریم شما یه تسلط روخودتون داشته باشید. ف
#پارت_39
#وصال
الکس: کاری که گفتم رو انجام دادی؟
جیمان: بله، هنوز جوابی نداده.
الکس: چه خبر از هولیا و لیام؟
جیمان: دارن با بچه خوش میگذرونن، اخیرا رفتن آلمان، چند روز پیش برگشتن، ظاهرا بچه هم اونا رو قبول کرده.
الکس: خوبه، خیلی خوبه؛ قشنگ که وابسته شد اجازه میدم این ملعون ها بچهشون رو ببینند، اون موقع هرکاری کنن نمیتونن بچه رو پس بگیرن.
جیمان: ولی آقا، شما میخواید بذارید اینا زنده بمونن؟
الکس: قطعا نه
جیمان: چرا اسرائیل نمیاد کمکمون؟ مگه شما به عنوان مغز متفکر اونا نیستید؟
الکس: من اول اعتبار از دست رفتهام رو پس میگیرم و بعد میرم اسرائیل؛ وقتی با اطلاعات استثنایی پزشکی رفتم پیششون میفهمن که من واقعا مغز متفکر هستم.
اون موقع هرکاری دلم بخواد میکنم.
جیمان: آقا من شنیدم تو کلیسا یه کسی هست که آینده رو پیش بینی میکنه، تا حالا به هرکی هرچی گفته راست دراومده.
الکس: تو خودت اونو دیدی؟
جیمان: نه، من کی باشم که بخوام از آیندهام با خبر بشم؛ اما شما اگر برید خوب میشه آینده رو بهتون بگه و بتونید طبق اون پیش برید.
الکس: فعلا حوصله اینا رو ندارم، برو یه سر به ایلیا بزن.
جیمان: چشم
الکس: من میخوام برم یه گشتی تو شهر بزنم، حواست باشه بهش.
جیمان: مراقب خودتون باشید.
ایلیا: دوباره اومدی ازم پذیرایی کنی؟
جیمان: منو ببخش ایلیا، من مجبورم این کار رو بکنم.
ایلیا: چی؟ تو کی هستی؟
جیمان: الکس رفته بیرون، اگر الان فرار نکنی حتما تو و همسرت رو میکشه، قید بچتون رو بزنید و از اینجا برید، اون میخواد تو جبل عامل زنت رو گیر بندازه و بلایی که سر تو آورد سر اون هم بیاره.
ایلیا: فکر کردی من اینقدر احمقم؟ در حین فرار منو بکشید و بعد بدنم رو بسوزونید یا یه جای نامعلوم بدید خوراک حیوانات بشم.
تو که زدی گوشت تن منو کندی، من حتی اگر از اینجا زنده برم بر اثر عفونتهای زخمم زنده نمیمونم.
جیمان: گفتم که مجبور هستم، اگر تظاهر کنم که تو رو دارم میزنم یکی دیگه رو جای من میفرسته و من هم لو میرم.
خواهش میکنم بیشتر از این منو تحت فشار نذار، من نمیتونم هربار با اون سیم تو رو بزنم.
ایلیا: حتی اگر بخوام فرار کنم هم نمیتونم، پاهام رو دیدی؟
جیمان: من فکر اونجاش رو کردم، این قرص باعث میشه تو بمیری، البته موقتا.
من به الکس میگم که تو مردی، بعد هم تو رو میسپاره به من ببرم بندازمت یه جایی.
من میبرم پنهونی بیمارستان، تو زنده میمونی و میری پی زندگیت من هم کارم رو ادامه میدم.
ایلیا لحظاتی به قرص دست جیمان نگاه کرد، تصمیم سختی بود، برگشت بدون بچه پیش فاطمه براش سخت بود، ندیدن فاطمه هم سختتر.
ایلیا: باشه، قبوله.
جیمان: بیا، زودتر بخور.
ایلیا قرص رو خورد، حدود نیم ساعت بعد ایلیا رنگ و روش عوض شد و به زمین افتاد.
جیمان: آقا آقا، آقای الکس، بیچاره شدیم.
الکس: چیه؟ چی شده؟
جیمان: اون، اون پسره، مرده.
الکس: یعنی چی؟ چی میگی؟ مگه نگفتم اون باید زنده بمونه؟
جیمان: آقا چقدر گفتم برا درمان زخمهاش طبیب بیاریم، آخرش اونو به کشتن داد.
