eitaa logo
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
652 عکس
383 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلا کوله بارم بستم مثلا راهی کربلات هستم😭 مثلا تو صدام کردی مثلا تو آغوش تو آرام هستم💔 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحتون همینقدر زیبا😍🤩
محمد: ان شاالله که خستگی از تنتون بیرون رفته باشه. فاطمه: ممنونم، ولی این خستگی فقط با پیدا شدن ایلیا از تنم بیرون می‌ره. علیرضا: ان شاالله اونم پیدا میشه. حسین: سلام علیکم اختی. فاطمه: علیکم السلام. محمد: ما وقتی فهمیدیم که شما چطور بچه رو از الکس تحویل گرفتید حقیقتش هم ترسیدیم هم تو درونمون آفرین گفتیم به این شجاعتتون. الان هم برا همین اینجا هستید. فاطمه: برا همین یعنی چی!؟ باید چی‌کار کنم؟ محمد: اول می‌تونم یه سوال بپرسم؟ فاطمه: بله، بفرمایید. محمد: شما وقتی رفتید ایران به جز خونه پدر و مادرتون جای دیگه رفتید؟ فاطمه: مثلا کجا؟ محمد: مثلا تهران، دانشگاه یا بیمارستان و محل کارتون که همیشه تردد دارید. فاطمه: نه ، فقط تو عقد خواهرم شرکت کردم. محمد: کسی تو اون مراسم شما رو می‌شناختند؟ خبر از اتفاقی که براتون افتاده داشتند؟ فاطمه: نه، فکر نمی‌کنم، چون اونا هیچ نسبتی با ما ندارن و اهل کرمان هستند، اولین بار هست که من اونا و اونا من رو می‌بینند. محمد: درسته، یه سوال دیگه، شما به الکس پیغامی مبنی بر پس گرفتن بچه دادید؟ یا بعد از اون ارتباطی با شما گرفت؟ فاطمه: نه، اون پیام داد همون پیامی که برا شما هم فرستادم، همون جوابی که شما گفتید رو بهش دادم. محمد: جوابی نداد؟ فاطمه: فقط گفت منتظر خبر از من باش، اگر حداقل همسرت رو زنده می‌خوای. محمد: لطفا تا آخر امشب بهشون پیام بدید که منتظر هستید، بگید من قول میدم کاری که می‌خواهید رو انجام بدم. فاطمه: حتما. محمد: نکته آخر این که ممکنه نیاز باشه شما مجدد فیلم بازی کنید، ما یه زن دیگه رو به شکل شما در می‌آوریم و می‌فرستیم سر قرار. فاطمه: چرا من نرم؟ اون همسر منه، اگر مشکلی هم باشه فقط من می‌تونم حلش کنم. محمد: گفتم که مأموریت شما یه چیز دیگه‌است، در ضمن از یک فرد دوبار برای یک نقشه تکراری استفاده نمیشه. فاطمه: دقیقا باید چی‌کار کنم؟ محمد: به زودی بهتون می‌گیم. عکس ایلیا رو از کیفم بیرون آوردم، تصویرش انگار با من حرف می‌زد. فاطمه: قرار بود خوشبختم کنی، قرار بود دیگه اشکم رو درنیاری، منو آورده بودی به این سفر که حال و هوام عوض بشه، اینطوری می‌خواستی حال و هوام رو عوض کنی؟ کجایی الان ایلیا، بیا بهم بگو این چه زندگیه که من دارم؟ تا یکم میام احساس خوشبختی کنم بلاهای آسمانی درشون به سمت من باز میشه، تازه داشتم غصه شش سال پیش و اتفاقاتش رو فراموش می‌کردم، تازه داشتم از ته دلم کنار تو احساس خوشبختی می‌کردم، تازه مگه قرار نبود اربعین منو ببری کربلا؟ قرار هم بود بعد از اون بریم مکه و مدینه، چی شد؟ زدی زیر قولت؟ تو دل شب تمام درد و دل‌هام رو باهاش کردم، گله و شکایت کردم. از تنهاییم گفتم، از دلتنگیم برا شغلم و خونه‌ام. باز هم اشک بود که منو رو در آغوش گرفت تا آرامشی نسبی به من دهد. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فاطمه: نمی‌گید چی‌کار باید بکنم؟ محمد: منتظریم شما یه تسلط رو‌خودتون داشته باشید. فاطمه: من که رو خودم مسلطم، منظورتون چیه؟ سلیمانی: هراسونی هنوز عزیزم، با این روحیه‌ای که الان داری با دیدن ایلیا ممکنه که عنان از کف بدی و مشکل درست بشه. فاطمه: اگر به من اعتماد ندارید چرا منو خواستید؟ خودتون انجام میدادید. علیرضا: چون قبلا دیدیم که چطوری امیر رو پس گرفتی، برامون روشنه که اگر مثل همون روز خودت رو کنترل کنی و بر خودت تسلط داشته باشی می‌تونی ایلیا رو هم پس بگیری. خیلی هم بد نمی‌گفتن، من تظاهر به صبر می‌کردم، حساسیت کار خیلی بالا بود و نیاز بود که من نسبت به این اتفاق خیلی عادی ومعمولی رفتار کنم. چند روز رو خودم کار کردم، از خدا و شهدا کمک خواستم که منو تو این مسیر کمک کنند، بهم صبر بدن ایلیا رو در هر حالتی دیدم صبر کنم و این قضیه ختم به خیر بشه. .......... جیمان: آقا به این دختره چی جواب بدم؟ الکس: بگو بیاد لبنان، منطقه جنین باهاش قرار بزار، بگو اونجا میای دنبالش، قید کن حتما تنها بیاد. جیمان: چشم. الکس: چه حسی داری؟ قرار زنت رو به زودی ببینی، احتمالا دوتایی می‌رید بهشت یه قهقه بلند کرد و روش رو برگردوند. ایلیا: فاطمه اینقدر ساده نیست که گول حرف‌هات رو بخوره. الکس: اون برا نجات تو هرکاری می‌کنه، در ضمن باید بدونی که اگر زنده بمونی خود خانم دکتر تو رو می‌کشه، به عنوان پدر از بچه‌اش خوب مراقبت نکردی. ایلیا: چه بلایی سر بچه اوردی وحشی؟ الکس: این عکس رو برا مامان این بچه فرستادم. ایلیا: تو چی‌کار کردی کثافت؟ چطور تونستی این کاررو با اون بچه بکنی؟ بلایی که سر من آوردی رو داری سر بچه‌ام میاری، تو خیلی احمقی الکس، زمانه طوری پیش میره که آدم به اصل خودش برمی‌گرده، فکر کردی با فروختن بچه به یه خانواده یهودی بچه‌ام از دست میره و یهودی میشه؟ الکس: کاری می‌کنم هیچ وقت نتونه به اصلش برگرده، در ضمن تو که قرار نیست زنده بمونی بزار اون بچه خانواده داشته باشه. جیمان: آقا انجام شد. الکس: یکم از اقا ایلیا پذیرایی کن، امروز خوب پذیرایی نکردیم ازش. جیمان: چشم. جیمان با یه سیم برق که خار دار بود شروع کرد به زدن ایلیا، زخم‌هایی که هنوز خوب نشده بودن دوباره سر باز کردن و خونریزی شروع شد، از سر تا پای ایلیا تقریبا جای سالمی نداشت. در حین ضربه تکه گوشت‌هایی از تن ایلیا به خار‌های سیم گیر می‌کرد و جدا می‌شد. زخم‌ها بر اثر ضربه عمیق و عمیق‌تر می‌شد، ایلیا تلاش می‌کرد مقاومت کند و زنده بماند تا با دستانش انتقام خانواده و بچه‌اش رو از الکس بگیره. جیمان از ضربه زدن خسته شد ولی ایلیا آخ نگفت، نمیدونم اون لحظه‌ها زیر اون ضربه‌ها به چی فکر می‌کرد که باعث شده بود تحمل کنه اون همه درد و رنج رو. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبتون بهشت🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الکس: کاری که گفتم رو انجام دادی؟ جیمان: بله، هنوز جوابی نداده. الکس: چه خبر از هولیا و لیام؟ جیمان: دارن با بچه خوش می‌گذرونن، اخیرا رفتن آلمان، چند روز پیش برگشتن، ظاهرا بچه هم اونا رو قبول کرده. الکس: خوبه، خیلی خوبه؛ قشنگ که وابسته شد اجازه میدم این ملعون ها بچه‌شون رو ببینند، اون موقع هرکاری کنن نمی‌تونن بچه رو پس بگیرن. جیمان: ولی آقا، شما می‌خواید بذارید اینا زنده بمونن؟ الکس: قطعا نه جیمان: چرا اسرائیل نمیاد کمکمون؟ مگه شما به عنوان مغز متفکر اونا نیستید؟ الکس: من اول اعتبار از دست رفته‌ام رو پس می‌گیرم و بعد میرم اسرائیل؛ وقتی با اطلاعات استثنایی پزشکی رفتم پیششون میفهمن که من واقعا مغز متفکر هستم. اون موقع هرکاری دلم بخواد می‌کنم. جیمان: آقا من شنیدم تو کلیسا یه کسی هست که آینده رو پیش بینی می‌کنه، تا حالا به هرکی هرچی گفته راست دراومده. الکس: تو خودت اونو دیدی؟ جیمان: نه، من کی باشم که بخوام از آینده‌ام با خبر بشم؛ اما شما اگر برید خوب میشه آینده رو بهتون بگه و بتونید طبق اون پیش برید. الکس: فعلا حوصله اینا رو ندارم، برو یه سر به ایلیا بزن. جیمان: چشم الکس: من می‌خوام برم یه گشتی تو شهر بزنم، حواست باشه بهش. جیمان: مراقب خودتون باشید. ایلیا: دوباره اومدی ازم پذیرایی کنی؟ جیمان: منو ببخش ایلیا، من مجبورم این کار رو بکنم. ایلیا: چی؟ تو کی هستی؟ جیمان: الکس رفته بیرون، اگر الان فرار نکنی حتما تو و همسرت رو می‌کشه، قید بچتون رو بزنید و از اینجا برید، اون می‌خواد تو جبل عامل زنت رو گیر بندازه و بلایی که سر تو آورد سر اون هم بیاره. ایلیا: فکر کردی من اینقدر احمقم؟ در حین فرار منو بکشید و بعد بدنم رو بسوزونید یا یه جای نامعلوم بدید خوراک حیوانات بشم. تو که زدی گوشت تن منو کندی، من حتی اگر از اینجا زنده برم بر اثر عفونت‌های زخمم زنده نمی‌مونم. جیمان: گفتم که مجبور هستم، اگر تظاهر کنم که تو رو دارم میزنم یکی دیگه رو جای من می‌فرسته و من هم لو میرم. خواهش می‌کنم بیشتر از این منو تحت فشار نذار، من نمی‌تونم هربار با اون سیم تو رو بزنم. ایلیا: حتی اگر بخوام فرار کنم هم نمی‌تونم، پاهام رو دیدی؟ جیمان: من فکر اونجاش رو کردم، این قرص باعث میشه تو بمیری، البته موقتا. من به الکس می‌گم که تو مردی، بعد هم تو رو می‌سپاره به من ببرم بندازمت یه جایی. من می‌برم پنهونی بیمارستان، تو زنده می‌مونی و میری پی زندگیت من هم کارم رو ادامه میدم. ایلیا لحظاتی به قرص دست جیمان نگاه کرد، تصمیم سختی بود، برگشت بدون بچه پیش فاطمه براش سخت بود، ندیدن فاطمه هم سخت‌تر. ایلیا: باشه، قبوله. جیمان: بیا، زودتر بخور. ایلیا قرص رو خورد، حدود نیم ساعت بعد ایلیا رنگ و روش عوض شد و به زمین افتاد. جیمان: آقا آقا، آقای الکس، بیچاره شدیم. الکس: چیه؟ چی شده؟ جیمان: اون، اون پسره، مرده. الکس: یعنی چی؟ چی می‌گی؟ مگه نگفتم اون باید زنده بمونه؟ جیمان: آقا چقدر گفتم برا درمان زخم‌هاش طبیب بیاریم، آخرش اونو به کشتن داد. الکس: به میلان بگو ببره جایی بندازه که کسی پیداش نکنه. جیمان: من انجامش میدم. الکس: نه،تو با من میای، فورا باید از اینجا خارج بشیم. جیمان: ممکنه میلان کارش رو درست انجام نده برامون درد سر بشه. الکس: دیگه فرقی نمی‌کنه اون که مرده،بگو میلان بیاد، تو هم برو بار سفر رو ببند عجله کن. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
❣عاشقان اذان می‌گویند به وقت دلبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و کأن عبوسك سیغیر شیئاً إبتسم أرجوك، تکفینا حروب هذا العالم اَخم‌هایت چیزی را تغییر نمی‌دهد لطفا بخند، جنگ‌های این دنیا ما را کافیست!