الکس: به میلان بگو ببره جایی بندازه که کسی پیداش نکنه.
جیمان: من انجامش میدم.
الکس: نه،تو با من میای، فورا باید از اینجا خارج بشیم.
جیمان: ممکنه میلان کارش رو درست انجام نده برامون درد سر بشه.
الکس: دیگه فرقی نمیکنه اون که مرده،بگو میلان بیاد، تو هم برو بار سفر رو ببند عجله کن.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
و کأن عبوسك سیغیر شیئاً
إبتسم أرجوك، تکفینا حروب هذا العالم
اَخمهایت چیزی را تغییر نمیدهد
لطفا بخند، جنگهای این دنیا ما را کافیست!
#عربی_نوشت
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_39 #وصال الکس: کاری که گفتم رو انجام دادی؟ جیمان: بله، هنوز جوابی نداده. الکس: چه خبر از هول
#پارت_40
#وصال
میلان: چی دستور میفرمایید جناب؟
الکس: اینو بگیر.
میلان: این! برای چیه قربان؟
الکس: حالا که اون پسر مرده، ببر یه جایی خارج از نیویورک یه منطقه دور افتاده؛ اونجا دقایقی بمون وقتی کاملا از مرگش مطمئن شدی برگرد، خودت متوجه میشی که با اون باید چیکار کنی.
میلان: چشم، متوجه شدم قربان، من برای پیشمرگ شدن آمادهام.
الکس: من دیگه از اینجا میخوام خارج بشم، هر ردی از من هست رو پاک کن.
میلان: به روی چشم.
الکس: جیمان آمادهای؟
جیمان: بله، میتونیم بریم.
...............
محمد: به بچهها بگید دست نگه دارن، نقشه تغییر کرده.
علیرضا: دلیلش رو میتونم بپرسم.
محمد: خبر دادن که ایلیا ....
حسین: ایلیا چی!؟
محمد: ایلیا مرده، الکس هم داره خارج میشه.
حسین: نباید جلوی الکس رو بگیریم؟
محمد: الان الکس مهم نیست، باید بفهمیم بعد از مرگ چه بلایی سر ایلیا آورده.
علیرضا: اینو از کجا بفهمیم؟
محمد: همه نقشه ما بهم ریخت، الکس واقعا یک فرد غیر قابل پیش بینی.
چطور به جیمان اعتماد نکرد برا راحت شدن از شر بدن ایلیا، میلان یه فردی هست که شخصیتش تو سایهاست، اما مطمئنم الکس کاملا اثر جرم خودش رو پاک میکنه، پس احتمال داره که....
حسین: احتمال داره که بدن ایلیا رو نابود کنه.
محمد: نه، یه چیزی قبل از اون.
حسین: چی!؟
محمد: اون باید کاملا از مرگ ایلیا مطمئن بشه.
علیرضا: احتمال یک درصد زنده بودن اون رو هم بده، اول سعی میکنه اطرافش رو سفید کنه.
فاطمه: چرا گفتید همه چی رو متوقف کنیم؟ اتفاقی افتاده؟
سلیمانی: آقایون چرا ساکتید، نقشه تغییر کرده؟
محمد: بله، نقشه تغییر کرده، فعلا تا اطلاع ثانوی کاری نکنید، تا از شرایط دقیق الکس و ایلیا مطمئن بشیم.
فاطمه: شرایط دقیق؟ اتفاقی برا ایلیا افتاده؟
محمد: نه، ما فقط نمیخوایم بی گدار به آب بزنیم.
رفتارهاشون مشکوک بود، ولی چارهای نداشتم که اعتماد کنم.
دلشوره و دلهرههام بیشتر از قبل شده بود، مخصوصا نگاههای ترحم آمیز علیرضا و آقا حسین.
تو اون شرایط فقط میتونستم دست به دعا بشم و توسل کنم، هر پیامبر و امامی رو که میشناختم واسطه قرار دادم، نذر جوشن کردم، قربانی برا سلامتی ایلیا.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع.
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
تـو زبان کوردی " باوانـە کم "
معنی خیلی قشنگـی میده یعنۍ
" یہ جـوری تو وجودم ریشہ کردی ك انگار
تیکهای از وجودمـی "
#زبانعشق ♥️