میلان: چی دستور می‌فرمایید جناب؟ الکس: اینو بگیر. میلان: این! برای چیه قربان؟ الکس: حالا که اون پسر مرده، ببر یه جایی خارج از نیویورک یه منطقه دور افتاده؛ اونجا دقایقی بمون وقتی کاملا از مرگش مطمئن شدی برگرد، خودت متوجه میشی که با اون باید چی‌کار کنی. میلان: چشم، متوجه شدم قربان، من برای پیش‌مرگ شدن آماده‌ام. الکس: من دیگه از اینجا می‌خوام خارج بشم، هر ردی از من هست رو پاک کن. میلان: به روی چشم. الکس: جیمان آماده‌ای؟ جیمان: بله، می‌تونیم بریم. ............... محمد: به بچه‌ها بگید دست نگه دارن، نقشه تغییر کرده. علیرضا: دلیلش رو می‌تونم بپرسم. محمد: خبر دادن که ایلیا .... حسین: ایلیا چی!؟ محمد: ایلیا مرده، الکس هم داره خارج میشه. حسین: نباید جلوی الکس رو بگیریم؟ محمد: الان الکس مهم نیست، باید بفهمیم بعد از مرگ چه بلایی سر ایلیا آورده. علیرضا: اینو از کجا بفهمیم؟ محمد: همه نقشه ما بهم ریخت، الکس واقعا یک فرد غیر قابل پیش بینی. چطور به جیمان اعتماد نکرد برا راحت شدن از شر بدن ایلیا، میلان یه فردی هست که شخصیتش تو سایه‌است، اما مطمئنم الکس کاملا اثر جرم خودش رو پاک می‌کنه، پس احتمال داره که.... حسین: احتمال داره که بدن ایلیا رو نابود کنه. محمد: نه، یه چیزی قبل از اون. حسین: چی!؟ محمد: اون باید کاملا از مرگ ایلیا مطمئن بشه. علیرضا: احتمال یک درصد زنده بودن اون رو هم بده، اول سعی می‌کنه اطرافش رو سفید کنه. فاطمه: چرا گفتید همه چی رو متوقف کنیم؟ اتفاقی افتاده؟ سلیمانی: آقایون چرا ساکتید، نقشه تغییر کرده؟ محمد: بله، نقشه تغییر کرده، فعلا تا اطلاع ثانوی کاری نکنید، تا از شرایط دقیق الکس و ایلیا مطمئن بشیم. فاطمه: شرایط دقیق؟ اتفاقی برا ایلیا افتاده؟ محمد: نه، ما فقط نمی‌خوایم بی گدار به آب بزنیم. رفتارهاشون مشکوک بود، ولی چاره‌ای نداشتم که اعتماد کنم. دلشوره و دلهره‌هام بیشتر از قبل شده بود، مخصوصا نگاه‌های ترحم آمیز علیرضا و آقا حسین. تو اون شرایط فقط می‌تونستم دست به دعا بشم و توسل کنم، هر پیامبر و امامی رو که می‌شناختم واسطه قرار دادم، نذر جوشن کردم، قربانی برا سلامتی ایلیا. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع. ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
تـو زبان کوردی " باوانـە کم " معنی خیلی قشنگـی میده یعنۍ " یہ جـوری تو وجودم ریشہ کردی ك انگار تیکه‌ای از وجودمـی " ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر اکرم (ص): هرکه با زنی به خاطر مالش ازدواج کند خداوند او را به مال وی واگذار میکند و هرکه با او به خاطر جمال و زیبایی‌اش ازدواج نماید در او چیزی را که خوشایند او نیست خواهد دید و هرکه با وی به خاطر دینش ازدواج کند خداوند تمامی این مزایا را برای او جمع میکند . وسائل الشيعه، ج ۱۴، ص۳۱ ☁️
علیرضا: همه راه‌های ارتباطیمون با اون طرف قطع شده. محمد: بله متاسفانه. حسین: آقا محمد همین الان خبر دادن الکس در جبل عامل دیده شده. محمد: از ایلیا چی خبری نیست؟ حسین: فقط الکس هستن و جیمان، داره سعی می‌کنه با اسرائیل ارتباط بگیره و وارد اونجا بشه، ظاهرا اسرائیل اونو دیگه قبول نداره، الکس داره سعی می‌کنه برگرده. علیرضا: اگر ایلیا مرده قطعا جسدش اینجاست، بنظرم باید بریم لونه‌ای که الکس توش پنهان بوده رو بگردیم. محمد: بی فایده‌است، قطعا اون رو اونجا نگذاشته. ............ ماکان: آقا یه خبر، الکس از نیویورک خارج شده. بریک: مگه اسرائیل قبولش کرد؟ ماکان: نمی‌دونم، مهم اینه که همراه یک نفر رفته، ممکنه ایلیا اینجا باشه. بریک: خودت نه، چند نفر رو بفرست برن اون خونه الکس که توش ساکن بوده رو بگردن، حتما یه ردی از ایلیا پیدا می‌کنند. ماکان: چشم. ........... سلیمانی: خبر رسیده که بریک چند نفر رو فرستاده خونه الکس رو بگردن. محمد: فکر می‌کردم بریک رها کرده قضیه رو. علیرضا: فاطمه کجاست؟ سلیمانی: تو اتاق، حالش خوب نبود یه قرص خورد خوابید. محمد: حواستون باشه ایشون فعلا از این مطالب چیزی متوجه نشن، چون اطلاعات ما صددرصد نیست، تا زمانی که ایلیا پیدا بشه. سلیمانی: بله حتما. قطع ارتباط با الکس و اطرافش خیلی کار رو برا پیدا کردن ایلیا سخت کرده بود. حتی دلیل کار جیمان و فراری دادن ایلیا هم برا گروه گنگ بود و نامفهوم. ......... میلان: حالا ببینم باز هم به شیعه بودنت افتخار می‌کنی، ببین چطور داری خفت می‌کشی، بلایی سرت اومده که حتی مرده تو هم دیگه احترام نداره. هرچند می‌دونم مردی، ولی این رو بخاطر اطمینان خاطر انجام میدم؛ درد نداره نگران نباش، یه آمپول می‌زنم به رگت و تو رو برا همیشه از این درد و زخم و رنج‌ها راحت می‌کنم. میلان با بدن بی‌جون ایلیا صحبت می‌کرد و آمپول پر شده با هوا رو تو دستش می‌چرخوند. حسین: رد میلان و ایلیا رو زدیم. علیرضا: کجا؟ حسین: بیرون از نیویورک، پشت ساختمان‌های نیمه ساخته، اونجا یه چاه هست، احتمال میدم بخواد از شر بدن ایلیا راحت بشه. فاطمه: الان چی شنیدم؟ ایلیا چی شده؟ چه بلایی سرش اومده؟ سلیمانی: آروم باش عزیزم، چیزی نشده، ایلیا رو فکر می‌کنیم پیدا کردیم. محمد: فورا راه بیافتید، سریع. فاطمه: منم میام، من باید ببینمش. محمد: خواهش می‌کنم صبر کنید، یکم دیگه تحمل کنید، هنوز کاملا برامون روشن نشده همه چی. سلیمانی: ما همین جا منتظر می‌مونیم.شما سریعتر راه بیافتید. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا